روان شناسی | فرزندپروری | کودک درون
احتمالاً تا به حال از زبان روانشناسان شنیدهاید یا در مجلات روانشناسی خواندهاید که اگر به نیازهای اصلی یک کودک، در دوران کودکیاش پاسخ مناسبی داده نشود، او در همان مرحله از رشد فکری باز خواهد ماند یا حداقل با موانع بیشتری برای رسیدن به موفقیت نسبت به همسالان خود روبرو خواهد شد؛ به عبارت دیگر او در آینده فردی بزرگسال خواهد بود با افکار و رفتارهایی که درونمایه کودکانه دارند و همچنین عکسالعملها و رفتارهای اشتباهی که ریشه در نیازهای برآورده نشده او در دوران کودکیاش دارند.
اگر کودک درون شما آزرده شده باشد، همین مسئله باعث خواهد شد که شما در طول زندگی با مشکلات زیادی رو به رو شوید و احتمالاً در زندگیتان ناموفق باشید و با احساسات ناخوشایند و نارضایتی، زندگیتان را سپری کنید.
جالب است بدانید که منشاء بعضی مشکلات روانی مانند وابستگی بیش از حد، استرس، زودرنجی، ترس، غم، خیالپردازی، خودشیفتگی و … همین کودک آزرده است؛ چراکه به اعتقاد بیشتر روان شناسان اگر کودک درون شخصی سالم باشد منبع سرشاری از انرژی، خلاقیت، شادی و تازگی است و باعث پیشرفت روز افزون او در زندگی خواهد شد.
«کودک درون» اصطلاحی است که بسیاری از ما هر چند بیشتر برای شوخی و طنز در گفت و گوهایمان هم آن را به کار میبریم اما این مبحثی مهم در علم روان شناسی در درمان رفتارهای ناهنجار و عادتهای اشتباه و اضطرابهای به جا مانده از دوران کودکی به روانکاوان و روان پزشکان کمک میکند.
اگر شما فردی سختگیرید و از زندگی لذت نمیبرید یا با دیدن فیلمهای کمدی نمیخندید و همه آنها را مضحک میپندارید، بدانید که به احتمال زیاد کودک درون شما مریض است و برای رهایی از این قبیل مشکلات که به دلیل بیماری این کودک در شما شکل گرفته، کافی است برای بهبود وضعیت کودک درونتان قدمهایی محکم و آگاهانه بردارید.
پیامدهای منفی سرکوب کردن کودک درون
وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواستهها و نیازهای کودک درون را سرکوب میکنید، در معرض خطرات زیر قرار میگیرید:
– هرگز یاد نمیگیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید، بازی کنید و لذت ببرید.
– هرگز یاد نمیگیرید چگونه آرام باشید و استرسهای خود را کنترل کنید.
– از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه میکنید و از بودن در کنار خانواده و کودکتان لذت نمیبرید.
– نسبت به افرادی که از زندگی لذت میبرند، بدبین میشوید.
– از صمیمی شدن با دیگران میترسید، منزوی میشویدو میترسید که در ارتباط با مردم بیکفایت ارزیابی شوید.
کودک درون مبحثی مهم در روانشناسی است که در درمان رفتارهای ناهنجار، عادات و اضطرابهای به جا مانده از دوران کودکی به روانشناسان کمک میکند. کودک درون، بخشی از وجود ماست که گاهی ناسازگار است و گاهی دوست دارد بچگی کند و مانند یک بچه پرنشاط و سرزنده دست به هیجاناتی بزند که ظاهراً با منطق و استدلال سازگاری ندارد. کودک درون عاشق بازی، شادی و شوخی است ولی بیشتر اوقات افراد ناآگاه، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا بر او مسلط میشوند و اجازه نمیدهند خود را نمایان کند که در این صورت بلوغ عاطفی آنها رشد نمیکند.
وقتی تمایلات، خواستهها و نیازهای کودک درون را سرکوب میکنید، در معرض خطرات زیادی قرار میگیرید. به طور مثال، هرگز یاد نمیگیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید، بازی کنید و لذت ببرید. هرگز یاد نمیگیرید چگونه آرام باشید و استرسهای خود را کنترل کنید. از این که به اندازه کافی خوب نیستید احساس گناه میکنید و از بودن در کنار خانواده و کودکتان لذت نمیبرید. از صمیمی شدن با دیگران میترسید و منزوی میشوید. افرادی که از زندگیشان ناراضی هستند باید توجه کنند که مدتهاست پیامهای کودک درونشان را نادیده گرفتهاند اما نکته مثبت این است که هر لحظه اراده کنند میتوانند به کمک ارتباط برقرار کردن با کودک درونشان و آشنا شدن با آن راهی جدید به سوی زندگی تازه و شاد و پرانرژی باز کنند.
کودک درون، روح آزاد، شیطان و بازیگوشی است که شما آن را سر به راه کرده و کنترل می کنید، او عاطفی و حساس است، شما او را هدایت کرده و آرام می کنید، با این حال در درون شما زندگی می کند. او خلاق و هنرپیشه است، شکل یافته و سامان دهی شده و نیازمند رهایی است. کودک درون همان شمایی است که درد می کشید، نادیده گرفته می شوید، خود را از دید دیگران پنهان کرده و وجود خود را انکار می کنید. این کودک همیشه در زیر سطح قرار دارد و موجب نگرانی و ترس شما از مورد سوء استفاده قرار گرفتن می شود.
شمایی که در زمان جوانی عاشق بازی و شادی و سبک سر بودید. همان کسی که شما آن را با شخصی بالغ، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا جایگزین کردید. کودک درون شما گم شده یا فراموش شده اما هنوز هم در ناخودآگاه شما ساکن است. کسی که می داند چگونه بازی کند و خوش بگذراند و به شما کمک می کند تا خستگی را از خود دور کرده و استرس را در زندگی خود کنترل کنید. شخصی که اگر آسان بگیرید، جدی بودن خود را رها کنید، بر ترس تان غلبه کنید و انعطاف پذیری و تغییر را در زندگی خود بپذیرید، می توانید او را به عنوان یک بزرگسال در نظر بگیرید. شخصی در درون شما که برای انجام کارهایش نیازمند حمایت و تشویق از طریق ابزارهای متفاوت است. از این طریق می توانید زندگی جدید و سالمی داشته و فرصتی برای رشد شخصی بیابید.
کودک درون در هر شخص بالغ و بزرگسالی وجود دارد. در حافظه یا ناخودآگاه ما وجود دارد زیرا هر کدام از ما خاطرات تلخی از گذشته داریم که انگیزه فعلی و آینده ما را شکل می دهد. او به رویاها یا خیال بسیاری از ما می آید. ما می توانیم به وضوح مجسم کنیم که این کودک چه شکلی است، چه احساسی دارد و چگونه عمل می کند.
کودک درون در ارتباط با دنیای روحی ما است، زیرا بیشتر در قلمروی روح ما قرار دارد تا در قلمروی رفتار آگاهانه. ترکیبی از ارزش کنونی و سیستم اعتقادی ما است اگر چه ما از تاثیر آن بر تصمیم گیری های خود خبر نداریم. علت وجود کودک درون این است که وقتی ما کوچک بودیم قوانین خانوادگی ما ایجاب می کرد که ما به عنوان یک خانواده شاد و سالم خود را نشان دهیم بنابراین ما کودک درون خود را تحت فشار قرار می دادیم تا مسوول تر، جدی تر و موفق تر به نظر برسد.
از بزرگ شدن در یک خانواده معیوب، بلوغ عاطفی از رشد بازمی ماند و موجب ناتمام ماندن کار کودک درون می شود. همین مساله موجب می شود اشخاص سریع رشد کرده و تبدیل به بزرگسالان کوچکی شوند و بیش از حد مسوول یا ایده آلیست شده و از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند.
کودک درون
اسمش رویش است دیگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا میدارد از خودمان خلاقیت در کنیم، شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر میکند، ناز میکشد و یکهویی بهانه کوه و دشت میگیرد.
اما چیزی که مهمتر از خود کودک درون است، انواع آن است.
ما 2 نوع کودک درون داریم؛ کودکسازگار و کودک طبیعی. آنکه هی میگویند کودک درونت را دریاب، منظورشان کودک طبیعی درون است. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکیکردن که والدین آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است.
یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری میکند، بههرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدیناش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا میکند و فقط هدفش مقبولبودن است.
هنرمندها و آنها که به قول معروف اهل عشقوحال هستند، به کودک طبیعی درونشان حسابی راه میدهند.
بالغ درون
«بالغ» بخش بهاصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیمهای منطقی میگیرد، اطلاعات را پردازش میکند، با دیگران رابطه محترمانه برقرار میکند و کلا واقع گراست. ما اوقاتی که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه میاندازیم، به بخش بالغ درونمان راه دادهایم. آدمهایی که به منطقی بودن مشهور هستند، به بالغ درونشان خیلی راه میدهند.
والد درون
هرچه پیشداوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، برای همین والد درونتان است. تمام باید و نبایدها و دستورالعملهای بیچون و چرای وجودتان از جانب والددرون صادر میشود. والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با دیگران 2تا کار میتواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛ یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیماتات حمایت کرده و تو را نوازش میکند.
این 2تا کار دقیقا کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعیمان درمورد ما انجام میدهند و برای همین اریک برن اسمش را گذاشته والد درون. یادتان باشد آدمهایی که عزتنفس پایینی دارند و از خودشان هم بدشان میآید، به این والد کنترلکنندهشان خیلی راه دادهاند. تحلیل رفتار متقابل چیست؟ این مبحث از علم روانشناسی بیشتر در مورد شخصیت افراد است برای دانستن و بهبود بخشیدن نظام باورها و تغییرات شخصی و درک رفتارهای اجتماعی …مباحث تحلیل رفتار متقابل بسیار وسیع است و ما اینجا فقط گزینده ای از مطالب آنرا بازگو میکنیم…..
هر شخص دارای سه نوع حالت نفسانی است: (والد..بالغ..کودک)..این الگوهای رفتاری توسط اریک برن ایجاد شده است .. او معتقد بود انسانها دارای نهاد خوبی هستند و همه توانایی فکر کردن دارند.
حال به تعریف هر یک از این الگوها می پردازیم…
حالت نفسانی والد : همه ما در دوران کودکی با بایدها و نبایدهای بی شماری روبرو بوده ایم ..خیلی از قانونمندی های موجود در زندگی امروز ما برگرفته از احساسات و باورهای والدین ما , خانواده , اقوام و حتی جامعه میباشند که به نوعی به زندگی ما جهت میدهند..و یا حتی میتوانند ما را از خیلی از موقعیتها و شرایط خوب و یا از مسایل خطرناک و مضر پیرامون مان دوری دهند.
یه نمونه بارزش والدینی که به کودک خویش همیشه گوشزد میکنند « اتاقتو مرتب کن » کودک در مواقعی هم که یک انسان بالغی شد ممکن است این جمله با همان لحن و همان صدا در ذهنش ظهور کند یا شخصی دیگر ممکن است مثلا در درس ریاضی همیشه احساس ضعف کند چرا که از کودکی والدین , معلمین و افرادی دیگر به او این باور را داده اند..و اینکه مرتب به خود بگوید تو در ریاضیات ضعیفی یا فلان کار از دستت بر نمیاد و عین این جمله را در کودکی شنیده است .. پس زمانی که من درست مانند والدین خود رفتار و فکر و احساس کنم من در حالت نفسانی والد خود قرار دارم….
حالت نفسانی کودک: رفتارها , افکار و احساسهایی که از دوران کودکی فراخوانده میشوند..نمونه بارز اون ترس یک کودک از امتحانات آخر سال یا هر موقع که دیر به مدرسه میرود ..یا اگر از نظر اطرافیان کار زشتی
کرده باشد در همه این موارد کودک به نوعی ممکن است سرزنش شود و ممکن است گریه کند یا قهر یا به نوعی احساس بی پناهی کند و این حالات و احساسات میتواند در بزرگسالی هم به همین ترتیب در مقاطع بالاتر زندگی اتفاق بیفتد مثلا شخصی که در محیط کار یا دانشگاه ترس از نمره نیاوردن و یا اخراج شدن را دارد که این مربوط میشود به حالات و افکار و روحیات دوران کودکی و ترس از تنبیه شدن .. پس زمانی که من حالات و رفتارم و احساساتم درست مانند کودکی ام شد من در حالت نفسانی کودک خود قرار میگیرم..
حالت نفسانی بالغ : این حالت نفسانی نه کودک است و نه والد فقط قانونمندیهایی را در زمان حال ایجاد میکند و تو در این حالت به اقتضای زمان و مکان تصمیم میگیری……مثلا شخصی در خیابان مشغول رانندگی است ناگهان راننده دیگری با سرعت جلوی او می پیچد,شخص با توجه به خلوتی خیابان سریع ترمز میکند یا از سرعت خود میکاهد در این حالت او در وضعیت بالغ خود قرار گرفته …
آموزش همگانی ← تحلیل رفتار متقابل← تحلیل رفتار متقابل چیست؟
تحليل متقابل که بطور مختصر«T.A»نيز ناميده می شود, يكي از روش هاي روان درماني است كه در آن شخصيت انسان را داراي سه بخش يا سه حالت نفساني مي دانند. اين سه حالت عبارتند از:
(والد- بالغ- كودك) و به صورت مقابل نشان مي دهند:
والد(parent)-آن بخش از شخصيت است كه شامل اصول ياد گرفته شدة ما در زندگي, و تجربه ها و توصيه هاي والدين يا ساير بزرگترهاي زندگي مان است.
همة “بايد” ها- “نبايد” ها- “درست وغلط” ها همة “چه جوري بايد اين كار را انجام داد” ها در آن جاي دارند.
مثلاً هروقت كه به دوستتان مي گوييد:
(نبايد چنين حرفي مي زدي اصلاً حرف خوبي نبود) ← شما در حالت “والد” خود هستید.
حالت «والد»خود دارای 2 بخش متفاوت است:
1.والد حمايتگر-آن بخش از والد که جنبةمثبت آن به انسان کمک می کند تا ياد بگيرد چگونه کارها را انجام دهد شامل عشق,حمايت وتشويق هايی است که در زندگی تجربه کرده ايم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:
(مطمئن هستم که تو می توانی راه حل مناسبی برای اين مشکل پيدا کنی.)
شما در «والد حمايتگرمثبت»خود هستيد.
اما جنبة منفی آن باحمايت های بيجا وبيمورد خودباعث می شود احساس ناتوانی وضعف کنيم وبرای انجام امور مختلف به بزرگترهايمان وابسته باشيم.مثلأ وقتی به فرزندتان می گوييد:
(فکر نمی کنم بتونی حرفتو به معلمت بزنی بذار من باهاش صحبت کنم.)
شما در «والد حمايتگر منفی»خود هستيد.
2.والد سرزنشگر يا انتقادگر يا مستبد-آن بخش از والد که توصيه های جنبة مثبت آن برای حفظ سلامتی وتندرستی لازم است, همة چگونه بايد مواظب خودمان باشيم که زنده بمانيم , مريض نشويم يا جايگاه اجتماعی خود را حفظ کنيم در آن قراردارد.مثلأ وقتي به فرزندتان می گوييد:
(قبل از غذاحتمأ بايد دستهايت را بشويی.)
شما در«والد سرزنشگر مثبت»خود هستيد.
اما جنبة منفی آن با انتقادهای مداوم وبی پايان آرامش را از ما می گيرد.دائم درباره ما قضاوت می کندو به ما می گويد چه بايد بکنيم,چگونه بايد باشيم,چگونه بايد فکر کنيم,حرف بزنيم و… .اين بخش از والد هرگز از انتقاد ,سرزنش و عيبجويی از ما دست برنمي داردودراين کار کم نمی آورد.افراد متعصب ومستبد اغلب در والد سرزنشگر منفی خود هستند.وقتی به خودتان می گوييد:
(توحتی نمی تونی يک کار به اين سادگی رو انجام بدی.)
شما در«والد سرزنشگر منفی»خود هستيد.
كودک(child)-بخش يا حالتي از شخصيت كه شامل احساس ها، خواسته ها و افكار دوران كودكي ماست. اين حالت در واقع خاطرة دوران كودكي ماست كه هميشه در ما وجود دارد و با ما زندگي مي كند.
همه “دلم ميخواهد” ها- “دوست دارم” يا “دوستندارم” ها- ” مي توانم” ها يا “نمي توانم” هاي افراطي در آن جاي دارند.
مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:
(خيلي دلم ميخواد يك ليوان بستني بخورم حيف كه نميتونم) ← شما در حالت “کودک” خود هستید.
حالت کودک نيز دارای 2 بخش متفاوت است:
1- کودک «طبيعی»: آن بخش از شخصيت که آزاد, خلاق, شاد و عاشق تفريح است وجنبة مثبت آن باعث می شود از زندگی لذت ببريم و با احساس های واقعی خود ارتباط برقرار کنيم,کودکي ماست قبل از اين که تحت تعليم وتر بيت قرار بگيريم.مثلأ :
(وقتي به طبيعت می رويد واز دويدن روی چمن ها ويا خيس شدن زير باران لذت می بريد.)
شما در «کودک طبيعی مثبت»خود هستيد.
اما جنبة منفی آن گاهی مارا به دردسر می اندازد وقتی که دوست داريم بدون توجه به قواعد اجتماعی يا قانونی کاری فقط بخاطر اين که دلمان می خواهد انجام دهيم.مثلأ:
(وقتی در جايي که حداکثر سرعت 110 کيلومتر است با سرعت 150 کيلومتر رانندگی می کنيد.)
شما در حالت «کودک طبيعی منفی»خود قرار داريد.
2- کودک «انطباق يافته يا مطيع»- آن بخش از شخصيت که رفتار خود را تحت تأثير تربيت والدين تغيير داده واصلاح کرده است.جنبة مثبت آن موجب می شود بتوانيم در جامعه مورد پذيرش وتأييد قرار بگيريم,مثلأ:
(وقتی سر کار خيلی دلتان می خواهد يک چرت حسابی بزنيد اما چون توی اداره جای چرت زدن نيست چای مي خوريد تا خواب از سرتان بپرد.)
شما در «کودک مطيع مثبت»خود هستيد.
اما گاهي وقت ها ما برای اينکه مورد پذيرش يا تأييد ديگران قرار بگيريم اجازه مي دهيم مورد تحقير يا تمسخر آنها واقع شده يا ناديده گرفته شويم.مثلأ:
(وقتی باوجود اين که خيلی دلتان مي خواهد از همسرتان بخواهيد که شما را در رفتن به نزد پزشک همراهی کند تنها مي رويد وچيزی به او نمي گوييد چون ياد گرفته ايد که بايد خودتان همة کارها را انجام بدهید.)
شما در «کودک مطيع منفی»خود هستيد.
بالغ(Adult)-بخش يا حالتي از شخصيت كه حاوي تجربه هاي شخصي خود ماست. بخش تحليل گر وجود ما كه مي تواند واقعيت هاي امروز را درك كرده و با شيوه هاي مناسب با آنها روبرو شود.
مثلاً هروقت به دوستتان مي گوييد:
(اگه موافقی فكر مي كنم الان وقت مناسبيه كه درباره مشكلي كه ديروز پيش آمد با هم حرف بزنيم) ← شما در حالت “بالغ” خود هستید.
بالغ تقسيم بندی ندارد ؛ کل آن يکپارچه است و در صورتی که به درستی عمل کند دارای ویزگیهای زیر است:
1- بدنبال واقعیت است.
2- احتمالات و امکانات را در نظر می گیرد.
3- واقعیتها را از طریق آزمون بررسی می کند.
4- می تواند اطلاعات متضاد ومتناقض را تحلیل کند.
5- هدفمند عمل می کند.
6- اطلاعات موجود را مورد بررسی دقیق قرار می دهد و راه حلهای مناسب راکشف می کند؛درواقع می تواند بیند یشد کاری که از عهده والد و کودک برنمی آید.
7- و ویزگی مهم دیگر بالغ آن است که در اینجا واکنون زندگی می کند.
اغلب ما توانایی اندیشیدن و استفاده درست از بالغ نداریم و صرفأ به افکار و عقاید قدیمی و بعضأ نادرستی که از کودکی در ذهن مان جای گرفته عمل می کنیم.بالغ بودن نیاز به آموزش وتمرین دارد و خودبخود اتفاق نمی افتد.انسان هایی که بالغ رشد یافته ای دارند انسان های بزرگ و تأثیرگذاری هستند.
کودک، بالغ و والد در رابطههای اجتماعی
حالا سؤال این است که این کودک، بالغ و والد به چه دردی میخورند. اولی – که در صفحه قبل توضیح دادیم- این بود که بعضی از انواع شخصیت را میتوان با آن توجیه کرد.
دوم اینکه کلا اریک برن میگوید آدم بهتر است در شرایط مختلف به تمام جنبههای شخصیتاش راه دهد و سوم هم اینکه این سه بخش از شخصیت میتواند ما را در درک روابط انسانی کمک کند. چطور؟
اریک برن میگوید وقتی که 2 تا آدم رو بهروی هم قرار میگیرند، انگار دو شخصیت 3 بخشی روبهروی هم قرار گرفتهاند.
هر کسی یک جنبه از این سه بخش را وارد رابطه میکند. او میگوید ما در سادهترین شکل میتوانیم 6 نوع رابطه اجتماعی داشته باشیم:
1- کودک – کودک
وقتی که شما دارید با دوستان آب بازی میکنید ، وقتی که شروع میکنید به تعریف جوک و اساماس خواندن برای همدیگر و وقتی با هم شوخیهای پاستوریزه میفرمایید، دارید وارد یک رابطه کودک – کودک میشوید.
2- بالغ – کودک
این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقاش حرف میزند و میخواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی میخواهد قضیه را عاطفی کند و با گریهکردن و لوسبازی و نازکشیدن، بازی را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور کنید که آقای شوهر دارد یک قضیه را برای زنش توضیح میدهد و از او میخواهد که در این راه کمکش کند اما یکدفعه زن میزند زیر گریه و میگوید که تو اصلا به فکر من نیستی و به من توجه نمیکنی و الی آخر.
3- بالغ – بالغ
در این رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقی هستیم و همه چیز مطابق منطق پیش میرود و عاطفه دخالتی در رابطه ندارد. مثلا وقتی که ما با استادمان در مورد یک مفهوم آماری حرف میزنیم ، احتمال دارد این بازی را راه انداخته باشیم.
4- والد – کودک
تا حالا هر دو طرف بخشهای مشابه شخصیتشان را میگذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیتاش و دیگری یک بخش دیگر را میآورد توی میدان.
در رابطه والد- کودک، یک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازی میکند و نفر دیگر میرود در لاک کودکیاش. در بدترین حالتش (و متاسفانه رایجتریناش) والد جنبه سختگیرش را میآورد وسط و هی امر و نهی میکند و کودک بخش سازگارش را و هی میگوید «چشم، چشم، شما درست میفرمایید».
اما رابطه والد- کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست؛ کافی است که والد جنبه حمایتگرش را وارد کند و «کودک» طرف مقابل، خودش را لوس کند. در این حالت چیزی شکل میگیرد که «اریک برن» اسمش را گذاشته «نوازش» و معتقد است که همه ما آدمها به نوازشکردن و نوازششدن احتیاج داریم.
5- بالغ – والد
این رابطه هم خیلی رایج است؛ یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار میکند یا حرف میزند اما طرف مقابل شروع میکند به انتقادهای سختگیرانه، خندیدن و مسخرهکردن و هرهبازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی میکند که یکدفعه یک نفر از وسط جمع شروع میکند به بلند بلند خندیدن و انتقادکردن و مسخرهکردن سخنران.
6- والد – والد
در بازی والد- والد هر دو طرفمان میخواهیم ژست یک بزرگسال چیزفهم را بگیریم. اگر والد حمایت کنندهمان وسط باشد، مثالش میشود حرف زدن درمورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن «به به! به به!» به هم. اما خدا نکند والد کنترلکننده بیاید وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع میشود و هرکس میخواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند. همه میروند در نقش پدر و مادر سختگیر گذشته.
تعیین پیش نویس زندگی
پیش نویس زندگی همان قراردادها و باورهایی است که بصورت غیر ارادی با گذراندن تجربه هایی زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
پیش نویس یک انسان موفق
لازمه پیروزی اینست که با آرامش و راحتی و شادکامی به هدف یا مطلوبمان برسیم اگر در کودکی تصمیم گرفتید که یک سیاستمدار یا پزشک یا یک خلبان موفق و محبوب شوید شما یک برنده هستید اگر تصمیم گرفتید که دانش فراوانی داشته باشید یا ثروت عظیمی بدست بیاورید در صورتی موفق هستید که ضمن تحقق اهدافتان به شادی و احساس خوب و محبوبیت برسید.
پیش نویس یک انسان ناموفق
به فرض شخصی تصمیم میگیرد که یک سیاستمدار شود ممکن است او به هدف خود برسد اما بعد از مدتی به دلایلی منفور جامعه شودو از سیاست کنار زده شود پس این شخص یک بازنده است یا شخصی که میخواهد پزشک شود ولی بعد از مدتی به خاطر سختی کار و دردهای عضلانی سخت و استرس احساس ناراحتی و بدبختی کند از نظر برن شخصی که لزوما به هدف دلخواهش میرسد برنده نیست و همینطور بازنده کسی نیست که تحصیلات و ثروت آنچنانی نداشته باشد..
ممکن است کودکی
پیش نویس زندگی خود را اینگونه طراحی کند برای اینکه والدینم مرا دوست داشته باشند باید کمتر حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم …
دو عامل وجود دارد که فرد پیش نویس دوران کودکی اش را به جریان بیندازد:
-زمانیکه فرد در وضعیت فعلی اش بسیار تحت فشار باشد.
-زمانیکه بین وضعیت زمان حال و دوران کودکی اش شباهتی باشد.
پس هر چه میزان شدت و فشار بیشتر باشد فرد راحت تر به پیش نویس خود مراجعه میکند. مثلا کودکی را که پیش نویس خود را سکوت طراحی کرده بود فرض کنید در بزرگسالی با فرد مورد علاقه اش ازدواج میکند چون در کودکی یاد گرفته بود که اگر سکوت کند و کمتر ارتباط برقرار کند محبوب تر است در بزرگسالی هرچه شدت وابستگی اش به همسرش بیشتر شود سکوت و کم حرفی او در مقابل همسرش بیشتر خواهد شد و زمانی این فرد در حالت بالغ قرار میگیرد, که بدون توجه به پیش نویس کودکی اش , با همسرش ارتباط برقرار کند…( شما اگر بتوانید پیش نویس های زندگی خود را اعم از عادتها و خصوصیاتی که در مواقع فشار و تنش به شما دست میدهد را شناسایی کنید میتوانید در مواقع فشار این پیش نویس ها را از خود دور کنید و با حالت بالغ خودتان مسائل را حل کنید) migna.ir
یکی از اهداف در علم تحلیل رفتار متقابل قطع کردن رابطه شخص با گذشته ناکام اوست و اینکه از نو باور و پیش نویسی را در زندگی فرد ایجاد کند ..و اصل مراقبه را به او یاد دهد که در مواقعی که این ذهن ناخودآگاه , او را به صورت غیر ارادی به گذشته پرتاب کرد چطور خود را از زیر بار این باورهای نادرست رها کند و در حالتی آرام و زیبا توانایی خود را برای حل مسائل زندگی بالا ببرد.( در 24 ساعت گذشته خود و روزهای قبل و هفته های پیش بررسی کنید ببینید که در کدام یک از حالات و الگوهای رفتاری « کودک,بالغ,والد» قرار داشتید و کدام یک از رفتارها در موقعیتهای مختلف بصورت مشابه تکرار میشوند….اگر یک رفتار را به یک شکل در موقعیتهای مختلف و تحت فشار و تنش تکرار میکنید شما به پیش نویس خود مراجعه کرده اید ….مثلا اگر در وضعیتی قرار دارید که مرتب در آن شکست میخورید اینطور تصور کنید که شما در وضعیت پیش نویس و از پیش تعیین شده ای هستید وضعیت و موقعیتی را تصور کنید که با موفقیت شما همراه باشد.)
یکی از راههایی که میتوانید پیش نویس زندگی خود را غیر فعال کنید این است که باورهای مربوط به یک دنیای تخیلی و کامل را فراموش کنید باور کنید که در دنیایی که هیچ گاه کامل نیست میتوان زیبایی و لذت را به آسانی یافت و یاد بگیرید چگونه نیازهای خود را ارضا کنید…
این باور را از خود دور کنید و اینگونه فکر نکنید که برای خوشبختی و آرامش اگر هنوز به نتیجه نرسیده اید حتما درد و رنج کافی نداشته اید تا اینکه خود را مستحق آرامش بدانید …با عشق پیش بروید اگر هم مطلوبی دارید…انجام دادن کاری که شما را به زحمت و فلاکت میکشاند لزوما آن کاری نیست که شما بدنبالشید.
مطلب زیر مقاله جالبی در همین رابطه به قلم خانم دکتر شهربانــو قهاری است که در سی امین شماره ماهنامه کودک به چاپ رسیده و با اندکی تلخیص و تغییر ارائه می شود.
تحلیلگران رفتار متقابل میگویند: «هرکس در واقع سه نفر است». منظور تحلیلگران رفتار متقابل، این است که مردم به سه شیوه میتوانند عمل کنند، به شیوه والد، به شیوه بالغ و به شیوه کودک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد را تشکیل میدهند.
▪ والد: مجموعهای از عقاید ضبط شده و پیشداوریهاست. کسی که در حالت والد به سر میبرد. مثل پدر و مادرش یا اطرافیانش مسائل را میبیند و مثل آنها احساس و رفتار میکند.
▪ بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که در خود اندوخته است، عمل میکند و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام میدهد. بالغ، عاری از هیجان است و کاملاً منطقی است.
▪ کودک: وقتی در این حالت هستیم، نه تنها بچگانه رفتار میکنیم بلکه واقعاً بچه میشویم. در این حالت درست مثل بچهها رفتار میکنیم و دنیا را مثل بچهها میبینیم و به دنیا همچون کودکان واکنش نشان میدهیم. در حالت مذکور مثل بچة سه، پنج یا هشت سالهای میشویم که فقط عضلات و استخوانهایش بزرگ شدهاند. وقتی کودک درون ما متنفر، عاشق، بازیگوش و خودانگیخته است، به آن کودک طبیعی یا شازده کوچولو میگویند. اما وقتی که متفکر و خلاق و خیالپرداز است، به او کودک شهودگرا یا پروفسور کوچولو میگویند. وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است، به او کودک سر به راه یا قورباغه میگویند.
در مجموع کودک، در تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید و یگانه منبع تجدید و نوسازی زندگی است. گرچه نمیتوان گفت که یکی از جنبههای شخصیت مهمتر از دیگری است، چون هر سه حالت فوق لازم و ضروری هستند، اما کودک، آن بخش از شخصیت است که واپس زدن و خفه کردن آن نه تنها نشاط و شادابی را از فرد میگیرد، بلکه فرد را در معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار میدهد. در قسمت زیر با تکنیکهایی آشنا میشوید که میتوانید به کمک آن، کودک درون خود را زنـــده و ســرحال نگه دارید و بدین ترتیب شادابی، طــراوت و خود انگیختگی خود را حفظ کنید.
● کودک درون کیست؟
کودک درون، کودک خردسالی است، در درون شما که مایل است مراقبت شود، تغذیه شود و دوست داشته شود. این کودک خردسال که از دوران کودکی با شما بوده، هنوز هم به عنوان یک کودک در درون شما باقی مانده است.
کودک کوچولو و شیطان درون شما رام و کنترل شده است. او مجموعهای از هیجانات و احساساتی است که شما در درونتان دارید و آنها را کنترل میکنید. همه این هیجانات و احساسات خوشایند و ناخوشایند، کودک درون شما را تشکیل میدهند.
کودک خلاق، احساساتی، هنری و خیالپرور درونتان که در طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شده است، همچنان به حالت اولیه خود که کودکی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود دارد و نیازمند آزاد شدن است. وقتی کودک درونتان مورد بیتوجهی، غفلت و بدرفتاری قرار میگیرد، وقتی از ارضای خواستههایش جلوگیری میشود، وقتی صدمه میبیند، وقتی خود را در لایهای از نقاب میپوشاند و از دید دیگران مخفی میسازد، وقتی وجود او را انکار میکنید و نادیده میگیرید (احساسات خود را از انکار میکنید و نادیده میگیرید)، این کودک خردسال جایی در زیر سطح روان شما پنهان میشود و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسردگی را در شما ایجاد میکند.
گرچه ممکن است آن را فراموش کرده باشید و نسبت به وی بیتوجه باشید، ولی او در درونتان حضور دارد و بیتوجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ میدهد. اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، میداند چگونه شما را سرگرم کند، چگونه از زندگی لذت ببرد و چگونه بازی کند. اگر او را دنبال کنید، میتواند به شما کمک کند تا از خستگی روانی در زندگی پیشگیری و استرس را در زندگیتان کنترل کنید.
اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید، میتواند دوست واقعیتان باشد و مانند یک بزرگسال در کنارتان قرار گیرد. خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیفتر کند، به شما کمک کند تا بر ترسهایتان غلبه کنید، انعطافپذیر باشید و تغییرات لازم را در زندگیتان ایجاد کنید. کوچولوی درون شما نیازمند مراقبت، حمایت، تأیید و شفاست و شما برای این کار به ابزار زیادی احتیاج دارید.
● نشانههای مناسب
وقتی کودک درون شما فعال میشود، بیتردید احساسات و هیجانات را تجربه میکنید:
▪ زمانی که در بازی یا سرگرمی غرق شدهاید، زمانی است که کودک درونتان در شما فعال شده است.
▪ زمانی که با تماشای یک فیلم یا دیدن یک نمایش تلویزیونی گریه میکنید.
▪ زمانی که با کودکان خوش و بش و بازی میکنید.
▪ وقتی از بازی کردن با اسباب بازی کودکان لذت میبرید.
▪ زمانی که برنامههای کودکان و کارتونهایی را که برای آنها ساخته شده است، نگاه میکنید، مجذوب میشوید و لذت میبرید.
▪ زمانی که برای چیزهایی که در گذشته داشتهاید و آنها را از دست دادهاید، گریه میکنید و دچار سوگ میشوید.
▪ زمانی که میخواهید توجه بزرگترهای خانواده یا فامیل را جلب کنید و از محبت آنان برخوردار شوید.
▪ زمانی که به خواندن کتابهای کودکان میپردازید، فیلم تماشا میکنید و یا آلبوم عکسهای دوران کودکیتان را نگاه میکنید.
▪ زمانی که ادای دختر یا پسر کوچولویی را درمیآورید، مانند آنها حرف میزنید و احساسات شدیدی را مانند گذشته تجربه میکنید.
● علاقهمند به شنیدن چه چیزهایی است؟
او مایل است که به او بگویید:
▪ دوستت دارم، مواظبت هستم و تو را همان طور که هستی میپذیرم.
▪ از این که تو را دارم، بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم.
▪ خیلی خوشحالم از اینکه کودکم هستی.
▪ تو بسیار زیبا و جذاب هستی، عزیزم.
▪ تو فوقالعاده و بینظیری.
▪ تو هنرمند و خلاقی.
▪ تو توانمند و پرتلاشی.
▪ متأسفم از اینکه به تو آسیب رساندم.
▪ متأسفم از اینکه به تو بیتوجهی کردم، تو را نادیده گرفتم.
▪ متأسفم از اینکه فراموشت کردم.
متأسفم از اینکه تو را به عنوان یک کودک آنطور که بودی، نپذیرفتم و انتظار داشتم به سرعت رشد کنی و بزرگ شوی.
▪ تو میتوانی از این به بعد به من اعتماد کنی، و من بیتردید از تو مراقبت خواهم کرد.
▪ میتوانی به من اعتماد کنی و هر طور دلت میخواهد باشی (خودت باشی).
▪ میتوانی به من اعتماد کنی، من در برابر هر رنج و آسیبی از تو مراقبت خواهم کرد.
▪ ما برای رسیدن به سلامتی و رشد شخصیتی باهم همکاری خواهیم کرد.
▪ ما برای دستیابی به شادی و لذت بیشتر باهم همکاری خواهیم کرد.
● پیامدهای منفی
وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواستهها و نیازهای کودک درون را سرکوب میکنید، در معرض خطرات زیر قرار میگیرید:
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه بازی کنید و لذت ببرید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه آرام باشید و استرسهای خود را کنترل کنید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه از زندگی لذت ببرید و فقط خودتان را در کار غرق میکنید.
▪ با خودتان خیلی جدی حرف میزنید.
▪ از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه میکنید و برای اینکه کمتر دچار احساس گناه شوید، خود را در کار غرق میسازید.
▪ از بودن در کنار خانواده و کودکانتان لذت نمیبرید.
▪ نسبت به افـــرادی که از زندگی لـــذت می برند، به اندازه کافی سرگرمی دارند و میدانند چگونه بازی کنند، بدبین میشوید. migna.ir
▪ از صمیمی شدن با دیگران میترسید، بنابراین از آنها فاصله میگیرید و منزوی میشوید. به علاوه میترسید که در ارتباط با مردم بیکفایت و نابهنجار ارزیابی شوید.
دکتر شهربانو قهاری (migna.ir)
نحوه شناسایی کودک درون
برای این که کودک درون خود را شناسایی کنید باید خود را در موقعیتی آرام قرار دهید، چشمهایتان را ببندید و ۳۰ دقیقه خود را در سن بین ۳ تا ۸ سال تصور کنید. سپس خود را شکل این کودک و ابتدا در تعامل با اعضای خانواده و سپس در ارتباط با همبازیهایتان که در همسایگی خانه یا مدرسه شما هستند، ببینید. توجه کنید در برابر رفتارهای اعضای خانوادهتان چگونه عکس العمل نشان میدهید و با دوستان و همبازیهای خود کنار میآیید و از بازی و ارتباط با آنها لذت میبرید یا نه. سرانجام خود را در محیط خانواده تصور کنید. آیا شما شاد و پرانرژی و هیجان زده هستید و از زندگی لذت میبرید؟ آیا شما جدی، غمگین و ناامید از زندگی هستید؟ اگر کودکی غمگین و جدی هستید سعی کنید آخرین تجربه شادی را که به عنوان یک کودک داشتید، به یاد آورید. ما میتوانیم به کودک درون خود بگوییم در زندگی خیلی جدی و سختگیر نباشد و به اشتباهاتش بخندد و سعی کند از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرد.
چگونگی برقراری ارتباط مؤثر با کودک درون
سعی کنید از چیزهای کوچک، پیش پا افتاده و حتی بی ارزش به هیجان بیایید و لذت ببرید. از قهقهه کودکان به نشاط بیایید و از صدای پرندگان لذت ببرید تا کودک درون شما فعال تر شود. از بهار، تابستان، گلهای بهاری، دشتها و کوهها لذت ببرید تا حس بهتری پیدا کنید؛ یعنی آشتی با طبیعت سرلوحه برنامههای شما باشد. کودکانه به جست و خیز بپردازید. دست از همیشه رسمی بودن و کمال گرایی بردارید و نگرانی از آینده و رنجش از دیگران را به فراموشی بسپارید و خود و دیگران را ببخشید تا آزاده، رها و سرزنده به زندگی ادامه دهید چراکه در این صورت است که کودک درون رها میشود و شما قادرید دست به ابتکار و خلاقیت بزنید.
۱۰ تکنیک ساده برای شفای کودک درون
در مقالات متعدد روان شناسی روشهای ساده ای پیشنهاد شده است که به کمک آنها میتوانید به فرآیند شفای کودک درونتان کمک کنید. در ادامه با چند مورد از این روشها بیشتر آشنا میشوید.
۱-اوقات فراغت خود را با افرادی بگذرانید که به آنها علاقه مند هستید و از بودن با آنها لذت میبرید. به این ترتیب کودک درونتان احساس امنیت و آرامش بیشتری خواهد کرد.
۲-اتاقتان را آن طور که دلتان میخواهد تزیین کنید. حتی اگر برای دیگران خنده دار به نظر میرسد، چندان مهم نیست. پردهها، رنگ دیوار و اشیا و لوازم، تابلوها و روتختی را با سلیقه خودتان انتخاب کنید.
۳-به حس ششم و شهود خود احترام بگذارید؛ برای مثال اگر ته دلتان به انجام کاری راضی نیست، آن را انجام ندهید یا در تصمیم گیریها به ته قلبتان هم نگاهی بیندازید چراکه کودک درونتان آن جا نشسته است.
۴-بدون توجه به سن و سالتان نقاشی بکشید. وقتی نقاشی میکشید، از تخیل خود کمک بگیرید و طرحهای تخیلی بکشید و آنها را با رنگهای دلخواه خود رنگ کنید. مطمئناً کودک درونتان در انتخاب رنگها به شما کمک خواهد کرد و فعال تر خواهد شد.
۵-به تماشای طلوع و غروب بنشینید و با خود بگویید: این ممکن است آخرین طلوع یا غروب خورشید باشد که به نظاره آن نشستهام و این تجربه ای ناب برای کودک درونتان خواهد بود.
۶-از انتقادهای بیجا و مدام نسبت به خود دست بردارید. در چنین لحظاتی کمی درنگ کنید. شما در حال شلاق زدن به کودک درونتان هستید، شلاق را دور بیندازید و با او مهربان باشید.
۷-وقتی زیر فشار هستید و استرس دارید به کتابهای داستان کودکان پناه ببرید. این کار لذت بخش، کودک درونتان را آرام خواهد ساخت.
۸-یک جعبه یا کشوی مخصوص داشته باشید و تمام هدایا یا کارت تبریکهایی را که از دیگران گرفتهاید در آن نگهداری کنید. این جعبه محتوی عشق است. عشق دیگران نسبت به شما و کودک درونتان و شما لایق آن هستید.
۹-در منزل عود بسوزانید یا از عطرهای خوشبو استفاده کنید. این کار شما را به وجد میآورد و نشاط را به شما باز میگرداند. در ضمن کودک درونتان خشنود خواهد شد.
۱۰-اگر امکان آن را دارید سری به محلههای دوران کودکی خود بزنید و با دوستان و همسایگان سابق خود احوال پرسی کنید. اگر چنین چیزی امکان ندارد میتوانید در خیابانها و کوچههای قدیمی پرسه بزنید و از فروشگاههای قدیمی خرید کنید. (منبع jamejamonline.ir)
سه فعالیت زیر میتواند در برنامهریزی شما و مراقبت از کودک درونتان موثر باشد.
فعالیت اول: یادبگیرید چگونه از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرید.
برای مثال در ساحل رودخانه قدم بزنید، نور مهتاب را تماشا کنید و در زیر آسمان پرستاره پیاده روی کنید. خود را با کودکان و حیوانات مشغول کنید، در یک کلاس سرگرم کننده و شادیآور شرکت کنید و حسی از شوخ طبعی را در خودتان ایجاد کنید و از آن لذت ببرید.
فعالیت دوم: یاد بگیرید چگونه احساس کنید و چگونه احساسات خود را با دیگران تقسیم کنید. به این منظور نیز باید گامهایی بردارید:
احساسات خود را همه روزه دردفترچه یادداشت بنویسید.
یک داستان فانتزی در دفترچه یادداشت خود بنویسید، داستانی که تجربه شما را حداقل در 10 احساس مثبت متفاوت، وصف میکند.
آرام باشید و خودتان را مجسم کنید که احساسات مثبتی را تجربه میکنید. تجربه حاصل را در دفترچه یادداشت خود ثبت کنید.
فعالیت سوم: یاد بگیرید چگونه کودکانه بازی کنید.
سعی نکنید حالتها و رفتارهای کودک گونه را در حین بازی در خود خفه کنید، راحت باشید.
بازی، مستلزم استفاده از تخیل است پس در بازی کردن از تخلیه و خیال کمک بگیرید.
برای خودتان چشن تولد بگیرید.
در مجموع، همه فعالیتهای ارائه شده، به منظور آزاد سازی بخش نبستاً مهمی از روان شماست. با آزاد شدن این بخش از روان، از انرژی و قدرت لازم برای رشد و کمال شخصی برخوردار خواهید شد. بهعلاوه زخمهای احساسی شما زودتر بهبود مییابند، انرژی بیشتری برای کار و فعالیت دارید و دردها و ناراحتیهای جسمانی، شما را ترک خواهند کرد. (tebyan.net)
کشف کودک درون
نخست خودم را به شکل کودکی نو پا و تابان می بینم با گونه هایی گلگون که در آغوش مادر بزرگم نشسته ام.
آنگاه دخترکی خرد سال و هیجان زده در حال اجرای نمایش بر روی صحنه جشنهای مختلف کودکستان اختر.
آنوقت دختری دبیرستانی که روپوش پوشیده و قواعد و احکام محدود صاحب منصبان مدرسه را تاب می آورد و دست آخر نوجوانی که محض کلاسهای هنر، ورزش و فعا لیتهای فرهنگی-اجتماعی خارج از مدرسه زنده است:جایی که استعداد هایم میتوانستند در آن بشکفندو ببالند.گویی هر سال موضوع و رنگ و بوی خاص خود را داشت.سال آخر دبیرستان سال مواجهه با دغدغه کنکور وبالاخره سالهای دل کندن از خانه و تکمیل دانشکده؛ تهران رمق کش! بن بست بحرانهای شخصی. نهایت سالیان تنهایی اشکهای درون ریز وانتظار و جهانی که هیچ با چشمان من سازگار نبود.سلامتم که به طور غم انگیزی در پی هر آنچه بی قراری مورد تهدید بود. در نهایتِ این احساس ضعف و ضربه پذ یری بود که برای نخستین بار به طور ملموسی از حضور کودک درونم آگاه شدم:از کودکی آسیب پذیر و بااحساس و خود انگیخته و خویشتنی خلاق که گریه کنان می خواست صدای خود را به گوشم برساند.کودکی که زیر نقاب “بالغی” که بر چهره نهاده بودم پنهان و محبوس شده بود و می خواست نمایان و آزاد شود.و تنها راهی که برای جلب توجهم می شناخت درد طاقت فرسایی بود تا به درون بروم و به نیاز هایش گوش فرا دهم. پس با نوشتن خاطرات روزانه و گوش دادن به نوارهای قصه دوران کودکی و نقاشی با هر دو دست با این کودک واقعی که در درونم –در جسم و احساسها و شهودم –زندگی می کند و حیاتی تازه را برایم به ارمغان آورده است آشنا شدم .
زندگی سریع و شتابناک فرصتی برایم باقی نگذاشته بود تا به کودک آسیب پذیر درون و به قلبم گوش بسپرم.زندگی پر از خالی مرا به بیرون کشانده بود.برای کودک درون – آن بخش عاطفی وجودمان که نیاز به حمایت و مراقبت دارد- و آرزو مند بازی و اکتشاف و استراحت است و “بودن محض “رابه توفیق ترجیح می دهد زندگی عمومی بسیار دشوار است.
اکنون جان این کودک در سراسر این خطوط با شما سخن می گوید.و همین جان از شما می خواهد که خود راستین خویش را بیابید و حرمتش نهید. خودتان پدر و مادر مهر آمیز خویشتن باشید و همه جنبه های زندگیتان را شفا بخشید. زیرا کلید تندرستی و شادابی و شورو نشاط و خلاقیت در کار جملگی در دست کودک درون است.داشتن یک کودک درون فعال و سالم بهترین نوع پیشگیری از فرسایش و بیماری است.زیرا او منشاء شوخی وبازی و شعف و جوانی است. وقتی به کودک درون اجازه داده شود که خودش باشد میتواند شما را به سوی سرچشمه آرامش و شادمانی نا محدود هدایت کند.
زندگی بدون حضور کودک درون احساس تهی بودن را بر جا می نهد: این احساس را که زندگیمان فاقد چیزی است. آنگاه می کوشیم این احساس خلاء را با سایر انسانها و اشیا و مکانها و فعالیتها و تجربه هایی بیرون از خویشتن پر کنیم. شاید به درازا بکشد تا به بی تاثیر بودن این راه حل پی ببریم.موثر واقع نمیشود زیرا غیاب آن چیز های بیرونی علت احساس خلاء نبود. کودک درونمان مخفی شده بود. با اتصال به کودک درونمان کار به آخر می رسد یعنی شفا می یابیم و دیگر بار اتصال خود را با خودمان، دیگران و خدا به دست می آوریم.
کودک درون حضوری قدرتمند دارد و در کانون هستی ما به سر می برد.کودک نوپا یی سالم و شاد را مجسم کنید . سر زندگی او را احساس کنید با شور و شوقی مدام محیطش را کشف می کند از احساسهایش با خبر است و آشکارا آنها را نشان میدهد.وقتی آزار می بیند گریه میکند وقتی خشمگین است فریاد می زند .وقتی خوشحال است لبخند می زند یا از ته دل می خندد.این کودک بسیار حساس و غریزی نیز هست.می داند به چه کس اعتماد کند و به چه کس اعتماد نکند.دوست دارد بازی و کشف کند .هر لحظه اش تازه وسرشار از شگفتی است.وجودش از این بازی گوشی شادمانه می جوشد.
به مرور زمان این کودک به سوی توقعات و جهان افراد بالغ کشیده می شود.صدای بزرگتر ها –با نیازهاوخواسته هایشان –به تدریج ندای درونی احساسها و غرایز را خاموش می کند.والدین و آموزگاران –در واقع- میگویند” به خودت اعتماد نکن.احساسهایت را احساس نکن.این را نگو .آن را بیان نکن.همان را بگو که ما میگوییم.ما بهتر میدانیم.”
به مرور زمان ویژگیهای این کودک به ناچار پنهان می شوند .افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند.کودک احساس برهنگی و سرما می کند. جهان افراد بالغ برای کودکان جای امنی نیست.طفل در حال رشد –به منظور بقا- روح شاد و کودکانه اش را مخفی و محبوس میکند.اما کودک درون هرگز بزرگ نمی شود و از بین نمی رود.مدفون اما زنده و منتظر می ماند .تا روزی آزاد شود.همواره می کوشد توجه ما را به خود جلب کند .اما ما فراموش کرده ایم چگونه گوش بسپاریم.وقتی گواهی دلمان را نادیده می گیریم کودک درون را نادیده می انگاریم.وقتی به خود می گوییم نباید نیاز های بچه گانه داشته باشیم زیرا معقول و عملی نیستند کودک درون را طرد میکنیم. مثلا شاید این تمایل را احساس کنیم که فقط محض تفریح از راه پارک عبور کنیم یا به علت از دست دادن دوستی زار زار گریه سر دهیم.این کودک درون است که می خواهد نمایان شود.اما وقتی بالغ جدی درونمان میگوید :”گریه نکن!پسرهای بزرگ گریه نمیکنند .آدم باید بر خودش مسلط باشد”کودک درون در گنجه محبوس می شود.و شوروشوق زندگی را از دست می دهد.به مرور زمان این امر به کمبود انرژی و بیماری مزمن یا درمان ناپذیر می انجامد.وقتی کودک درون ما پنهان می شود خود را از دیگران نیز جدا می کنیم .آنها هرگز نمی توانند احساسها وآرزوهای راستین ما را در یابند.یا بدانند که به راستی کیستیم.یعنی تجربه صمیمیت راستین با دیگران غیر ممکن میشود.واین دعوت از فاجعه و مصیبت است.برای اینکه کاملا انسان باشیم کودک درون باید پذیرفته و نمایان شود.
“درون هر فرد بالغ کودکی فریاد می زند:”بگذار نمایان شوم“
این کودک که درون انسان زندگی می کند کیست؟چرا در درون انسان به تله افتاده و چه چیز را می تواند پیش کش کند؟چگونه می توان این کودک را آزاد و رها کرد؟
به هنگام انجام تمرینهای این صفحه خودتان به این سوالها پاسخ خواهید داد.تعمداً به جای مطالعه کلمه تمرینها رابه کار برده ام .زیرا نگرش و روش پیش رو بر اساس حرکت دستها است.از طریق تلفیق کلمات و تصاویر و فعالیتهایی هدایت خواهید شد تا کودک درون خویش را کشف واز او مراقبت و حمایت کنید.هدف من این است که کودک درون خود را دوست بداریم و از او دعوت کنیم تا بخشی از زندگیمان باشد.
مفهوم کودک درون مضمون تازه ای نیست.در اساطیر باستان و قصه های پریان ریشه دارد.همه ادیان حکایاتی در باره کودکی دارند که ناجی یا رهنمای انسان شده است.این کودک معمولا طرد شده است یا زندگی اش در معرض خطر و تهدید قرار دارد.موسی را میان کاه گاوان یافتند.عیسی در محقر ترین صحنه به دنیا آمد.زندگی اش در معرض خطر بود زیرا هرود شاه همه نوزادان را گردن می زد.به همین ترتیب تولد کریشنا نیز با خطری عظیم همراه بود.
در اساطیر یونان زئوس خردسال در معرض این خطر بود که پدرش کرونوس او را ببلعد و زئوس در مقام پدر دیونیسوس هنگامی که پسرش به دست تیتان ها تکه تکه شد غایب بود.افسانه های اروپایی نیز لبریز از کودکان قهرمانی است که مورد تهدید غولان و دیوان اند.هانسل و گرتل جادوگر خود را داشتند.سیندرلا زن پدر بد جنس و خواهرخواندگان نا مطبوع خود را داشت و دختر شنل قرمزی گرگ خود را.ما می توانیم با کودکان ناتوانی که در این قصه ها مورد سوء تفاهم و بهره برداری قرار گرفته اند احساس همدلی کنیم.آیا کسی هست که در کودکی به نوعی مورد بد رفتاری جسمی یا عاطفی قرار نگرفته باشد؟
بزرگترهای خشن قطعا می توانند به چشم کودک همچون غولان و جادوگران بنمایند. به همین دلیل قصه های کلاسیک پریان ما را مسحور خود می سازند.وقتی والت دیزنی داستان سفید برفی را برای نخستین فیلم موضوع دار نقاشی متحرک خود انتخاب کرد کاملا به این امر واقف بود .موفقیت او به دلیل این توانایی بود که می توانست با کودکی که درون همه ما هست سخن بگوید.و این کلام کارل گوستاو یونگ در مقاله اش”روانشناسی کهن الگوی کودک” که:” کودک راه دگرگونی آتی شخصیت را هموار میکند و شفا وتمامیت می آورد” یاد آور این پیش گویی کتاب مقدس است که “و کودکی خردسال آنها را هدایت خواهد کرد.”
از دهه1960کودک درون موضوع مورد علاقه روانشناسی شد.و این دید که کودک بخش حایز اهمیتی از تحلیل رفتار متقابل است، توسط اریک برن عرضه شد.او تصویری از جهانی درونی متشکل از سه بخش کودک و والد و بالغ را پیش روی ما می نهد.والد آن بخش از وجود ماست که احکام وقواعد (امر ونهی ها)را وضع می کند.کودک درون یکی از بخشهای نفی شده وجودمان است که وقتی به دوران پختگی وبلوغ گام می نهادیم آن را پشت سر گذاشتیم و رها کردیم.از این رواکنون مسئولیم که او را باز یابیم و مورد مراقبت و حمایت قرار دهیم.در دهه 1980 کودک درون به عنوان بخشی از جنبش شفا مورد توجه قرار گرفت.
مادامی که زخمهای کودک درون خود را شفا نبخشیم نمی توانیم مسئله سوءاستفاده از کودکان را در فرهنگ خویش ریشه کن کنیم به این معنا که اگر از سوء استفاده از کودک عالم درون خودمان باز نایستیم هرگز نخواهیم توانست بیماری مسری سوء استفاده از کودکان عالم بیرون را علاج کنیم.اما چگونه مسئله شفای کودک درون به کسی که در کودکی به شدت مورد سوء استفاده قرار نگرفته ارتباط می یابد؟ معتقدم همه ما برای بقا در جهانمان تا حدودی کودک درون خود را نفی کرده ایم.واین سوء استفاده محسوب می شود عملا غیر ممکن است در روزگارما که زمان اعتیاد ها و جنایات و جنگها وحتی تهدید و تخریب محیط زیست است کودک درون در اعماق وجودمان مدفون نشده باشد.جهان ما برای بخش حساس و آسیب پذیر وجودمان جای امنی نیست.
کودک درون ضمیر حسی و احساس کننده ماست. برایمان ذوق وشوق و انرژی به ارمغان می آورد.حال چگونه کودک درون خود را شفا بخشیم؟نخست با یافتن و شناختن وسپس با تجربه آن.واین کاریست که در بخشهای آینده به آن خواهیم پرداخت.وقتی با کودک درون خویش روبرو می شویم اغلب اوقات در می یابیم که نیاز هایش –نیاز به محبت وامنیت واحترام واعتمادوهدایت-برآورده نشده اند.غیاب این اوضاع و شرایط اساسی در کودک درون ما حالت مزمن اضطراب وترس وشرم وخشم ونومیدی ایجاد می کند.بازگشت مکرر مشکلات عاطفی و جسمی در فرد بالغ نشانه آن است که کودک درون می خواهد سخن بگوید.وقتی نیازهای انسان برآورده نشوند فرد در معرض این خطر قرار می گیرد که نسبت به خودش یا دیگران رفتاری آکنده از سوء استفاده در پیش گیرد.واقعیت شناخته شده دیگر این است که خشونت در خانواده نیز سلسله ای از واکنش هارا به وجود می آورد زیرا کودکانی که در چنین خانواده هایی زندگی می کنند معمولا وقتی بزرگ می شوند با فرزندان خود به همین شیوه خشونت آمیز رفتار می کنند آنگاه این تسلسل به همین ترتیب ادامه پیدا می کند که اغلب اوقات فرزندان معتادان نیز معتاد می شوند.
به عنوان افرادی بالغ چگونه می توانیم جهان خود را برپایه و اساس متزلزل کودکی وحشت زده و منزوی بنا کنیم که نیاز های اساسی اش هیچ گاه برآورده نشده است؟این امر ممکن نیست دیر یا زود بحرانی روی می دهد-یک بیماری یا طلاق یا ازدست دادن ناگهانی کار یا مشکل مالی –وآنگاه کل ساختار از هم فرو می پاشد. آنوقت نقابی که فرد بالغ به چهره زده ترک می خورد ودراینجاست که بعضی از افراد به درون خویش رو می کنند تا زندگی خود را بیازمایند و دیگر بار مورد ارزیابی قرار دهند.شاید این افراد از درمان گران و کتابهای خود یاری جویند.یا به گروههای حمایتگری بپیوندند که بتوانند درآنجا تصدیق یا نمایان ساختن کودک درون خود را که آسیب دیده است ایمن بیابند.اگر آنچه خواندید داستان زندگی شما نیز هست پیشنهاد می کنم شفای کودک درون را بخشی از برنامه روزانه تان سازیدودر کنار مشاوری ماهر و گروهی حمایتگر به انجام تمرینهای آن بپردازید.در تنهایی و انزوا نمی توان به شفای کودک درون پرداخت زیرا کودک درون به اندازه کافی تنها مانده است .لازم است که همه ما در طول این راه همراهانی بیابیم :افرادی که متعهد شده اند از کودک درون خویش مراقبت کنند.البته به یادآورید که فقط خودتان می توانید دیگر بار پدر ومادراین کودک باشید.و هیچ کس دیگر نمی تواند مراقبت از اورا به عهده گیرد فقط خودتان مسئول تشخیص نیازهای کودک درونتان و برآورده ساختن آنها هستید.پس اگر در همه جایگاههای نادرست مهرو محبت را جسته اید –مثلا اگر خواسته اید به جای خودتان یک نفر دیگر از کودک درونتان مراقبت کند –اطلاعات این صفحه می تواند کمکتان کند ضمنا می تواند به شما کمک کند تا از نجات دادن کودک درون وانهاده و سوء استفاده شده دیگران باز ایستید .زیرا : هر فرد مسئول مراقبت از کودک درون خویش است.
کودک درون گاه خود را به شکل اختلالات شخصیتی نمایش می دهد. در کتاب شفای کودک درون آمده است : کودک درونم زیر نقاب”بالغی”محبوس شده بود و می خواست نمایان شود و تنها راهی که برای جلب توجه می شناخت، مرضی مهلک به نام (اختلال دوقطبی) بود تا به نیازهایش گوش فرا دهم . در این اختلال ، در فاز افسردگی والد در حال کتک زدن کودک درون است و در فاز شیدایی والد برای کودک درون دست می زند. (وضعیت آخر. ص 134) هترین نوع پیشگیری از اختلال دوقطبی داشتن یک کودک درون فعال و سالم است.وقتی کودک درون در دلتان خانه کند، میتواند شما را به سوی شادمانی نامحدود هدایت کند.
یک نکته مهم و کاربردی: با عمل به اوامر و خواسته های به ظاهر نامتعارف کودک درون، می توان استقلال وجودی یا عزت نفس را احیا کرد. (منبع t.me/ekhtelale2ghotbi)