وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ادبیات | زبان شناسی | زبان و تفکر

 

منابع مطالعه:

  1. زبان شناسی (ابوالحسن نجفی، زبان و تفکر: مقاله های 1،2، 6،7،8،9؛ دکتر درزی هر دو جلد)
  2. آواشناسی (حق شناس: همه کتاب، ثمره:فقط بخش اوّل)
  3. واجشناسی (در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)
  4. صرف (ساختواژه) (در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)
  5. نحو (در حد آشنايی، کتاب ميرعمادی و نيز صفوی)
  6. معناشناسی (در حد آشنايی از کتاب پالمر و نيز صفوی)
  7. کاربردشناسی (در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)
  8. تحليل کلام(در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)
  9. زبان شناسی تاريخی(در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)
  10. طبقه بندی زبانها(در حد آشنايی از کتاب دکتر درزی)

 

زبان شناسی

زبانشناسی مطالعه علمی زبان است. اين علم در وهله اول به زبان در مفهوم عام آن می نگرد يعنی از يک سو همه زبانها و از سوی ديگر آن خصوصيت انسان که او را از جانداران ديگر متمايز می کند (قوه نطق). تفاوت زبانشناسی با علوم ديگری که کم و بيش به زبان می پردازند در اين است که زبانشناسی زبان را برای توضيح خود زبان بررسی می کند ولی آن علوم زبان را توضيح چيز ديگری به کار می گيرند (مثلاً برای مطالعه استعداد روانی تکلم يا قوانين تفکر يا نهادهای اجتماعی يا ضايعات مخ و اندامهای گفتار). بايد دانست مطالعه تاريخ تحول و خويشاوندی زبانها و روابط آنها با يکديگر موضوع “ريشه شناسی[1]“، “زبانهای باستانی و”فقه اللغه” است.

زبان مهمترين وسيله ارتباطی بشر و پايه همه نهادهای اجتماعی اوست. اصطلاحاتی مانند “زبان موسيقی”، و “زبان گلها” و “زبان تصاوير” استعاره هايی بيش نيست؛ نه موسيقی زبان است، نه نقاشی و نه پيکرتراشی.

دم زدن و راه رفتن نتيجه کاربرد طبيعی بعضی از اندامهای بدن يعنی ششها و پاهاست. امّا زبان چنين نيست زيرا موضع معين و منحصری در بدن برای آن وجود ندارد. هر چند در علم آواشناسی سخن از اندامهای گفتاری به ميان می آيد ولی وظيفه اصلی هر يک از اين اندامها چيز ديگری است سوای ايجاد صوت به منظور بيان مفاهيم ذهن. مثلاً دهان برای جويدن و فرودادن غذا و زبان برای چشيدن و حفره های بينی برای نفس کشيدن به کار می روند و ديگر اعضای گفتار به همچنين.

تعريفی از زبان که هم جامع باشد يعنی شامل همه زبانه شود و هم مانع باشد يعنی شامل چيزی جز زبان نشود: زبان آن نهاد اجتماعی است که از نشانه استفاده می کند.

نشانه[2] چيست؟ هر چيزی که نماينده چيز ديگری جز خودش باشد يا به عبارت ديگر بر چيز ديگری جز خودش دلالت کند. هر نشانه دارای دو قسمت (رويه) است: دال (که در مورد کلمات زبان به آن لفظ می گويند) و مدلول (معنی). دال می تواند گفتاری يا نوشتاری باشد مانند صورت گفتاری و نوشتاری کلمه “کتاب” و مدلول همان معنای “کتاب” است. رابطه بين دال و مدلول را دلالت می گويند. دلالت عمل نشانه است نه خود نشانه.

انواع نشانه های مورد استفاده در زندگی اجتماعی بشر: تصويری، طبيعی و وضعی.

نشانه تصويری: بين دال و مدلول آن (صورت و مفهوم آن) شباهت عينی و تقليدی وجود دارد مانند دلالت عکس مار بر خود مار، دلالت نقشه جغرافيا بر مناطق زمين.

نشانه طبيعی (= نشانه عقلی و طبعی): بين دال و مدلول آن رابطه همجواری يا تماس (رابطه علت و معلولی) وجود دارد مانند رابطه بين آتش و دود، تب و احساس درد. فرق نشانه های طبيعی و وضعی در اين است که عمداً به قصد ايجاد ارتباط به وجود نيامده است.

نشانه وضعی: رابطه بين دال و مدلول، رابطه ای قراردادی است نه ذاتی و خودبخودی. مانند دلالت لفظ “اسب” بر خود “اسب”، دلالت “نور قرمز سر چهار راه” بر “عبور ممنوع”.

برای رسيدن از نشانه به شیء خارجی بايد از دو مرحله (دلالت) بگذريم: دلالت دال (لفظ) بر مدلول (معنی) و دلالت مدلول بر شیء خارجی. مثلاً با شنيدن لفظ “ديوار” به معنای “ديوار” و از معنای “ديوار”به خود ديوار می رسيم.

نکته: بين مفهوم و مصداق نسبت معکوس برقرار است زيرا هرچه مفهوم وسيع تر باشد، مصداق آن محدودتر می شود و بالعکس.

 بعضی از موارد حروف اضافه، حروف ربط و افعال ربطی و …و يا حتی اسمهای معنی (شجاعت و …) يا ديو و پری در عالم خارج مصداق (ما به ازاء خارجی) ندارند، از طرفی حتی اسمهای ذات را نمی توان هميشه به يقين دارای مصداق دانست مثلاً کلمه سيب بر مفهوم کلّی و انتزاعی سيب دلالت می کند نه بر فلان سيب مشخص و واقعی يعنی مصداق آن در عالم خارج. پس در مورد نشانه های زبان، با دال و مدلول و دلالت سروکار داريم نه با واقعيت.

گفتيم زبان مجموعه ای از نشانه هاست. مجموعه نشانه های زبان يک کل مرتبط و منضبط می سازند که عناصر سازنده آن بر اساس اصول و قواعد خاصی که در هر زبان با زبان ديگر تفاوت دارد به يکديگر وابسته و پيوسته اند چنانچه اگر يک جزء تغيير کند، اجزلی ديگر نيز تغيير می کنند. فردينان دوسوسور-بنيانگذار زبانشناسی جديد- اين مجموعه جديد را سيستم ناميد و در فارسی آن را ساختار ترجمه کرده اند. منظور از همه اينها اينست که زبان مجموعه ای از دانش نظام يافته است. اهميت کار سوسور دراينست که به خصوصيت وابستگی و پيوستگی اجزای اين مجموعه اشاره کرده و آن را جزو مهمترين اوصاف ذاتی زبان شمرده است. به نظر سوسور زبان مجموعه پراکنده ای از اجزای نامتجانس نيست بلکه دستگاهی منسجم است که در آن هر جزء به جزء ديگر بستگی دارد و ارزش هر واحد تابع وضع ترکيبی آن است. اين نظريه در واقع نقطه مقابل نظريه اتوميسم (اصالت ذره) است که بر اساس آن جهان يا هر کدام از جلوه های آن از اجتماع تعدادی ذره ريز تشکيل شده است و اگر چيزی به آن اضافه کنيم و يا برداريم در ماهيت کلّی و نحوه عمل آن مجموعه تغييری جز افزايش يا کاهش روی نمی دهد.

 

زبان مجموعه ای از دستگاه های کوچک است که از ترکيب آنها دستگاه های بزرگ تر و از ترکيب اينها دستگاه کل زبان به وجود می آيد. هر دستگاه از اجزای به هم پيوسته ای تشکيل شده است که بر اساس سلسله مراتب هم با يکديگر و هم با دستگاه خود و هم با دستگاه های ديگر رابطه متقابل دارند.

دستگاه زبانی و به طور کلّی هر دستگاه نشانه ای متکی بر محور است: همنشينی و جانشينی و در حقيقت رابطه بين اين دو محور است که قواعد دستور زبان را تعيين می کند. زبان در هر آن بر روی دو محور عمل می کند:

الف) محور همنشينی[3]، بر اساس روابط اجزای حاضر در پيام. برای بيان اين خصوصيت، اصطلاح تباين[4] را به کار می برند و مثلاً می گويند که در جمله مذکور، نان با يک کيلو و به من بده در تباين است، همچنانکه واجهای /ن/ و / ا/ و /ن/ در تکواژ نان.

ب) محور جانشينی[5]، بر اساس روابط اجزای غايب از پيام. برای بيان اين خصوصيت، اصطلاح تقابل را به کار می برند و مثلاً می گويند که نان با گوشت، يا يک با دو و همه اعداد ديگر (در همان جمله) در تقابل اند، همچنانکه واج /ب/ با /ن/ در دو واژه بده و نده، و واکه های کوتاه /a/ و /e/ در همين دو واژه در تقابل هستند. در حقيقت وجود غايب دو، سه و چهار و … است که وجود حاضر يک را معنی دار می کند و نيز وجود غايب مجموعه واجهای فارسی است که به وجود حاضر /ب/ و واکه کوتاه /e/ معنی می بخشد.

يکی از ويژگيهای زبان اين است که زبان بر خط جاری است و بنابراين دارای يک بُعد است (منظور از خط، خط نوشتاری نيست بلکه خط هندسی مدنظر است). کلمات زبان مانند حلقه های زنجير به هم پيوسته اند و به توالی در پی هم می آيند و توالی کلمات تشکيل سطرها را می دهند. هر سطر يا به طور کلی زنجير کلام از جايی آغاز می شود و به جايی پايان می يابد، پس اول، وسط و آخری دارد. درحاليکه نشانه های ديگر معمولاً چنين نيستند؛ مثلاً در علائم راهنمايی و رانندگی نمی توان گفت که آغاز کجا و انجام کجا و خط سير کدام است. اين خصوصيت خطّی زبان از خصوصيت صوتی آن ناشی می شود. ِيعنی زنجير کلام جبراً در زمان جاری است و زمان چنانکه می دانيم دارای يک بُعد است. به عبارت ديگر، آحاد زبان، چه حرفها و چه واژه ها همزمان و مقارن نيستند؛ يعنی نمی توان آنها را يک جا و با هم تلفظ کرد. ما ناگزيريم آنها را در پی هم بياوريم يعنی حتماً بايد يکی بر ديگری مقدم باشد.  ما ناچاريم که واحدهای زبان (گفتاری) را به توالی يکديگر در خط زمان جاری کنيم وشنونده هم آنها را به توالی می شنود. اما مثلاً در پرده نقاشی چنين نيست. درست است که نقاش اجزای پرده خود را متوالياً نقش کرده است، ليکن بيننده آن را يکجا و يکباره می بيند؛ و اگر هم دقت خود را متوالياً معطوف يکايک اجزای آن کند، حتماً لازم نيست که اين خط توالی تابع خط توالی نقاش باشد؛ وانگهی اگر اين خط توالی را هم تغيير دهد و از نقطه ديگری به تماشا آغازد و به نقطه ديگری برسد باز در مفهوم کلی پرده تغييری به بار نمی آيد.در صورتی که در مورد زبان چنين نيست: شنونده يا خواننده لزوماَ بايد همان خط سير گوينده يا نويسنده را دنبال کند؛ و اگر از خط سير ديگری برود، مثلاً سطور را از پايين صفحه به بالا يا حروف کلمه را به طور معکوس يا در هم بخواند، شک نيست که مفهوم کلی عبارات و رابطه کلمات را يا درک نخواهد کرد يا به گونه ديگر درک خواهد کرد. به همين سبب است که مثلاً زين با نيز و زيبا با بازی و جنگ با گنج فرق دارد، گرچه هر جفت دارای اجزای يکسان است. 

زبان گفتاری در بُعد زمان و زبان نوشتاری در بُعد مکان جريان دارد. هنگام تبديل گفتار به نوشتار از بعد زمان به مکان می رويم و اين تبديل بعد يک امکان برای ما به وجود می آورد: امکان بازگشت به عقب زيرا در زمان نمی توان به عقب بازگشت ولی در مکان می توان. يعنی کلمات زبان به محض تلفظ در فضا محو می شوند و نمی توان به الفاظ گفته شده بازگشت و آن را دوباره شنيد مگر اينکه دوباره بيان شوند امّا در مورد کلماتی که نوشته می شوند چنين نيست و می توان بارها به عقب برگشت و مجدداً آنها را خواند.

اينکه آحاد و اجزای زبان بر طبق قواعد و موازينی- که در مجموع آنها را دستور زبان می نامند با همديگر ترکيب می شوند تا بتوانند بر معانی دلالت کنند ناشی از همين خصوصيت خطی زبان است.

محور جانشينی يکی از راههای مقابله با محدوديت يک بعدی زبان است (جريان بر خط). اگر اين محور وجود نداشت شايد کار زبان به تکرار جمله های از پيش ساخته محدود می شد و چون ذهن نمی توانست هزاران هزار جمله را بر حسب موقعيت های متفاوت عيناً درحافظه ذخيره کند (به دليل محدوديت گنجايش حافظه) در کار رفع نيازهای ارتباطی در می ماند و از عهده بيان موقعيتهای تازه و ناآشنا نيز برنمی آمد.

جريان بر خط بودن منحصر به زبان نيست و هر نشانه ای که وابسته به زمان باشد نه مکان، خطّی است مانند زبان اشاره ناشنوايان. وجه مميز زبان از ديگر دستگاه های نشانه ای در ويژگی تجزيه دوگانه (double articulation)آن است مارتينه خصوصيت اصلی زبان را تجزيه دوگانه می داند: تجزيه اول تقسيم کلام به تکواژ و تجزيه دوم تقسيم تکواژ به واج. برای مثال دو نشانه زير را که دارای مفهوم يکسان هستند در نظر بگيريد:

الف)

ب) از اين راه برويد.

بايد دانست که تفاوت اصلی آنها در مفهومشان يا در صراحت معنای دومی نسبت به اولی نيست. بلکه تنها تفاوت آنها در اين است که اولی تجزيه ناپذير و دومی تجزيه پذير است يعنی قابل تقسيم به اجزاست. البته نشانه الف را هم می توان به اجزايی تقسيم کرد اما اجزای حاصل دارای هويت مستقل نخواهند بود و بنابراين تقسيم بندی ما مبنای مقتضی نخواهد داشت: هر بار می توانيم آن را به اجزايی تقسيم کنيم بی آنکه بتوانيم استقلالی به اجزای آن بدهيم و تقسيم بندی  خود را توجيه کنيم. در صورتی که در مورد تقسيم نشانه (ب)، اجزايی که به دست می آيد، مثلاً “از، اين، راه” هر يک دارای صورت و معنای مشخصی است که از ترکيب آنها معنای کل نشانه حاصل می شود.

بر اساس مفهوم تجزيه دوگانه زبان را دو بار می توان تجزيه يا تقطيع کرد: بار اوّل به اجزايی که هم دارای صورت صوتی و هم دارای محتوای معنايی است (مثلاً در جمله مذکور: از + اين+ راه+ ب+ رو+ يد) و بار دوم همين اجزا به اجزای ديگری منقسم می شود که تنها دارای صورت صوتی بدون هيچ محتوای معنايی است (مثلا: / ا، ز/ = از، / ر، ا، ه/ = راه، … )

به هر يک از اجزای تجزيه نخست تکواژ می گويند. نبايد تکواژ را با واژه اشتباه گرفت زيرا تکواژ کوچکترين واحد معنادار يا دستوری زبان است و حال آنکه يک واژه ممکن است از چند تکواژ درست شده باشد. مثلاً واژه “می خنديم” سه تکواژ دارد: می- + -خند- + – ايم (به اين ترتيب، جمله “از اين راه برويد” دارای 6 تکواژ است).

به هر يک از اجزای تجزيه دوم، واج گفته می شود (به اين ترتيب جمله مذکور دارای 13 واج است). واج را نبايد با حرف يکی دانست زيرا واج صدای نقش دار زبان است و واقعيتی ذهنی است. هر واج از طريق مشخصه های آوايی از واجهای ديگر متمايز می شود. ولی حرف واقعينی عينی (ملموس) است که در خط تظاهر دارد و در حقيقت نمود عينی واج در خط است. واج در اصل صورت ملفوظ حرف است و حرف صورت مکتوب واج است. نکته ديگر اينکه تعداد واجها و حرفها معمولاً در هيچ زبانی برابر نيست. مثلاً در زبان فارسی واجهايی هستند که به ازای آنها هيچ حرفی در خط وجود ندارد، مثلاً واکه های کوتاه فارسی. در مقابل، حروفی هم هستند که معادل صوتی يا واجی ندارند مثل “واو” در کلمه خواهر که تلفظ نمی شود. از اين گذشته، در برابر بعضی از واجها بيش از يک حرف وجود دارد، مثل واج /س/ که به ازای آن در خط فارسی سه حرف داريم: ث، س، ص؛ و برای واج /ز/ چهار حرف: ز، ذ، ظ،ض.   

 بنابراين طبق تعريف مارتينه زبان هميشه دو سطح متفاوت دارد: سطح اول تکواژها و سطح دوم واجها. و اين است فصل مميز زبان از ديگر دستگاه های نشانه ای و ارتباطی (مانند سيستم ارتباطی حيوانات).

براساس آنچه گفته شد می توان تعريفی جامع و مانع از زبان به دست داد که شامل اساسی ترين مشخصات آن باشد. تعريف آندره مارتينه از زبان دقيق ترين تعريفی است که از زبان ارائه شده است:

زبان يکی از وسايل ارتباط ميان افراد بشر است که بر اساس آن تجربه آدمی در هر جماعتی به گونه ای ديگر تجزيه می شود و واحدهايی حاصل می شود به نام  تکواژ که دارای محتوای معنايی و صورت صوتی است؛ اين صورت نيز بار ديگر به واحدهای مجزا و متوالی تجزيه می شود به نام واج که تعداد آنها در هر زبانی معين است و ماهيت و روابط متقابل آنها در هر زبان با زبان ديگر تفاوت دارد.

تجزيه دوگانه تفاوت ميان زبان بشر و زبان جانوران را آشکار می کند. از بين جانوران، معدودی از آنها می توانند با افراد همنوع خود ارتباط برقرار کنند مانند کلاغ، زنبور عسل و ميمون، اما اين ارتباط در بيشتر موارد ارثی و غريزی است. اما نشانه هايیکه در اين ارتباط ها بکار می روند ظاهراً يکپارچه وتجزيه ناپذير است يعنی نه تنها واج ندارد بلکه جانوران ياد شده قابليت ترکيب واژه ها با يکديگر و تشکيل جملات را ندارند. البته زنبورهای عسل با رقص خود ظاهراً می توانند چند مفهوم از جمله منبع غذا، جهت و فاصله آن را با هم ترکيب کرده و جمله بسازند منتها تعداد اين جمله ها محدود است و همه آنها مشابه يکديگرند و بر حسب موقعيت با اندک تفاوتی تکرار می شوند.

نکته: واجها نشانه نيستند بلکه برای ساختن نشانه به کار می روند. شمار واجهای زبان های مختلف از 10 تا 80 و معمولاً 20 تا 40 است و حال آنکه شمار تکواژها که از ترکيب همين واجها ساخته شده اند چندهزار است و شمار واژه های ساخته شده از تکواژه به چند صد هزار می رسد و شمار جمله های هر زبان که از اين واژه ها ساخته می شود نامحدود است. فايده واجها که تعداد محدودی دارند اينست که حجم (گنجايش) حافظه بشر محدود است و انسان نمی تواند بی شمار جملات زبان را در خود را حافظه خود نگهدارد. مجموع علائم راهنمايی و رانندگی محدود است (حداکثر صدتا) ولی شمار واژه های زبان از ساده و مرکب به صدها هزار مورد می رسد.

 

پايه هر زبانی بر تعداد محدودی عنصر بسيط (ساده) گذاشته شده استکه با يکديگر جمع می شوند و تعداد بسياری عنصر مرکب می سازند. اين عناصر مرکب بالقوه بی شمارند امّا زبان بالفعل از همه اين ترکيبات ممکن استفاده نمی کند بلکه بر اساس قواعد خاص خود تعداد کمی از آنها را بکار می برد و بقيه را کنار می گذارد.

يکی از ويژگيهای زبان اين است که زبان بر خط جاری است و بنابراين دارای يک بُعد است. کلمات زبان مانند حلقه های زنجير به هم پيوسته اند و به توالی در پی هم می آيند و توالی کلمات تشکيل سطرها را می دهند. هر سطر يا به طور کلی زنجير کلام از جايی آغاز می شود و به جايی پايان می يابد، پس اول، وسط و آخری دارد. درحاليکه نشانه های ديگر معمولاً چنين نيستند؛ مثلاً در علائم راهنمايی و رانندگی نمی توان گفت که آغاز کجا و انجام کجا و خط سير کدام است. اين خصوصيت خطّی زبان از خصوصيت صوتی آن ناشی می شود. ِيعنی زنجير کلام جبراً در زمان جاری است و زمان چنانکه می دانيم دارای يک بُعد است. به عبارت ديگر، آحاد زبان، چه حرفها و چه واژه ها همزمان و مقارن نيستند؛ يعنی نمی توان آنها را يک جا و با هم تلفظ کرد. ما ناگزيريم آنها را در پی هم بياوريم يعنی حتماً بايد يکی بر ديگری مقدم باشد. پس ناچاريم که واحدهای زبان را به توالی يکديگر در خط زمان جاری کنيم.شنونده هم آنها را به توالی می شنود. اما مثلاً در پرده نقاشی چنين نيست. درست است که نقاش اجزای پرده خود را متوالياً نقش کرده است، ليکن بيننده آن را يکجا و يکباره می بيند؛ و اگر هم دقت خود را متوالياً معطوف يکايک اجزای آن کند، حتماً لازم نيست که اين خط توالی تابع خط توالی نقاش باشد؛ وانگهی اگر اين خط توالی را هم تغيير دهد و از نقطه ديگری به تماشا آغازد و به نقطه ديگری برسد باز در مفهوم کلی پرده تغييری به بار نمی آيد.در صورتی که در مورد زبان چنين نيست: شنونده يا خواننده لزوماَ بايد همان خط سير گوينده يا نويسنده را دنبال کند؛ و اگر از خط سير ديگری برود، مثلاً سطور را از پايين صفحه به بالا يا حروف کلمه را به طور معکوس يا در هم بخواند، شک نيست که مفهوم کلی عبارات و رابطه کلمات را يا درک نخواهد کرد يا به گونه ديگر درک خواهد کرد. به همين سبب است که مثلاً زين با نيز و زيبا با بازی و جنگ با گنج فرق دارد، گرچه هر جفت دارای اجزای يکسان است. 

اينکه آحاد و اجزای زبان بر طبق قواعد و موازينی- که در مجموع آنها را دستور زبان می نامند با همديگر ترکيب می شوند تا بتوانند بر معانی دلالت کنند ناشی از همين خصوصيت خطی زبان است.

گفتيم زبان لزوماً بر خط مستقيم جريان دارد و همان است که زنجير کلام را می سازد، چنانچه جمله ( يک کيلو نان به من بده ) اين معنی را به خوبی نشان می دهد. همين جمله از تعدادی واحدهای زبانی (تکواژ و واج) تشکيل شده است که وجود دارند يعنی قابل حس هستند. اين را می توان رويه مثبت يا موجود پيام دانست. اما برای اينکه زبان بتواند افاده معنی کند شرط ديگری نيز ضروری است. به عبارت ديگر، اجزای پيام علاوه بر روابطی که به طور عينی و محسوس با يکديگر دارند روابطی هم با اجزاي ديگری دارند که فعلاً در پيام نيستند ولی می توانستند باشند (و اگر می بودند معنای پيام تغيير می کرد). اين را می توان رويه منفی (يا غايب) پيام دانست که اگر دست کم در ذهن اهل زبان حضور نداشت زبان نمی توانست عمل ارتباطی خود را انجام دهد. مثلاً در جمله بالا اگر نمی خواستيم عمل پيام انجام بگيرد به جای واج /ب/ و “حرکت زير”، واج /ن/ و”حرکت زبر”می گذاشتيم و می گفتيم: (يک کيلو نان به من نده).

وظايف يا نقشهای زبان

زبان ابزاری است ساخته شده از نشانه که اعضای هر جامعه به کمک آن کارهايی را انجام می دهند. زبان يک نقش اصلی (ايجاد ارتباط) و سه نقش فرعی (تکيه گاه انديشه، حديث نفس، ايجاد زيبايی هنری) بيش ندارد؛ نهايت آنکه دومين نقش زبان، يعنی تکيه گاه انديشه، چندان درخور ارزش و اهميت است که می توان آن را همسنگ نقش اصلی آن دانست).

تکيه گاه انديشه : درباره نقش زبان به عنوان تکيه گاه انديشه بايد گفت زبان علاوه بر اينکه به کار ارتباط به کار می رود ابزار تفکر منطقی نيز هست چندان که اگر فعاليت ذهن آدمی در قالب زبان انجام نشود جای شک است که بتوان نام انديشه بر آن نهاد. قدر مسلم اينست که هر گونه فعاليت فکری حتی در تنهايی و خاموشی به مدد کلام صورت می گيرد.

 حديث نفس : درباره نقش زبان به عنوان حديث نفس بايد گفت انسان در بسياری موارد زبان را برای بيان حالتهای عاطفی شخصی و تحليل احساسات فردی خود و نه لزوماً به منظور ايجاد ارتباط با ديگری به کار می برد و بنابراين در اين موارد معمولاً به واکنش شنوندگان احتمالی توجه چندانی نمی کند يعنی برخلاف کاربرد روزمره زبان از آنها انتظار رفتار متقابل و حتی تفاهم ندارد، گويی که در تنهايی با خود سخن می گويد.

ايجاد زيبايی در کلام : درباره نقش ايجاد زيبايی در کلام که آن را می توان نقش هنری زبان نيز ناميد می توان گفت گاهی گوينده به تزيين گفته خود می پردازد، مثلاً واجها را به گونه ای که خوشنواتر باشند با يکديگر می آميزد و گاهی، بی توجه به معنی، ظاهر کلام را می آرايد يا معانی را نه به تبع واقعيت بيرونی، بلکه به اقتضای روابط درونی آنها با يکديگر تلفيق می کند. امّا اين نقش زبان، که خصوصاً در آثار ادبی به چشم می خورد، با نقشهای ديگر چنان در آميخته است که غالباً نمی توان آنها را از يکديگر جدا کرد، مگر در مواردی که عمداً به اين منظور به کار رفته باشد (مثلاً در شعر).

ايجاد ارتباط : زبان بيش از هر چيز برای ايجاد ارتباط ميان افراد جامعه به کار می رود. مثلاً زبان فارسی برای برقراری ارتباط ميان فارسی زبانها به کار می رود. نخستين و اساسی ترين نقش زبان همين است، زيرا بشر در اجتماع ناگزير است که تجربه اش را به ديگران منتقل کند و متقابلاً تجربه ديگران را دريابد و برای اين منظور ابزاری ساده تر و در عين حال کاملتر و کارآمدتر از زبان در اختيار ندارد.

هر ارتباطی دست کم سه رکن دارد: فرستنده (کسی که ايجاد ارتباط می کند)، پيام (چيزی که ارتباط با آن صورت می گيرد)، گيرنده (کسی که با او ارتباط حاصل می کنند)

اين سه رکن حداقل لازم برای ايجاد ارتباط است. بعضی از زبانشناسان جز اين رکن ها به سه رکن ديگر نيز قائل هستند:واقعيت مورد ارتباط، تدابير حفظ ارتباط و دستگاه رمز (کد) مورد استفاده پيام.

نکته: بر هر زبانی نوع خاصی از سازمان جهان بيرون تطبيق می کند و بنابراين آموختن هر زبانی مستلزم نحوه ای ديگربرای تجزيه و درک واقعيت است. اين نکته که بيشتر در ساخت واژگان و جمله بندی زبان صادق است در همه زمينه های ديگر زبان از جمله واجها نيز صدق می کند: هيچ دو زبانی ديده نشده اند که واجهايشان نظير به نظير همانند يکديگر باشند؛ يعنی هم تعداد و تلفظ واجها متفاوت است و هم مهمتر از آن، دستگاه واجها و روابط متقابل آنها. در زبانشناسی هر زبانی به اعتبار همان زبان درنظرگرفته می شود و نه به اعتبار مقايسه با زبانهای ديگر.

 

تعريف ديگری از زبان:

چون همه زبانهای جهان دارای دو محور همنشينی و جانشينی است می توان اين خصوصيت را جزو صفات ذاتی زبان دانست و آن را در تعريف زبان وارد کرد و بدين گونه تعريف ديگری از زبان بدست داد که شايد کاملتر از تعريف پيشين باشد:

زبان وسيله ای است آوايی برای ايجاد ارتباط ميان افراد بشر، دارای دو سطح تکواژی و واجی که همواره بر روی دو محور حرکت می کند: يکی محور همنشينی متشکل از تکواژها و واجهای حاضر در پيام و ديگری محور جانشينی متشکل از تکواژها و واجهای غايب از پيام.

گويشوران بومی يک زبان کسانی هستند که به طور طبيعی آن زبان را در کودکی فراگرفته اند. دامنه و تنوع تجربه و تفکر بشر بار سنگينی بر دوش زبان می گذارد. از آنجا که ارتباط محدود به مجموعه ای از موضوعات مشخص نيست، کار زبان نبايد به فراهم آوردن مجموعه ای از پيامهای از قبل آماده شده منحصر باشد. زبان بايد ما را، بسته به نياز، به توليد و درک واژه ها، گروه ها و جمله های جديد قادر سازد. به طور خلاصه، زبان بشر بايد خلاق باشد، يعنی در پاسخ به تجربه ها، موقعيتها  و افکار جديد، ابتکار و نوآوری را ممکن سازد. (پايان مطالب مربوط به ويژگيهای زبان از کتاب ابولحسن نجفی)

خلاصه مطالب از کتاب زبان و تفکر (دکتر باطنی)

زبان به عنوان دستگاهی از علائم

  • زبان دستگاهی است مرکب از علائم آوايی قراردادی که برای ارتباط بين افراد يک اجتماع بکار می رود.
  • علامت (نشانه): هر چيزی که نماينده چيز ديگری غير از خودش باشد. هر نشانه دو رو دارد: دال و مدلول. رابطه بين دال و مدلول را دلالت می گوييم. مارابطه بين دال و مدلول را از طريق پيوندهای مشروط (ثانوی) می آموزيم. نشانه ها (علائم) بر دو دسته تقسيم می شوند: طبيعی (مانند رابطه بين دود و آتش، ابر و باران) و قراردادی (رابطه بين زنگ مدرسه و خروج دانش آموزان، رابطه بين واژه ها و معنای آنها). علائم قراردادی بر دو دسته اند: زبانی (علائم آوايی و قراردادی) و غير زبانی (علائم غيرآوايی و قراردادی). 

دو نکته:

  • تعريف زبان به عنوان دستگاهی از علائم آوايی قراردادی مخصوص نوع انسان است. سيستم ارتباطی حيوانات بر اساس اين تعريف زبان محسوب نمی شود زيرا آوايی و قراردادی نيست. علائمی که حيوانات برای ارتباط با يکديگربکار می برند (اعم از آوايی و غيرآوايی) غريزی است چون ياد گرفته نشده و همواره به شکل ثابتی ظاهر می شود، درحاليکه زبان در مفهوم تعريف شده به انسان اختصاص دارد زيرا بنياد غريزی ندارد، آموخته نشده و همواره دستخوش تغيير است.
  • قراردادی بودن علائم زبانی يعنی اينکه بين واژه ها و اشياء،وقايع و پديده های جهان بيرون که اين واژه ها بر آنها دلالت می کنند هيچ رابطه درونی و ذاتی وجود ندارد؛ مانند رابطه بين واژه صندلی و خود صندلی.

 

زبان به عنوان دستگاهی از علائم در زندگی ما و مخصوصاً در تفکر ما مؤثر واقع می شود:   

  1. اولين تأثير زبان به عنوان يک دستگاه علائم اين است که ما را از قيد زمان و مکان آزاد می کند (به کمک زبان می توانيم درباره وقايع گذشته و آينده و نيز مکانهايی که هرگزبه آنجا نرفته ايم صحبت کنيم).
  2. زبان به عنوان دستگاه علائم به ما اين امکان را می دهد جنبه های مختلف يک پديده واحد را تجزيه کنيم، بعضی از آنها را مورد مطالعه قرار دهيم و بعضی ديگر را موقتاً فراموش کنيم.
  3. زبان به ما امکان تجريد مطلق می دهد يعنی می توانيم درباره پديده هايی گفتگو کنيم که اصلاً وجود خارجی ندارند. مثال: “انسان موجود عجيبی است.” هيچ يک از کلمات اين جمله مرجع مشخصی ندارند. مثال ديگر کاربرد اسمهای معنی مثل “عشق، کينه و …”
  4. به کمک زبان تجارب خودرا از جهان منظم می کنيم و طبقه بندی می کنيم. تجارب ما از جهان بيرون به شکل توده ای درهم برهم و بی نظام است ولی زبان به ما امکان می دهد که اين توده درهم برهم را در قالب های منظمی بريزيم. ولی نبايد تصور کرد که واقعيتهای جهان بيرون منطبق بر تقسيم بنديهای زبان ما است. مثلاً ما در زبان خود ازرنگهای سرخ، بنفش و … صحبت می کنيم ولی اينها اسمهایی است که ما به پديده ای واحد در حالات مختلف می دهيم. يعنی نمی توان بين رنگها در روی طيف خط قاطعی کشيد.اين ما هستيم که روی اين رشته پيوسته طيف نور مرز گذاشته و نامهای مختلفی برای آن در نظر گرفته ايم (سبز، آبی و …). نکته ديگر اينکه تقسيم بندی و مرزبنديهای ما از جهان خارج در هر زبان با زبان ديگر تفاوتهايی دارد. برای مثال، زبان سرخپوستان ناواهو، طيف نوری را که ما هفت بخش می کنيم، به سه بخش تقسيم می کند و سه واژه برای رنگ دارد. بنابراين زبان به عنوان دستگاهی از علائم به ما امکان می دهد که برداشت خود را از جهان خارج در قالبهای خاصی بريزيم که زبان به طور پرورده به ما تحويل می دهد. نکته ديگر اينکه زبان ما تصوير درستی از واقعيت بدست ما نمی دهد و نيز تقسيمات زبان ما جهانی و عمومی نيست.
  5. به کمک زبان می توانيم استدلال کنيم. استدلال در مراحل عالی بدون استفاده از علائم زبانی غيرممکن است همانطور که حل مسائل رياضی بدون استفاده از علائم رياضی غير ممکن است.

 

پديده های قرضی در زبان فارسی

زبان پديده ای است اجتماعی و همگام با تحولات اجتماعی دگرگون می شود. رابطه بين زبان و اجتماع بحث بسيار جالبی است که در شعبه ای از علم زبانشناسی به نام زبانشناسی اجتماعی[6] مورد بررسی قرار می گيرد.

زبان را می توان متشکل از سه دستگاه دانست: دستگاه صوتی يا فونولوژی، دستگاه دستوری يا گرامر و دستگاه واژگان. دستگاه صوتی عبارت است از نظامی که بين عناصر صوتی زبان وجود داردئ، دستور يا گرامر عبارت است از نظامی که بين عناصر معنی دار زبان وجود دارد، و واژگان عبارت است از مجموعه لغاتی که اهل زبان در دسترس دارند و روابطی که بين آنها برقرار است. زبان و دستگاه های سازنده آن همه مدام در حال تغيير هستند ولی از سه دستگاه زبان، دستگاه واژگان بيشتر از همه در معرض تغيير است به دو علّت: علت اوّل، مربوط به طبيعت دستگاه واژگان است. دستگاه های صوتی و دستوری زبان دستگاه هايی سخت به هم بافته اند و در نتيجه، رخنه در آنها مشکل تر و تغييرات آنها کندتر است. برعکس واژگان زبان دستگاهی آن چنان به هم بافته نيست و در نتيجه نفوذ در شبکه ارتباطی آن آسانتر است. به عبارت ديگر، کم و زياد شدن يا تغيير عناصر صوتی و دستوری موجب تغيير ارزش عناصر ديگر دستگاه می شود ولی کم و زياد شدن يا تغيير عناصر واژگان يعنی لغات مستلزم چنين تحولی در ارزش عناصر ديگر نيست. علت دوم پيوستگی عناصر فرهنگی جامعه با واژگان زبان است. از آن جا که عناصر فرهنگی (مادی و معنوی) مدام در تغييرند، طبيعی است که واژه های زبان نيز که در حقيقت نام آن عناصر فرهنگی هستند تغيير کنند. اين پيوستگی نزديک بين عناصر فرهنگی جامعه و واژگان زبان موجب می شود که واژگان زبان پا به پای تغييرات جامعه دگرگون شود و از دستگاه های صوتی و دستوری تحول پذيرتر باشد.

– هر جامعه ای به مقتضای دينامسيم داخلی خود دائماَ در تغيير است. چنانچه تحولی در ساختار و نحوه کارکرد پديده های مادی جامعه بوجود آيد دير يا زود در ساختار و کارکرد پديده های غيرمادی نيز مؤثر می افتد و آن ها را دستخوش تغيير می کند و اين هر دو نوع تغيير در واژگان زبان آن جامعه منعکس می شود بدين ترتيب که واژه ای خلق می شود، می ميرد و يا تغيير می کند. خلق شدن واژه ها با سرعتی شديدتر از مردن آنها صورت می گيرد و عيناً همين تفاوت نيز در عنصر فرهنگی قرينه آنها مشاهده می شود. اتومبيل ممکن است يک دفعه وارد جامعه ای شود ولی مدتها طول می کشد تا درشکه و گاری از بين برود. به اين ترتيب واژه “اتومبيل” فوراً در واژگان زبان وارد می شود ولی مدتها طول می کشد تا واژه های “درشکه” و “گاری” متروک شود و از واژگان زبان خارج شود. وقتی پديده ای در زبان نباشد واژه آن هم در واژگان زبان نيست وقتی آن پديده خلق شد واژه آن هم خلق می شود؛ وقتی از بين رفت، واژه آن هم به تدريج می ميرد وقتی مفهوم آن در جامعه تغيير کرد مفهوم يا بار معنايی واژه آن نيز تغيير می کند. واژه های ” گزمه، داروغه، ميرغضب، قداره، شليته، ارخالق، تنبان، ملکی، قبا، چارقد، چاقچور، سرداری” امروز در زبان فارسی مرده اند و يا در شرف مردن هستند زيرا عنصر فرهنگی آنها در جامعه مرده است. در عوض،  کلماتی مانند “پاسبان، افسر نگهبان، شهربانی، دادگستری، داديار، استاديار. واژه هايی مانند حاکم، قاضی، وزير در واژگان زبان فارسی باقيمانده ولی بار معنايی خود را تغيير داده اند زيرا نقش عنصر فرهنگی قرينه آنها در جامعه تغيير کرده است.

وقتی در قلمرو مادی يا غيرمادی، در يک جامعه چيزی جوانه زد و خلق شد، زبان آن جامعه برای آن واژه ای پيدا می کند و برای اين کار ممکن است به واژه ای که در زبان وجود دارد بار معنايی تازه ای بدهد يا عناصر موجود در زبان را ترکيب کند و يا واژه مرده ای را از نو زنده کند و به جريان اندازد؛ به هر حال، نيازی به قرض گرفتن واژه از زبان ديگر پيدا نمی شود.

ولی هر جامعه ای گذشته از اينکه به مقتضای ديناميم داخلی خود دائماً در تغيير است، بر اثر تماس و برخورد با جوامع ديگر نيز دستخوش دگرگونی می شود. اين تغييرات متقابلاً در واژگان زبان نيز منعکس می شود و اين موجب پيدايش پديده های قرضی در زبان می شود.

– وقتی دو جامعه در تماس قرار گرفتند عناصر فرهنگی آنها به هم نشت می کند. عناصر فرهنگی از جامعه ای که از نظر علمی، اقتصای، سياسی در سطح بالاتری قرار می گيرد به جامعه ای که در سطح پايين تری واقع می شود نفوذ می کند. اين پديده را در مردم شناسی، نفوذ يا انتشار فرهنگی[7] می گويند. البته گاهی نفوذ فرهنگی از جامعه ای که در سطح پايين تری قرار دارد به جامعه سطح بالا صورت می گيرد ولی عموماً جريان نفوذ فرهنگی از جامعه سطح بالا به جامعه سطح پايين صورت می گيرد.

– وقتی جامعه ای در نتيجه تماس عناصری را از جامعه ديگر قرض می گيرد چون زبان برای ناميدن آنها واژه ای ندارد ناگزير برای پرکردن خلاء به واژگان زبان قرض دهنده مراجعه می کند. در اين صورت يا مستقيماً لغاتی را که نماينده آن عنصر فرهنگی است قرض می گيرد و يا از روی الگوی آنها واژه می سازد. تمام تغييراتی را که در زبان x بر اساس واژگان زبانهای Y و Z و … از اين طريق صورت می گيرد “پديده های قرضی” می ناميم. پديده های قرضی عبارتند از:

واژه قرضی[8]، تغيير قرضی[9]، ترجمه قرضی[10]، تعبير قرضی[11]، تعبير و ترجمه قرضی، آميزش قرضی[12]، تبادل قرضی[13].

واژه قرضی: در اين نوع پديده قرضی عين واژه يا عبارت که در زبان قرض دهنده به کار برده می شود در زبان قرض گيرنده نيز به کار برده می شود. عبارت های زير از زبان فرانسه به واژگان فارسی راه يافته اند: کودتا، کارت پستال، فورس ماژور، آلاگارسون. عبارتهای عربی که به واژگان زبان فارسی راه يافته اند بسيارند از جمله: سهل الهضم، الاکرام بالاتمام، حسرالدنياوالاخره، الله اعلم، تبارک الله، احسن الخالقين و مانند آن.

واژه هایی که همراه با پديده های تازه فرهنگی از زبانهای اروپايی به فارسی راه يافته اند بسيارند از جمله: رستوران، کافه، بوفه، فيلم، اتوبوس، اتوبان، موتور، ماشين، تلفن، فيزيک، کوپه، واگن، پروژه، همبرگر.

در مثالهای زير زبان فارسی واژه های قرضی را گرفته ولی در قالب خود ريخته است: ارکستر سمفونيک راديو تلويزيون (ايران)؛ ته دانسان؛کافه رستوران بلوار؛ گاز اکسيژن.

  • واژه ها و عبارتهای قرضی به دو دسته تقسيم می شوند: يک دسته آنها که همراه عناصر فرهنگی قرضی به واژگان زبان قرض گيرنده وارد شده اند و بدين ترتيب خلائی را در واژگان زبان پر می کنند. دسته دوم آنهايی که غيرضروری هستند و بيشتر جنبه فردی دارند. واژه های دسته دوم خود به دو گروه تقسيم می شوند: يک گروه واژه هايی هستند که انتقال آنها به وسيله شخص دوزبانه عمداً و آگاهانه صورت گرفته است (برای کسب اعتبار و تشخص مصنوعی). گروه دوم واژه هايی هستند که در نتيجه تداخل[14] وارد زبان شده اند. وقتی کسی موضوعی را مستقيمالً به زبان خارجی تحصيل کرد، بين مفاهيم و کلمات زبان در ذهن او پيوندی سخت برقرار می شود به طوری که هر وقت بخواهد به زبان مادری خود درباره آن موضوع صحبت کند کلمات خارجی به علت پيوندی که با مفاهيم دارند از کلمات بومی به ذهن او متبادرترند و در نتيجه با فشاری بيرون می پرند و در گفتار آن شخص وارد می شوند.
  • واژه های قرضی به وسيله افراد دوزبانه به زبان قرض گيرنده وارد می شوند.

تغيير قرضی: در اين پديده، واژه ای خارجی از زبان خارجی گرفته نمی شود و واژه تزه ای نيز در خود زبان ساخته نمی شود بلکه به واژه ای که در زبان بومی وجود دارد يک بار معنايی تازه داده می شود. در حقيقت معنی واژه وسيع تر می شود. چون اين تغيير از روی الگوی يک واژه خارجی صورت می گيرد به آن تغيير قرضی می گوييم. مثلاً واژه “يخچال” قبلاً به معنی جايی بوده است که در زمستان در آن آب می انداختند و يخ می گرفتند تا در تابستان مورد استفاده قرار دهند ولی ما در فارسی معنی اين واژه را گسترش داده ايم تا معنی کلمه انگليسی refrigerator  را که نام دستگاه سرد کننده صندوق شکلی است و امروز در بسياری از خانه ها يافت می شود دربرگيرد. واژه “مجلس” در اول فقط به معنی محل نشستن و جلسه بوده است، ولی معنی اين کلمه در فارسی گسترش يافته تا معنی واژه پارلمانparliment را نيز دربرگيرد. واژه “دفتر” گسترش معنايی يافته تا معنی واژه office را به معنی اتاق کار را نيز دربرگيرد. واژه “خدمت” در عبارت “اتومبيل خدمت” گسترش معنايی يافته و معنی کلمه انگليسی service را نيز دربرگرفته است. واژه “سوزن” در گفتار عده زيادی گسترش يافته و معنی واژه “آمپول” را نيز بخود گرفته است. 

ترجمه قرضی: در اين نوع پديده قرضی جزء به جزء يک عبارت يا کلمه از زبان قرض دهنده به قرض گيرنده ترجمه می شود. مواد اوليه ای که برای اين نوسازی بکاربرده می شود در زبان بومی موجود است ولی الگوی ترکيب از زبان ديگری گرفته می شود و به همين دليل اين کلمات يا عبارات را ترجمه قرضی می گوييم. مانند: نقطه نظر، سازمان ملل متحد، دوچرخه، ضدآبستنی، آسمان خراش، بلندگو، سالگرد. اما اهی ترجمه های قرضی مشاهده می شود که اغلب پذيرفته نيستند مانند “نگاه های شيرين” در مقابل “”sweet-looks که ترجمه قابل قبولی نيست.

تعبير قرضی: در اين نوع پديده قرضی، جزء به جزء يک عبارت يا کلمه ترجمه نمی شود بلکه عبارت يا کلمه خارجی تعبير می شود يا از روی کار و خاصيت عنصر فرهنگی که قرض گرفته شده، کلمه ای در زبان بومی ساخته می شود. مثال: نورافکن، چراغ راهنما، ماشين نويس، خودنويس، خودکار (قلم)، زيرپوش، ضبط صوت، گوجه فرنگی، دانشگاه، دوربين عکاسی.

تعبير و ترجمه قرضی: در اين نوع پديده قرضی قسمتی از واژه يا عبارت از زبان خارجی و بقيه از زبان بومی گرفته شده است. مانند: هواپيما، فضانورد.

آميزش قرضی: در اين نوع پديده قرضی قسمتی از واژه يا عبارت از زبان خارجی و بقيه از زبان بومی گرفته شده است. مثال: بمباران، فيلمبرداری، اتمی، سوپرگوشت.

تبادل قرضی: در اين پديده قرضی واژه های يک زبان خارجی ناآشنا با واژه های زبان خارجی آشناتری تعويض می شود. ما در فارسی گاهی اين تبادل را بين واژه های زبانهای اروپايی و عربی (به عنوان زبان خارجی آشناتر) انجام می دهيم.

سرواژه[15]: يک نوع واژه سازی ديگر که تحت تأثير زبانهای اروپايی در فارسی بتدريج معمول می شود، ضميمه کردن حروف اول يک عبارت چندواژه ای است. مثلاً هما (هواپيمايی ملّی ايران، ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت کشور، واژه هايی که به اين طريق ساخته می شوند بومی هستند ولی الگوی ساختمان آنها قرضی است.

در زبان فارسی بعضی از اسمهای خاص را از زبانهای اروپايی ترجمه می کنيم و بعضی را عيناً بکار می بريم. مثلاً اين اسمها را عيناً بکار می بريم: آسوشيتدپرس، يونايتدپرس، اينت ليجنس سرويس. ولی موارد زير را ترجمه کرده ايم: شرکت های عامل، سازمان ملل متحد، دادگاه بين المللی لاهه و مانند آن.   

  • در مورد نام کشورها در فارسی پسوند – ستان وجود دارد ولی ما آن را درباره تمام کشورها بکار نمی بريم. مثلاً انگلستان، هندوستان و …. ولی فرانسه، اسپانيا، اندونزی، ژاپن، چين، چکسلواکی، ايتاليا و … . گاهی نيز نام کشورها را ترجمه می کنيم، مثلاً دماغه اميد، کشورهای (يا ايالات) متحده آمريکا، اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی، جزاير هند شرقی، جزاير هند غربی.
    • واژه اعم از اين که قرض گرفته شده يا احيا شده يا ساخته شده باشد، به خودی خود مجموعه ای صداست که قضاوت خوب يا بد بر آن مترتب نيست. واژه وقتی معنی پيدا می کند که بتواند در ذهن شنونده واکنشی را برانگيزد و اين قدرت انگيزندگی فقط با تکرار و استعمال حاصل می گردد. امروز واژه “بلديه” برای ما غريب و ثقيل است زيرا به علت عدم استعمال قدرت انگيزندگی آن زياد است. ولی سالها پيش وقتی “شهرداری” تازه می خواست به جای “بلديه” بکاربرود وضع برعکس بود؛ يعنی در آن وقت به علت استعمال، کلمه “بلديه” عادی و کلمه “شهرداری” ثقيل و غيرعادی بود. بنابراين چيزی در ماهيت کلمه نيست که بتواند به آن معنی بدهد. اين استعمال به وسيله اهل زبان است که به کلمه معنی می بخشد.

 

نکاتی از کتاب درباره زبان (دکترباطنی)

  • خلاقيت زبان: يکی از خصوصيات و شايد هم مهمترين خصوصيت زبان انسان خلاقيت نامحدود آن است. هر يک از زبانهای انسانی چنان ساخته شده اند که می توانند از تعدادی محدود واژه که واژگان آن زبان را تشکيل می دهند تعداد نامحدودی جمله بسازند. اين جمله ها طبق قواعد معينی و از روی انگاره های نحوی خاصی که هر زبان مجاز می شمارد ساخته می شوند. ولی تعداد ترکيباتی که از اين واژه ها می توان ساخت يا به بيان ديگر تعداد جمله هايی که در هر زبان امکان دارد نامحدود است. اين خلاقيت نامحدود در هيچ يک از نظامهای ارتباطی حيوانات مشاهده نمی شود. به بيان فنی تر، نظامهای ارتباطی جانوری خاصيت نحوی ندارند، بلکه عناصر سازنده آنها واحدهای جداگانه ای هستند که هر کدام مستقلاً در ارتباط با موقعيت خاصی بکار برده می شوند.
  • زبان نوع- ويژه است يعنی در عالم جانداران حتی در ميان نخستيها مانند گوريل و شمپانزه که از لحاظ تکاملی به انسان نزديک هستند موجودی يافت نمی شود که به ابزار تکلم مجهز باشد و از زبان در مفهومی که ما برای انسان می شناسيم برای ايجاد ارتباط استفاده کند.
  • جدايی گفتار(parole) از زبان (langue): زبان عبارت است از واژگان ذهنی و مجموعه قواعدی که دستور زبان ناميده می شود و در مغز يا حافظه فرد جای دارد و گفتار عبارتست از استفاده کردن از اين دانش ذهنی.
  • وجود گفتار به وجود زبان بستگی دارد درحاليکه زبان می تواند مستقل از گفتار وجود داشته باشد. اگر بر اثر حادثه ای اندامهای گفتار آسيب ببينند و شخص ديگر نتواند صحبت کند می تواند از نوشتار يا الفبای مورس يا هر نوع نظام رايج يا من درآوردی ديگر که نيازی به کاربرد اندامهای صوتی نداشته باشد استفاده کند و زبان خود را از قوه به فعل درآورد.
  • چامسکی به جای زبان اصطلاح توانش زبانی را بکار می برد و به جای گفتار اصطلاح کنش زبانی را، امّا تصريح می کند که اين تمايز با تمايزی که سوسور بين زبان و گفتار قائل شده است مرتبط است.
  • سوسور نخستين زبانشناسی بود که تمايز بين زبان و گفتار را بازشناخت. او را پدر زبانشناسی جديد می نامند.
  • توليد صداهای گفتار ربطی به نظام زبان ندارد؛ ناشنوايان که از شنيدن و گفتن زبان به معنی عادی کلمه محروم می شوند؛ با اين همه می توانند زبان داشته باشند (زبان اشاره).
  • ويژگی تجزيه دوگانه يعنی تجزيه جملات به واژه ها و تجزيه واژه ها به معدودی اصوات که در آغاز به عنوان يکی از ويژگيهای مهم زبان انسان برشمرديم در زبان اشاره نيز به صورت خاص خود وجود دارد.
  • زبان اشاره از واژگان و دستوری قابل قياس با زبانهای طبيعی انسانی برخوردار است.
  • “واژگان فعّال” واژه هايی هستند که کودکان يا بزرگسالان خود به کار می برند ولی مجموعه واژه هايی را که درک می کنند “واژگان نافعّال” می ناميم. واژگان فعّال هميشه زيرمجموعه ای است از واژگان نافعّال.

پديده زبان از دو ديدگاه

  • ديدگاه تجربه گرايان (زبان رفتاری است يادگرفته يا اکتسابی) و ديدگاه ذهن گرايان (زبان حاص انسان است و شالوده های زيست شناختی يا تکاملی دارد)
    • يکی از ويژگيهای زبان آموزی کودک اينست که جنبه جهانی يا عمومی دارد. کودکان در سرتاسر جهان قطع نظر از جامعه يا فرهنگی که در آن رشد می کنند و قطع نظر از نوع پرورشی که در خانواده از آن برخوردار می شوند در زبان آموزی از الگوی ثابتی پيروی می کنند.
    • فراگيری زبان مادری نيازی به آموزش آگاهانه ندارد و نيز اينکه زبان آموزی کودکان در سراسر جهان ويژگيهای ثابتی دارد. اينها مواردی هستند که نظريه اجتماعی يا اکتسابی بودن زبان از عهده توجيه آنها بر نمی آيد. اگر زبان پديده ای صرفاً اجتماعی يا اکتسابی بود بايد عوامل فرهنگی مختلف در ظهور و رشد آن مؤثر می افتاد. بنابراين دانشمندان بر اين عقيده اند که زبان بايد دارای يک شالوده ژنتيکی باشد که از راه تکامل در طول قرنها حاصل شده و در هنگام تولد، ذاتی ذهن هر کودک انسانی است و زبانی که کودک از اجتماع خود ياد می گيرد در حکم روبنايی است که بر اين شالوده ژنتيکی استوار می شود. از بين زبانشناسان نوم چامسکی، از ميان زيست شناسان لنه برگ و از بين روانشناسان جورج ميلر از طرفداران جدی و معروف اين نظريه هستند. آنها معتقدند که بدون وجود يک شالوده ژنتيکی يا تکاملی، يادگيری زبان به آن صورت که در کودک انسان مشاهده می شود امکانپذير نخواهد بود.
    • در هنگام زبان آموزی، کودکان در مقابل آهنگ يا لحن کلام زودتر واکنش نشان می دهند تا در مقابل معنی کلمات، همه جا فهم زبانی کودکان بر جنبه گويايی آنها پيشی می گيرد، همه جا کودکان سخن گفتن را با واژه های تکی آغاز می کنند و سپس نوبت به گفتار تلگرافی (2 يا 3 کلمه ای) می رسد. در اين مرحله است که جنبه زايشی زبان آشکار می شود زيرا ترکيباتی که کودک می سازد ساخته خود اوست و تکرار طوطی وار گفتار اطرافيان نيست. (ص 62 و 63 از کتاب مجموعه مقالات درباره زبان، دکتر باطنی)
      • قرينه های زيست شناختی زبان: شواهدی که ژنيکی يا تکاملی بودن شالوده های زبان را تأييد می کنند
        • نحوه توليد صوت در انسان با حيوانات آواساز ديگر بسيار متفاوت است.
        • ميزان تحرک عضله زبان در دهان انسان در مقايسه با نخستيهای ديگر بسيار بسيار بيشتر است.همين تفاوت ظاهراً ساده باعث می شود که نخستيهای ديگر نتوانند بسياری از صداهای گفتار را که برای موجود انسان امری پيش پا افتاده است توليد کنند.
        • پيچيدگی، تعداد و اندازه ماهيچه هايی که در لبهای انسان و مخصوصاً در گوشه های دهان او بوجود آمده اند حرکات بسيار ظريف لبها را ميسر ساخته اند؛ و چنانکه آشکارا می بينيم اين حرکات ظريف در توليد صداهای گفتار نقش بسيار مهمی دارند. ما اين پيچيدگی و ظرافت عضلانی لبها را در هيچ يک از نخستيهای ديگر مشاهده نمی کنيم.
        • يکی ديگر از تغييرات کالبدشناختی در انسان که با گفتار رابطه پيدا می کند، از بين رفتن دندانهای نيش است که در نخستيهای ديگر کاملاً بيرون برجسته است. صاف و مرتب شدن دندانها در آرواره های انسان امکان توليد صداهايی مانند f، v، s، š و بسياری ديگر را که همه يا اکثر آنها در هر يک از زبانهای انسانی يافت می شوند ميسر ساخته است.
        • در ريه ها (ششها) تغييرات کالبدشناختی خاصی مشاهده نمیشود، ولی برخی سازگاريهای فيزيولوژيکی خاص بوجود آمده اند که اهميت آنها در سخنگويی کمتر از تغييرات کالبدشناختی نيست. مثلاً در شرايط عادی تنفس، زمان دم کمی کوتاهتر است از زمان بازدم؛ امّا در هنگام سخن گفتن تفاوت زمانی بين اين دو رويداد بهم پيوسته بحدّی زياد می شود که در هيچ مورد ديگری جز در سخن گفتن نظير آن مشاهده نمی شود و اين دقيقاً پاسخگوی نيازی است که سخن گفتن به جريان هوا دارد.

 

مطالبی درباره پيدايش خط و ويژگيهای زبان

  • با وجود فرضيه های متفاوتی که درباره پيدايش زبان ارائه شده است ما هنوز نمی دانيم که زبان چگونه آغاز شده است.
  • می دانيم که زبان گفتار مدتهای طولانی پيش از زبان نوشتار به وجود آمده است، امّا در کاوش آثار زندگی نيم ميليون ساله بشر بر روی کره زمين هيچ شاهد بارزی که مربوط به زبان گفتاری نياکان ما باشد نمی يابيم.

 

برخی فرضيات درباره پيدايش زبان

منشأ الهی، منشأ صداهای طبيعی، منشأ گفتاری- حرکتی، تناسب اعضای بدن

الف- منشأ الهی: در اين فرضيه اعتقاد بر آن است که خداوند آدم را آفريد و آدم تمام موجودات زنده را نامگذاری کرد. اساس اين فرضيه بر اين مطلب استوار است که زبان موهبتی الهی است و استعداد زبانی از نعمت های خداوند است.

ب- منشأ صداهای طبيعی: بر اساس اين فرضيه کلمات اوليه را مردان و زنان بدوی با تقليد صداهای محيط اطرافشان توليد کرده اند.

  • نام آواها (onomatopoeia) واژه هايی هستند که تلفظآنها ظاهراً انعکاسی از صداهای طبيعی است. واژه هايی مانند “شرشر”، “جيک جيک”، و مشابه آن. از وجود نام آواها به عنوان شاهدی برای تأييد نظريه صداهای طبيعی استفاده می شود.

ج- منشأ صداهای طبيعی”يا هی هو” (yo-heave-ho)”: فرضيه ديگری بر مبناس فرضيه صداهای طبيعی وجود دارد که اصطلاحاً به فرضيه “يا هی هو” مشهور است. بر اساس اين فرضيه صداهايی که اشخاص در هنگام انجام کار بدنی به صورت جمعی توليد می کرده اند می تواند منشأ زبان ما باشد. 

د- منشأ گفتاری- حرکتی “the oral guesture source”: در اين فرضيه به رابطه بين حرکات بدن و اصوات توليد شده تأکيد می شود. بسياری از حالات احساسی و منظورها با حرکات بدن بيان می شوند. حتی امروزه با وجود مهارتهای پيشرفته زبانی هنوز هم از حرکات جسمی از جمله حرکات بدن، دستها و چهره برای برقراری ارتباط استفاده می شود. در اين فرضيه به ارتباط ويژه ای بين حرکات گفتاری و جسمی پيشنهاد می شود.

ه- تناسب اعضای بدن: اين فرضيه مبتنی بر بعضی از خصوصيات جسمی انسان است که ساير موجودات حتی پستانداران فاقد آنها هستند.

  • دندانهای انسان برعکس ميمونها که به طرف پايين دهان خم شده اند، راست و عمودی اند.
  • عضلات لبهای انسان بيش از لبهای پستانداران ديگر انعطاف پذيرند و توليد صداهای لبی مانند /b/، /p/ و /w/ را آسان می کند.
  • دهان انسان نسبتاً کوچک است و می توان آن را به سرعت باز و بسته کرد.
  • زبان انسان بسيار نرم و انعطاف پذير است.
  • جايگاه حنجره انسان که تارهای صوتی در آن قرار گرفته است با جايگاه حنجره ميمونها متفاوت است. قامت انسان در قياس با قامت ميمونها راست و ايستاده است و در نتيجه حنجره در محل پايين تری قرار گرفته است. در نتيجه حفره ای به نام حلق در بالای صوتی شکل گرفته است که نقش تقويت کننده صدا را به عهده دارد.

دو نقش يا کاربرد زبان:  

  • تأثير متقابل (interactional function ): زبان در اين نقش برای بيان احساسات و عواطفی مثل دوستی، همکاری، دشمنی، درد، خوشی و ناراحتی و … به کار می رود. در واقع اين نقش زبان تجلی تعامل انسانها در زندگی اجتماعی داد.
  • انتقالی (transactional function): کاربرد انتقالی زبان يعنی به کارگيری زبان برای انتقال دانش و اطلاعات از نسلی به نسل ديگر.
  • هر چند اين ادعا قطعيت ندارد، ولی کاربرد تعاملی يا تأثير متقابل بيشتر با گفتار همراه است و کاربرد انتقالی با نوشتار. ولی به هر رو ممکن است کسی از گفتار برای انتقال اطلاعات و دانش و از نوشتار برای بيان عواطف استفاده کند.

 

پيدايش خط

  • در دنيای امروز زبانهای بسياری وجود دارند که خط ندارند. برای ان دسته از زبانهايی که دارای نظام خطی خاص هستند، اين پديده نسبتاً جديد هستند.
  • نخستين تلاش های بشر برای نماياندن اطلاعات به صورت علائم ديداری به حدود 20000 سال پيش و نقاشیهای درون غارها برمی گردد. لوحهای گِلی به حدود 20000 سال پيش و نقاشی های درون غارها باز میگردد. لوح های گلی به حدود 10000 سال پيش مربوط می شوند و نخستين کتابهايی که بر اساس نوعی خط الفبايی نوشته شده اند 3000 سال قدمت دارند.
  • در خط تصويری يا تصويرنگارها (picture writing) تصويرها به طور پايدار و بصورت نمادهای ثابتی برای تصورات و يا ايده های ويژه ای درآمدند. شرط آن است که همه برای رساندن مفهومی يکسان تصويری مشابه به کار برند.
  • تصاوير به کار رفته در خط تصويرنگار ممکن است به مرور زمان شکل نمادين (symbolic) ثابت تری به خود بگيرند، برای مثال شکل ○ نه فقط برای خورشيد، بلکه برای “حرارت” و “روزهنگام” نيز به کار برده می شود. در اين صورت با يک نظام خطی انديشه نگار روبرو هستيم.
  • شکل های “تصويرگونه تر” تصويرنگار و شکلهای تجريدی و انتزاعی تر انديشه نگار به حساب می آيند.
  • خط هيروگليفی نمونه ای از خط انديشه نگار است.
  • در خط واژه نگار رابطه بين “شکل نوشتار” و مصداق آن يک رابطه اختياری وجود دارد. در حقيقت هر نويسه معرف يک واژه است.
  • خط ميخی سومری نمونه ای از خط واژه نگار است. هرگاه از “قديمی ترين” نظام خطی شناخته شده صحبت می شود مقصود خط ميخی سومری است.
  • خط پينی نظام خطی نوينی است که تا حد زيادی مبتنی بر کاربرد خط واژه نگار است.
  • خط هجايی نظامی خطی است که در آن هر نويسه معرف يک هجاست.
  • فنيقی ها خط هجايی را حدود 3000 تا 4000 سال پيش رواج دادند.
  • خط ژاپنی خطی کم و بيش هجايی است.
  • در خط الفبايی هر نويسه معرف يک صدای منفرد است. نظامهای خطی زبانهای سامی از جمله عربی و عبری از نوع خط الفبايی است. در غرب نيز يونانيان با اقتباس از خط هجايی فنيقی، نخستين خط الفبايی را درست کردند.
  • گونه تغيير يافته ای از خط يونانی به نام سيريل مقدس، خط سيريلی نام گرفته است و در اروپای شرقی در بين زبانهای اسلاوی رايج است.

مشکلات خط فارسی عبارتند از: وجود چند نويسه (حرف) برای يک آوا، مثلاً س، ص، ث برای آوای /s/، وجود يک نويسه برای چند آوا، مثلاً نويسه “و” برای /v/، /o/، /u/، نبودن نشانه برای بعضی از آواها، برای مثال واکه های کوتاه در خط فارسی نشانه ای ندارند.

 

  آواشناسی و واجشناسی (دکتر ثمره و جزوه پوران پژوهش)

  آواشناسی:

  • در اغلب اوقات صداهای زبان گفتاری در فارسی، انگليسی يا هر زبان ديگر با حروف نوشتاری هماهنگی ندارد. پس برای توصيف صداهای زبان لازم است که از الفبای جداگانه ای استفاده کنيم که در آن هر نويسه (حرف) نشانه يکی از صداهای (آواهای) زبان باشد. چنين الفبايی توسط زبانشناسان ابداع شده است و اصطلاحاً الفبای آوانگار (Phonetic Alphabet) ناميده می شود.
  • آواشناسی يعنی مطالعه صداها يا آواهای زبان، شاخه ای از علم زبانشناسی است. در بين رشته های گوناگون زبانشناسی، آواشناسی بيش از همه جنبه تجربی دارد، زيرا زمينه کار آن مطالعه و توصيف صداهای زبان است، يعنی پديده هايی که وجود خارجی و محسوس دارند. بررسی و مطالعه علمی صداهای زبان را می توان از سه ديدگاه کاملاً متمايز انجام داد:
  • توليدی (articulatory phonetics) يعنی بررسی و مطالعه آن دسته از حرکات و فعاليتهای دستگاه گفتار که منجر به پديد آمدن صداهای زبان می شود. اندامهای گفتار و چگونگی کارکرد آنها و نيز مکانيسم های سازنده صداها موضوع بحث اين شاخه از آواشناسی را تشکيل می دهد که به آن آواشناسی توليدی می گويند.
  • آکوستيکی (صوت شناختی يا فيزيکیacoustic phonetics) که خصوصيات فيزيکی آواهای گفتاری را از نظر امواج صوتی بررسی می کند. حرکات و فعاليتهای اندامهای گفتار برای توليد صداهای زبان به شکل امواج صوتی جلوه گر می شوند. چگونگی پيدايش اين امواج، صفات فيزيکی آنها و نيز نحوه انتقال آنها از منبع توليد کننده (دستگاه گفتار) به منبع گيرنده (گوش) موضوع بحث اين شاخه از آواشناسی است که به آن آواشناسی صوت شناختی يا فيزيکی می گويند.
  • آواشناسی شنيداری (ادراکیauditory pjonetics) که چگونگی دريافت و ادراک صداهای زبان را از طريق گوش مورد بررسی قرار می دهد. در اين شاخه از آواشناسی، اندامهای شنوايی و نحوه کار آنها و نيز مکانيسم هايی که منجر به درک و دريافت صداها می شود موضوع بحث است.
  • بررسی و مطالعه هر يک از اين سه جنبه متفاوت يعنی توليد، خصوصيات فيزيکی، درک و ديافت صداهای زبان را در آزمايشگاه از طريق ابزارهای مکانيکی، آواشناسی آزمايشگاهی (instrumental phonetics) گويند.
  • آوا يا صوت از ارتعاش ملکولهای هوا حاصل می شود. هنگامی که يک لايه از ملکولهای هوا به جلو رانده می شود اين لايه به نوبه خود لايه ديگری را به جلو می راند و خود به حال اول برمی گردد. لايه جديد نيز لايه ديگری را و به همين ترتيب اين عمل بارها و بارها تکرار می شود تا انژی جنبشی ملکولها به پايان برسد. اين جابجايی ملکولها اگر بيش از 16 مرتبه در ثانيه تکرار شود، انرژی جنبشی ملکولها به انرژی صوتی تبديل شده و صدا به وجود می آيد. در اين صورت موج حاصل از تغيير فشار ملکولهای هوا را موج صوتی می ناميم.
  • هر رقّت و تراکم ملکولهای هوا يک سيکل نام دارد و تعداد سيکلها در ثانيه تواتر يا بسامد ناميده می شود. هر قدر بسامد بيشتر باشد صدا به اصطلاح زيرتر است و هر قدر بسامد کمتر باشد صدا به اصطلاح بَم تر است.   
  • جا به جايی يا ارتعاش ملکولهای هوا در تمام جهات صورت می گيرد و هر چه انرژی بيشتر باشد مسافتی را که موج می پيمايد بيشتر است. طول مسافتی را که هر طبقه از ملکولهای هوا طی می کند و دوباره به جای اول خود برمی گردد دامنه نوسان (amplitude) می نامند. هر چه اين مسافت زيادتر باشد صدا بلندتر است.
  • بلندی صدا را نبايد با زير وبمی آن اشتباه کرد زيرا بلندی صوت مربوطبه مقدار انرژی است ولی زير وبمی آن مربوط به مقدار سيکل در ثانيه است. بنابراين ممکن است صدايی بم ولی بلند باشد و يا برعکس ممکن است صدايی زير ولی کوتاه باشد.
  • عامل گونه گونی صداهايی که از لحاظ زير وبمی و شدت يکسان هستند طنين (timbre) است. طنين به نحوه ترکيب همسازهای امواج صوتی مربوط است. پيش از توضيح درباره همسازها، اشاره می کنيم که امواج صوتی از لحاظ چگونگی ساخت به دو نوع عمده تقسيم می شوند: ساده (بسيط) و مرکب. موج بسيط يا سينوسی معمولاً از يک موج منظم که طرح يک سيکل آن عيناً تکرار می شود تشکيل میشود. موج مرکب يا پيچيده از ترکيب تعداد زيادی موج بسيط با بسامدهای گوناگون به وجود می آيد. موجهای مرکب بر دو دسته اند: منظم و نامنظم.
  • موج مرکب منظم از يک موج پايه و تعدادی موج ديگر که به آن هارمونی يا همساز می گويند.    
  • موج مرکب نامنظم که به آن “نوفه” (noise) گويند از تعداد زيادی موج با بسامدهای گوناگون تشکيل می شود که هيچ رابطه خاصی با يکديگر ندارند. موج نوفه ای فاقد زير و بمی است.
  • در بين صداهای زبان، واکه ها و نيز بعضی صداهای واکدار دارای موج مرکب منظم و همخوانهای بيواک دارای موج مرکب نامنظم يا نوفه ای هستند.
  • می توان ارتعاش يک جسم را به جسم ديگر منتقل ساخت که باعث تقويت و تشديد جابه جايی ملکولهای هوا شده و در نتيجه صدای به مراتب بلندتری (و البته با طنين متفاوت) به وجود میآيد. اين پديده فيزيکی را که منجر به تشديد صوت می شود بازخوانی (resonance) می نامند. حفره های بالای حنجره مانند گلوگاه، دهان و بينی نقش بازخوان را در مورد ارتعاش تار آواها ايفا می کنند.
  • منبع اصلی توليد صدای بشر، جريان هوای بازدم يعنی هوايی است که از ششها خارج می شود. البته گاهی جريان هوای دم يعنی هوايی که وارد ششها می شود می تواند به طور خيلی محدود چنين نقشی داشته باشد و توليد صدا کند (صدای نُچ يا click).
  • اندامهای گفتار: ششها- حجاب حاجز (پرده ديافراگم)- نای- حنجره- تارآواها- گلوگاه شامل گلو، حلق، حلق فوقانی- حفره بينی-دهان-کام- زبان-دندانها- لبها.  
  • آواشناسی توليدی به بررسی چگونگی توليد صداهای زبان با استفاده از دستگاه نسبتاً پيچيده گفتار می پردازد.
  • هوا با فشار از ششها وارد نای می شود و به حنجره می رسد. حنجره جعبه ای است غضروفی که تارهای صوتی (دو مجموعه ماهيچه ای) در داخل آن قرار دارند.
  • تارهای صوتی معمولاً يکی از دو وضعيت زير را دارند:
    1. اگر تارهای صوتی از هم جدا باشند، جريان هوای ششها بدون مانع از بين آنها می گذرد. عبور هوا موجب هيچ نوع ارتعاشی در تار آواها نمی شود. صداهايی که به اين طريق توليد می شوند بيواک (voiceless) ناميده می شوند.
    2. اگر تارآواها به هم نزديک باشند فشار هوای ششها نوعی ارتعاش در آنها به وجود می آورد. صداهايی که به اين طريق توليد می شوند دارای خصوصيت واکداری (voiced) هستند. برای مثال صداهای /z/ ، /g/، /b/ واکدارند و /s/، /k/ و /p/ بيواک هستند.
    3. حالت ديگر چاکنای توليد نجوا (whisper) می کند. نجوا بی واک است، امّا پرده های (تارهای) صوتی به گونهای قرار می گيرند که قسمتهای جلوی (پيشين) آنها به يکديگر نزديک و قسمتهای عقب (پسين) آنها از هم دور می شود.
  • محل فراگويی يا جايگاه توليد: يکی از عواملی که در آواشناسی توليدی در طبقه بندی صداهای زبان مورد توجه قرار می گيرد محل توليد (محل فراگويی) است.
  • جريان هوا پس از عبور از حنجره به طرف بالا آمده و از مجرای دهان يا بينی خارج می شود.
  • همخوانها به وسيله ايجاد مانع يا انسداد در حفره دهان توليد می شوند، امّا در توليد واکه ها جريان هوا نسبتاً آزاد است.

برخی فرايندهای توليدی

واکداری و بيواکی: توليد دسته ای از آواهای زبان فارسی همراه با ارتعاش تارهای صوتی و در نتيجه توليد واک (voice) همراه است ولی توليد دسته ای ديگر بدون ارتعاش تارهای صوتی همراه است. دسته اول را آوای واکدار (مانند b، z، a، i، …) و دسته دوم را آواهای بيواک (مانند p، s، …) می ناميم.

  • واک در زبان فارسی يکی از عوامل مميز يا تقابل دهنده بين آواهايی است که از نظر مکان توليد و شيوه توليد به يکديگر شبيه هستند. البته همه آواهای فارسی را نمی توان به جفتهای واکدار و بيواک تقسيم کرد. بعضی از آواهای واکدار، جفت بيواک ندارند مانند m، n، a، و برعکس بعضی از آواهای بيواک، جفت واکدار ندارند مانند h (سايشی چاکنايی) ، ? (انسدادی چاکنايی)، … .
  • واکرفتگی (devoicing): گاهی تحت تأثير بافت زبانی، آواهای واکدار تمام يا قسمتی از واک خود را از دست می دهند، به عنوان مثال، آواهای واکدار در مجاورت آواهای بيواک و يا در پايان واژه بخشی يا تمام واک خود را از دست می دهند. اين حالت را واکرفتگی و آوای مورد نظر را واکرفته می ناميم. مثلاً آوای واکدار b در واژه rabt (ربط) در مجاورت آوای بيواک t بخش زيادی از واک خود را از دست می دهد. همين آوا در واژه nasb (نصب) کاملاً واکرفته استزيرا هم در پايان واژه قرار گرفته است و هم در مجاورت آوای بيواک  s . مثال ديگر: همخوان [m] در خشم [xašm] واکرفته است.
  • گاهی برعکس آوای بيواک تحت تأثير بافت زبانی به صورت جزئی و يا کلّی واکدار می شود. برای مثال آوای بيواک h در واژه nâhâr بين دو آوای واکدارâ واکدار می شود.
  • نکته: واکرفتگی باعث نمی شود که آوای واکرفته کاملاً بی کم و کاست به صورت جفت بيواک خود درآيد به طوری که تشخيص آن دو از يکديگر غيرممکن شود. زيرا اگرچه واک يک عامل اساسی در تشخيص آواها محسوب می شود با اين حال عوامل توليدی ديگری نيز در اين زمينه دخالت دارند. بعضی از اين عوامل عبارتند از: شدت، کشش و دمش.
  • شدت: فشار و نيروی ماهيچه ای که در توليد آواهای بيواک به کار می رود بيشتر از نيرويی است که در توليد آوای واکدار صرف می شود. برای مثال شدت توليد s بيشتر از z است زيرا فشار هوای بازدم در توليد s بيشتر است و در نتيجه مقدار سايش آن بيشتر و صدای آن بلندتر و بيشتر به گوش می رسد. چون گذرگاه تنگی که منجر به سايش می شود در مورد هر دو آوای ياد شده يکسان است پس مقدار فشار هواست که برای توليد s بيشتر از z است. دليا اين موضوع اينست که هر چند فشار هوايی که از ششها خارج می شود در مورد s و z يکسان است، هنگام توليد z مقداری از آن صرف ارتعاش درآوردن تارآواها می شود و بقيه آن به مصرف ايجاد سايش می رسد. ولی در مورد s چون هيچ گونه فعاليتی در هتگام توليد آن در حنجره وجود ندارد، بنابراين تمام نيرو و فشار هوا برای ايجاد سايش به کار می رود. از اين جهت آواهای بيواک را سخت (tense يا fortis) و آواهای واکدار را نرم ( laxيا  lenis) می نامند.
  • کشش (length): طول (توليد) آواهای سايشی بيواک معمولاً بيشتر از جفت واکدار آنهاست زيرا در توليد آواهای واکدار بخشی از نيرو صرف توليد واک می شود در صورتی که در مورد آواهای بيواک تمام نيرو صرف توليد سايش می شود. به همين دليل برای مثال s کشيده تر از z به گوش می رسد. از اين رو آواهای بيواک را کشيده (long) و جفت واکدار آنها را کوتاه (short) می نامند.   
  • دمش (aspiration):آواهای بيواک انفجاری (p، t، k ) در فارسی دارای يک ويژگی هستند که جفت واکدار آنها فاقد آن است. هنگام رها شدن هوای بند آمده که انفجارگونه است، هوای بازدم (هوايی که از ششها از طريق دهان به خارج می رود نه هوای فشرده شده در پشت مانع دهانی) به صورت يک سايش خفيف که در چاکنای ايجاد می شود (صدای يک h خفيف) نيز شنيده می شود. اين پديده آواهای مورد نظر را به صورت يک نوع آوای تا حدودی مرکب (مرکب از صدای رهش ناگهانی هوای فشرده شده پشت بست به اضافه صدای خفيف h) در می آورد. آواهايی که دارای اين سايش هستند دميده (aspirated) ناميده می شوند مانند p، t و … . مقدار دمش آواهای انفجاری بيواک در ابتدای واژه يا آغاز هجای تکيه دار بيشتر از هنگامی است که آواهای مذکوردر پايان واژه و يا بين دو آوای واکدار واقع شده باشند. پس، p در واژه های por و sepâh دميده تر از tup و sepâye است. دميدگی را با نشانه h در بالای آوای دميده نمايش می دهند: th ، ph و …  .
  • چگونگی دمش همخوان انسدادی بيواک: در لحظه شروع تلفظ همخوان، چاکنای باز است. وقتی انسداد همخوان رها می شود چاکنای هنوز آنقدر بسته نيست که اجازه دهد تا حالت واکداری آغاز شود؛ پس از تأخير کوتاهی که حدود چندهزارم ثانيه طول می کشد حالت واکداری آغاز می شود. تأخير کوتاه قبل از شروع حالت واکداری را دميدگی گويند.
  • چرا آواهای واکدار ويژگی دمش ندارند؟ زيرا نيرويی که عامل توليد سايش است در مورد آواهای واکدار صرف به ارتعاش در آوردن تارآواتها می شود. به اين دليل است که همزمان با صدای رهايی هوای محبوس شده، واک نيز شنيده می شود.
  • از ديدگاه تئوری توليد واک و سايش همزمان امکانپذير است (مانند توليد صدای z) و در بعضی از زبانها همخوان انفجاری واکدار دميده وجود دارد.
  • همخوانها و واکه ها: آواهای فارسی بر دو دسته تقسيم می شوند: همخوان (صامت) و واکه (مصوت). فارسی دارای 23 همخوان و 8 واکه است (در مورد واکه ها اتفاق نظر وجود ندارد و برخی واکه های فارسی را 6 مورد می دانند) شامل 6 واکه ساده, o e، æ â ,i ,u, و دو واکه مرکب ei و ow

در انگليسی و بسياری ديگر از زبانها دسته ديگری از اصوات نيز وجود دارند به نام غلتها (نيم واکه ها)[16]که هم ويژگيهای همخوانها را دارد و هم ويژگيهای واکه ها را تأثير شنيداری غلتها به صورت واکه های سريع توليد شده است. غلتها از نظر توليد شبيه واکه ها هستند، امّا نقش همخوانی دارند، برای مثال هرگز تشکيل هسته هجا نمی دهند. از آنجا که غلتها هم دارای ويژگيهای واکه هستند و هم دارای ويژگی همخوان، تعجبی ندارد که اصطلاحات “نيم واکه” يا “نيم همخوان” نيز به جای غلت به کار برند.

  • برای طبقه بندی همخوانها سه عامل جايگاه توليد(فراگويی)، شيوه توليد و حالت تار آواها (واکداری/بيواکی) در نظر گرفته می شوند.

 

جايگاه توليد (مکان توليد)

  • دولبی ها: آنهايی هستند که به وسيله دو لب توليد می شوند مثل /p/، /b/
  • لبی دندانی ها: آنهايی هستند که به وسيله دندانهای بالا و لب پايين توليد می شوند مثل /f/، /v/
  • دندانی ها : صداهايی هستند که با تماس نوک زبان با پشت دندانهای پيشين بالا توليد می شوند. مثل /t/، /d/ (در فارسی) و يا /ө/، /ð/.
  • لثوی ها: صداهايی هستند که با تماس جلوی زبان بر لبه لثه ها يعنی لبه سخت و استخوانی پشت دندانهای بالا توليد می شوند مثل: /s/، /z/، /n/.
  • لثوی-کامی ها: صداهايی که با تماس زبان با جلوی کام و نزديک لثه ها توليد می شوند آواهای لثوی-کامی می نامند. مثل: /ž/ ، /š/ ، /č/ ، /ĵ/ .
  • ملازی ها: انتهايی ترين قسمت نرمکام، ملاز نام دارد. صداهايی که در اثر تماس انتهايی ترين نقطه عقب زبان و ملاز توليد می شوند، آواهای ملازی ناميده می شوند، مانند /q/ ، /x/ .
  • چاکنايی ها: چاکنای به فضای بين تارهای صوتی در حنجره اطلاق می شود. دو صدای /؟/ (انسدادی چاکنايی) و /h/ (سايشی چاکنايی) در اين محل توليد می شوند.
  • در توصيف آوايی به پنج قسمت زبان اشاره می شود. نوک زبان منطقه باريک جلوست. درست پشت آن تيغه زبان قرار دارد. توده اصلی زبان تنه و انتهايی ترين بخش زبان که درون دهان قرار دارد عقب زبان خوانده می شود. ريشه زبان در قسمت فوقانی گلو قرار دارد.
  • همخوانهای گرفته (obstruent) همخوانهايی هستندکه نه غلت (نيم واکه) هستند نه روان و نه خيشومی.

نحوه توليد (فراگويی)

صداهای زبان به چند شيوه به شرح زير توليد می شوند:

  1. شيوه توليد انسدادی (انفجاری): توليد همخوان انسدادی (انفجاری) سه مرحله دارد: الف) انسداد کامل در حفره های دهان. ب) تراکم هوا در پشت نقطه انسداد. ج) رهش هوای متراکم شده. لازم به ذکر است که در هنگام توليد انسدادی ها، ملاز بالاست و مسير حفره خيشوم بسته است. /p، b، t، d، k، g/ و … از جمله صداهای انسدادی هستند.
  2. شيوه توليد سايشی: توليد آواهای سايشی با انسداد ناقص جريان هوا همراه است، به طوری که هوا از يک شکاف و محفظه تنگ با فشار عبور می کند. صداهای/ f، v ، s ، z/ … از جمله صداهای سايشی اند. ملاز بالا و حفره خيشوم بسته است.
  3. شيوه توليد انسدادی – سايشی: هر گاه شما انسداد کوتاه جريان هوا را با رهايی نسبتاً محدود همراه کنيد که سايشی نسبی ايجاد کند، صداهای انسدادی سايشی يعنی /č/ ، /ĵ/ توليد می شود. نرمکام بالا و حفره خيشوم بسته است.
  4. شيوه توليد لرزشی (غلتان): تنها همخوان لرزشی زبان فارسی /r/ است. تماس بسيار ملايمی بين نوک زبان و لثه بالا به وجود می آيد و به اطن ترتيب مانعی بر سر راه عبور هوا حادث می شود. اين تماس بسيار ملايم است و با اندک فشار هوا، نوک زبان از لثه جدا می شود، هوا در خلال زنشهای پی در پی نوک زبان بر لثه بالا به خارج عبور می کند. اين برخوردهای تند و پياپی به شکل ارتعاش يا لرزش نوک زبان جلوه گر می شود، و از اين روست که همخوان مورد بحث لرزشی يا غلتان خوانده شده است.
  • عبور هوا ممکن است با يک باز و بسته شدن يا يک برخورد نوک زبان به لثه بالا انجام شود که در اين صورت گونه ديگری از اين همخوان پديد می آيد که آن را زنشی (flapped) می نامند.
  1. شيوه توليد خيشومی: هنگام توليد همخوانهای خيشومی، انسدادی در حفره دهانی به وجود می آيد ولی هوا بدون هيچ برخورد با هيچ مانعی از راه بينی عبور می کند. يعنی ملاز پايينی و حفره های خيشوم باز است. /m/ و /n/ همخوانهای خيشومی زبان فارسی اند.
  2. شيوه توليد روان: همخوانهايی که در بالا توصيه کرديم همگی جزو همخوانهای گرفته (obstruent) هستند زيرا جريان هوا در مسير عبورشان به مانعی برخورد می کند که بر اثر آن عبور هوا از طريق دهان به سهولت و بدون اشکال صورت نمی گيرد. اما همخوانهايی نيز وجود دارند که در توليد آنها، عليرغم وجود بست احتمالی در دهان، جريان هوا به هيچ مانعی برخورد نکرده و بدون اشکال از همان مسير دهان به خارج ادامه می يابد. اين همخوانها را روان می نامند که در فارسی عبارتند از: /l/ ، /y/ .

– صداهای روان، پيوسته (continuant) هستند امّا مانع تشکيل شده در مجرای گفتار هنگام توليد آنها به بزرگی مانع تشکيل شده در توليد همخوانهای سايشی نيست.

 

به جدول زير نگاه کنيد:

چاکنايی ملازی کامی لثوی کامی لثوی دندانی لب و دندانی دولبی محل توليد

 

 

شيوه توليد

؟ q k ، g     t ، d   p ، b انسدادی (انفجاری)
h x   š ، ž s  ، z   f ، v   سايشی
      č ، ĵ         انسدادی – سايشی
        r       لرزشی (غلتان)
        n     m خيشومی
    y   l       روان

 

توليد واکه ای

واکه يک آوای مداوم واکدار است که در اثنای توليد آن، جريان هوا به هيچ مانعی در مجرای گفتار از قبيل گرفتگی و يا تنگی مجرا که موجب بروز سايش گردد، برخورد نمی کند، بنابراين جوهر آوايی آن واک است. در توليد همه واکه های فارسی، مسير بينی به وسيله نرمکام مسدود می شود و هوا فقط از طريق دهان عبور می کند. توصيف و طبقه بندی واکه ها بر سه اصل استوار است:

  1. فاصله زبان از سقف دهان يا درجه افراشتگی زبان.
  2. بخشی از زبان که دست اندرکار توليد واکه است (پسين يا پيشين)
  3. شکل لبها هنگام توليد واکه.
    • در زبان فارسی، در هنگام توليد واکه های پسين، لبها حالت گرد و هنگام توليد واکه پيشين، حالت گسترده دارند.

بنابراين 6 واکه زبان فارسی را می توان طبق جدول زير دسته بندی کرد:

پسين پيشين  
u i افراشته (بالا يا بسته)
o e نيم افراشته (وسط يا نيم بسته)
a æ افتاده (پايينی يا باز)

 

واکه ها اصوات هجايی رسايی هستند که در توليد آنها مجرای گفتار بازتر از هنگام توليد همخوانها و غلتهاست.

واکه ساده و مرکب: هر گاه در طول توليد يک واکه اندامهاي گويايی در يک حالت بمانند، به طوری که در تمام مراحل توليد، شکل لبها، ارتفاع و حالت زبان يکسان بماند آن واکه را ساده می نامند. هر گاه در جريان توليد يک واکه، اندامهای گويايی پيوسته حالتهای خود را عوض کنند، به شيوه ای که در تمام مراحل توليد شکل لبها، ارتفاع و حالت زبان همواره دستخوش تغييری تازه شوند، آن واکه را مرکب گويند. هر واکه مرکب با يک حرکت پيوسته که در اندامهای گويايی رخ می دهد توليد می شود. اين حرکت از آغاز توليد واکه مرکب شروع می شود و تا پايان توليد آن ادامه می يابد. در نتيجه اين حرکت اندامهای گويايی از حالت توليد يک واکه ساده به سوی حالت توليد واکه ساده ديگر پيوسته در تغيير هستند.  مانند /au/ در واژه house

واکه های مرکب را بر اسای سوی حرکت زبان هنگام توليدشان به دو دسته تقسيم می کنند: واکه مرکب فرازين(closing diphtong) و واکه مرکب فرودين (opening diphtong). هنگام توليد واکه مرکب فرازين، زبان از ارتفاعی باز به سوی ارتفاعی بسته حرکت می کند و همچنانکه واکه مرکب توليد می شود دهان بسته تر می شود. مانند /ai/ در sight . هنگام توليد واکه مرکب فرودين، زبان از ارتفاعی بسته به سوی ارتفاعی باز حرکت می کند و همچنانکه واکه مرکب توليد می شود دهان بازتر می شود. مانند /iə/ در here .

 

تعريف و طبقه بندی همخوانها و واکه ها بر اساس توليد دومّين  

در بسياری از همخوانها و واکه ها ممکن است علاوه بر مختصات سه گانه عمده ای که از توليد نخستين آنها حاصل می شود، مختصات آوايی ديگری نيز باشد که نتوان آنها را در چارچوب ضابطه های توليد نخستين همخوانها يا واکه ها توصيف نمود. بروز اين گونه مختصات اضافی در يک آوا از آنجا ناشی می شود که هنگام توليد آن آوا و همزمان با تغييراتی که در مجرای گفتار برای توليد نخستين آن روی می دهد تغييرهای جنبی ديگری هم پديدار می شود. اين تغييرات جنبی را توليد دومين می ناميم و مختصه هايی که از اين راه پديدار می گردند مختصه های توليد دوّم (secondary articulation) می ناميم.

پاره ای از توليدهای دومين ويژه همخوانهاست، بعضی ويژه واکه هاست و بعضی نيز بين همخوانها و واکه ها مشترک است:

  • توليدهای دومين ويژه همخوانها: دمش، واکرفتگی، هجايی، لبی شدگی، کامی شدگی، نرمکامی شدگی، حلقومی شدگی، چاکنايی شدگی.
  • هجايی: مختصه هجايی دارا بودن خاصيت واکه ای است و همخوانی که دارای کختصه هجايی باشد می تواند مانند واکه ها هسته مرکزی يک هجا را تشکيل دهد. در بيشتر موارد واکه هسته هجا را تشکيل می دهد امّا در بعضی زبانها مانند انگليسی بعضی از همخوانها می توانند به جای واکه، هسته مرکزی يک هجا باشند. اين گونه همخوانها دارای مختصه هجايی هستند و مختصه هجايی را در آوانويسی با نشانه [] در پايين نشانه همخوان می نويسند. در زبان انگليسی همخوانهای [r,l,m,n] می توانند دارای مختصه هجايی باشند و هر گاه هسته مرکزی هجايی را تشکيل دهند آنها را به صورت [r, l, m, n]آوانويسی می کنند. مانند واژههای button, kettle survive .
  • لبی شدگی: مختصه لبی شدگی از گرد شدن و پيش آمدن لبها هنگام توليد همخوانی حاصل می شود که جايگاه توليد آن لبها نباشد. لبی شدگی را با در آوانويسی با نشانه [ω]بالای آوای مورد نظر می نويسند و همخوانی که دارای اين مختصه باشد لبی شده گويند. مانند همخوان [k] در quick که به صورت [kωik] آوانويسی می شود.
  • کامی شدگی (palatalization): مختصه کامی شدگی از افراشته شدن بخش پيشين زبان به سوی کام در همخوانهايی که جايگاه توليدشان کام نباشد حاصل می شود. برای مثال همخوان [n] در واژه onion کامی شده است و به صورت [oniәn] يا [on˙iәn] تلفظ می شود.
  • نرمکامی شدگی(velarization): مختصه نرمکامی شدگی از افراشته شدن بخش پسين زبان به سوی نرمکام در همخوانهايی که جايگاه توليدشان نرمکام نباشد حاصل می شود. نرمکامی شدگی را با نشانه زير و زبری [~] که از ميان نشانه همخوان می گذرد آوانويسی می کنند. مانند همخوان l در told که به صورت [toułd] تلفظ می کنند.
  • حلقومی شدگی (pharyngalization): مختصه حلقومی شدگی از افراشته شدن بخش پسين زبان به سوی ملاز و پس رانده شدن زبان به سوی حفره حلقوم و انقباض ديواره حلقوم در همخوانهايی که جايگاه توليدشان ملاز يا حلقوم نيست حاصل می شود. حلقومی شدگی و نرمکامی شدگی را در آوانويسی به يک صورت نمايش می دهند.
  • چاکنايی شدگی (glottalization): مختصه چاکنايی شدگی از انسداد ناگهانی و همزمان تارآواها هنگام توليد همخوانی که جايگاه توليد آن چاکنای نيست حاصل می شود. چاکنايی شدگی را با نشانه [,] در سمت چپ نشانه همخوان قرار می دهند. مانند همخوان p در captain که به صورت [kæ,ptin] تلفظ می شود.
    • توليدهای دومين ويژه واکه ها: خيشومی شدگی (در اين باره توضيح کافی در اين جزوه ارائه شده است)
    • توليدهای دومين مشترک بين همخوانها و واکه ها: سختی، نرمی و کشش
  • مختصه سختی ناشی از کشيدگی و انقباض عضله های اندامهای گفتار در جريان توليد واکه يا همخوان است. واکه يا همخوانی که دارای اين مختصه باشد سخت ناميده می شود. برای سختی در آوانويسی نشانه ای وجود ندارد. همخوانهای بيواک سخت هستند و در مورد واکه ها، هر چه واکه ای ا افراشته تر باشد (يا هر چه واکه ای بسته تر باشد) سخت تر است. پس واکه های [i] و [u] سخت هستند. (برعکس هخوانهای واکدار نرم هستند و نيز واکه های افتاده يا باز (مثل [â] و [æ] نرم هستند)
  • کشش همخوانها همانطور که پيشتر نيز گفته شد در فارسی تقابل معنايی ايجاد می کند. مانند واژه های “سرّی” و “سری” با تقابل کشش همخوانی از هم متمايز می شوند.
  • کشش واکه ها: کشش واکه ها عبارت است از مدت زمانی که برای توليد واکه در شرايط عادی صرف می شود.
  • واکه های فارسی را از لحاظ کشش می توان به دو دسته کوتاه و کشيده تقسيم کرد. واکه های /o،e، æ / واکه های کوتاه و واکه های / a، i، u/ و نيز واکه های مرکب /ou/ و /ei/ واکه های کشيده به شمار می روند.
  • کشش واکه ها در زبان فارسی مميز معنی نيست.
  • واکه ها پس از همخوانهای خيشومی مشخصه خيشومی شدگی پيدا می کنند.

 

ملاحظات کلّی درباره واکه ها

  1. واکه های فارسی همگی دهانی هستند.
  2. کشش واکه در فارسی نقش واجی ندارد.
  3. واکه های مرکب نقش واجی ندارند.
  4. ميزان کشش واکه ها تحت تأثير بافت متغير است.
  5. واکه ها بعد از همخوانهای دميده به طور ناقص واکرفته می شوند.
  6. واکه ها پس از همخوانهای خيشومی مشخصه خيشومی شدگی پيدا می کنند.
  7. سيستم واکه ای فارسی مبتنی بر يک نظام سه درجه ای است. بدين معنی که در رابطه با ارتفاع زبان، سه مرحله کاملاً متمايز بسته (افراشته)، متوسط (نيم افراشته)، و باز (افتاده) می توان مشاهده کرد.

 

چند نکته:

  1. استفاده آدمی از اندامهای گفتاری برای توليد آواهای زبان در واقع يک نقش ثانوی است نه اصلی. وظيفه اصلی ششها رساندن اکسيژن به خون و دفع مواد زايد، وظيفه تارآواها جلوگيری از ورود اجسام خارجی به نای و ششها و وظيفه اصلی زبان و دندانها نيز به خوردن غذا مربوط می شود.
  • تار آواهای مرد ضخيم تر و طولانی تر از تار آواهای زن است و از اين جهت بسامد صدای مرد معمولاً کمتراز بسامد صدای زن است (صدای مرد بم تر از صدای زن است).
  • آواهای واکدار در مجاورت آواهای بيواک يا در پايان واژه بخشی از واک خود يا کل واک خود را از دست می دهند. اين حالت را واکرفتگی و آوای مورد بحث را واکرفته می ناميم. مثلاًآوای واکدار /b/ در واژه /rabt/ به علت مجاورت با آوای بيواک /t/ قسمت مهمی از واک خود را از دست می دهد و بعضاً واکرفته می شود.
    • آواهای بيواک انسدادی يعنی /p ، t ، k/ در فارسی دارای يک ويژگی هستند که جفت واکدار آنها فاقد آنست يعنی هنگام رهش هوای بند آمده که انفجارگونه است، هوای بازدم به صورت سايش خفيف که در چاکنای ايجاد می شود (صدای h خفيف) نيز شنيده می شود. اين پديده را دمش و آواهايی که دارای اين سايش هستند دميده (aspirated) می نامند.
    • همخوانهای زبان فارسی از طريق دو مکانيسم بسته و باز توليد می شوند. آواهای انسدادی، انسدادی- سايشی و لرزشی از طريق مکانيسم بسته توليد می شوند، يعنی توليد آنها با بسته شدن مجرای عبور هوا به بيرون همراه است. آواهای خيشومی، روان و سايشی از طريق مکانيسم باز توليد می شوند يعنی راه عبور هوا در هنگام توليد آنها به گونه ای باز است.

واجشناسی

تعريف واجشناسی:

موضوع آواشناسی، آواست که پديده ای فيزيکی و مادی است؛ امّا موضوع واجشناسی نظام صوتی زبان و نقش اصوات در آن است که پديده ای ذهنی و مجرد است. واجشناسی مطالعه نظام صوتی زبان است و کاری با نحوه توليد، ذات فيزيکی و شيوه دريافت آواها ندارد، بلکه هدفش آن است که ببيند در يک زبان خاص، هر آوايی چه نقشی به عهده دارد؛ آواها بر اساس چه قواعد زبانی با هم ترکيب می شوند و تشکيل ساختهای صوتی بزرگتر از قبيل هجا، واژه يا عبارت می دهند، چه ترکيب هايی صوتی در يک زبان ممکن است و چه ترکيب هايی ناممکن است و قواعد آنها چيست.

  • آوا تجلی مادی صداهای گفتاری است. ممکن است در عمل صدای /k/ به صدها شکل مختلف تجلی آوايی بيابد. ولی جايگاهی که اين صدا در نظام صوتی زبان فارسی به عنوان يک واحد تمايز دهنده دارد، جايگاه واج /k/ است. هر يک از اصوات تمايز دهنده معنا در زبان واج خوانده می شود (واج صدای نقش دار زبان است). تمام صورتهای بيان شده [k] در حقيقت نمونه های گوناگون واج /k/ هستند.
  • برای نمايش واج آن را بين دو خط مورب / / آن را بين دو قلاب قرار می دهيم.
  • خاصيت اصلی واج اين است که به طور تقابلی عمل می کند. می دانيم که در فارسی مثلاً دو واج /s/ و /z/ وجود دارد چون تنها عامل تقابل در معنای دو واژه سار /sâr/ و زار /zâr/ تمايزی است که اين دو واج ايجاد می کند.

 

 

زوجهای (جفتهای) کمينه[17] و مجموعه های کمينه

هر گاه دو واژه، مثلاً سود /sud/ و زود /zud/ فقط در يک واج اختلاف داشته باشند و آن واج متفاوت نيز در مکان مشابهی از دو کلمه قرار داشته باشد، اين دو واژه را “زوج کمينه” می نامند. حال اگر بيش از دو واژه داشته باشيم که هر يک با ديگری فقط در يک واج تفاوت داشته باشد و جايگاه آن واج در کل مجموعه يکسان باشد، يک مجموعه کمينه داريم، مثلاً سود /sud/ ، زود /zud/ ، رود /rud/ ، /dud/ و … که يک مجموعه کمطنه را تشکيل می دهند.

  • استفاده از زوجها و مجموعه های کمينه روشی است برای تشخيص واجهای زبان.
  • اگرچه واج واحدی انتزاعی است امّا ممکن است برای هر واج چندين مصداق صوتی گوناگون وجود داشته باشد. اين مصداق های فيزيکی اصطلاحاً آوا ناميده می شوند. مثلاً تلفظ صدای /k/ در دو کلمه کيف و کور متفاوت است. پس واج /k/ حداقل دارای دو تجلی آوايی است. صورتهای تلفظی متفاوتی که يک واج در بافتهای زبانی مختلف پيدا می کند واجگونه های آن واج ناميده می شود.
  • تمايز بين واجها و واجگونه ها در اين است که اگر واجی را با واج ديگر جايگزين کنيم واژه ای با معنای متفاوت بدست می آيد، درحالیکه اگر واجگونه ها را به جای يکديگر قرار دهيم نلفظ ديگری از همان واژه بدست می آيد.

 

فرايندهای آوايی

هم توليدی: توليد گفتار مجموعه ای از رخدادهای منفرد نيست. فرايند توليد فرايندی است پيچيده و در حين صحبت تغييرات ظريف فراوانی با سرعت زياد صورت می گيرد. در نتيجه، در توليد گفتار، توليد يک صوت غالباً بر توليد صوت ديگر تأثير می گذارد.

تغييرات توليدی که در خلال توليد گفتار به وقوع می پيوندد فرايند نام دارد. مجموع تأثير اين فرايندها اغلب به توليد آسانتر کلمات منجر می شود و به همين اعتبار گفته می شود که اينها گفتار را کارآمدتر می کنند.

  1. همگونی: گاهی يک همخوان در همنشينی با همخوان ديگر، پاره ای از مختصه های آوايی خود را از دست می دهد و به جای آن مختصات آوايی همخوان مجاور را به خود کی پذيرد. اين فرايندرا همگونی (assimilation) میگويند.
  • همگونی بر دو نوع است: ناقص و کامل. چنانچه يک همخوان پاره ای از مختصه های آوايی همخوان مجاور را بپذيرد همگونی ناقص است برای مثال تلفظ /šanbe/ به صورت/šambe/. چنانچه اين فرايند موجب شود که يکی از همخوانها عيناً به صورت همخوان ديگر درآيد، آن را همگونی کامل می گويند. مانند وقتی کلمه /daste/ به صورت /dasse/ تلفظ می شود.
  • زنشی شدگی نوعی فرايند همگون سازی است که در آن يکگ انسدادی لثوی بيواک در محيط بين دو واکه که واکه اوّل آن معمولاً تکيه دار است به صورت زنشی واکدار تلفظ می شود. اين فرايند در انگليسی آمريکايی در کلماتی مثل butter, writer, fatter, udder, wader, waiterو حتی عبارتهايی مثل cought her می توان مشاهده کرد.
  • همگونی را از جهت سوی آن به دو دسته تقسيم می کنند:

الف – همگونی پيشرو (progressive assimilation): در همگونی پيشرو از دو همخوان هم نشين آن يکی که جايگاه نخستين را اشغال می کند ثابت و بدون تغيير می ماند و همخوانی که در جايگاه دوم قرار دارد دستخوش همگونی می شود: مثلاً اين که واژه /daste/ به صورت /dasse/ تلفظ می شود نمونه ای از همگونی پيشرو است.

ب – همگونی پسرو (regressive assimilation):

در همگونی پسرو از دو همخوان هم نشين آن يکی که جايگاه دومين را اشغال کرده است ثابت می ماند و همخوانی که در جايگاه نخستين قرار دارد دستخوش همگونی می شود. مثلاً تلفظ واژه /badtar/ به صورت /battar/ نمونه ای از همگونی پسرو است.

  • ناهمگونی: فرايند ناهمگونی عکس فرايند همگونی است. در اين فرايند يک همخوان که در يک يا چند همخوان با همخوان همنشين خود مشترک است، در ترکيب آن مختصه های مشترک را از دست می دهد و مختصه های آوايی ديگری را به دست می آورد. مثلاً در تلفظ واژه /laškar/ با نمونه ای از ناهمگونی پيشرو روبرو هستيم و تلفظ واژه /?aste/ به صورت [?akse] نمونه ای از ناهمگونی پسرو است. در اين مورد همخوان /t/ مشخصه دندانی لثوی را که با /s/ مشترک است از دست می دهد و به جای آن مشخصه نرمکامی (که در /s/ وجود ندارد) به دست می آورد.

– ناهمگونی فرايندی عکس همگونی است که به تفاوت بيشتر دو صوت از لحاظ توليدی يا فيزيکی منجر می شود. زنجيره صوتی حاصل را می توان راحت تر توليد کرد و تميز داد. اين فرايند از فرايند همگونی نادرتر است.

  • هماهنگی واکه ای (vowel harmony): چنانچه يک واکه تحت تأثير واکه ديگری که در هجای کجاور قرار دارد بخشی از مختصات آوايی خود را از دست بدهد و به جای آن ها يا مختصات واکه کجاور را بپذيرد و يا مختصات نزديک به آنچه در هجای مجاور وجود دارد حاصل کند، می گوييم هماهنگی واکه ای روی داده است. مثلاً واکه /e/ در پيشوند be// (امر ساز) در مجاورت با واکه /o/ در ستاک فعلی “خور” /xor/ به /o/ تبديل می شود (حاصل کار کلمه /boxor/ است که نمونه ای از هماهنگی واکه ای است.
  1. قلب: گاهی دو همخوان در ترکيب بر اثر همنشينی جای خود را با هم عوض می کنند. اين فرايند را اصطلاحاً قلب می گويند. مثلاً تلفظ کلمه /tajriš/ به صورت [tarjiš] نمونه ای از قلب است.
  2. حذف: گاهی يک واحد زنجيری تحت شرايط خاصی از زنجيره گفتار حذف می شود. برای مثال، حذف همخوان /t/ در جايگاه پس از /s/ در واژه /dastkeš/ و تلفظ آن به صورت [daskeš] نمونه ای از حذف است.
  3. اضافه (صوت افزايی): گاهی تحت شرايطی يک واحد زنجيری به زنجيره گفتار اضافه می شود، اين فرايند را اضافه میخوانيم. برای نمونه به اضافه شدن واکه در مثالهای زير توجه کنيد:

/yâdgar//yâdegar/

/šahryâr/ → /šahriyâr/

  • صوت افزايی فرايند وارد کردن يک همخوان يا واکه در ميان زنجيره موجود واحدهای صوتی است.
  • ابدال: گاهی در زنجيره گفتار يک واحد زنجيری به واحد زنجيری ديگری تبديل می شود بی آنکه بتوان برای آن در چارچوب فرايندهای همگونی، ناهمگونی، هماهنگی واکه ای يا در چارچوب فرايندهای ديگر توجيهی يافت. مثلاً تبديل همخوان /?/ به /v/ در واژه /ĵoz?/ و تلفظ آن به صورت ĵozv] [ و يا تبديل /y/ به /r/ در ستاک مضارع “شوی” /šuy/ و تبديل آن به šur// نمونه ای از ابدال است.
    • انفجار خيشومی (خيشومی شدگی همخوانها): فرايند انفجار خيشومی تنها در همخوانهای انسدادی روی می دهد و آن چنين است که هر گاه يک همخوان انسدادی در ترکيب پيش از يک همخوان خيشومی قرار گيرد، رهش آن به جای اين که از حفره دهان انجام شود، از حفره خيشوم صورت می پذيرد. به اين معنی که پس از مرحله گيرش (درنگ) در توليد همخوان انسدادی، ملاز (زبان کوچک) به طک باره فرود آورده می شود و مجرای خيشوم به اين وسيله باز میشود و جريان هوا با حالتی انفجاری از خيشوم (بينی) به بيرون فرستاده می شود. انفجار خيشومی نيز يکی از فرايندهای آوايی در آواشناسی زبان انگليسی است. مثلاً [t] در واژه انگليسی cotton و[d] در واژه انگليسی  sudden با انفجار خيشومی تلفظ می شوند.
    • انفجار کناری: فرايند انفجار کناری نيز تنها درباره همخوانهای انسدادی مصداق پيدا می کند، به اين صورت که هر گاه در زنجيره گفتار يک همخوان انسدادی پيش از يک همخوان کناری واقع شود، گيرش (درنگ) انسدادی به حال خود باز می ماند و در عين حال گرايش (انجام) همخوان کناری که بعد از آن قرار دارد با حالت انفجار آغاز می شود. اين فرايند نيز از ويژگيهای آواشناسی زبان انگليسی است چنانچه در تلفظ واژه kettle شنيده می شود.
    • همگونی همخوانها: پيشرو (تلفظ دسته به صورت دسسه) و پسرو (تلفظ صدتا به صورت صت تا) 0قبلاً در جزوه تشريح شده است).
    • همگونی همخوان با واکه: مثلاً واکه [e] در مجاورت همخوانهای [j, č, ž, š] که همگی کامی هستند و به دليل همخوان بودن طبيعتاً بسته تر از [e] تلفظ می شوند مختصه “نيم بسته” خود را از دست می دهند و مختصه “بسته” پيدا می کنند. مثال: تلفظ [šekâr] به صورت [šikâr] و يا تلفظ [jegar] به صورت [jigar] ، تلفظ [beâ] به صورت [biyâ]
    • ناهمگونی همخوانها: يک همخوان که در يک يا چند مختصه آوايی با همخوان همنشين خود مشترک است، در ترکيب آن مختصه های مشترک را از دست می دهد و مختصه های آوايی ديگری را به دست می آورد. فرايند ناهمگونی نيز می تواند پيشرو يا پسرو باشد. مثال: تلفظ [mošcel]
    • هماهنگی واکه ای: فرايند هماهنگی واکه ای به اين معنی است که يک واکه تحت تأثير واکه ديگری که در هجای مجاور قرار دارد پاره ای از مختصات آوايی خود را از دست می دهد و به جای آنها يا مختصات واکه مجاور را به خود می گيرد و يا مختصاتی نزديک به آنچه در هجای مجاور وجود دارد حاصل می کند. هماهنگی واکه ای نيز ممکن است پيشرو يا پسرو باشد. در فارسی هماهنگی واکه ای پسرو به صورت محدودی وجود دارد به اين تعبير که تحت شرايطی واکه های [o, æ, e] دستخوش اين فرايند می شوند. مثلاً واکه [e] در پيشوند “به” [+be+] در مجاورت با واکه [o] در ستاک فعلی “رو” [+rou+]تبديل به [+o+] می شود و در مجاورت [i] در ستاک فعلی [+gir+] تبديل به [i] می شود و تلفظ صورتهای ترکيبی آنها به ترتيب [+borou+] و [+bigir+] می گردد.
    • تغيير هجايی: واحد مرکب هجا نيز ممکن است در ترکيب و بر اثر همنشينی دستخوش فرايندهای گوناگونی شود. مهمترين اين فرايندها يکی تغيير در برش هجايی و ديگری کوتاه شدگی و سومی حذف است.
  • تغيير در برش هجايی: هجاهايی که به همخوان پايان می يابند، چنانچه پيش از هجاهايی قرار گيرند که با واکه آغاز می شوند، همخوان پايانی خود را به هجای بعدی می دهند. در فارسی، در سطح آواشناسی (در مقابل واجشناسی) هجايی وجود ندارد که با واکه شروع شود. با اين همه در هجاهايی که با [?]شروع می شوند تحت يک شرط تغيير در برش هجايی روی می دهد و آن شرط اينست که هجايی که با [?] شروع می شود در اصل فارسی بوده باشد و از زبانهای ديگر منجمله عربی قرض گرفته نشده باشد. پس در ترکيب “پر” [por] با “آب” [?âb] تغيير در برش هجايی روی می دهد و صورت ترکيبی آن [po-râb]می شود زيرا “آب” يک هجای در اصل فارسی است ولی در ترکيب “بد” [bad] با [?asl] تغيير در برش هجايی رخ نمی دهد و صورت ترکيبی آن بدون تغيير می ماند و به شکل “بداصل” [bad-?asl] خوانده می شود. مثالهای ديگر:

الف- در ترکيب با هجاهای قرضی و بدون تغيير در برش هجايی :

بد+عنق← بدعنق

خوش+ادا← خوش ادا

سر+عمله← سرعمله

ب- در ترکيب با هجاهای فارسی و تغيير در برش:

بد+آموز← بدآموز

خوش+آمد←خوش آمد

سر+انجام← سرانجام

نکته: همراه با تغيير در برش هجايی، ترکيب هجاها به هم می خورد. در نتيجه هجاهای بلند به متوسط و هجاهای متوسط به کوتاه تبديل می شوند. برای مثال هجای “بد” [bad] به تنهايی دارای کشش متوسط است ولی بعد از تغيير در برش هجايی آن و تبديل آن به [ba-] در ترکيب [ba-dâmuz] کشش متوسط آن از بين می رود و دارای کشش کوتاه می شود؛ در صورتی که در ترکيب [bad-?onoq] چون تغييری در برش هجايی آن روی نمی دهد با همان کشش متوسط می ماند؛ حال اگر هم اين ترکيب را بدون [?] تلفظ کنيم مجبوريم کشش هجايی متوسط هجای [bad] را به حال خود نگهداريم و آن را به صورت [ba.-donoq] بخوانيم.

کوتاه شدگی و حذف مربوط به زبان انگليسی هستند (به ص 163 کتاب آواشناسی دکتر حق شناس نگاه کنيد).

طبقات و مشخصه ها: وقتی فرايندهای صوتی در ضمن گفتار عمل می کنند، معمولاً بر طبقات طبيعی اصوات اثر می گذارند.

  • طبقه طبيعی به گروهی از اصوات گفته می شود که اعضای آن دارای يک يا چند ويژگی آوايی مشترک باشند مانند خيشوميها، واکه ها، روانها، همخوانهای سايشی، يا انسداديها.
  • درزبانهای بشر معدودی طبقه طبيعی وجود دارد. زبانشناسان با مثايسه خواص فيزيکی و توليدی آواها و فرايندهايی که اصوات دستخوش آن می شوند، به مجموعه ای از مشخصه ها دست يافته اند که نمايانگر اصوات ممکن در زبان بشر هستند.
  • مشخصه ها به صورت ويژگيهايی دوتايی نمايش داده می شوند. آنها در توليد يک صوت يا کاملاً حاضرند يا کاملاً غايب. در نمايش دوتايی [+] به معنی حضور يک مشخصه و [-] به معنی عدم حضور يک مشخصه است. برای مثال مشخصه های آوای [p] عبارت است از:

+همخوانی (consonantal)

+ پيش بسته (anterior)

– تيغه ای (coronal)

– پيوسته (continuant)

– واکدار (voiced )

– اهميت مشخصه ها در اين است که امکان برقراری تمايز بين طبقات صداهايی را که اعضای متعدد دارند فراهم می آورد. برای مثال تنها با مشخصه ]+ واکدار[ می توان به راحتی بين اصوات [p, t,k,č] و نيز اصوات [b,d,g,j] تمايز برقرار کرد.

– چون اصوات ويژگيهای مشترک فراوانی دارند می توانند به چندين طبقه تعلق داشته باشند. اصوات [b, v,z,g] همگی ]+ واکدار[ هستند. در عين حال، [b,g] دارای مشخصه ]- پيوسته[ هستند، امّا [v,z] ]+پيوسته[ هستند.

مشخصات طبقات اصلی

  • اولين مجموعه مشخصه ها باعث تمايز بين طبقات اصلی واحدهای صوتی يعنی واکه ها، همخوانها و غلتها (نيم واکه ها) میشود. اين مشخصه ها عبارتند از: همخوانی، هجايی، رسا، خيشومی.

صداهای گرفته انگليسی دارای مشخصه ]+همخوانی، – هجايی، – رسا، – خيشومی[ هستند.

واکه های انگليسی دارای مشخصه ]- همخوانی، +هجايی، +رسا، +- خيشومی[ هستند.

غلتهای انگليسی دارای مشخصه ]-همخوانی، – هجايی، +رسا، +- خيشومی[ هستند.

روانهای انگليسی دارای مشخصه ]+همخوانی، -هجايی، +رسا، -خيشومی[ هستند.

 خيشوميهای انگليسی دارای مشخصه ]+همخوانی، -هجايی، +رسا، +خيشومی[ هستند.

  • دومين مجموعه مشخصه ها، مکانهای توليد (واجگاه ها) را توصيف می کند، شامل: پيش بسته (anterior)، تيغه ای (coronal)، افراشته (high)، افتاده (low)، پسين (back).

پيش بسته: هر صوتی که در جلو ناحيه لثوی-کامی توليد شود ]+پيش بسته[ محسوب می شود. اصوات لبی، دندانی و لثوی ]+پيش بسته[ هستند.

تيغه ای: هر صوتی که با افراشتن نوک يا تيغه زبان توليد شود ]+تيغه ای[ است.

  • مشخصه های پيش بسته و تيغه ای به امکان ايجاد تمايز بين لبي ها را از دندانی- لثويها میدهد؛. به عبارت روشن تر، اصواتی که در جلو ناحيه لثوی کامی توليد می شوند از اصواتی که در ناحيه يا پشت آن توليد می شوند تميز می دهيم.
  • با مشخصه های زير يعنی ] افراشته[ و ]پسين[ جايگاه تنه زبان يعنی قسمت های عقب، نوک و تيغه زبان را در توليد آواها توصيف می کنيم. اين مشخصه ها در توصيف واکه ها نيز به کار می روند.

افراشته: اصواتی که با افراشتن تنه زبان توليد می شوند ]+افراشته[ محسوب می شوند. کاميها و نرمکاميها و نيز واکه های افراشته جملگی ]+افراشته[ هستند.

افتاده: واکه هايی که در توليد آنها تنه زبان در حفره دهان به وضوح از حالت ميانی پايين تر می آيد ]+افتاده[ هستند. هم [h] و [?] ]-افتاده[ اند زيرا در حفره دهان توليد نمی شوند.

پسين: هر صوتی که در پشت ناحيه کام در حفره دهان توليد شود ]+پسين[ است. هم [h] و [?] ]+پسين[ اند زيرا در حفره دهان توليد نمی شوند.

  • تمايز بين کاميها، نرمکاميها و چاکناييها:

کاميها ]+افراشته، – پسين[ اند.

نرمکاميها ] +افراشته، +پسين[ اند.

چاکناييها ]- افراشته، – پسين[ اند.

  • مشخصه های شيوه توليد: شامل “پيوسته”، “رهش تأخيری”، “تيز”، “واکدار”، “دميده”، “کناری” است. با اين مشخصه ها بين انسداديها، سايشيها و انسدادی-سايشيها تمايز قائل می شويم.
  • اصوات پيوستنه شامل واکه ها، همخوانهای سايشی، غلتها و گونه های مختلف r است. انسداديهای خيشومی ]-پيوسته[ هستند زيرا جريان هوا در توليد آنها از مجرای بينی خارج می شود نه از راه دهان و جريان هوا از راه دهان به معنای ]+پيوسته [ بودن آن است.
  • همخوانهای انسدادی-سايشی مثل [č,j] مشخصه ]+ رهش تأخيری[ دارند، يعنی رهش (انجام) آنها به کُندی صورت می گيرد.
  • تمام اصوات واکدار مشخصه ]+واکدار[ دارند و تمام اصوات بيواک مشخصه ]-واکدار[ دارند. واکداری به حالت چاکنای اشاره می کند.
  • مشخصه دميده همخوانهای دميده (همخوانهای انسدادی بيواک) و نادميده (انسداديهای واکرفته) را از هم متمايز می کند.
  • مشخصه کناری همخوان روان کناری [l] را از روان غير کناری يعنی [r] متمايز می کند.
  • [r,l] دارای مشخصه ]+پيوسته[ هستند.

 

 

مشخصه های واکه ها

قبلاً گفتيم که واکه ها با مشخصه های ] افراشته، افتاده، پسين[ از هم متمايز می شوندکه به وضعيت تنه زبان در توليد آنها مربوط می شود. دو مشخصه مهم ديگر نيز در توصيف واکه ها دخالت دارند: ]گرد[ ، ]سخت[ و البته ]خفيف[ . که آخری تنها به واکه شوا [ә] اشاره می کند و آن را از [Λ] متمايز می کند.

نکته: مشخصه های آوايی ياد شده جهانی هستند ولی جامع و مانع نيستند يعنی بخشی از فهرست مشخصه های جهانی را تشکيل می دهند به عبارت ديگر بخشی از امکانات آوايی ما را توضيح می دهند که به اعتقاد زبانشناسان بخشی از توانايی زبانی بشر است.

تعريف هجا و ساختمان هجايی زبان فارسی

بررسی نظام مند واجها و قواعد ترکيب آنها به واجشناسی مربوط می شود. قواعد واجی هر زبان به ما می گويد چه ترکيب هايی از واجها درست و چه ترکيب هايی نادرست هستند.

  • هجا در زبان فارسی عبارت است از يک رشته آوايی پيوسته که از يک واکه و يک تا سه همخوان تشکيل شده است. منظور از رشته آوايی پيوسته آن است که اجزای سازنده هجا طی يک فرايند توليدی بدون مکث توليد می شوند. واکه مرکز يا هسته هجا و همخوان حاشيه يا دامنه آن است.
  • ترکيب واحدهای آوايی به صورت قشری انجام می گيرد. واحدهای زنجيری (واجها) و زبرزنجيری با هم ترکيب می شوند و هجا می سازند. هجاها نيز در قشر بعدی با هم ترکيب می شوند و تشکيل واحد بزرگتری به نام واژه می دهند و از ترکيب واژه ها نيز جمله حاصل می شود.
  • هجا و واحدهای بزرگتری که در قشرهای بعدی ترکيب به دست می آيند به نام واحدهای آوايی مرکب ناميده می شوند.
  • اگرچه ترکيب واحدهای آوايی درهمه زبانها بر اساس ضوابط و الگوهايی انجام می شود با اين همه هر زبانی دارای ضوابط و الگوهای ويژه خود است که ضرورتاً با ضوابط و الگوهای زبانهای ديگر يکی نيست. به همين دليل از ترکيب واحدهای زنجيری و زبرزنجيری در زبانهای گوناگون هجاهای همانند حاصل نمی شود. مثلاً انواع هجاهای فارذسی متفاوت از هجاهای انگليسی است و هجاهای انگليسی ضرورتاً همانند هجاهای زبان ايتاليايی نيست.
  • در فارسی معاصر کوچکترين هجا دارای ساختمان cv (همخوان- واکه) است؛ و بزرگترين هجا دارای ساختمان cvcc است. در آغاز هجاهای فارسی حداکثر يک همخوان و در پايان آن حداکثر دو همخوان قرار می گيرد پس هجا در فارسی معاصر يکی از سه ساخت cv، cvc، cvcc را داراست. مثال: ساخت هجايی واژه دانشگاهيان /danešgahiyan/ عبارت است از: cv-cvc-cv-cv-cvc
  • هيچ هجايی (و در نتيجه هيچ واژه ای) در زبان فارسی با واکه شروع نمی شود.
  • در آواشناسی فارسی هجا دارای سه نوع است: هجای کوتاه (cv) متشکل از يک همخوان آغازی و يک واکه و يکی از انواع تکيه مانند “او” و “سو”. هجای متوسط متشکل از يک همخوان آغازی، يک واکه، يک همخوان پايانی و يکی از انواع تکيه (cvc) مانند “عود” و “سود” . هجای بلند متشکل از يک همخوان آغازی، يک واکه، دو همخوان پايانی و يکی از انواع تکيه مانند “اسب” و “سوخت”. بر اين اساس هجاهايی مانند “تمبر” [tambr] که به بيش از دو همخوان پايان می يابند فارسی نيستند بلکه بايد آنها را در شمار عناصر قرضی قرار داد.

مشخصه های زبرزنجيری

تمام آواها خواص زبرزنجيری يا عروضی ذاتی معينی دارند که صرفنظر از واجگاه يا شيوه توليدشان بخشی از ساختمان آنها را تشکيل می دهد. اين خواص عبارتند از: زير وبمی، بلندی و کشش.

مشخصه های آوايی تنها مشخصه هايی نيستند که در گفتار نقش ايفا می کنند. علاوه بر آنها، مشخصه های ديگری نيز وجود دارند که در واحدهای بلندتر از آوا، يعنی در سطح هجا، واژه و جمله پديدار می شوند. چنين مشخصه هايی را مشخصه های زبرزنجيری می نامند. عمده ترين مشخصه های زبرزنجيری عبارتند از:

تکيه: تکيه مشخصه ای است مرتبط با هسته هجا. اگر هسته يکی از هجاهای يک واژه چندهجايی نسبت به هسته های ساير هجاها برجسته تر ادا شود، گفته می شود که آن هجا تکيه بر است.

تکيه از نظر توليد از ترکيب مختصه های تغيير در فشار هوا، اختلاف در درجه زيروبمی و تفاوت در کشش واکه ای حاصل می شود و از نظر شنيداری به رسايی (sonority) بيشتر تعبير می شود.

– تکيه اصطلاحی فراگير است برای مجموع تأثيرات زيروبمی، بلندی و کشش- که حاصل آنها برجستگی واکه است. هجاهای تکيه دار نسبت به هجاهای اطرافشان برجسته ترند و اين معمولاً با تغيير نسبتاً زياد يکی از سه پارامتر يا هر سه آنها- يعنی زيروبمی، بلندی و کشش صورت می پذيرد.

عوامل برجستگی هسته هجا: کشش، فشار و زيروبمی.

اگر هسته يکی از هجاها (واکه) نسبت به هسته های ساير هجاها کشيده تر (با ديرش بيشتر)، با فشار بيشتر (با انرژی بيشتر) يا زيرتر (با فرکانس بيشتر) ادا شود آن هسته تکيه بر است.

تکيه پديده ای نسبی است، به اين تعبير که در رابطه با گويندگان مختلف، بلند يا آهسته سخن گفتن، يا جايگاه هجای تکيه بر در زنجيره گفتار، درجه رسايی تکيه تغيير می کند.

تکيه را از نظر کميت به انواع “تأکيدی”، “تکيه نخستين”، “تکيه دومين” و “تکيه سومين” تقسيم می کنند. از طرفی، تکيه را بر اساس کيفيت آوايی آن و نقشی که هر يک از مختصات آوايی در آن بازی می کند به انواع تکيه فشاری و تکيه زيروبمی تقسيم می کنند. در تکيه فشاری مختصه فشار هوا نقش عمده را بازی می کند و ساير مختصات آوايی نسبت به فشار از اهميت کمتری برخوردار است. تکطه در زبان انگليسی از نوع فشاری است. در تکيه زيروبمی مختصه زيروبمی دارای نقش اصلی است و ساير مختصات ارزش فرعی دارند. تکيه در زبان فارسی از نوع زيروبمی است.

 

تغيير جايگاه تکيه در زبان فارسی موجب تمايز معنايی می شود. برای مثال،

(پدر) /vali’/          (امّا) /va’li/

(مردانگی) /mardi’/      (يک مرد) /ma’rdi/

در زبان فارسی، جايگاه تکيه واژه معمولاً مشخص و قابل پيش بينی است. عامل تعيين کننده جايگاه تکيه در زبان فارسی عموماً مقوله دستوری است. در اسم، صفت، قيد، مصدر، فعل التزامی، ضماير، کلمات پرسشی، صفات عالی و تفضيلی و اعداد هجای آخر تکيه بر است. مثال:

  1. اسم ديوار /divâ’r/ پنجره /panjere’/
  2. صفت قشنگ/qašang/ بلند /bola’nd/
  3. اسم مرکب /kârxâne’/کارخانه دادسرا /dâdsarâ’/
  4. قيد ديوانه وار /divânevâ’r/ عاشقانه ne’/â/âšeq
  5. مصدر خوردن /xorda’n/ رفتن /rafta’n/
  6. فعل التزامی بروم /berava’m/   بخورند  /boxora’nd/
  7. گذشته و اسم مفعول فعل ترکيد / /tareki’d     رفته /rafte’/
  8. ضماير شما /šomâ’/ آنها /?ânhâ’/
  9. پرسشواژه کدام /kodâ’m/ چه کسی /če kasi’/  
  10. صفت عالی بهترين behtari’n// پيشرفته ترين /pišraftetari’n/
  11. صفت تفضيلی بهتر /beht’ar/ پيشرفته تر /pišrafteta’r/
  12. عدد (به جز اعدادی که به هزارميليون و ميليارد ختم می شوند که در مورد آنها آخرين هجای عددی که پيش از هزار، ميليون يا ميليارد ذکر می گردد مانند /panjahoye’k milyon/) چهار /čahâ’r/     سيزده /sizda’h/

 

  • برخی از واژه هايی که نخستين هجای آنها تکيه بر است، عبارتند از:
    • افعالی که با می، به، نه آغاز می شوند : می روم /mi’ravam/ ندارم /na’dâram/ بخوان /b’exân/
    • قيدهاي منتهی به تنوين: اولاً /a’vvalan/، طبيعتاً /t’abi?atan/
    • واژه هايی که با هر و هيچ ايجاد شده باشند: هرکس /h’arkas/
    • واژه هايی مانند اگر /a’gar/ ، مگر /ma’gar/ ، بلکه /ba’lke/

 

زيروبمی: زيروبمی از ترکيب مختصه های تواتر يا بسامد (frequency) و دامنه ارتعاش (amplitude) به دست می آيد. هر چه تعداد تواتر بيشتر باشد، آوا زيرتر و هر چه کمتر باشد آوا بمتر شنيده می شود. ازطرف ديگر هر چه دامنه ارتعاش گسترده تر باشد آوا رساتر و هر چه محدودتر باشد آوا نارساتر شنيده می شود. ترکيب های گوناگون مختصه های تواتر و دامنه موجب بروز زيروبمی های متفاوت می گردد. انواع زيروبمی: زير، بم، ميانه، يکنواخت، افتان، خيزان، افتان-خيزان، خيزان-افتان (آواشناسی دکتر حق شناس، ص 125-126).

– گويشوران هر زبان می توانند زيروبمی واکه ها و همخوانهای رسا را کنترل کنند. اين کار با کنترل انقباض پرده های صوتی و مقدار هوايی که از چاکنای عبور می کند انجام می پذيرد. ترکيب پرده های صوتی منقبض شده و فشار هوای بيشتر منجر به زيرتر شدن صوت و انقباض کمتر پرده های صوتی و فشار هوای کمتر منجر به بمتر شدن صوت می شود. دو نوع کنترل شده حرکات زيروبمی که در زبانهای بشر يافت می شود نواخت و آهنگ نام دارد.

آهنگ: اگر زير وبمی در سطح جمله مطرح باشد آهنگ ناميده می شود. جمله های خبری دارای آهنگ افتان هستند. جمله های پرسشی، تعجبی و امری دارای آهنگ خيزان هستند. اگر جمله “حسن رفت” با زيروبمی افتان بيان شود معنی خبری می دهد و اگر با آهنگ خيزان بيان شود معنی سؤالی می دهد و اگر با زيروبمی يکنواخت بيان شود معنی “ناتمام بودن گفتار و انتظار ادامه آن را می دهد.

  • اگر جمله پرسشی فاقد کلمه پرسشی باسشد حتماً با الگوی خيزان توليد می شود. مثال: حسن به خانه رفته؟
  • اگر جمله پرسشی با “آيا” شروع شود، يا در آن پرسشواژه ای (مثل کجا، کی، چه کسی، چه طور، کدام و غيره به کار رود، در آن صورت جمله با آهنگ افتان يا با آهنگ خيزان ادا می شود.
  • اگر گوينده انتظار دريفات پاسخی را از شنونده داشته باشد جمله پرسشی را حتی با وجود کلمه پرسشی با الگوی آهنگی خيزان ادا می کند در غير اينصورت ممکن است همان جمله را با وی با آهنگ افتان توليد کند.

 

نواخت: اگر زير وبمی در سطح واژه مطرح باشد نواخت ناميده می شود. زبان هايی که از زير وبمی استفاده نواختی می کنند به زبانهای نواخت دار موسومند. زبان چينی از جمله زبانهای نواخت دار است. زبانی را نواختی (نواخت دار) می گويند که در آن تفاوت معنای کلمات با تفاوت در زيروبمی نشان داده می شود.

نکته: آهنگ و نواخت مانعه الجمع نيستند. همه انواع آهنگ را می توان در زبانهای نواختی يافت.

درنگ: درنگ از مختصه های آوايی مشخصی ساخته نمی شود بلکه از تغيير در مختصه های آوايی متفاوت از قبيل کشش، نادميدگی، دميدگی، واکرفتگی، واکداری و غيره در مرز دو واحد آوايی بزرگتر از همخوان و واکه بدست می آيد. مثلاً زنجيره گفتار /manzurdâram/ را نظر بگيريد. بسته به محل درنگ اين زنجيره به صورت dâram/ man zur / يا ram/â/manzur d ادا می شود.

  • واژه را می توان از نقطه نظر آواشناسی به عنوان واحد آوايی مرکبی تعريف کرد که از يک تا چند هجا ترکيب شده باشد و درآغاز و انجام آن واحد زبرزنجيری درنگ ([+]) قرار گرفته باشد.

واژه

واژه را می توان از نقطه نظر آواشناسی به عنوان واحد آوايی مرکبی تعريف کرد که از يک يا چند هجا ترکيب شده باشد و در آغاز و انجام آن واحد زبرزنجيری درنگ ([+]) قرار گرفته باشد.

نکته: دامنه کاربرد تکيه هجاست نه واژه.

در هر زبانی محدوديتهای ويژه ای برای ظهور هجاهای مختلف در جايگاه های گوناگون واژه های چندهجايی وجود دارد که بر اساس آن امکان ظهور انواع هجاها در جايگاه های مختلف واژه تا حد بسيار زيادی کاهش می يابد. مثلاً در فارسی هجای بلند cvcc در ترکيب هجايی واژه های بسيط جز به عنوان آخرين هجا، ظاهر نمی شود؛ پس در عين حال که واژه بسيط “سرشت” در فارسی وجود دارد، هيچ واژه چندهجايی بسيط در اين زبان يافت نمی شود که با هجای cvcc شروع شود و يا اين نوع هجا را در جايگاه ميانی خود داشته باشد. در نتيجه، تا آنجا که ترکيب هجايی واژه بسيط چندهجايی در فارسی مدنظر است، ترکيبهای *cvcc-cv… و cvc-cvcc-cv…* غيرممکن است.

 هجاهای بلند cvcc در ترکيب واژه بسيط سه هجايی فارسی در هيچ جايگاهی پديدار نمی گردد و اگر چنين واژه ای در فارسی مشاهده شود، ممکن است يا قرضی و يا مهجور و قديمی باشد.

 

جمله

از نقطه نظر آواشناسی جمله را می توان به عنوان واحد آوايی مرکبی تعريف نمود که از يک يا چند واژه ترکيب شده باشد و به کمک يک يا چند واحد زبرزنجيری آهنگ نوعی يگانگی در آن پديدار شده باشد. بر اساس اين تعريف آوايی، زنجيره آوايی “حسن کتاب را برد” يک جمله است، زيرا هر يک از چند واژه ترکيب شده اند و هر کدام با آهنگ افتان به درجه ای از يگانگی رسيده اند (جمله مذکور دارای آهنگ افتان است). 

– تکيه جمله: تکيه نيز در ترکيب دستخوش فرايندهايی می شود. آواشناسان برای توجيه فرايندهای تکيه به وجود دو نوع تکيه قائل می شوند: يکی تکيه واژه است که قبلاً مطرح شد و ديگری تکيه جمله است که در زير تشريح می شود.

اگرچه دامنه گستردگی تکيه، هجاست؛ با اين همه از نظر کارکرد، واحد زبرزنجيری تکيه به واژه تعلق دارد. هر واژه ای اگر به تنهايی تلفظ شود، يک هجای تکيه بر با تکيه نخستين وجود دارد. هنگام ترکيب واژه ها در جمله، تنها آن واژه ای تکيه نخستين خود را نگاه می دارد که از نظر معنی جمله در درجه اوّل اهميت قرار گرفته باشد. تکيه های نخستين واژه های ديگر همگی طبق قواعد خاصی به تکيه دومين و تکيه سومين تقليل می يابند. بر اثر اين تغييرات تکيه واژه ها به تکيه جمله تبديل می شود. پس اگر بخواهيم از واژه های فوق جمله ای بسازيم که در آن مفهوم “پس دادن” در درجه اول اهميت باشد تکيه آن جمله به صورت زير خواهد شد:

مداد را به او پس دادی؟         [medâd o be ?u ‘pas dâdi]

صرف (ساختواژه)

چگونه می توانيم واژه هايی را که قبلاً به آنها برخورد نکرده ايم به کار ببريم و بفهميم؟ علم صرف بخشی از دستور زبان است که با ساخت درونی واژه ها سروکار دارد. واژه های هر زبان می توان به دو مقوله تقسيم کرد: بسته و باز، که از اين دو فقط دومی به صرف مربوط می شود. مقولات بسته واژه های نقش نما (دستوری) هستند: ضماير (من، تو و …)، حروف اضافه (مانند از، به، …)، حروف ربط (مانند و، چه… چه، يا، …)، … . مقولات فوق را بسته می نامند زيرا نمی توان به فهرست آنها چيزی را افزود. مقولات باز شامل واژه های قاموسی هستند اعم از اسم، فعل، صفت و قيد. به اين مقولات می توان واژه های جديد را افزود.

– هر کلمه ای که عضوی از مقوله واژگانی اصلی است عنصر واژگانی ناميده می شود. هر عنصر واژگانی دارای مدخلی در واژگان ذهنی است و اين مدخل علاوه بر تلفظ (واجشناسی) دارای اطلاعات زير نيز می باشد: اطلاعات مربوط به معنای آن (معناشناسی)، اينکه به کدام مقوله واژگانی تعلق دارد، و ممکن است در کدام محيط نحوی ظاهر شود (زيرمقوله بندی[18]).

– بايد بين نظريه صرفی عام که شامل همه زبانها می شود و صَرف يک زبان خاص تمايز قائل شويم. نظريه صَرفی عام با تعيين دقيق حد و مرزِ انواع قواعد صرفی سروکار دارد که می توان در زبانهای طبيعی يافت. امّا صَرف هر زبان خاص مجموعه قواعدی است با نقش دوگانه: 1) اين قواعد مسئول واژه سازی، يعنی ساختن کلمات جديد هستند و 2) اين قواعد نشان می دهند گويشوران از ساخت درونی کلماتی که از قبل در زبانشان وجود دارد چه دانش ناخودآگاهی دارند. از طرفی نظريه صرفی عام، حد و مرز انواع قواعد صرفی را تعيين می کند که می توان در زبانهای طبيعی يافت.

کوچکترين واحدهای معنادار زبان

در هر علمی يکی از مسائل اساسی شناسايی کوچکترين واحدهاست، يعنی بخشهای اساسی سازنده واحدهای پيچيده تر. در زبان، بايد ميان واحدهای صوتی اساسی، که خود بی معنا هستند (واج) و واحدهای اساسی معنادار که از اصوات – به طور منفرد بی معنا – تشکيل شده اند (تکواژ) تمايز قائل شويم.

واژه

واژه را کوچکترين واحد آزاد تعريف کرده اند. صورت آزاد عنصری است که می تواند به تنهايی به کار رود و يا جايگاهش نسبت به نسبت به عناصر پيرامونش کاملاً ثابت نيست. برای مثال “کتابهايم” يک واژه است زيرا به تنهايی به کار می رود و نيز در جايگاه های مختلف در جمله ظاهر می شود:

علی کتابهايم را برداشت.

کتابهايم برداشته شدند.

برعکس واحدهای “ها” و “يم” واژه محسوب نمی شوند زيرا به تنهايی به کار نمی روند و جايگاه آنها نسبت به عناصر مجاورشان کاملاً ثابت است؛ يعنی نمی توانيم بگوييم *يمکتابها، *هاکتابيم، فقط می توانيم بگوييم “کتابهايم”.

                اگرچه می توان واژه را کوچکترين صورت آزاد تعريف کرد، امّا کوچکترين واحد معنادار زبان نيست، زيرا آن را باز هم می توان به واحدهای معنادار کوچکتری تقسيم کرد به نام تکواژ که کو.چکترين واخد معنادار يا دستوری زبان است. تکواژها در سطح کلان به دو دسته آزاد و وابسته (مقيد) و نيز قاموسی و دستوری تقسيم می شوند. همه تکواژهای قاموسی به استثنای بُن های مضارع فعل، تکواژ آزاد ناميده می شوند. مقولات بسته شامل ضماير، حروف اضافه، حروف ربط، فعلهای کمکی و نيز تمامی وندها اعم از وندهای تصريفی (وندهای شخص، شمار، زمان، ی نکره و …) و اشتقاقی جزو تکواژهای مقيد محسوب می شوند.   

  • تکواژ آزاد به تنهايی می تواند يک واژه تشکيل بدهد و تکواژ مقيد بايد به عنصر ديگری بچسبد.

ساخت درونی واژه ها

واژه های مرکب دارای ساخت درونی هستند. برای مثال واژه denationalization  را درنظربگيريد که دارای 5 تکواژ است: nation يک تکواژ آزاد است زيرا می تواند به تنهايی به عنوان يک واژه بکار برود در حالی که بقيه يعنی de, al, iz, ation همگی تکواژ مقيد هستند. امّا بايد دانست در ساخت اين واژه، اجزاء مورد نظر را بايد به نحوی خاص و با آرايش و ترتيب خاصی با يکديگر ترکيب کرد. برای مثال هيچ يک از هيچ يک از ترتيب های زير از همين 5 تکواژ، يک واژه انگليسی را تشکيل نمی دهد.

* ationizalnationde

* alizdeationnation

* nationdeizational

درواقع از بين 120آرايش ممکن 5 تکواژ ياد شده تنها يکی denationalizationمی تواند يک واژه انگليسی باشد.  علت انعطاف ناپذيری اين آرايش آن است که هر يک از اين تکواژهای مقيد يک وند است، يعنی يک تکواژ مقيد که نه تنها بايد مقيد باشد، بلکه بايد در جايگاه خاصی نيز مقيد شود. همچنين هر وند فقط به يک مقوله واژگانی خاص (يا اسم يا فعل يا صفت) که آن را پايه وند گويند می چسبد و گاه حاصل آن، واژه ای می شود از مقوله واژگانی ديگر. ساخت واژه ياد شده با صورت آزاد ساده nation آغاز می شود که ريشه واژه (root) است و وندها يکی يکی به ترتيب زير به آن اضافه می شوتد:

nation

national

nationalize

denationalize

denationalization

ساخت کلّ اين واژه را می توان با يک مجموعه قلاب نشاندار يا يک نمودار درختی نمايش داد.

    

تصريف

تکواژ و تکواژگونه – تکواژ آزاد و مقيد – ساخت واژه – ستاک – انواع وند – ساخت بدون وند

در زبان بشر واژه ها به دو نوع اصلی تقسيم می شوند: ساده (بسيط) و مرکب.واژه های بسيط آنهايی هستند که نمی توان به واحدهای معنادار کوچکتری تقسيمشان کرد، حال آنکه واژه های مرکب را می توان به اجزاء تشکيل دهنده آنها که هر يک دارای معنای مشخصی است تجزيه کرد. مثلاً ” واژه ها” از صورت “واژه” و نشانه جمع “ها”  ساخته شده است که هيچ يک از آنها را نمی توان به تکواژهای کوچکتری تقسيم کرد.

تکواژگونه: صورتهای مختلف يک تکواژ را تکواژگونه های[19] آن می نامتد. برای مثال “- ان، – گان، – يان تکواژگونه های تکواژ جمع – ان هستند، مانند “درختان، ستارگان، دانايان”.

ساخت واژه: واژه های مرکبی مانند “دوست داشتنی” و “بزرگ منشانه” مانند جمله ها، ساخت درونی دارند. برای مثال واژه “دوست داشتنی” دارای 5 تکواژ است: دوست  دار  ت  ن  ی. دوست تکواژ آزاد است ولی بقيه تکواژ مقيدند چون نمی توانند به تنهايی به کار بروند.  امّا اجزاأ اين واژه را نمی توان به هز ترتيبی کنار هم قرار داد بلکه بايد آنها را به به نحوی خاص و با آرايش و ترتيی خاصی با يکديگر ترکيب کرد. برای مثال هيچ يک از اين ترتيبهای ممکن همين 5 تکواژ يک واژه فارسی را تشکيل نمی دهد.

*دوست داشتین

*دوست یداشت

*دوست نداشتی

*دوست ینداشت

*دوست نیداشت

*داشتنی دوست

در حقیقت از ميان 120 امکان آرايش اين 5 تکواژ تنها يکی يعنی “دوست داشتنی” می تواند يک واژه فارسی باشد. در تبیین اين مسئله می توان گفت ساخت واژه “دوست داشتنی” با ترکيب صورتهای “دوست” و “داشتن” آغاز می شود. در ابتدا کلمه “داشتن” با تلفیق صورتهای “دار+ ت + ن” بدست می آيد. در مرحله بعد “دوست” با داشتن” ترکیب می شود و “دوست داشتن” بدست می آید. سپس پسوند صفت ساز – ی با مصدر دوست داشتن ترکیب می شود و صفت “دوست داشتن” بدست می آيد.

ستاک (stem): ستاک صورتی است که يک وند به آن اضافه می شود. در بسیاری از موارد، ستاک ریشه نیز هست. برای مثال در واژه “کتابها” عنصری که وند بهش اضافه می شود يعنی کلمه “کتاب” ستاک است و در عين حال ریشه نیز هست. اما گاهی وند به عنصری اضافه می شود که بزرگتر از ریشه است مانند اضافه شدن “ی” به دوست داشتن. در اينجا “دوست داشتن” ستاک است ولی ریشه نیست.

 

انواع وند: شامل پیشوند، پسوند، ميانوند و نيز وند دوگان ساز. درباره پیشوند، پسوند، ميانوند قبلاً بحث شد. وند دوگان ساز وندی است که در واقع تکرار تمام یا بخشی از ستاک است (اين نوع وند بسته به ستاکی که با آن می آيد تغيير می کند). دوگان سازی کامل در زبان “تاگالوگ” ديده می شود. مانند:

Kursi              صندلی               Kursi kursi                صندلی ها

اما دوگان سازی ناقص تکرار بخشی از ستاک است مانند قرایند اتباع در فارسی:

کتاب متاب، پول مول، چایی مایی

ساخت بدون وند: گاهی می توان بدون افزودن وند واژه ای را از واژه ديگر ساخت که به آن فرایند تبدیل یا اشتقاق صفر می گویند. در فارسی افعالی مانند فهميدن، چربيدن، طلبیدن به همين ترتيب ساخته شده اند. برای مثال: فهم (اسم)     فهم (فعل)               فهميد (صورت گذشته ساده)

اين فرايند بويژه در گفتار کودکان معمول است. تبديل يعنی ايجاد واژه ای تازه بدون وند افزايی و صرفاً با تخصيص واژه ای در يک طبقه دستوری (مقوله نحوی) به طبقه دستوری ديگر (مقوله نحوی ديگر). در اسمهايی که به اين شيوه از فعل مشتق می شوند جايگاه تکيه تغيير می کند، برای مثال از conte’st فعل، co’ntest اسم مشتق می شود.

روش ديگر تبديا با دگرگونی واکه است يعنی جانشينی يک واکه با واکه ای ديگر که در انگليسی باستان معمول بوده و اکنون ديگر زايا نيست امّا بقايای آن را در انگليسی جديد می توان يافت، مانند:

sing→song

shoot→shot

sell→sale

صَرف واژه بنياد

در انگليسی بنياد يک واژه جديد تقريباً هميشه واژه ای است که از قبل در زبان وجود دارد. به اين دليل گفته می شود که صَرف انگليسی واژه بنياد است يعنی واژه بر مبنای واژه ساخته می شود.

واژه سازی (اشتقاق – ترکیب – ترخيم – صورت های اختصاری (سرواژه)[20]– واژه های آميخته)

يکی از ويژگیهای کلیه زبانهای بشری خلق واژه های جديد است. مقولات اسم، فعل، صفت و قید مقولاتی باز هستند به این معنی که پیوسته به آنها اعضای جدیدی افزوده می شود. دو نوع متداولترين انواع واژه سازی اشتقاق و ترکیب است. در هر دو مورد از تکواژهایی که از قبل در زبان وجود دارند واژه های جدید ساخته می شود.

اشتقاق اشتقاق فرایندی است که با آن از یک پایه معمولاً با افزودن یک وند واژه جدیدی ساخته می شود و معمولا واژه جدید از لحاظ معنا یا مقوله دستوری با واژه پایه متفاوت است. برای مثال اسم نمکدان از طریق اشتقاق به اسم نمک مربوط می شود و یا صخت بی حال با افزودن پیشوند – بی به اسم “حال” ساخته می شود

  • با اشتقاق می توان سطوح چندگانه ای از ساخت واژه را به وجود آورد، برای مثال واژه organizational که در مرحله اوّل از organ به اضافه-ize تشکيل شده، سپس organize با –ation ترکيب می شود، در مرحله بعد organization با –al ترکيب می شود و organizational حاصل می شود. می توان گفت واژه های مشتق شامل اجزايی هستند که به طور سلسله مراتبی سازمان يافته اند و بر طبق قواعدی صريح تنظيم شده اند.

ترکيب: ترکیب فرایندی است شامل آمیختن دو واژه (با یا بدون وند) برای ساختن یک واژه جدید. برای مثال واژه مرکب کتابخانه از واژه های کتاب و خانه ساخته شده است. 

گفتيم در واژه سازی اشتقاقی، يک واژه واحد، يعنی پايه را می گيريم و آن را به نحوی معمولاً با اضافه کردن يک وند، تغيير می دهيم تا واژه ای جديد بسازيم. روش ديگر برای ساخت يک واژه جديد ترکيب دو واژه از قبل موجود به صورت يک واژه مرکب است (دانشسرا، کتابخانه و …). واژه های مرکب دو ويژگی بارز دارند: يکی اينکه مقوله واژگانی جزء پايانی واژه مرکب معمولاً همان مقوله واژگانی کل آن واژه است. به عبارت ديگر، جزء دوم مانند هسته واژه مرکب عمل می کند (البته زبانهايی هستند که در آنها هسته جزء اوّل واژه مرکب است. دومين ويژگی ساختاری واژه های مرکب، که در تمام زبانهای دنيا صادق است، آن است که يک واژه مرکب هرگز بيش از دو جزء تشکيل دهنده ندارد. مقصود اين نيست که يک واژه مرکب هرگز نمیتواند بيش از دو کلمه داشته باشد. گاهی دو جزء واژه مرکب طوری است که هر يک خود ممکن است يک واژه مرکب باشد.

  • بنابراين، ترکيب اساساً هميشه دوتايی است، اگرچه تکرار عمليات اصلی ممکن است به توليد صورتهای پيچيده تری منجر شود.
  • ترکيب و اشتقاق ممکن است يکديگر را نيز تغذيه کنند. اجزاء واژه مرکب خود از لحاظ اشتقاقی واژه بسيط نيستند و گاهی البته نه در اغلب مواقع يک واژه مرکب ممکن است پايه يک وند اشتقاقی قرار بگيرد. مانند loadind duck، block headism
  • می توان اسمهای مرکب را از روی الگوی تکيه آنها تشخيص داد زيرا جزء اول برجسته تر از جزء دوم تلفظ می شود. برعکس، در عبارتهای غيرمرکب عنصر دوم تکيه دار است. مثال: کارخانه/ خانه کار gree’nhouse/ green hou’se
  • البته بايد دانست انواع واژه های مرکب در زبان های مختلف دقيقاً يکسان نيست.

ديگر فرايندهای واژه سازی

 ترخيم: فرایندی است که در آن با کوتاه کردن یک واژه چند هجایی واژه جدیدی ساخته می شود. با این فرایند صورتهایی چون “ابی” برای ابراهیم، “اسی” برای اسماعیل ساخته شده است.

سرواژه ها (صورتهای اختصاری): از صداهای آغازین زنجیره ای از کلمات ساخته می شوند، مانند نام یک سازمان یا یک اصطلاح علمی. برای مثال ناجا، نزاجا، یونسکو، یونیسف، ناتو، ايدز

تلفیق (ادغام)[21]: نوعی فرایند واژه سازی که طی آن بخش اول یک واژه با بخش آخر واژه ای دیگر در هم ادعام می شوند مثال “متل” از تلفیق موتور و هتل (واژه قرضی).

وندزدايی: فرايندی است که در آن وند واژه هايی که صورت آنها شبيه يک صورت اشتقاقی است می افتد. برای مثال در انگليسی واژه enthuse از enthusiasm، donate از donation، و orientيا orientate از orientation ساخته شده اند.

منابع ديگر واژه سازی: در تمام زبانها واژه هايی وجود دارند که صدای همان پديده هايی را می دهند که بر آنها دلالت می کنند و به آنها نام آوا می گويند مانند: buzz، hiss، cuckoo در انگليسی. چون اين نام آواها دقيقاً تقليد آوايی ما به ازای خود نيستند (تا حدودی قراردادی هستند) ممکن است از زبانی به زبان ديگر فرق کنند.

تصريف

در تمام زبانها تقابلهایی مانند مفرد و جمع، گذشته و حال یافت می شود و در بعضی دیگر نیز تمایز جنس مذکر و مؤنث وجود دارد (برای مثال وندهای شخص، شمار و زمان در فارسی تصریفی هستند). این تقابلها اغلب به کمک یک فرایند صرفی موسوم به تصریف نشان داده می شود. تصریف به جای ابداع یک واژه جدید مانند اشتقاق یا ترکیب، صورت یک واژه را برای نشان دادن زیر طبقه دستوری که به آن تعلق دارد تغییر می دهند. برای مثال، اسمهای فارسی با افزودن – ان و – ها جمع بسته می شوند. از سوی دیگر بن های فعلی فارسی فارسی با افزودن پسوندهای –اد، -ايد، -د، -ت نماینده زمان گذشته می شوند مانند: خورد، دوید، پخت، افتاد.

ويژگیهای تصریف : تصریف مقوله دستوری واژه صرف شده را تغییر نمی دهد، در حالیکه وندهای اشتقاقی مقوله دستوری یا معنای واژه مشتق را تغییر می دهند و واژه جدیدی به وجود می آورند.

  • سه معيار به تميز وندهای تصريفی از اشتقاقی کمک می کند:
  • اوّل آنکه تصريف مقوله دستوری واژه صرف شده را تغيير نمی دهد زيرا تصريف صرفاً زيرطبقه های واژه های از پيش موجود را نشان می دهد و واژه جديدی خلق نمی کند.  مانند “ها” در “کتابها”  و “اد” در “افتاد”. برعکس، وندهای اشتقاقی مقوله دستوری يا معنای واژة مشتق را تغيير می دهند و واژه جديدی را به وجود می آورند. برای مثال وند “ی” از صفت “خوب”، اسم “خوبی” می سازد و يا وند “نا” به صفت “راحت” افزوده می شود و صفت “ناراحت” را می سازد.
  • دوّم: وندهای تصريفی به جايگاه آنها در واژه مربوط می شود. وند اشتقاقی در مقايسه با وند تصريفی به ريشه نزديکتر است. قرار گرفتن وندهای تصريفی پس از وندهای اشتقاقی اين واقعيت را نشان می دهد که تصريف بعد از تمام فرايندهای ساخت واژه از جمله اشتقاق صورت می گيرد.
  • معيار سوم برای تميز وندهای تصريفی از از اشتقاقی به زايايی يعنی آزادی نسبی وندها در ترکيب با ستاکهای مناسب مربوط می شود. وندهای تصريفی نوعاً استثنائات بسيارکمی دارند. برای مثال وند s- می تواند با هر اسمی که صورت جمع می پذيرد (به جز چند مورد استثناء مانند oxen و feet) ترکيب شود. برعکس، وندهای اشتقاقی مشخصاً بر طبقات محدودی از ستاکها عمل می کنند. مثلاً ize- تنها می تواند با بعضی از اسمها ترکيب شود تا فعل تشکيل بدهد.

مانند hospitalize،  terrorize، crystalize، ولیinicize، *horrorize، *glassize نداريم.

 

مفاهيم بنيادی در ساختواژه: واژه، صورت کلمه، واژه قاموسی

به دليل اينکه معنای واژه مبهم است زبانشناسان در اين زمينه دو اصطلاح واژه قاموسی و صورت کلمه را بکار می برند. واژه قاموسی واحدی انتزاعی است که مجموعه ای از گونه های دستوری تظاهرهای آن هستند. برای مثال “رفتن” واژه ای قاموسی است که صورتهای “رفتم، رفتی، رفت، می روم، می روی، …” تظاهرهای مختلف آن هستند. البته منظور اين نيست صورتهای ياد شده از “رفتن” مشتق شده اند. “رفتن” خودش صورتی است که از ستاک گذشته فعل مشتق می شود. ما مصدرهای فارسی را به اعتبار اينکه در نظام معنايی زبان صورت انتزاعی فعلهای تصريف شده به شمار می آيند واژه قاموسی می ناميم. همچنين “بزرگ” واژه ای قاموسی است و سه صورت “بزرگ، بزرگتر، بزرگترين” صورتهای گوناگون آن صورت انتزاعی هستند.  اين عنصر را از آنجا واژه قاموسی می ناميم که معمولاً مدخلهای فرهنگهای لغت از اين صورتها تشکيل می شوند. حال آنکه اين مسئله درباره واژه های “می روم، می روی، می رود، و …” صادق نيست.

صورت کلمه چيست: تظاهر عينی واژه قاموسی در شکل آوايی يا نوشتاری که در هر موقعيت شکل خاصی به خود می گيرد صورت کلمه نام دارد. در مثال بالا، ” می روم، می روی، می رود، و …” صورت کلمه های واژه قاموسی “رفتن” هستند.  

انواع واژه از نظر ساختمان: بسيط (ساده)، مرکب، مشتق، پيچيده (مشتق- مرکب)

واژه بسيط تنها از يک تکواژ آزاد تشکيل می شود و در نتيجه نمی توان آن را به عنصر معنی دار کوچکتری تقسيم کرد، مانند گرم، جان، چرخ.

واژه مرکب از دو يا چند تکواژ آزاد ساخته می شود مانند گلخانه، کمک فنر، بزرگراه.

واژه مشتق از يک تکواژ آزاد و يک يا چند تکواژ وابسته ساخته می شود، مانند: خواهش، مردانه، بی دقتی.

واژه پيچيده يا مشتق-مرکب از يک واژه مرکب و يک يا تکواژ وابسته تشکيل می شود، مانند جوانمردی، کتابداری، بيهوده گويی.

 

سؤال: چگونه می توان يک گروه کلمه (phrase) را از يک واژه مرکب يا پيچيده تميز داد؟ چرا مردم ايران را دو واژه به شمار می آوريم، امّا “سرزمين” را يک واژه؟ واژه های مرکب از چنان انسجام ساختاری برخوردار هستند که فرايندهای ساختواژی همانگونه که روی کلمه های بسيط اعمال پذير هستند بر روی آنها نيز قابل اعمال اند. برای مثال اسمهای بسيي و مرکبرا می توان با اعمال فرايندهای يکسانی جمع بست (از طريق افزودن تکواژهای “-ها” و “-ان” به پايان آنها):

گل← گلها             گلخانه← گلخانه ها              

درخت← درختان                  ميهن دوست← ميهن دوستان

عملکرد پسوندها و پيشوندهای اشتقاقی نيز بر روی واژه های بسيط و مرکب يکسان است. برای مثال، پسوند “-ی” با صفت، اسم می سازد، خواه اين صفت بسيي باشد خواه مرکب.

درست← درستی                    درستکار← درستکاری

ريشه: آن صورتی از کلمه است که چه از لحاظ تصريف و چه از لحاظ اشتقاق به اجزای کوچکتر تجزيه پذير نباشد. به عبارت ديگر، هرگاه از يک صورت کلمه، تمام وندهای تصريفی و اشتقاقی آن را برداريم آنچه بر جای می ماند “ريشه” است. برای مثال “رو” و “خور” ريشه مصدرهای “رفتن” و خوردن” است.

ستاک: ستاک آن دو صورتی است که از ريشه حاصل می آيد و هر کدام بای صورتهای تصريفی و اشتقاقی ديگر نقش “پايه” را ايفا می کند. برای مثال، از ريشه “پَر” دو ستاک “پَر” و “پَريد” بدست می آيد (يا صورتهای صرف شده “بپر، می پرد، پريدم، و …”). ستاک اول را ستاک حال و ستاک دوم را ستاک گذشته می ناميم. اين دو ستاک منشأ چند صورت اشتقاقی نيز هستند، مانند “پرش، پرنده، پريدن و …)

 

وند: تکواژ وابسته ای است که به يک کلمه می پيوندد و در آن تغييری معنايی يا نحوی پديد می آورد. وند دو نوع است: تصريفی و اشتقاقی. وند تصريفی در واژه پردازی به کار می آيد و نقش نحوی به عهده دارد. با وندهای تصريفی صورت کلمه هی يک واژه قاموسی واحدرا می سازيم، مانند “-َم” در “رفتم”. وند اشتقاقی در واژه سازی به کار می آيد، به اين معنی که با استفاده از آن می توان واژه ای با معنای جديد ساخت. مثلاً با افزودن پسوند “-مند” به واژه “ظفر” می توان کلمه جديد “ظفرمند” را ساخت.

نکته: وندهای تصريفی فهرست بسته ای را تشکيل می دهند ولی وندهای اشتقاقی فهرست بازی دارند.

نکته: وندهای تصريفی اغلب نسبت به وندهای اشتقاقی دورتر از ريشه قرار می گيرند.

نکته: تصريف طبقه دستوری را تغيير نمی دهد اما اشتقاق ممکن است که طبقه دستوری را تغير دهد مانند “بی” در “بی حوصله” که اسم را به صفت تبديل می کند. و گاهی وند اشتقاقی تغييری را در يک طیقه موجب می شود مانند تبديل اسم فاعل به اسم معنی، مانند “هنرمند”← “هنرمندی”.

وند از نظر جايگاه آن نسبت به پايه بر سه نوع است: پيشوند (“بی” در بی هنر)، پسوند (“ناک” در “خطرناک)و ميانوند. در زبان فارسی تنها پيشوند و پسوند وجود دارد. برخی زبانشناسان فارسی را دارای ميانوند می دانند و برای اثبات نظر خود واژه هايی مانند “پيشاپيش، بينابين، سرارسر و …” را شاهد می آورند. ولی بايد دانست که عنصر “-ا” در اين واژه ها ميانوند نيست بلکه عنصر واژه ساز يا صورت ساز (formative) محسوب می شود.

صورت ساز: عنصری است که در ساختار يک کلمه وجود دارد ولی تظاهر هيچ تکواژی نيست (طباطبايی، ص 13). بايد دانست که کاتامبا اين گونه موارد را تکواژ تهی (empty morpheme) می داند.

 

ساختواژه به دو شاخه اصلی تقسيم می شود: تصريف (inflection) و واژه سازی (word formation)

تصريف: از رهگذر فرايندهای تصريفی از يک واژه قاموسی مشخص تماتم صورت کلمه های آن زايانده می شود که بسته به جايگاه نحوی شان با يکديگر متفاوت هستند. برای مثال از “پختن” صورتهای “پختم،پختی، پخت، بپزم، بپزی و …بدست می آيد.

واژه سازی: وظيفه اين شاخه از ساختواژه ساختن واژه است. واژه سازی دو شاخه اصلی (ترکيب و اشتقاق) و چندين شاخه فرعی (ترخيم ، صورت های اختصاری (سرواژه)[22]– تلفيق (ادغام[23]) دارد.

اشتقاق اشتقاق فرایندی است که با آن از یک پایه معمولاً با افزودن یک وند واژه جدیدی ساخته می شود و معمولا واژه جدید از لحاظ معنا یا مقوله دستوری با واژه پایه متفاوت است. برای مثال اسم نمکدان از طریق اشتقاق به اسم نمک مربوط می شود و یا صخت بی حال با افزودن پیشوند – بی به اسم “حال” ساخته می شود.

ساخت بدون وند: گاهی می توان بدون افزودن وند واژه ای را از واژه ديگر ساخت که به آن فرایند تبدیل یا اشتقاق صفر می گویند. در فارسی افعالی مانند فهميدن، چربيدن، طلبیدن به همين ترتيب ساخته شده اند. برای مثال: فهم (اسم)     فهم (فعل)               فهميد (صورت گذشته ساده)

ترکيب: اما ترکیب فرایندی است شامل آمیختن دو واژه (با یا بدون وند) برای ساختن یک واژه جدید. برای مثال واژه مرکب کتابخانه از واژه های کتاب و خانه ساخته شده است. 

ترخيم: فرایندی است که در آن با کوتاه کردن یک واژه چند هجایی واژه جدیدی ساخته می شود. با این فرایند صورتهایی چون “ابی” برای ابراهیم، “اسی” برای اسماعیل ساخته شده است.

سرواژه ها (صورتهای اختصاری): از صداهای آغازین زنجیره ای از کلمات ساخته می شوند، مانند نام یک سازمان یا یک اصطلاح علمی. برای مثال ناجا، نزاجا، یونسکو، یونیسف، ناتو

تلفیق (ادغام)[24]: نوعی فرایند واژه سازی که طی آن بخش اول یک واژه با بخش آخر واژه ای دیگر در هم ادعام می شوند مثال “متل” از تلفیق موتور و هتل (واژه قرضی).

 

شفافيت و تيرگی: هرگاه بتوانيم يک واژه را به تکواژهای سازنده اش تجزيه کنيم و از معنای تکواژهايش به معنای کل آن پی ببريم آن واژه شفاف است و در غير اتينصورت تيره است. برای مثال، واژه های “آهنگر، گوشواره و پرهيزکار” شفاف اند و واژه های “خانقاه و خرابات” تيره اند. معمولاً وام گيری بر تعداد واژههای تيره زبان می افزايد. 

 

زايایی ساختواژی: هر فرايندی خواه در نحو و خواه در ساختواژه که بتواند از نظر همزمانی در توليد صورتهای جديد به کار رود فرايندی زاياست.

 

 

 

نحو (مطالعه ساخت جمله)

گفتيم زبان نظامی است ارتباطی که تا حد زيادی ساختمند است. واژه ها متشکلند از واحدهای واجی موسوم به هجا که به نوبه خود از مشخصه ها و واحدهای صوتی تشکيل شده اند. مبحث اين جلسه درباره نحو است يعنی نظامی از قواعد و مقولات که ترکيب کلمات را برای ساختن جمله امکانپذير می سازد.

اگر به نظر اهل يک زبان جمله ای در زبان آنها امکانپذير باشد آن جمله دستوری به شمار می آيد.  برای مثال جمله زير از نظر اهل زبان نادستوری است:

* علی را خانه کرد رنگ.

اما جمله زير جمله ای کاملاً دستوری محسوب می شود:

علی خانه را رنگ کرد.

در اين قسمت از اطلاعات مربوط به دستوری بودن جمله ها استفاده می کنيم تا کارکرد بخش نحوی دستور را نشان دهيم. بحث خود را با بررسی نقش طبقات واژه ها در جمله سازی آغاز خواهيم کرد. سپس، انواع مختلف قواعدی را مورد بررسی قرار می دهيم که با تنظيم کلمات در الگوهايی مناسب با زبان فارسی جمله می سازند. سرانجام بعضی از پديده های نحوی اصلی را در زبانهای ديگر بررسی خواهيم کرد.

مقولات نحوی

اولين گام در تحليل نحوی شناسايی مقولاتی است که واژه های يک زبان به آن تعلق دارند يعنی شناسايی مقولات واژگانی. اگر نتوان واژه ها را به گروه کوچکی از مقولات منتسب کرد، يادگيری يا کاربرد يک زبان بسيار دشوار خواهد شد. در اين صورت می بايست تمام خواص ويژه هر يک از حدوداً ده هزار عنصر واژگانی موجود در واژگان محاوره ای روزمره يک فرد معمولی را به خاطر سپرد- و اين خود کاری بس دشوار است

مقولات واژگانی

خوشبختانه چون تعداد زيادی از واژه ها دارای خواص بسيار مشابهی هستند، لازم نيست از حافظه مان انتظار چنين عمل محيرالعقولی را داشته باشيم. اين ويژگيهای مشترک به ما امکان می دهد تا کلمات را در تعداد نسبتاً کمی از طبقات يا مقولات واژگانی سازمان دهيم. معمولاً چهار مقوله واژگانی اصلی شناسايی می شوند، يعنی اسم (N)، فعل (V)، صفت (Adj) و قيد (Adv). عضويت در اين مقولات آزاد است به اين معنا که واژه های جديدی همواره به اين مقولات افزوده می شود. همچنين يک گروه از مقولات بسته يا فرعی وجود دارد که اعضای آن به مجموعه ثابتی از عناصر از قبل موجود در زبان محدود شده است. مقولات واژگانی فرعی عبارتند از: فعل معين (Aux)، حرف اضافه (P)، ضمير (Pro) و حرف ربط (C).

واژه های موجود در هر مقوله واژگانی دارای خواص مشترک معين هستند.بعضی از اين خواص به معنا مربوط می شود. برای مثال، اسم معمولاً نام پديده ها اعم از افراد (پروين، حسن) و پديده های عينی و انتزاعی (کتاب، ميز، سياست) است.امّا مقوله فعل بر اعمال (دويدن، پريدن)، احساس (حس کردن، دردناک بودن) و حالات (بودن، باقی ماندن) دلالت می کند.

مقولات گروهی

اعضای هر مقوله واژگانی در ويژگيهای ترکيبی معينی نيز مشترک هستند يعنی می توانند با انواع خاص ديگری از کلمات نيز ترکيب شوند و واحدهای بزرگتری بسازند. هر گروه شامل يک هسته و تعدادی وابسته است و معمولاً هر گروه به نام هسته اش نامگذاری می شود. برای مثال گروه اسمی گروهی است که هسته اش يک اسم است.

ضماير با اينکه يک کلمه هستند يک گروه اسمی کامل محسوب می شوند.

  • ضمير عنصری است که جانشين کل گروه اسمی می شود و نه صرفاً جانشين اسم.

مقولات گروهی شامل اين موارد هستند: گروه اسمی- گروه فعلی- گروه صفتی – گروه قيدی –  گروه حرف اضافه ای و … .

برادر علی در باغ است.          برادر علی: گروه اسمی          در باغ: گروه حرف اضافه ای               

در باغ است: گروه فعلی

حسن مشتاق محبت است.                     مشتاق محبت: گروه صفتی

حسن تند می نويسد.               تند: گروه قيدی     

ساختهای ميانی

تکرار پذيری

يکی از ويژگيهای بسيار مهم هر زبان طبيعی (بشری) اين است که بی نهايت جمله بالقوه دارد؛ هر جمله دستوری زبان را که در نظر بگيريد همواره می توان آن را طولانی تر کرد. اين ويژگی تکرار پذيری نام دارد.

کتاب: گروه اسمی                 کتاب علی: گروه اسمی                         کتاب تاريخ علی: گروه اسمی

کتاب تاريخی که روی ميز است : گروه اسمی

ساخت جمله

ساخت جمله شامل يک گروه اسمی و يک گروه فعلی است که هر يک از آنها می تواند شامل مقولات ديگر باشد. در بسياری از موارد برای نمايش جمله ها از ساختارهای درختی استفاده می کنيم. مثال (برادر علی کتاب را از روی ميز برداشت.)

جمله

 

در داخل هر جمله، واژه ها جمع می شوند تا گروه ها را تشکيل دهند، سپس گروه ها با يکديگر ترکيب می شوند تا گروه های بزرگتری بسازند، والی آخر. وجود هر گروه را می توان به کمک آزمونهای جانشينی و جابه جايی تأييد کرد.

چند رابطه نحوی

از ساختارهای درختی می توان برای تعريف انواع مفاهيم نحوی مهم استفاده کرد. در يک نمودار درختی نقاطی که در آنجا انواع مقولات آمده است گره ناميده می شود. اگر در درخت مورد نظر راهی از گره اول به سمت پايين به وجود آمده باشد می گويند اين گره بر گره بعدی تسلط دارد. بنابراين در نمودار درختی بالا گره جمله بر همه گره های ديگر تسلط دارد در حاليکه گره گروه اسمی تنها بر گروه اسم تسلط دارد. دو يا چند مقوله که مستقيماً زير يک گره قرار دارند خواهر ناميده می شوند. برای مثال هسه حرف اضافه ای (از) و گروه اسمی وابسته آن (روی ميز) خواهر يکديگر هستند. درحاليکه اسم برادر و اسم کتاب خواهر يکديگر نيستند زيرا  تحت گره واحدی قرار ندارند.

رابطه تسلط و خواهری به ما امکان می دهد که تا ميان دو جايگاه در ساختار جمله تمايز قائل شويم.

فاعل: گروه اسمی که بلافاصله تحت تسلط گره جمله قرار دارد (خواهر گروه فعلی).

مفعول مستقيم: گروه اسمی که بلافاصله تحت تسلط گره گروه فعلی قرار دارد (خواهر هسته فعلی).

با اين تعاريف معلوم می شود که در جمله بالا، برادر علی فاعل و کتاب مفعول مستقيم است.

ابهام ساختاری

جمع شدن واژه ها به صورت گروه ها هم سازمان نحوی جمله و هم نحوه ترکيب معنای کلمات را برای به دست دادن معنای کل جمله نشان می دهد. مثلاٌ جمله ” خودروها و موتورسيکلتهای تندرو را در نظربگيريد.اين جمله هم می تواند به اين معنی باشد که خودروهای تندرو و موتورسيکلتهای تندرو خطرناکند و هم می تواند به اين معنا باشد که همه انواع خودروها و موتورسيکلتهای تندرو خطرناک هستند. به عبارت ديگر، يک بار می توان گروه صفتی تندرو را تنها وابسته گروه اسمی وتورسيکلتها دانست به طوری که تنها آن را توصيف می کند و يک بار هم گروه صفتی تندرو را می توان وابسته کل گروه اسمی خودروها و موتورسيکلتها دانست.

هنگامی که يک زنجيره واحد از کلمات را بتوان به بيش از يک ساختار درختی ارتباط داد گويند که آن زنجيره دارای ابهام ساختاری است.

 قواعد سازه ای 

  در اين مرحله سعی می کنيم قواعدی را تعيين کنيم که ترکيب بعضی از واژه ها را مجاز و بعضی ديگر را غير مجاز می شمارد.  تعداد جمله های دستوری ممکن در يک زبان هيچ محدوديتی ندارد. پس اين تصور که گويشوران تمام ساختهای نحوی زبانشان را از برمی کنندتصوری بيهوده است. اهل زبان نظامی از قواعد را در اختيار دارند که به آنها امکان توليد جمله های مورد نيازشان را می دهد. قواعد سازه ای بخشی از اين نظام را تشکيل می دهند که جمع آمدن مقولات واژگانی را به صورت گروه ها تعيين می کند.  به نمونه ای از اين مجموعه قواعد سازه ای توجه کنيد:

S                      NP  VP  

NP                         (DET) (AdjP) N (PP)

VP                          V (NP) (PP)

 

PP                          P NP

 

AdjP                         (Spec) Adj

درج واژه

گفتيم قواعد سازه ای ترتيب مقولات گروهی و واژگانی را در جمله تعيين می کنند. يکی از پيش شرطهای بديهی درج واژه، “تطبيق”  مقوله نحوی واژه با مقوله گره ای است که واژه زير آن قرار داده می شود. مثلاً زير گره اسم بايد واژه ای از مقوله اسم قرار گيرد و زير گره فعل بايد حتماً واژه ای از مقوله فعل باشد.. امّا شرط تطبيق مقوله عنصر واژگانی با گره ای که عنصر در زير آن وارد می شود هميشه نتيجه درست را تضمين نمی کند و برای درج واژه صحيح زير بايد شرط زيرمقوله بندی هم رعايت شود.

 

زيرمقوله بندی

درج واژه از مقوله گروه های ديگر در ساخت نحوی نيز تأثير می پذيرد. در يک نمودار درختی هر فعلی را در جايگاه فعل نمی توان وارد کرد. فعل وارد شدن  گروه اسمی مفعول مستقيم نمی گيرد. به عبارتی، نمی توان آن را در يک نمودار درختی وارد کرد به طوری که خواهر يک گروه اسمی باشد (به ياد داريد که گروه اسمی مفعول مستقيم خواهر فعل است). از اين جهت، فعل وارد شدن با فعل دوست داشتن  که به يک گروه اسمی مفعول مستقيم نياز دارد فرق می کند. اين تقابلها بر اساس چارچوبهای زير مقوله ای تعيين می شوند. چارچوبهای زير مقوله ای مشخصه هايی هستند که با تعيين خواهرهای اجباری يا اختياری هر مقوله نحوی آنها را به زيرمقوله هايی تقسيم می کند. برای مثال به چارچوب زيرمقوله ای فعلهای وارد شدن و دوست داشتن توجه کنيد:

وارد شدن:                               V, – [-NP]

دوست داشتن:                        V, + [-NP]

دستور زايشی

دستور زايشی دستگاهی از قواعد است که نمايشهای نحوی (ساختارهای درختی) را برای تمام جمله های دستوری يک زبان ايجاد می کند يا می زايد. هر چند قواعد سازه ای الگوهای بسياری را توليد می کنند، امّا پديده های نحوی وجود دارند که اين قواعد نمی توانند چنان که بايد آنها را توصيف کنند. برای مثال می توان به جابه جايی عناصر جملات فارسی اشاره کرد.

1) حسن کتاب را به علی داد.

2) حسن کتاب را داد به علی.

3) حسن به علی کتاب را داد.

جمله (1) با اعمال قواعد سازه ای ساخته می شود اما برای ايحاد جملات (2و3) بايد قواعد جديدی به نام گشتار بر جملات حاصل از قواعد سازه ای عمل کنند. اين گشتارها بسته به نوع تغييری که در جمله حاصل از قواعد سازه ای ايجاد می کنند نامگذاری می شوند. برای مثال می توان به گشتارهای حرکت اشاره کرد که منجر به جابه جايی عناصر جمله می شوند.

در اين جا بهتر است با دو اصطلاح ژرف ساخت و روساخت نيز آشنا شويم. جملات حاصل از درج عناصر واژگانی درساختارهای درختی حاصل از اعمال قواعد سازه ای ژرف ساخت ناميده می شوند. ژرف ساخت در تفسير جمله ها نقش بسيار مهمی ايفا می کند. جملات حاصل از اعمال قواعد گشتاری روساخت نام دارند. همچنين مجموعه مراحل يا اعمال قواعدی که به توليد يک جمله منجر می شود اشتقاق نام دارد.

خلاصه بحث:

در اين قسمت بعضی از ابزارهای بنيادی دخيل در تعيين دستوری بودن جمله های زبان بشر مورد توجه بود. اين ابزار انواع مختلفی دارند: بعضی قواعد سازه ای هستند که ساختارهای درختی آغازين را تشکيل می دهند؛ بعضی چارچوبهای زير مقوله ای اند که تضمين می کنند واژه ها با ساختارهای درختی ای که واژه ها را در خود جای می دهند، تا يک ژرف ساخت را به وجود دارند سازگارند. و گشتارها نيز برای توليد روساخت ترکيب ساختاری را به طرق مختلف تغيير می دهند. مجموعاً اين ابزارها بخش مهمی از توانش زبانی ما را تشکيل می دهند، زيرا توانايی اساسی برای ترکيب کلمات و توليد جمله های جديد را فراهم می آورند.

دستور زايشی

نظريه دستور زايشی نخست در سال 1957 در کتاب ساختهای نحوی توسط نوم چامسکی ارائه شد و سپس در سال 1965 در کتاب “جنبه های نظريه نحو” توسط خود او گسترش بيشتری يافت. اهميت کار چامسکی در اين است که کوشيد نظرات خود را درباره زبان با نظراتش درباره طبيعت ذهن انسان به هم بياميزد. در واقع به کارگيری يافته های ناشی از بررسی زبان برای پی بردن به برخی از ويژگيهای ذهن انسان اصول نظريه های چامسکی را تشکيل می دهد.

از ميان مفاهيم اصلی دستور چامسکيايی می توان به مواردی مانند دانش زبانی، توانش و کنش زبانی، ذاتی بودن زبان،همگانی های زبانی، ساخت سازه ای و سلسله مراتبی زبان و قاعده مندی زبان اشاره کرد. اصول و مفاهيم مذکور نظام دستور زبان زايا را تشکيل می دهند.

در بررسی زبانشناختی زبان فارسی ابتدا واج (کوچکترين واحد آوايی زبان) را مورد مطالعه قرار می دهيم. سپس به واحد بزرگتر يعنی تکواژ و انواع آن می پردازيم. در مرحله بعد به کلمه و ساخت آن و نيز به روابط مفهومی در سطح واژه توجه می کنيم. آنگاه در قسمت نحو، به روابط بين کلمات در سطح جمله می پردازيم و اين روابط را از طريق نمودارهای درختی نشان می دهيم.

گفتيم در نحو در پی يافتن روابط بين کلمات در سطح جمله هستيم. يکی از راههای موفق درک اين ارتباط، ترسيم نمودارهای درختی است که بتوانند روابط گروهی و سلسله مراتبی اجزای جمله را نشان دهند. برای ترسيم نمودار درختی لازم است که ابتدا جمله را به نهاد و گزاره يا به اصطلاح فنی تر به گروه اسمی و گروه فعلی تقسيم کنيم. در اينجا به اختصار به نحو ايکس تيره می پردازيم.

نظريه نحو ايکس تيره

در نحو ساختاری (دستور ساختگرايی) تنها دو سطح مقوله ای شناخته می شود: الف: مقوله های گروهی شامل گروه اسمی، گروه فعلی، گروه حرف اضافه ای، گروه صفتی، گروه قيدی و … . ب: مقوله های واژگانی: اسم، فعل، حرف اضافه، قيد، صفت و … .

در نحو ساختاری هيچگونه مقوله ميانی يعنی مقوله ای بزرگتر از واژه و کوچکتر از گروه منظور نمی شود. برای مثال در نحو ساختاری هر سازه اسمی يا اسم (هسته) است و يا گروه اسمی. امّا به نظر می رسد مقولههای بينابينی (مابين هسته اسمی و گروه اسمی) نيز وجود داشته باشد و بايد به طريقی در نظريه نحو مورد توجه قرار گيرد. برای مثال گروه اسمی “اين مرد بسيار وارسته” را در نظر بگيريد. در نظام سنتی توصيف ساختی گروه مورد نظر به شکل زير است:

گروه اسمی

 

 

                                                        

 
   

 

 

 

 

زنجيره “مرد بسيار وارسته” يک سازه خاص را تشکيل نمی دهد، درحالی که عملاً اينطور نيست زيرا زنجيره مذکور در حکم يک سازه مشخص می تواند با زنجيره ديگری با همين ساخت سازه ای يعنی “اسم+گروه صفتی” همپايه شود مانند:                                                                       

گروه اسمی

 
   

 

اين

 

گروه صفتی

 

اسم

 

                                                                              

امّا سؤال اينست که سازه “اسم+ گروه صفتی” چه مقوله ای است؟ به نظر می رسد که بايد يک گروه اسمی تلقی شود امّا اين حدس درست نيست زيرا توزيع زنجيره “مرد بسيار وارسته” با “گروه اسمی” اينمرد بسيار وارسته” متفاوت است.

* علی اين مرد بسيار وارسته و انسان بسيار هوشمندی است.

از طرفی سازه” مرد بسيار وارسته” اسم (هسته گروه اسمی) نيز نيست. می توان گفت اين سازه نوعی مقوله “ميانی”است يعنی بزرگتر از اسم و کوچکتر از گروه اسمی است. نظريه نحو ايکس تيره برای رفع همين نوع مشکلات تدوين شده است. بر اساس نحو ايکس تيره، برای هر مقوله واژگانی ايکس (x) ممکن است بيش از يک سطح گروهی وجود داشته باشد. در نحو ايکس تيره برای مقوله های گوناگون سطوح زير مشخص شده است که به ترتيب يکی بدون تيره، دومی با تيره و سومی با دو تيره مشخص شده است.

X (X صفر يا بدون تيره = مقوله واژگانی (هسته))

X'( Xتيره يا ايکس بار)

X” (X دو تيره يا ايکس دوبار)

X می تواند يکی از مقوله های واژگانی از قبيل اسم، فعل، صفت و غيره باشد. حال گروه اسمی مورد بحث را می توان به شکل زير نمايش داد:

 

 

 

همانطور که ملاحظه می شود هر گروه شامل دوشاخه خواهد بود: هسته گروه و تمام وابسته های آن. ممکن است وابسته های هر هسته نيز قابل گسترش باشند که اين کار را در مرحله بعد انجام می دهيم. به هر حال در ترسيم نمودارهای درختی همواره بايد به خاطر داشته باشيم که شاخه های ما زوج می باشند و گروه سه شاخه فقط در مورد افعال سه ظرفيتی صدق می کند (افعالی که برای ساختن جمله کامل علاوه بر فاعل و مفعول صريح، به مفعول غيرصريح هم به صورت سازه اجباری جمله نياز دارند).

لازم به يادآوری است که برای نمايش سازه های موجود در جمله از شيوه های متفاوتی مانند قلاب گذاری نيز استفاده می شود که به آن labeled bracketing می گويند. [N”[N’[N[ ][AP ]]]

همچنين برای بيان روابط بين سازه ها، اصطلاحات خويشاوندی نظير مادر، خواهر و دختر به کار گرفته می شود. مثلاً در نمودار بالا N” مادر وابسته و N’ است. وابسته و N’ دختر N” هستند و از طرفی وابسته و N’ خواهر يکديگر هستند.

مثال: نمودار درختی جملات زير را رسم کنيد.

 علی به بازار رفت و کتاب خريد.         با اتوبوس رفت.      علی کتاب را به دوستش داد.

احمد کتاب را به دوستش داد.              احمد به آرامی کتاب خواند. کاش جهان پر از صلح و صفا بود.

او بايد در بيمارستان بستری شود.          علی گرسنه و خسته بود.        علی می دانست که احمد می آيد.

حسن که تازه خانه خريده بود خوشحال به نظر می رسيد.      مهدی خانه ای را که تازه خريده بود فروخت.

 

 

  روابط نقشی يا نقشهای تتا  (thematic roles يا Ө-roles)

در نظريه معيار (جنبه های نظريه نحو) نقش معنايی اقمار (موضوع های فعل) ناديده گرفته شده بود. فيلمور در نظريه حالت (case theory) به تشريح اين نقشها پرداخت. موضوع اصلی اين نظريه آنست که علاوه بر روابط فاعلی-مفعولی در سطح جمله، روابط ديگری نيز حاکم است و غفلت از بررسی نقش آنها نقصی برای دستور زبان به حساب می آيد. برای مثال به جملات زير توجه کنيد:

الف- مهری غذا را پخت.

ب-غذا پخت.

ج- غذا پخته شد.

در جمله (الف) “مهری” فاعل، “غذا” مفعول و “پخت” فعل است. در جملات “ب” و “ج” غذا جای فاعل را گرفته يعنی به جايگاه فاعلی ارتقاء يافته است. امّا مهم اينست که رابطه “غذا” با فعل “پختن” در تمام جملات مورد بحث يکسان است: به هر حال غذا پخته می شود. مشخص است که غير از روابط فاعلی- مفعولی در سطح جمله، روابط ديگری نيز حاکم است. کلمه “غذا” در جملات ياد شده نقش دستوری متفاوتی دارد ولی نقش معنايی آن در هر سه جمله يکسان است يعنی در هر سه جمله نقش معنايی کنش پذير  (patient) دارد. به طور کلّی گفته می شود عناصر جمله علاوه بر نقشهای دستوری (فاعلی، مفعولی و …) يکسری نقشهای معنايی هم دارند. زبانشناسان فهرستهای متفاوتی از نقشهای معنايی (نقشهای تتا) بدست داده اند. موارد زير مهمترين نقشهای معنايی هستند که در آثار زبانشناسانی مانند جکنداف، لانگاکر و … به آنها اشاره شده است.

  • کنشگر (Agent): عنصری که آگاهانه و به صورت ارادی عملی را انجام دهد.

مهری غذا را پخت.                کامران ميخ را کوبيد.

  • کنش پذير (patient): ماهيتی که تحت تأثير عمل يک فعل قرار می گيرد و در آن تغيير فيزيکی صورت می گيرد:

علی ظرفها را شکست.            خورشيد يخ ها را آب کرد.                   مريم فرزندش را سخت تنبيه کرد.

  • کنش رو (theme): ماهيتی که تحت تأثير عمل يک فعل قرار می گيرد ولی در آن تغيير فيزيکی صورت نمی گيرد:

علی ماشين را دزديد.              علی کتاب را از کتابخانه گرفت.          آن کتاب در کتابخانه است.

تجربه گر (experiencer): ماهيتی ذی شعور که پديده ای را حس می کند و يا شاهد آن است (ولی کنترلی بر آن ندارد).

من کشورم را دوست دارم.                    ژاله هيجان زده است.             علی مريض شد.     مهری دود را ديد.  

زهرا صدای بسته شدن در را شنيد.

برخی به تجربه گر “اثرپذير” نيز می گويند.

 

هدف (goal): عنصری است که فعل به سوی آن متوجه است.

علی گواهينامه خود را به پليس داد.      مهری داستان را برای دوستانش تعريف کرد.

پس از ساعت ها راه پيمايی به قله رسيديم.

 

عامل بالقوه (potential agent): عنصری که نوعی حرکت و تغيير ناشی از توان بالقوه آن است هر چند قصد و اراده ای در کار نباشد.

سيل استان گلستان را ويران کرد.

 

مبدأ/کنش زا (source): عنصری که وقوع عملی انتزاعی يا غير انتزاعی از آن شروع می شود. اين نقش و نقش کنشگر ممکن است در يک عنصرزبانی تجلی يابند. (مثلاً اميد در مثال زير)

از تهران تا قزوين دو ساعت راه است.                 اميد دوچرخه اش را به دوستش داد.

ما ايده مان را از يک مجله فرانسوی گرفتيم.       آنها از مشهد برگشتند.

 

جايگاه (Location): مکانی که عملی در آنجا صورت می گيرد چه انتزاعی و چه غير انتزاعی.

علی زير ميز مخفی شده بود.                 دو سال در اصفهان زندگی کرديم.

 

پذيرنده (Recipient): ماهيتی که خاصل عمل وقوع فعل را دريافت می کند.

حسين يک کتاب شعر به کاوه داد. (حسين: کنشگر، کاوه: پذيرنده)

 

اثرگذار (Percept): عاملی که اثرپذير (تجربه گر) را متأثر می کند.

عشق او ديوانه ام کرد.           بيماری او مرا متأثر کرد.

 

ابزار (instrument): ابزار (ماهيتی) که عملی بوسيله آن انجام می شود.

او در را با کليد باز کرد.        او با چاقو مرد را زخمی کرد.

 

بهره ور/ بهره پذير (benefactive): کسی که از عملی بهره مند می شود و خودش در آن کار دخالتی ندارد.

آنها برای من کيک پختند.                   مهری فرم را برای دوستش پر کرد.       کتاب را برای ژاله خريدم.

 

نکته: نظريه ايکس تيره و نظريه نقشهای معنايی (نظريه تتا) و … در چارچوب نظريه حاکميت و مرجع گزينی مطرح شده اند.

 

 

معناشناسی (مطالعه معنا در زبان بشر)

در اين قسمت به معنا شناسی يعنی مطالعه معنا در زبان بشر می پردازيم. در اين حوزه، چهار مبحث عمده بررسی می شوند: (1) ماهيت معنا (2) اهميت ساخت نحوی در تعبير جمله ها (3) نقش عوامل غير دستوری در فهم گفته ها و (4) تأثير احتمالی زبان در تفکر.

معنای واژه

مخزن اصلی معنا در دستور زبان واژگان است. واژگان درباره معنای واژه های منفرد اطلاعاتی را می دهد که در تعبير جمله ها به کار می آيد.

مصداق

ما به ازای هر واژه مصداق آن است. يکی از رويکردهای معروف در معناشناسی معنای واژه را مصداق آن يکی می داند. بنابراين، طبق اين نظريه معنای واژه سگ مساوی است با مجموعه موجوداتی (سگهايی) که اين واژه را در جهان واقعی از ساير پديده ها متمايز می کند. اما اين تعريف در مواردی مانند اسب تک شاخ و اژدها که در جهان واقعی مصداقی ندارند ولی به هيچ بی معنی نيستند به بن بست می خورد. همچنين ممکن است دو واژه مصداق واحدی داشته باشند امّا معنای آنها يکی نباشد (ستاره صبحگاهی و ستاره شبانگاهی برای دلالت بر ستاره زهره، مارگارت تاچر و نخست وزير بريتانيا در سال 1989 برای دلالت بر مارگارت تاچر)

گستره مصداقی و گستره مفهومی

امکان ناپذيری يکی گرفتن معنای يک واژه با مصداقهايش به تمايز ميان گستره مصداقی و گستره مفهومی انجاميده است. گستره مصداقی يک واژه عبارت است از مجموعه چيزهايی در جهان که آن واژه به آنها اطلاق می شود، امّا گستره مفهومی آن عبارت است از مفهوم ذاتی آن، يعنی مفاهيمی که در ذهن بر می انگيزد. به اين ترتيب گستره مصداقی واژه زن مجموعه ای از موجودات (زنها) در جهان واقعی است در حالی که گستره مفهومی آن مفاهيمی چون “انسان” و “مؤنث” را نيز دربردارد. امّا تميز گستره مفهومی از گستره مصداقی مشکل معنا را حل نمی کند بلکه باعث می شود آن را به صورت جديدی مطرح کنيم: ماهيت مفهوم يا معنای ذاتی يک واژه چيست؟

يک پاسخ می تواند اين باشد که معانی واژه (گستره مفهومی آن) مساوی است با تصويرهای ذهنی. اين پاسخ به مراتب از نظريه مبتنی بر مصداق بهتر است زيرا می توان تصور کرد  که کسی از اسب تک شاخ يا اژدها تصويری ذهنی داشته باشد هرچند چنين موجوداتی در جهان واقعی وجود نداشته باشند هر چند چنين موجوداتی در جهان واقعی وجود نداشته باشند. متأسفانه اةن نظر نيز با مشکلاتی جدی از نوعی ديگر مواجه می شود. اولاً مشکل بتوان تصويری ذهنی از واژه هايی مثل نيتروژن، 522، 101، اگر، بسيار و … پيدا کرد. به علاوه ظاهراً برای معنای واژه سگ نيز تصويری ذهنی وجود ندارد که آنقدر کلی باشد که سگهای کوچک و گوش دراز و سگ شکاری ايرلندی را دربرگيرد و در عين حال شامل روباه و گرگ نشود.

مشخصه های معنايی

رويکرد ديگری در مطالعه معنا هست که می کوشد گستره مفهومی يک واژه را معادل مفهومی انتزاعی بگيرد که از اجزاء کوچکتری به نام مشخصه های معنايی تشکيل شده است. اين تجزيه مؤلفه ای به خصوص هنگامی مؤثر است که به نمايش شباهتها و تفاوتهای ميان واژه های دارای معانی مرتبط با يکديگر می پردازد. تحليل مشخصه ای واژه های مرد، زن، پسر و دختر اين گفته را روشن می کند. مزيت آشکار اين رويکرد آن است که اجازه می دهد تا موجودات را در طبقاتی طبيعی دسته بندی کنيم. از اين رو، مرد و پسر را می توان به صورت ]+ انسان، + مذکر[ در يک طبقه، و مرد و زن را می توان در طبقه ای با مشخصه های ]+انسان، + بزرگسال[ تعريف می شود قرار داد. امّا مشکل مشخصه های معنايی آن است که طبقه کوچک و روشنی را تشکيل نمی دهند و خرد کردن معانی کلمات به اجزاء کوچکتر غالباً بسيار دشوار است. برای مثال آيا می توان گفت که معنای آبی شامل مشخصه ]+رنگ[ و چيز ديگری است؟ اگر چنين است آن چيز ديگر چيست؟ آيا آبی بودن نيست؟ اگر هست، پس هنوز معنای آبی را به مشخصه های کوچکتر تقسيم نکرده ايم، و باز همان جايی هستيم که بوديم.

مشخصه های معنايی تا حد محدودی به روشن تر شدن معنای واژه کمک می کنند. برای مثال، توصيف معنای سگ بر حسب ترکيب مشخصه ای ]+ حيوان، + سگسان[ مادامی که مفهوم زيربنای مشخصه ]+سگسان[ خُردتر نشده است چه ارزشی دارد؟ ايراد مشابهی نيز بر کاربرد مشخصه هايی چون ]انسان[ و ]مذکر[ در تعريف مرد و زن وارد است.

روابط معنايی ميان واژه ها

مهمترين روابط معنايی ميان واژه ها عبارتند از: هم معنايی، تضاد معنايی، چندمعنايی و هم آوايی.

هم معنايی:  واژه ها يا عباراتی که دارای معنای يکسان هستند هم معنا خوانده می شوند. اگرچه هم معنايی راستين در زبان بشر نادر است جفت واژه هايی مانند “ماشين و خودرو” ، “پدر، بابا” را می توان نمونه های محتمل هم معنايی کامل يا تقريبی دانست.

تضاد معنايی: واژه ها يا گروه هايی را که معنای ضد يکديگر دارند متضاد گويند. مانند روشن/تاريک، مرد/زن، بالا/ پايين، داغ/ سرد، درون/ بيرون، رفت/ آمد

چندمعنايی و هم آوايی: چند معنايی زمانی است که يک واژه دو يا چند معنی دارد که حداقل به طور مبهمی به هم مربوطند. سر (سر بطری، سر آدم، سر چشمه)، پا (پای کوه، پای انسان، پايه ميز)، برگ (برگ درخت، برگ کاغذ)

هم آواها واژه هايی هستند با صورت آوايی واحد، امّا دارای دو يا چند معنای کاملاً متمايز. مانند شانه (شانه سر و استخوان شانه)؛ خوار / خار           به اين ترتيب معلوم می شود که هم آواها بر دو دسته اند: هم آواهای دارای صورت نوشتاری يکسان (شانه) و هم آواهای دارای صورت نوشتاری متفاوت (خوار/ خار)

چندمعنايی و هم آوايی باعث ابهام واژگانی می شوند زيرا واژه ای واحد بيش از يک معنا دارد. اما معمولاً بافت زبانی معنای مورد نظر واژه مبهم را روشن می کند.

روابط معنايی ميان جمله ها

جمله ها نيز مانند کلمات معناهايی دارند که می توان آنها را بر حسب رابطه شان با يکديگر تحليل کرد. سه رابطه از اين نوع عبارتند از: دگرگفت(واگويه)[25]، تضمن (استلزام) [26] و تناقض[27].

دگرگفت

دو جمله دارای معنای واحد را دگرگفت يکديگر گويند. مثال:

پليس دزد را تعقيب کرد.                       دزد را پليس تعقيب قرار گرفت.

من به علی احضاريه را دادم.                   من احضاريه را به علی دادم.

مايه تأسف است که تيم ما باخت.        متأسفانه تيم ما باخت.

اين جمله ها تنها به لحاظ تأکيد تفاوتهای ظريفی دارند. بعضی از زبانشناسان احساس می کنند گه حفظ دو يا چند ساخت کاملاً هم معنا برای يک زبان بی فايده است و به همين دليل دگرگفت کامل وجود ندارد.

تضمن (استلزام)

تضمن بر دو نوع است: متقارن و نامتقارن. تضمن متقارن رابطه ای که در آن صحت يک جمله ضرورتاً صحت جمله ديگر را می رساند، مانند مثالهای بالا ، تضمن متقارن همان دگر گفت است. در اين گونه موارد رابطه تضمن ميان دو جمله دگرگفت دوجانبه است، زيرا صحت يک عضو از جفت جمله ها صحت عضو ديگر را تضمين می کند. امّا در بعضی از موارد، تضمن نامتقارن است. مثال:

پليس دزد را مجروح کرد.                     دزد مجروح است.

خانه قرمز است.                      خانه سفيد نيست.

اين فيل حامله است.               اين فيل ماده است.

جمله های اول در مثالهای بالا مستلزم صحت جمله های دوم است . برای مثال اگر راست باشد که پليس دزد را مجروح کرد پس اين هم راست است که دزد مجروح است. امّا عکس آن صادق نيست، زيرا ممکن است دزد مجروح باشد بی آنکه پليس او را مجروح کرده باشد.

همان گويی[28] : همانگويی از طريق تکرار، کاربرد واژه هم معنی يا شرط لازم و کافی تحقق می يابد.

مثال: شيراز شيرازاست.          آدم گرسنه گشنه است.          پدرم مذکر است.

تناقض (از کتاب دکتر درزی)

گاهی صحت يک جمله مستلزم سقم جمله ديگر است. رابطه ای که در آن صحت يک جمله مستلزم سقم جمله ديگر باشد تناقض ناميده می شود.  مثال:

حسن مجرد است.                  حسن متأهل است. 

فرق تضاد معنايی و تناقض از نگاه دکتر صفوی!

تضاد معنايی در بين جملات زمانی مطرح می گردد که جمله ای در معنی معکوس جمله ای ديگر بکار رفته باشد، مانند : برادرم کار می کند.                برادرم کار نمی کند.

                هوا سرد است.                        هوا گرم است.

امّا هر گاه مفهوم بخشی از يک جمله نقيض بخش ديگری از همان جمله باشد، آن جمله با تناقض معنايی[29] روبرو خواهد بود. مثال: اين قاتل تا به حال کسی را به قتل نرسانده است.                برادر مجردم زنش را طلاق داد.

خنثی شدگی

واجشناسان مکتب پراگ به هنگام بحث درباره نظام آوايی زبان، به خنثی شدن تقابلهای واجی بر حسب محيط وقوع واجها اشاره می کنند. در اين باره می توان به دو واج /m/ و /n/ اشاره کرد که تقابلشان در جايگاه پيش از واج /b/ در زبان فارسی خنثی می شود. به عبارت دقيق تر، در واژه هايی مانند “شنبه، تنبل، زنبيل و …” تقابل مؤلفه+]دندانی[ واج /n/ و مؤلفه ]+ لبی[ واج /m/ خنثی می شود.

چنين فرايندی را در قالب مؤلفه های معنايی نيز می توان بيان کرد به اين معنی که مؤلفه معنايی يک واژه می تواند بر حسب وقوع حذف شود و تقابل معنايی خنثی شود. در اين مورد، دو واژه “مرد” و “پسر” را در نظر بگيريد که از طريق مؤلفه ]+بالغ[ برای “مرد” و ] – بالغ[ برای “پسر” در تقابل با يکديگر قرار می گيرند. اين تقابل در ساخت هايی مانند “لباس مردانه” يا ” مهمانی مردانه” حفظ می شود و در “دستشويی مردانه” يا “آرايشگاه مردانه” خنثی می شود؛ يعنی “مرد” در “مهمانی مردانه” از سه مؤلفه ]+انسان[ ، ]+مذکر[، ]+بالغ[ تشکيل شده است در حالی که تقابل مؤلفه ]+بالغ[ واژه “مرد” و ]- بالغ[ واژه “پسر” در ساختی نظير “دستشويی مردانه” خنثی می شود. اين خنثی شدگی سبب می شود تا واژه “مرد” کاربردی بی نشان[30]يابد و به جای “پسر” نيز به کار رود.

ساخت نحوی به عنوان يکی از عوامل مؤثر در تعبير جمله

ساختارهای درختی که به ياری دستور توليد می شوند نه تنها در تعيين صورت جمله ها بلکه در تعيين تعبير آنها نيز دخالت دارند. در اين قسمت ارتباط ساخت نحوی را با دو جنبه از تعبير جمله بررسی می کنيم يعنی ابهام ساحتاری و اطلاق نقشهای معنايی.

ابهام ساختاری

قبلاً در قسمت نحو گفتيم که که بعضی از جمله ها مبهمند زيرا واژه های تشکيل دهنده آنها را می توان به بيش از يک طريق در گروه هايی تنظيم کرد. اين پديده را ابهام ساختاری می گويند (مثال خودروها و موتورسيکلتهای تندرو) و بايد آن را از ابهام واژگانی که حاصل هم آوايی و چند معنايی است متمايز کرد.

نقشهای معنايی

بخشی از تعبير معنايی عبارت است از تعيين نقشی که مرجع گروه های اسمی جمله ايفا می کنند. اصطلاح نقش معنايی يا نقش موضوعی برای توصيف نقش موجودی معين در يک رويداد به کار می رود. مثال:

علی ماهی را از شمال به تهران فرستاد.

نقش معنايی اسمهای اين جمله عبارتند از: علی (کنشگر)، ماهی (کنش پذير)، شمال (مبدأ)، تهران (مقصد).

کنشگر: موجودی که آگاهانه عملی را انجام می دهد.

کنش پذير: موجودی که دستخوش انتقال يا تغيير حالت می شود.

مبدآ: نقطه آغاز يک انتقال

مقصد: نقطه پايان يک انتقال

مثال ديگر: فضانورد در آزمايشگاه با يک تلسکوپ ستاره دنباله دار را ديد.

فضانورد: موجودی که چيزی را ادراک می کند (تجربه گر)

ستاره دنباله دار: چيزی که ادراک می شود (محرک)

تلسکوپ: چيزی که برای انجام يک عمل مورد استفاده قرار می گيرد (وسيله)

آزمايشگاه: محل قرار گرفتن يک چيز يا رخ دادن يک عمل (مکان)

اطلاق نقش معنايی: در واژگا ن اطلاعات مربوط به نوع نقش معنايی مربوط به افعال و حروف اضافه خاص يافت می شود. نقش معنايی که يک اسم دريافت می کند بر حسب جايگاه آن در ژرف ساخت تعيين می شود. توضيح بيشتر در ص 294 و 295 کتاب دکتر درزی

ژرف ساخت و معنا

کشف ارتباط ژرف ساخت با تعبير جمله تأثير مهم و پايداری در نظريه زبانشناسی داشت و تدوين نظريه زير را ممکن ساخت:

  • در جمله های دارای ژرف ساخت واحد، گروه های اسمی دارای نقشهای معنايی يکسان هستند.

جمله های معلوم و مجهول و نيز جمله های خبری و صورت پرسشی آنها دارای ژرف ساخت واحد هستند.

به اين ترتيب معلوم می شود که ساختهای نحوی علاوه بر نشان دادن نحوه سازمان يافتن کلمات در گروه ها به تعبير معنايی نيز مربوط می شوند.

رابطه ژرف ساخت و معنا

ژرف ساخت چيست؟ برای تبيين مفهوم ژرف ساخت به مثالهای زير توجه کنيد:

رفتن حسن بی مورد بود.

آوردن حسن بی مورد بود.

تنبيه حسن بی مورد بود.

امّا تعبير معنايی اين سه جمله يکی نيست و تفاوت معنايی آنها صرفاً از تفاوت معنای واژه های رفتن، آوردن و تنبيه کردن ناشی نمی شود، بلکه تفاوت شان در روابط دستوری متفاوتی است که در سازه اول (گروه اسمی نهاد) وجود دارد:

در “رفتن حسن بی مورد بود”              حسن فاعل است.

در “آوردن حسن بی مورد بود”           حسن مفعول است.

در “تنبيه حسن بی مورد بود” نقش دستوری حسن مبهم است: می تواند فاعل باشد يا مفعول.

اگر برای تعبير معنايی جملات فقط به ساخت ظاهری جملات (روساخت شان) توجه کنيم نمی توانيم تفاوت معنايی اين جملات را تبيين کنيم چون به لحاظ ساخت ظاهری هر سه جمله يکی اند. چامسکی می گويد اگر قرار باشد دستور زبان بتواند بخوبی واقعيت های زبانی را توصيف کند و بتواند رابطه بين جمله های زبان را مشخص کند، کافی نيست که فقط نشانه ها و روابط آشکار و عينی بين عناصر جمله را در نظر بگيرد، بلکه بايد به روابط نهفته ای که در زيربنای جمله های عينی وجود دارد نيز توجه کند. به همين علت چامسکی برای هر جمله، دو نوع ساخت در نظرمی گيرد: روساخت و ژرف ساخت.

روساخت شکل خارجی و عينی جمله را نشان می دهد، درحاليکه ژرف ساخت روابط معنايی و منطقی اجزای جمله را نشان می دهد. نکته ديگر اينکه روساخت و ژرف ساخت الزاماً بر هم منطبق نيستند، گاهی جملاتی را می بينيم که ترتيب عناصر جمله اش به هم خورده است:

امروز حسن به کتابخانه رفت.

حسن امروز به کتابخانه رفت.

حسن به کتابخانه رفت امروز.

ژرف ساخت با تعداد محدودی قاعده به نام قواعد گشتاری به روساخت تبديل می شود، قواعد گشتاری از راه حذف، افزايش يا جابجايی روابط ژرف ساختی را به روابط روساختی تبديل می کنند.

به هر کدام از اين فعل و انفعالات يا مجموعه ای از آنها که به کمک يک قاعده صورت می گيرد گشتار می گوييم.

پس ساختهای نحویعلاوه بر اينکه نحوه سازماندهی کلمات را به صورت گروه ها و سازماندهی گروه ها را به صورت جملات نشان می دهند تعبير معنايی جملات را هم نشان می دهند.

تعبير ضماير انعکاسی

شرط تعبير ضماير انعکاسی در شرايطی که ضمير انعکاسی مفعول مستقيم و مرجع آن فاعل جمله است، آن است که مرجع ضمير انعکاسی بايد آن را سازه فرمانی کند.

سازه فرمانی: سازه x، سازه y را سازه فرمانی می کند اگر هر آنچه که بر x تسلط دارد بر y هم تسلط داشته باشد (هر سازه ای سازه خواهر و زادگانش را سازه فرمانی می کند).

حال با توجه به اين توضيحات مثالهای ص 296 و 297 و 298 کتاب دکتر درزی را مطالعه کنيد.

 عوامل ديگر مؤثر در تعبير جمله

ساخت نحوی تنها يکی از عوامل مؤثر در تعبير جمله است. برای استفاده درست از زبان، درک نحوه تعامل دستور زبان با ساير نظامهای دانش و اعتقادات بشر نيز ضروری است. و حال چند نمونه از اين تعامل:

کاربردشناسی

يکی از عوامل مهم در تعبير جمله مجموعه دانشی است که اغلب کاربردشناسی ناميده می شود. اين دانش شامل زمينه نگرشها و اعتقادات سخنگو و مخاطب، درک آنان از بافت جمله و دانش آنها از نحوه استفاده زبان برای تبادل اطلاعات است. برای مثال دو جمله زير را در نظر بگيريد:   

اعضای شورای شهر به راهپيمايان مجوز تظاهرات ندادند زيرا آنها نگران بروز خشونت بودند.       

اعضای شورای شهر به راهپيمايان مجوز تظاهرات ندادند زيرا آنها مدافع بروز خشونت بودند.

اين دو جمله ساخت نحوی يکسانی دارند و تنها در انتخاب فعل در بند درونه با يکديگر متفاوتند (نگران بودن در برابر مدافع بودن)با اين حال ضمير آنها در اين دو به گونه متفاوتی تعبير می شود. اغلب مردم معتقدند مرجع ضمير آنها در جمله اول “اعضای شورای شهر و در جمله دوم راهپيمايان است و ظاهراً اين قضيه هيچ ربطی به قواعد دستوری ندارد.  در واقع اينها اعتقادات ما را درباره گروه های مختلف جامعه منعکس می کنند- در اين مورد خاص اعتقاد به اينکه به احتمال زياد اعضای شورای شهر از خشونت هراس دارند نه آنکه مدافع آن باشند.

اصل همکاری گرايس[31]: اصلی که در ارتباط به کار می رود و بر اساس آن فرض می شود يک گفته در متن موقعيت ارتباطی آگاهی بخش و بجاست. اين اصل دارای چهار قانون[32]است: کيفيت، کميت، رابطه و شيوه کلام.

کيفيت: دروغ نگو، آن چيزی را بگو که اطمينان داری درست است.

کميت: کم گوی و گزيده گوی چون دُر!

رابطه: ازاين شاخه به آن شاخه نپر، مرتبط سخن بگو.

شيوه کلام: واضح، شفاف، مختصر و مفيد سخن بگو (be clear, concise and orderly).

مثال: ص 301 کتاب دکتردرزی

پيش انگاشت (پيش انگاری)[33]

تصور يا اعتقادی که با کاربرد واژه يا ساختی خاص القاء می شود. مثال:

آبراهام لينکلن در سال 1895 ترور شد. (اين جمله پيش انگاری می کند که که وی يک شخصيت برجسته سياسی بوده است.)

برادر حسن از سفر برگشت. (اين جمله پيش انگاری می کند که حسن برادر دارد.)

فرق بين استلزام (تضمن) و پيش انگاری

وقتی در مثال استلزام می گوييم : “اين فيل حامله است.     اين فيل ماده است.”ماده بودن فيل” شرط لازم برای “حامله بودن” به حساب می آيد. در حاليکه وقتی در مثال پيش انگاری می گوييم: ” برادر حسن از سفر برگشت.                    حسن برادر دارد.)” برادر داشتن حسن شرط لازم برای از سفر برگشتن حسن نيست.

کنشهای گفتاری[34]

منظور از کنش گفتاری، نوع کنشی است که با بيان يک جمله همراه می شود. سه نوع کنش گفتاری وجود دارد: کنش لفظی[35]، کنش غيرمستقيم زبانی[36]، کنش تأثيری[37]. مثال در ص 304 و 305 از کتاب دکتر درزی

 منظور از کنش لفظی، کنش گفتاری شامل بيان يک جمله با معنای خاص است (مثال: شما را بيش از حد معمول در کلاس نگهميدارم).

منظور از کنش غيرمستقيم زبانی، کنشی است که گوينده با بيان يک گفته انجام می دهد (مانند قول دادن، فرمان دادن، بازداشت کردن، هشدار دادن)

منظور از کنش تأثيری، کنش گفتاری است که تأثير خاصی بر شنونده می گذارد. (مانند بيان گفته ای که می ترساند، مسخره می کند يا توهين کننده است).

فعل کنشی[38]: فعلی که ادای آن کنش غير مستقيم زبانی را دربردارد (مانند قول دادن، هشدار دادن، شرط بستن، هشدار دادن، قبول کردن و …) مثال ص 305

وقتی که فعلی به صورت کنشی بکار می رود همواره فاعلش اول شخص (من يا ما) و زمانش حال است. (قول می دهم که آنجا باشم.، قاضی: من شما را به پنج سال زندان محکوم می کنم.، روحانی: من شما را زن و شوهر اعلام می کنم.)

وضعيت (محيط فيزيکی)

صورتهای اشاری مکانی (اين، آن، و …)

کلام[39]

کلام عبارتست از رشته متصل گفته های بيان شده در خلال مکالمه، سخنرانی، داستان و يا ديگر رويدادهای گفتاری. اهميت کلام در نقش آن در تعبير و تفسير جمله های منفرد است زيرا هر کدام از جمله ها عناصری دارند که تعبير و تفسير آنها فقط به کمک اطلاعات موجود در گفته های پيشين قابل تشخيص است. (برای مثال تعبير ضماير، عبارات اشاری، …)

زبان، معنا و تفکر

فرضيه ساپير- وُرف

تفاوت بين شمايل[40]، نمايه[41] و نماد[42] (از کتاب درآمدی بر معنی شناسی، دکتر صفوی)

پيرس معتقد است شمايل نشانه ای است که بين صورت و معنی اش نوعی شباهت صوری وجود داشته باشد. در سنت اين نوع نشانه را نشانه تصويری می نامند مثل رابطه بين تصوير يک فرد و خود فرد.

نمايه نشانه ای است که بين صورت و معنی اش نوعی رابطه علّی وجود داشته باشد (نشانه طبيعی) مثل رابطه بين دود و آتش و يا رابطه بين حرارت بالای بدن و تب.

نماد نشانه ای است که بين صورت و معنی اش رابطه ای قراردادی وجود داشته باشد مانند رابطه بين چراغ قرمز و مفهوم ايست.

واژه هايی مانند “بمب” و “شُرشُر” و … که نام آوا ناميده می شوند که جزو شمايل محسوب می شوند.

نکته: معنی شناسی مطالعه معنا مستقل از گوينده و شنونده، معنی شناسی مطالعه معنای جمله؛ کاربردشناسی مطالعه معنا با توجه به گوينده و شنونده، کاربردشناسی مطالعه معنای گوينده. معنی شناس صرفاً به مطالعه معنی درون زبانی می پردازد و بررسی رابطه دوسويه بين دانش درون زبانی و دانش برون زبانی را به کاربردشناس محول می کند.

پاره گفتار[43]، جمله و گزاره[44]

مطالعه معنی در سه سطح زبانی صورت می گيرد. سطحی ملموس که پاره گفتار ناميده می شود، سطحی دوم به نام جمله که انتزاعی است و سطح سوم که گزاره نام دارد و انتزاعی تر از جمله است.

پاره گفتار واقعيتی عينی و ملموس (فيزيکی) است. پاره گفتار در اصل صورت گفتاری يا نوشتاری يا بهتر بگوييم تحقق صوری جمله است. هر بار پاره گفتاری تلفظ شود و يا نوشته شود به لحاظ فيزيکی با دفعات قبل و بعد از خود تفاوت دارد.

منطق دانان به هنگام مطالعه معنی، سطح انتزاعی تری را نيز درنظر می گيرند که گزاره ناميده می شود. گزاره اصطلاح جديدی است که به جای اصطلاح قديمی تر قضيه به کار می رود و نبايد آن را با اصطلاح گزاره در نحو اشتباه کرد. در معنی شناسی منطقی، منطق دانان به دنبال تعيين صدق يا کذب جملاتند و به همين دليل برخی از عناصر درون جمله را که صرفاً اطلاعاتی دستوری تلقی می شوند، در تعيين اين صدق يا کذب نامعتبر می دانند. اجازه دهيد برای نمونه جملات (1) تا (4) را در نظربگيريم.

  • هوشنگ برادرش را به مدرسه برد.
  • برادرش را هوشنگ به مدرسه برد.
  • اين هوشنگ بود که برادرش را به مدرسه برد.
  • برادر هوشنگ توسط هوشنگ به مدرسه برده شد.

در جملات بالا گزاره واحدی داريم که در قالب جملات مختلف بيان شده است.

سؤال: در مطالعه معنا چه نيازی به اين سه سطح زبانی داريم؟ انتخاب اين سطوح سه گانه به اين دليل است که بتوان معنی را از منظر گوينده و شنونده (پاره گفتار)، خارج از بافت (جمله) و جهان خارج (گزاره) مورد بررسی قرار داد.

سطح پاره گفتار: مطالعه معنا از منظر گوينده و شنونده

سطح جمله: مطالعه معنا خارج از بافت (معنای درون زبانی). اين سطح مطالعه معنا به شرايط اجتماعی معنی محدود می شود يعنی شرايی که فردی نباشد و به زبان (langue) مربوط شود نه به گفتار (parole). سطح مطلوب برای بررسی معنا در محدوده معنی شناسی زبانی همانا جمله است.

سطح گزاره: مطالعه معنا با توجه به جهان خارج (در اينجا صدق و کذب و … مد نظر است).

 

مثلث معنايی[45] آگدن و ريچاردز

آگدن و ريچاردز فرضيه ای را مطرح می کنند که بر اساس آن صورتهای زبانی از طريق تصور ذهنی به مصداق های جهان خارج مرتبط می شوند. در طرح آنها برای توضيح مسأله دلالت[46]، نماد[47] که واحدی زبانی مثل واژه است به نوعی انديشه[48] ارتباط می يابد و مصداق جهان خارج نيز به همين انديشه بازمیگردد که در نتيجه مثلثی را پديد می آورد. دراين مثلث، رابطه بين نماد و انديشه يا تصور ذهنی[49] و بين مصداق و همين تصور ذهنی تحقق می يابد. آگدن و ريچاردز برای نشان دادن اين نکته که رابطه بين نماد و مصداق غيرمستقيم است و دلالت بين اين دو تحقق نمی يابد، اين ضلع مثلث معنايی (قاعده مثلث) را به صورت نقطه چين رسم کرده اند. نماد بر تصور ذهنی و تصور ذهنی بر مصداق دلالت دارند. بايد توجه داشت که نماد از ديدگاه آگدن و ريچاردز به سطح جمله تعلق دارد و نه به سطح پاره گفتار. بناباين نماد چيزی شبيه دال و تصور ذهنی چيزی شبيه مدلول است. بنابراين نشانه زبانی به آن گونه که سوسور مطرح کرده است حاصل جمع نماد و تصورذهنی از ديدگاه آگدن و ريچاردز به حساب می آيد.

تصور ذهنی

 

                                                                         

                                                                       مصداق                                             نماد

 

 

روابط مفهومی در سطح واژه (شمول معنايی[50]، هم معنايی، هم آوا- هم نويسی، چندمعنايی، تقابل معنايی و جزء واژگی)

شمول معنايی: حالتی که در آن يک مفهوم در برگيرنده يک يا چند مفهوم ديگر می شود که در اين صورت واژه ای که مفهومش، مفهوم واژه های ديگر را دربرمی گيرد واژه شامل[51] ناميده می شود و واژه هایی که مفهوم آنها زير مجموعه مفهوم واژه شامل قرار می گيرد واژه های مشمول[52] ناميده می شوند. برای مثال بين واژه “گوسفند” و واژه های “قوچ، ميش و بره” رابطه شمول معنايی برقرار است به طوری که “گوسفند” واژه شامل و واژه های ” قوچ، ميش و بره” واژه های مشمول (يا به تعبير دکتر صفوی واژه های زير شمول!) محسوب می شوند. واژه های مشمول نسبت به يکديگر واژه های هم شمول[53]ناميده می شوند.

 

جزء واژگی: جزء واژگی يکی ديگر از روابط مفهومی بين واژه هاست که رابطه کل به جزء را بين دو مفهوم می نماياند. اين رابطه نيز همچون شمول معنايی نوعی رابطه سلسله مراتبی است که بين اجزاء و و کل تشکيل دهنده آن برقرار می شود. برای مثال رابطه بين واژه “بدن” و واژه های “بالاتنه، ميان تنه و پايين تنه”؛ رابطه بين بالاتنه و دست، رابطه بين “دست” و واژه های “بازو، آرنج، مچ و انگشت دست”.

تقابل معنايی[54]و انواع آن

در معنی شناسی عمدتاً از اصطلاح تقابل (opposition) به جای تضاد (antonymy) استفاده می شود، زيرا تضاد صرفاً گونه ای از تقابل به حساب می آيد.

تقابل مدرج[55]: يکی از ملاکهای صوری متقابل های مدرج، کاربرد آنها به صورت صفت تفضيلی در نمونه هايی مانند “پيرتر/جوانتر” ، “گرمتر/سردتر”، “بزرگتر/کوچکتر” و … است.در چنين شرايطی نفی يکی از واژه های متقابل به معنی اثبات واژه ديگر نيست. اگر چيزی گرم نباشد لزوماً سرد نيست و ممکن است ولرم باشد!

تقابل مکمل[56]: نوع ديگری از تقابل است که در نمونه هايی مانند “روشن/خاموش”، “باز/بسته”، “زن/مرد”، “زنده/مرده” مشاهده می شود. در اين نوع تقابل، نفی يکی از دو واژه متقابل، اثبات واژه ديگر است.

تقابل دوسويه[57]: نوع ديگری از تقابل است که در نمونه هايی مانند “خريد/فروش”، “زن/شوهر”، “زد/خورد” و جز آن مشاهده می شود. اين نوع متقابل ها در رابطه دوسويه با يکديگر هستند به اين معنی که اگر “مريم زن هوشنگ باشد”، پس “هوشنگ شوهر مريم است”؛ اگر هوشنگ کتابی از کامبيز خريده باشد، پس “کامبيز کتابی به هوشنگ فروخته است”.

تقابل جهتی[58] : نمونه بارز اين تقابل “رفت/آمد”، “آورد/برد”، “ارسال کردن/دريافت کردن” است.

تقابل واژگانی[59] : گروهی از واژه های متقابل به کمک تکواژهای منفی ساز در تقابل واژگانی با يکديگر هستند، برای مثال نمونه های “آگاه/ناآگاه”، “باشرف/بی شرف”، اصولی/غيراصولی”.

تقابل ضمنی[60]: برای مثال “فيل/فنجان”، “دوغ/دوشاب”، “راه/چاه”، “کارد/پنير”، “مرد/نامرد (به معنی جوانمرد در برابر ناجوانمرد)”

بحث نشانداری ص 121 معنی شناسی صفوی مطالعه شود.

خلاصه معناشناسی از کتاب پوران پژوهش

معنی شناسی (فلسفی، منطقی، زبانی)

معنی شناسی مطالعه علمی معنی است. در سنت مطالعه معنی می توان معنی شناسی را به سه شاخه عمده تقسيم کرد.

معنی شناسی فلسفی بخشی از مطالعه فلسفی زبان است، سابقه ای طولانی دارد و به آرای افلاطون در رساله های کراتيلوس و لاخس برمی گردد.

معنی شناسی منطقی بخشی از منطق رياضی است. در اين نوع معنی شناسی سعی بر آن بوده است تا با توجه به موقعيت جهان خارج، صحت و سقم جملات زبان تعيين شود.

معنی شناسی زبانی بخشی از دانش زبانشناسی به شمار می رود و موضوع بحث ماست. در معنی شناسی زبانی، توجه معطوف به خود زبان است و معنی شناسی با مطالعه معنی به دنبال کشف چگونگی عملکرد ذهن انسان در درک معنی از طريق زبان است.

معنی شناسی و نشانه شناسی

نشانه شناسی کلاً دانش درک معنی است و مسلماً معنی زبانی بخش کوچکی از آن را شامل می شود. سوسور و پيرس از نخستين کسانی هستند که به علمی به نام نشانه شناسی اشاره کرده اند.

  • پيرس بين شمايل، نمايه و نماد تمايز قائل شد.
  • نشانه زبانی

پاره گفتار، جمله، گزاره

سه فرضيه عمده در مطالعه معنی

  • فرضيه نامگذاری

فرضيه نامگذاری بازمیگردد به قرن 4 قبل از ميلاد و رساله کراتيلوس افلاطون. از ديد افلاطون “واژه” واحد معنی است و به عبارت ديگر هر واژه برچسبی است برای چيزی که در جهان پيرامون ما وجود دارد. سه ايراد عمده بر اين فرضيه وارد است:

الف- رابطه بين “واژه” و “چيزی” در جهان خارج از زبان، مستقيم نيست. می توان در وسط بيابان از درخت و رودخانه سخن گفت در حاليکه چنين چيزهايی در اطراف ما نيستند.

ب- رابطه بين واژه و چيز جهان خارج از نوع رابطه طبيعی نيست، چرا که اگر رابطه طبيعی بود تنها يک زبان در دنيا وجود داشت. ارسطو در رساله “اندر عبارت” به اين نکته اشاره می کند و رابطه بين نشانه زبانی و چيزهای  جهان خارج را قراردادی می داند.

ج- نارسايی سوم اين است که بسياری از واژه ها به چيزی در جهان خارج اشاره نمی کنند مثلاً ديو، اژدها و …

  • فرضيه تصور ذهنی

اين فرضيه را آگدن و ريچاردز ارائه کرده اند و اصطلاحاً به نظريه مثلث معنايی معروف شده است. در طرح آگدن و ريچادز برای توضيح مسأله دلالت، نماد که واحدی زبانی مثل واژه است به نوعی انديشه ارتباط می يابد و مصداق جهان خارج نيز به همين انديشه باز می گردد. در نتيجه مثلثی را پديد می آورد به نام مثلث معنايی (که پيشتر شرح آن گذشت).

  • فرضيه روابط مفهومی

فرضيه روابط مفهومی به ديدگاه های کتز و فودور مربوط می شود. طبق اين نظريه که در سطح جمله به مطالعه معنی می پردازد در مطالعه قواعد معنايی بايد به مسأله ناهنجاری های معنايی، تضاد معنايی، ابهام، هم معنايی، استلزام و از پيش انگاری پرداخت.

روابط مفهومی در سطح واژه

  • شمول معنايی
  • هم معنايی يا ترادف
  • هم آوايی
  • هم نويسی
  • هم آوا- هم نويسی يا همنامی و يا جناس تام
  • چند معنايی
  • چند معنايی در سطح تکواژ: برای مثال تکواژ – ار در هم نشينی با واحدهای مختلف، نقش های متفاوت يا معانی متفاوتی را القاء می کند. برای مثال – ار در “خريدار” معنای فاعلی، در “گرفتار” معنای مفعولی و در “ديدار” معنی مصدری دارد.
  • چند معنايی در سطح گروه: برای مثال “خانم دکتر محمدی” و “بند کيف چرمی” را درنظربگيريد. اصطلاح اول بر حسب اينکه خانم ياد شده خودشان دکتر باشند يا همسرشان دکتر باشد، نام خانوادگی خودش يا همسرش “محمدی” باشد معانی مختلفی دارد. نمونه دوم نيز بر حسب اينکه “بند” چرمی باشد يا کيف، دو معنای مختلف دارد.
  • چندمعنايی واژگانی: برگ (برگ درخت يا برگ کاغذ)، روشن (در برابر تاريک، به معنی واضح بودن يک موضوع، …) هوا روشن شد/موضوع برايم روشن شد/رنگ آبی روشن را دوست ندارد.
  • تقابل معنايی
  • تباين معنايی: تباين معنايی به دو واژه محدود می شود که مفهومشان در تقابل با يکديگرند. تباين معنايی[61] در اصل نوعی تقابل معنايی است که ميان مفهوم چند واژه در يک حوزه معنايی پديد می آيد. گروه هايی مانند “شنبه/يکشنبه/دوشنبه/…/پنج شنبه/ جمعه/” و يا “شمال/جنوب/شرق/غرب” را می توان درنظرگرفت. در اين گروه ها نفی يکی از اعضای گروه، تأييد ديگر اعضای اين حوزه است.

نشانداری و بی نشانی

انواع نشانداری

(1) نشانداری صوری که ميان واژههايی مانند نسبت به “خانم معلم” يا “آقا معلم” مشاهده می شود. در نشانداری صوری حضور يک تکواژ سبب می شود تا واژه ای نسبت به واژه ديگر نشاندار شود.

(2) در نشانداری توزيعی که ميان واژه هايی نظير “پهنا” نسبت به “باريکی”، “سنگينی” نسبت “سبکی” و مانند آن ديده می شود، واژه بی نشان دارای توزيع وسيع تری است و به هنگام صحبت درباره هر دو واژه متقابل بکار می رود. مثلاً در زبان فارسی برای صحبت کردن درباره عرض چيزی از جمله هايی مانند “پهنايش چقدر است؟” استفاده می شود. پس “پهنا نسبت به “باريکی” بی نشان است.

(3) نشانداری معنايی- دو واژه “زن” و “انسان” را در نظر بگيريد. واژه “زن” نسبت به “انسان” نشاندار است چون “زن” به لحاظ معنايی دارای مؤلفه “+مؤنث” است، درحالی که واژه “انسان” نسبت به مؤلفه معنايی جنسيت خنثی است.

روابط معنايی در سطح جمله

  • هم معنايی
  • تضاد معنايی
  • شمول معنايی
  • استلزام معنايی
  • از پيش انگاری

معنی تحليلی و معنی ترکيبی

جملات تحليلی جملاتی هستند که هميشه صاق هستند مانند “فيل حيوان است” . جملات ترکيبی جملاتی هستند که صدق و کذب آنها به بافت و اطلاعات خارج از زبان بستگی دارد، مانند “حسن برادر محمد است.”

معنی شناسی تاريخی: بررسی تحول مفهوم واحدهای متعلق به يک حوزه معنايی در طول زمان

  • تخصيص معنايی: مفهوم دو واژه “داور” و “قاضی” در يک مقطع زمانی معادل يکديگر بوده است. به تدريج حوزه کاربرد واژه “داور” محدودتر شده و به فردی اطلاق می شود که در يک بازی يا مسابقه قضاوت میکند. اين فرايند را تخصيص معنايی می گويند.
  • توسيع معنايی: واژه ای مانند يخچال که به حوزه های معنايی لوازم خانگی نيز وارد شده است، توسيع معنايی يافته است.
  • تنزل معنايی: واژه “ليبرال” در فارسی امروز ديگر به معنی آزاديخواه بکار نمی رود و تنزل معنايی يافته و در مفهوم شخص وابسته به غرب با بار عاطفی منفی بکار می رود.
  • ترفيع معنايی: برای مثال واژه “سيد” به معنی “آقا” را در نظربگيريد که در فارسی بار عاطفی مثبت يافته و با تغيير معنی به فرزند خانواده پيامبر اسلام (ص) ترفيع معنايی يافته است.

با هم آيی[62]: در يک حوزه معنايی، رابطه معنايی بين واژه ها وجود دارد که به باهمآوايی آنها منجر می شود. مثلاً “دندان/گازگرفتن”، “سگ/پارس کردن”، “اسب/شيهه کشيدن”، يا “نان/بيات”، “شير/ترش”، گوشت/فاسد”، “تخم مرغ/گنديده” را در نظر بگيريد. رابطه اين واژه ها از نوع باهمآيی است.

محدوديت های گزينشی

چامسکی با بررسی مسأله همنشينی واژه ها در سطح جمله به لحاظ معنايی قواعدی را معرفی کرد که با توسل به آنها محدوديت های گزينشی واژه ها نسبت به يکديگر محک زده می شوند. برای مثال فعل مرکب “رانندگی کردن” محدوديت هایی را در گزينش خود اعمال می کند، يعنی فاعل اين فعل بايد حتماً حداقل دارای مشخصه ]+انسان[ باشد.

قواعد خوانش (فرافکنی)[63]: کتز و فودور در مقاله “ساخت يک نظريه معنايی” به هنگام بحث درباره بخش هاي معنايی واحدهای سازنده يک جمله و ارتباط ميان اطلاعات معنايی و نحوی، معنی هر جمله را تعيين می کنند. آنها اين قواعد را قواعد خوانش ناميدند. برای نمونه به جملات زير توجه کنيد: 

الف- {؟} صندلی روزنامه می خواند.

در مثال الف، همنشينی “صندلی” و “خواندن” قابل قبول نيست زيرا به نظر می رسد در زبان فارسی “خواندن” (روزنامه خواندن” فقط در هم نشينی با فاعل دارای مشخصه ]+انسان[ قرار می گيرد.

ابهام و انواع آن

  • ابهام واژگانی
  • ابهام نحوی: مانند ابهام گروهی (ابهام در سطح گروه: زنان و مردان جوان) و ابهام ساختاری (ابهام در سطح جمله: جواب ابلهان خاموشی است: جواب ديگران به ابلهان خاموشی است و جواب ابلهان به ديگران خاموشی است)

کاربردشناسی: بررسی معنای مورد نظر سخنگو را کاربردشناسی می گويند. آگهی مسکن: “دوخوابه”، “فوری”، “اکازيون”.

  • بافت : بافت بر دو نوع است: بافت زبانی و بافت موقعيتی.
  • عبارتهای اشاره ای: برخی از واژه های زبان را فقط می توان در بافت موقعيتی که گوينده آنها رابکار می برد تعبير کرد. واژه هايی مثل: من، آنها، اينها، آنجا، اينجا، ديروز، فردا، حالا، آنگاه و …. عبارات اشاری بر سه دسته اند: ضماير شخصی، ضماير اشاری مکانی (اينجا، آنجا و …)، ضماير اشاری زمانی (ديروز، فردا، الان و …)
  • کنش های سخن (کارگفت ها)[64]

تجزيه و تحليل کلام[65]: هر گاه سؤال کنيم که به ما به عنوان سخنگويان زبان چگونه مطلبی را که می خوانيم درک می کنيم و آنچه که سايرين می گويند می فهميم و چگونه کلام پيوسته را از سخنان پراکنده و نامربوط تشخيص می دهيم  و با موفقيت در عمل پيچيده ای که گفتگو نام دارد شرکت می کنيم به پاسخی می رسيم که آن را تجزيه و تحليل کلام (گفتمان) يا سخن کاوی می نامند.

پيوستگی (پيوند واژگانی)[66]: به متن زير توجه کنيد:

پدرم يک پيکان خريد. او ريال ريال پولش را پس انداز کرد تاتوانست ماشين را بخرد. اين ماشين اين روزها قيمتی پيدا کرده است. پدرم فروختش تا خرج تحصيل مرا بدهد. بعضی وقتها فکر می کنم پيکان را می داشتم بهتر بود تا تحصيل کنم.

در متن بالا، -َ م در واژه (پدرم، در جملات اول و چهارم) شناسه َم در کلمه “می داشتم” که جايگزين ضمير فاعلی “من” است و به همين ترتيب شناسه شم در فعل “کُنم” (تحصيل کنم) عواملی هستند که همه دارای يک مرجع (من) هستند. همين طور است کلمات “پيکان”، “ماشين ها”، “اين ماشين” “َش” در (فروختش)، “پيکان” در جمله آخر، زنجيره ای هم مرجع است و کلاً به “پيکان” اشاره دارد. زنجيره ديگر عبارتست از “پدر”، “او”، “َش” (در پولش)، که هم مرجع اند و به “پدر” ارجاع می کنند. اين زنجيره های هم مرجع که اصطلاحاً پيوستگی يا پيوند واژگانی ناميده میشوند يکی از عوامل ايجاد کلام پيوسته و مرتبط هستند.

انسجام (پيوند معنايی)[67]

پيوستگی (پيوند وواژگانی به تنهايی برای ايجاد کلام پيوسته و قابل درک کفايت نمی کند. متن بايد دارای انسجام معنايی هم باشد. مفهوم انسجام چيزی نيست که در بطن زبان باشد، بلکه چيزی است که در خود افراد وجود دارد. مردم سعی می کنند از آن چه که می خوانند يا می شنوند به تعبيری دست يابند تابا تجربه ای که از جهان بيرون دارند مطابقت نمايد. به نمونه مکالمه زير توجه کنيد که در آن هيچ گونه رابطه پيوستگی وجود ندارد.

الف: تلفن زنگ می زند.

ب: من در حمام هستم.

اصل تعاونی (يا همياری)[68]

چنين به نظر می رسد که در مکالمه ها فرض اساسی بر اين است که مکالمه کنندگان در واقع با هم همکاری می کنند. اين اصل همراه با چهار قاعده[69] کلی آن نخستين بار توسیط گرايس ارائه شده است.

اصل تعاون: “سهم خود را در مکالمه ای که يش می آيد و با هدفو مسيری که در مکالمه انتظار داريد آنطور که شايسته است ارائه دهيد.” قواعد اصل تعاون عبارتند از:

  • کيفيت
  • کميت
  • ارتباط
  • حالت

دانش زمينه ای: دانش زمينه ای يعنی اطلاعاتی که از قبل در مورد پديده ها در ذهن ما درونی شده است. مثلاً وقتی که می گوييم “پسرم به مدرسه می رود” همه ما درباره اين که “مدرسه چگونه جايی است دارای دانش زمينه ای هستيمم. برخی از پژوهشگران کوشيده اند با استفاده از مفهوم “طرحواره ها”[70] اينپديده را توصيف کنند. طرحواره ها ساخت های دانشی هستند که در حافظه قرار دارند و تحت شرايط مختلف درتعبير ما از آنچه تجربه می کنيم تقويت می شوند.

[1] etymology

[2] sign

[3] syntagmatic

[4] contrast

[5] paradigmatic

[6] sociolinguistics

[7] cultural diffusion

[8] loanword

[9] Loanshift

[10] laon translation

[11] loan rendition

[12] loan blending

[13] loan exchange

[14] interference

[15] acronym

[16] Semivowels or glides

[17] minimal pairs

[18] subcategorization

[19] allomorph

[20] acronyms

[21] blending

[22] acronyms

[23] blending

[24] blending

[25] paraphrase

[26]entailment

[27] antonymy

[28] tautology

[29]contradiction

[30] unmarked

[31] cooperative priniciple which is suggested by Grice

[32] maxim

[33] presupposition

[34] speech acts

[35] locutionary act

[36] illocutionary act

[37] perlocutionary act

[38] performative verbs

[39] discourse

[40] icon

[41] index

[42] symbol

[43] utterance

[44] proposition

[45] semiotic triangle

[46] signification

[47] symbol

[48] thought

[49] mental image

[50] hyponymy

[51] superordinate

[52] hyponym

[53] co-hyponym

[54] semantic opposition

[55] gradable opposition

[56] complementary opposition

[57] symmetrical opposition

[58] directional opposition

[59] lexical opposition

[60] connotational opposition

[61] semantic contrast

[62] collocation

[63] projection rules

[64] speech acts

[65] discourse analysis

[66] cohesion

[67] coherence

[68] co-operative principle

[69] maxim

[70] schemata

تهيه و تنظيم: دکتر مريم دانای طوسی

هم افزایی علمی
هم اندیشی علمی و جمعیت آگاهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *