عرفان | مراتب معارف الهی
کیهان فرهنگی- ش: 206، آذر 1382
مراتب معارف الهی
سیدمرتضی حسینی شاهرودی
داستان موسای کلیم با خداوند رحیم در قرآن کریم، بهتآور و التهابآفرین و مدهوشکننده است؛ آن گاه که حضرت موسی متقاضی دیدار خداوند سبحان میشود، ندای الهی بدو میرسد که لن ترانی اما فرمان میدهد که رسولش به کوه بنگرد؛ در لحظهای، برقی میجهد و کوه متلاشی میشود، زیرا تجلی آنی حضرت حق، قامت استوار جبل طور را درهم پیچیده است و برای بنده خاص و برگزیدهاش، علت لن ترانی را عینیت بخشیده است.
مرتبه و جایگاه حضرت موسی (ع) اقتضای چنین واکنشی را میطلبید اما همه بندگان از این مرتبه برخوردار نیستند، همانطور که رسول اکرم، پیغمبر گرامی اسلام (ص) در مرتبهای از مراتب خلقت هست که رب جلیل ایشان را در خور معراج میداند و اسرار هستی و کاینات و اسرار لاهوت و ناسوت را بر وی آشکار میسازد اما کلیمالله از شأن معراج برخوردار نیست.
بنابراین، مراتب مخلوقات در نزد خالق، آنان را مستعد دریافتن رازها و اسرار در همان حد میکند. در رأس کل هرم خلقت حضرت محمدبن عبدالله (ص) و اهل بیت وی قرار دارند که خداوند آنان را مقربترین مخلوقات برای رازدانی برگزیده است. در نوشتار ذیل، نویسنده تلاش دارد تا این شأن را از زبان معصوم بازنمایاند.
سری بودن برخی از معارف الهی
معارف الهی، رمز و رازهایی دارد که بیان آنها برای دیگران منع شده است. این رازها مربوط به توحید، ولایت، انسان و معاد است. به تعبیر دیگر، معارف الهی دارای سطوح مختلف است؛ همانگونه که انسان دارای سطوح مختلفی است، سطوحی که با سطوح مختلف و طبقات متعدد انسانها مطابقت دارد. چنانکه خواهیم گفت برخی از این معارف، ویژه وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت و خاندان پاک اوست و هیچ کس حتی انبیاء و اولیاء نیز استعداد دستیابی به آن را ندارند، چنانکه آن حضرت فرمودند: مرا با خدا وقتی است که هیچ کس را در آن سهمی نیست، نه ملائک مقرب در آن شریکند و نه انبیاء مرسل.
گویی این سخن، اشاره به این نکته دارد که این اسرار در وقت و حالی بر او آشکار میشود و این انوار در مرتبهای بر او پدیدار میگردد، که از تعلقات جسمانی و روحانی، حتی از نبوت و رسالت نیز تجرد مییابد، در حالی که نه چون حال ملائک مقرب است تا آنان با وی شریک باشند و نه چون حال انبیاء مرسل است تا رسولان الهی با او همتا باشند. حالی است فراتر از حد نبوت و رسالت و قرب ملائک؛ مقامی است که جبرئیل در مورد آن میگوید: لو دنوت انلمه لاحترقت. و در این صورت دیگر جبرییل وجود نخواهد داشت. در این وقت است که اسراری بر آن حضرت آشکار و نمایان میشود که ویژه اوست و هیچ یک از مخلوقات الهی در آن سهمی ندارند.
پیداست که افشای چنین رازی بر دیگران نه رواست و نه شدنی. در قالب مفهوم و زبان نمیگنجد تا برای دیگران بیان شود یا دیگران آن را فهم کنند. سر و ویژه است. سربودن آن، بیانناپذیری و نیز فهمناپذیری آن را به همراه دارد. پس در موضوعات مختلف معارف دینی، حقایق و دقایقی وجود دارد که اختصاص به مقام حضرت ختمی مرتبت و اوصیاء ختمیین صلوات الله علیهم اجمعین دارد.
امیرمؤمنان صلواتالله علیه فرمودند: لقد علمنی رسولالله الف باب منالعلم یفتحالله کل باب الف الف باب و نیز فرمودند: اندمجت علی مکنون علم لو ابهت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فیالطوی البعیدة.
همچنین فرمودند: والله لو شئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت ولکن اخاف ان تکفروا فی برسولالله صلیالله علیه و آله. حقایقی وجود دارد که نه کسی را یارای شنیدن آن است و نه کسی توان فهم آن را دارد. این حقایق که اسرار ویژه معارف الهی است، اختصاص به خاندان پیامبر صلواتالله علیهم دارد و هیچ کس را از آن سهم و بهرهای نیست، به همین خاطر است که در پنهان داشتن آن میکوشند.
عموم مردم نه تنها یارای فهم اینگونه اسرار الهی را ندارند، بلکه از فهم معارفی که برای آنها ممکن ولی دشوار است نیز پرهیز میکنند. به این خاطر، بیان آن معارف نیز سبب حیرت و تردید آنها میشود؛ از این رو، آن گاه که چیزی از این معارف بر زبان خاندان پیامبر صلواتالله علیهم جاری میشد، مخاطبان با تردید میپرسیدند که: آیا غیب میگویی؟ چنانکه از حضرت امیرمؤمنان صلواتالله علیه پرسیدند.
حضرت فرمود: این غیب نیست بلکه از صاحب علمی، فراگرفتهام. به گفته برخی از عارفان بزرگ، مقصود از صاحب علم، حضرت ختمی مرتبت است. نمونههای فراوان از پرهیز اولیاء خدا از افشاء اسرار الهی، در اخبار و روایات وجود دارد که هم نشاندهنده این نکته است که همه مراتب معارف الهی برای همگان مناسب و سودمند نیست؛ هم همگان توانایی فهم آن را ندارند؛ نه میتوان از همگان دریغ داشت و نه میتوان برای همگان آشکار و نمایان ساخت. برای هر فرد یا گروهی، باید اندازه مناسب همانها را بیان داشت. به تعبیر ملای رومی:
- جمله گفتند ای حکیم رخنهجو چارپا را قدر طاقت بار نه دانه هر مرغ اندازه وی است طفل را گر نان دهی بر جای شیر چون که دندانها برآرد بعد از آن مرغ پر نارسته چون پران شود چون برآرد پر بپرد او بخود
- این فریب و این جفا با ما مگو بر ضعیفان قدر قوت کار نه طعمه هر مرغ انجیری کی است طفل مسکین را از آن نان مرده گیر هم بخود گردد دلش جویای نان لقمه هر گربه دران شود بیتکلف بیصفیر نیک و بد
نمونههای از روایات را که به نوعی دلالت بر این امر دارد، به اختصار بازگو میکنیم:
1- کمیل از امیرمؤمنان صلواتالله علیه پرسید: حقیقت چیست؟ حضرت فرمود: تو را چکار با حقیقت؟ یعنی تو کیستی که از حقیقت پرسش میکنی، در حالی که شایسته آن نیستی. کمیل گفت: مگر من از یاران ویژه و از اصحاب سر تو نیستم؟ حضرت فرمود هستی ولی بیش از نمی از دریای مواج علوم من به تو میرسد. آری تو از یاران ویژه من هستی ولی شایسته چنین اسرار و رموزی نیستی، زیرا بیان چنین اسراری برای تو زیانآور است زیرا تو تاب تحمل بیش از اندازه وجودت را نداری و این اسرار بیش از اندازه توست. کمیل پرسید: آیا کسی چون تو، نیازمندی را برانی؛ کسی مانند تو که بر علوم و حقایق احاطه داری و ظرفیت و استعداد هر نیازمندی را میدانی: نیازمندان را از حق خویش محروم سازی و از دستیابی به مقصودشان بازداری؟ به خدا قسم چنین نیست، تو و مانند تو، هر کس را به قدر فهم و استعدادش، آموزش دهی.
حاصل آنکه علیرغم این که کمیل از یاران ویژه امیرمؤمنان صلواتالله علیه است که در خلوت و تاریکی و شب هنگام از تعالیم ویژه آن حضرت بهرهها برده است، ولی باز هم استعداد دستیابی به اسرار ویژه را ندارد؛ از این روست که حضرت در پایان این گفتوگو، وی را به خاموشکردن چراغ امر نمود، یعنی وی را به سکوت و پرهیز از گفتوگو فرمان داد، بدینجهت که آنچه قابل گفتن بود گفته شد و این یعنی پایان و مرز توانایی کمیل در فهم معارف الهی که البته کمتر کسی نیز به پایه او میرسد.
2- در اشعاری که منسوب به امام سجاد صلواتالله علیه است، چنین آمده است که:
- انی لاکتم من علمی جواهره و قد نقد ما فیها ابوحسن فرب جوهر علم لو ابوح به ولاستحل رجال مسلمون دمی
- کیلا یریالحق ذوجهل فیفتتنا معالحسین و وصی قبلهالحسنا لقیل لی: انت ممن یعبدالوثنا یرون اقبح ما یاتونه حسنا
فیض کاشانی در مقدمه کتاب وافی و نیز در الاصول العقلیه ، اشعار یاد شده را به آن حضرت نسبت میدهد. همچنین محدث ارموی، در تعلیق? بر آن، نسبت این شعار به حضرت امام زینالعابدین صلواتالله علیه را مشهور میداند و مؤلف «الغدیر» نیز آن را از آن حضرت میداند.
گوهرهای گرانبهای دانش خویش را پنهان میسازم مبادا که حقیقت بر نادانی آشکار گردد و با ما درآویزد. امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین صلواتالله علیهم در داشتن این گوهرها بر من پیشی جستهاند. بسا دانش ارجمندی که اگر آن را آشکار سازم مرا از بتپرستان خواهند خواند. مردمانی مسلمان، ریختن خون مرا روا خواهند داشت که زشتترین کارهایشان را پسندیده میدانند.
گوهرهای گرانبهایی از دانش را، از افراد نادان و کمظرفیت پنهان میکند بدینخاطر که آشکارساختن آن، چیزی جز رنج و زحمت بلکه آشوب و فتنه به دنبال ندارد. به علومی آگاهی دارد و افشاء نمیکند که پیش از او، امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین صلواتالله علیهم بدان آگاه بودند. چه گوهرهای علمی گرانمایهای نزد اوست که اگر زبان به آن بگشاید، او را به بتپرستی متهم میسازند و مسلمانان که زشتترین کارهای خود را نیک و پسندیده میدانند، ریختن خون او را به اتهام بتپرستی، روا میدانند.
3- امام سجاد صلواتالله علیه فرمودند: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله و لقد آخی رسولالله صلواتالله علیه بینهما، فما ظنکم بسائرالخلق به راستی اگر دو یار و دو برادر آن چنان به هم نزدیک بودند که رسول خدا صلواتالله علیه میان آنها عقد اخوت و پیمان برادری ایجاد کرد، این اندازه متفاوت باشند که آنچه یکی (سلمان) عین ایمان و حقیقت میداند، دیگری (ابوذر) عین کفر و باطل میشناسد، دیگر مردمانی که این اندازه هم به یکدیگر نزدیک نیستند، چگونه خواهند بود؟
4- به خاطر آگاهی اویس قرنی بر اسرار الهی بود که به چنان شایستگی و بزرگی رسید که رسول خدا صلواتالله علیه در بار? او فرمودند: وانی لانشق روحالرحمن من طرفالیمن، و ورد من ناحیةالیمن و من قبلالیمن، و قد سأله سلمان عن هذاالشخص فقاله له (ع): ان بالیمن لشخصاً یقال له اویسالقرنی، یحشر یومالقیمة امة واحدة، یدخل فی شفاعته مثل ربیعة و مضر، ألا راه منکم فلیقرأه عنیالسلام.
5- رسول خدا صلواتالله علیه فرمودند: انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم. اظهار اسرار معارف الهی برای افراد ناشایست، خلاف ادب و شریعت است، اما بیان آن برای افراد شایسته و مستعد، عین ادب است. چنانکه گفته شده است:
- و آداب اربابالعقول لذیالهوی
- کآداب اهلالسکر عند ذوی العقل
و قیل:
- و من منحالجهال علماً اضاعه
- و من منعالمستوجبین فقد ظلم
اقتضای ادب آن است که اسرار معارف را جایی آشکار کنیم که نه به معارف ستم شود و نه به مخاطب. بیان آن برای نااهلان و ناشایستگان، ظلم است و دریغ داشتن آن از شایستگان نیز ظلم است؛ از این رو، باید راه میانه را برگزید و به هرکسی به اندازة توان و استعدادش، رازگویی کرد.
مراتب معارف الهی
همانگونه که هستی مراتب متعدد و مختلف دارد، انسان نیز از چنین مراتبی برخوردار است. اگر هستی دارای احدیت، و احدیت، اعیان ثابته، ارواح مطهره، نفوس قدسیه و طبیعت است، انسان نیز دارای طبع، نفس، قلب، روح، سر، خفی و اخفی است. هریک از مراتب یاد شده انسان، کمالات و مقتضیات مناسب خود را دارد به گونهای که اگر به دست نیابد، به کمال شایسته خود نرسیده است و چون مهمترین یا تنها کمال ویژه انسان، معرفت است. بنابراین، معرفتهای ویژ? آدمی نیز دارای مراتب متعدد است و نیز از آنجا که بعثت پیامبران و فرودآمدن معارف و حیانی بر آنها برای رساندن انسان به کمال شایسته و ویژ? اوست، پس معارف الهی، خواه وحی باشد یا حدیث، مراتبی به تعداد مراتب وجود انسان دارد و هریک از آنها، مرتبه مربوط به خود را تکمیل و انسان را شایسته وصول به آن میسازد.
انسانها با توجه به این که کدام یک از استعدادهای خود را به فعلیت رساندهاند و کدام مرتبه از معارف الهی را به دست آوردهاند،میشوند برخی به خاطر غلبه جنبههای طبیعی آنها بر سایر مراتبشان، اهل طبیعت هستند و برخی به خاطر ظهور تمامتر مرتبه نفسانیشان، اهل نفساند و همینگونه هرکس به فراخور جنبه غالب و مرتبه ظاهرش، با کمالات معینی تناسب بیشتر دارد و به همین جهت توانایی دستیابی به مرتبهای از معارف الهی را دارد که با مرتبه وجودیش تناسب بیشتری دارد.
اگرچه مراتب هستی یا معارف الهی یا انسان به هفت مرتبه شهرت یافته و بسا مدلل گشته باشد ولی این عدد به معنی انحصار نیست، بلکه نشان از کثرت است، یا نشان از محدودیت واژگان بشری و آنچه قابل گنجایش در آن است، هست. هریک از این مراتب هفتگانه، دارای مراتب بسیاری است که از توصیف و شناسایی تفصیلی انسان عرفی یا عوام و خواص، بیرون است. مراتب معارف الهی نیز همینگونه است. این مراتب اگر چه به چهار یا هفت یا بیشتر از آن تقسیم شده است ولی منحصر در آنها نیست. به همین جهت است که در عین حال که در برخی از روایات، مراتب کتاب خدا به چهار مرتبه نامبردار شده است، در روایات دیگر، به بطون بسیار به دریایی ژرف و بیکران تشبیه شده است و هر یک از این مراتب، چنین ویژگی را دارد. به عنوان نمونه:
امام صادق صلواتالله علیه فرمودند: ان کتابالله علی اربعة اشیاء، علیالعبارة والاشارة واللطائف والحقایق. فالعبارة للعوام والاشارة للخواص واللطائف للاولیاء والحقایق للانبیاء.
در این حدیث شریف، مراتب معارف قرآنی به چهار دسته تقسیم شده است ولی در روایات دیگر، برخی از مراتب آن را چنان ژرف و گسترده و دقیق دانستهاند که خلق از دستیابی به آن ناتوان است. به عنوان نمونه:
امیرمؤمنان صلواتالله علیه نقل کرده است، میتواند نمی از دریای بیکرانه آن بیابد و نه بیشتر؛ زیرا این مرتبه از معرفت به مرتب? الوهی و وجوبی اختصاص دارد، نه مرتبه خلقی و امکانی. روایات مربوط به تعلیم اولیاء محمدیه صلواتالله علیهم، که بدان اشارتی شد و نیز روایات طینت و بطون قرآن و حقیقت پیامبر و خاندان او صلواتالله علیهم، همینگونه است.
آنچه به مرتبه الوهی و وجوبی اختصاص ندارد نیز میان همه عالمان و متعلمان مشترک نیست؛ زیرا خود مرتبه خلقی نیز دارای مراتب بسیاری است که هر یک از این مراتب، توانایی دستیابی به برخی از مراتب معارف الهی خلقی را دارند.
شرح مراتب علوم و معارف الهی به منظور آشنایی کوتاهی با جایگاه عارفان بزرگی همچون آیت حق، قاضی طباطبایی، مقصود اصلی این نوشتار است که اینک آن را پی میگیریم.
چنان که پیشتر اشاره شد، معارف الهی، مراتب بسیاری دارد که در وصف نگنجد و انسان عرفی نه توان گفتن آن را دارد و نه توان شنیدن آن را. ولی آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر معرفت باید چشید، از این رو در حد ظرفیت این نوشتار، به برخی از آن مراتب میپردازیم:
مرتبه ویژه احدیت
همانگونه که ذات احدی خدای متعال، فراتر از هر عقل و کشف و شهودی است. هریک از اوصاف او نیز همینگونه است، یعنی هریک از آنها اگرچه دارای مراتب متعدد و بیپایانی است که سبب پیدایش کثرت خلقی شده است و هریک از آنها با یکی از آن مراتب ارتباط دارند، ولی مرتبه وجوبی آن، ویژه ذات اقدس اوست. به تعبیر دیگر، ذات و حقیقت و کنه علم، حیات، قدرت و دیگر صفات او، نه قابل تعلق به خلق است و نه قابل ادراک برای خلق، این همان مرتبه حقیقت سر الوهی است که در حدیث شریف قدر بدان اشاره شده است.
همین مرتبه است که مهر ازلی الهی بر آن خورده است و کسی توان گشودن آن را ندارد و با همین حقیقت است که خلق از حق، تمایز و تفاوت مییابد. این مرتبه از هر آنچه نام خلق را میتوان بر آن نهاد، پوشیده و پنهان است مگر آنکه جنبه خلقی او در جنبه ربیاش مغلوب و مستهلک شده باشد، به گونهای که میان او و خدای متعال تفاوتی نماند و به مقام فنای ذاتی و محو حقیقی رسد. در این صورت، به تعبیر سراسر پاک و مقدس ولیالله اعظم روحی و جسمی لهالفدا، میتوان گفت، میان آن دو تفاوتی نیست؛ چون دویی نیست تا تفاوتی باشد. آن حضرت در توقیع مبارک خود در اعمال ماه رجب چنین فرمود:
… لافرق بینک و بینهم الا انهم عبادک…
در هر صورت، مرتبهای از علم وجود دارد که ویژه ذات اقدس خدای متعال است و خلق به هیچ روی در آن شریک نیست.
مرتبه ویژه پیامبر و خاندان او
همانگونه که اولین مرتبه خلقیت و امکانی، حقیقت و نور وجود پیامبر و خاندان او صلوات الله علیهم است، اولین مرتبه علم و معرفت و نخستین تعیین و مرتبه نزولی آن نیز به آن خاندان تعلق دارد.
بر اساس روایات بسیاری، آفرینش خاندان پیامبر صلواتالله علیهم، اولین مرتبه خلقی هستند و بیواسطه به دست خدای متعال آفریده شدهاند و آفرینش دیگر مخلوقات و حتی انسانها به واسطه آن خاندان و به دست توانای آنها انجام گرفته است. به عنوان نمونه:
امیرمؤمنان صلواتالله علیه فرمود: انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا و حضرت مهدی روحی و جسمی لهالفدا فرمود: نحن صنائع ربنا والخلق بعد صنائعنا.
به حکم تقدم علت بر معلول و علیت آنان برای دیگر آفریدگان، آنان بر همه خلق تقدم دارند و دیگر موجودات بدون استثنا از آنان متأخر بوده و هستند. پس در مرتبه وجودی آنان، هیچ موجودی وجود نداشته و ندارد. به همین جهت، مرتبهای از علم که بر سایر موجودات پیشی دارد، ویژه آنهاست و کسی را در آن سهم و بهرهای نیست. ابوصامت، از امام جعفر صادق صلواتالله علیه چنین نقل کرده است:
سمعت اباعبدالله علیهالسلام یقول: ان حدیثنا مالایحتمله ملک مقرب ولا نبی مرسل ولاعبد مؤمن قلت: فمن یحتمله؟ قال: نحن نحتمله….
همانگونه که محمدبن سنان از امام جعفر صادق صلواتالله علیه نقل کرده است، فرشتگان غیرمقرب. پیامبران نیز بر دو دستهاند: الف- پیامبران دارای رسالت ب- پیامبران بدون رسالت. مؤمنان نیز بر دو دستهاند: الف- مؤمنان دلآزموده ب- مؤمنان دلنیازموده. هریک از دستههای دوگانه که به اختصار در کلام شریف معصومین علیهمالسلام مطرح شده است. جایگاه ویژه خود را دارند. مقرب بر غیرمقرب، رسولان بر غیررسولان، دلآزمودگان بر دل نیازمودگان، برتری و تقدم دارند. آنچه را که اینان که تقدم و برتری دارند نداشته باشند یا توانایی دریافت آن را نداشته باشند به دیگران نمیرسد. پس معنی حدیث امام صادق صلواتالله علیه به نقل از ابوصامت، این است که مرتبهای از علم وجود دارد که نه فرشتگان مقرب تاب تحمل آن را دارند، نه پیامبران مرسل و نه مؤمنان دلآزموده، تا چه رسد به دیگران.
ابوصامت پرسید علمی که هیچ مؤمن، پیامبر و فرشتهای تاب تحمل آن را ندارد، از آن کیست؟
آن حضرت فرمود: آن علم از آن ماست….
با توجه به آنچه که در باره جایگاه وجودی خاندان پیامبر صلواتالله علیهم اجمعین به اشارت مطرح کردیم، پیداست که آنان علم ویژه خود را داشته باشند، چنانکه هر کمال وجودی را نیز به طور مختص دارند و آن اولین مرتبه تعین هر کمال وجودی یا نخستین مرتبه نزول آن است.
مرتبه فانیان در محبت اهلالبیت (ع)
همانگونه که خاندان پیامبر صلواتالله علیهم، خلق بیواسطه خدای متعال و ظهور و تجلی مستقیم ذات یا صفات ذاتی اویند و دیگر آفریدگان، خلق با واسطه یا تجلی اسماء جزیی اویند، خاندان اهلالبیت (ع) نیز هم ظهور و تجلی مستقیم یا خلق بیواسطه دارند و هم ظهور و تجلی و خلق باواسطه. روایات طینت را میتوان شاهدی بر این دانست. اگر به ذهن، نزدیک نیست میتوان به تعبیر دیگر چنین بیان کرد: خاندان پیامبر صلواتالله علیهم برترین و کاملترین مخلوقات خدایند و دیگر موجودات به اندازه شباهت و همانندی به وجود و کمالات و صفات وجودی آنها، از کمال برخوردارند. پس آنان که بیشترین شباهت به خاندان پیامبر صلواتالله علیهم دارند و از کمالات و ویژگیهای وجودی آنها، بیشترین سهم را دارند، نزدیکترین خلق به آن خاندان پاک نیز هستند.
این دسته از انسانها به خاطر نهایت قرب و شباهت به آن خاندان، برترین و کاملترین موجودات، پس از آن خاندان، و به جهت استعداد و شایستگی دریافت معارف ژرف و بلندی را دارند که دیگران از دریافت آن ناتوان و محرومند. اینان حتی بر فرشتگان مقرب، انبیا و مرسل و مؤمنان دلآزموده، تقدم و تعالی دارند و در نتیجه، سهم آنان از معارف زلال آسمانی و الهی از دیگران بیشتر است. آنچه را که این گروه دارند و میتوانند داشته باشند، حتی از دسته فرشتگان مقرب نیز بیشتر است، چه رسد به غیر آنها.
ابوصامت از امام صادق صلواتالله علیه نقل کرده است که آن حضرت فرمود: ان حدیثنا صعب مستصعب، شریف، کریم، ذکوان، ذکی و عرلایتحمله ملک مقرب و لانبی مرسل و لامؤمن ممتحن، قلت: فمن یحمله جعلت فداک؟ قال: من شئنا یا أبا؟، قال ابوصامت: فظننت أن لله عباداً هم افضل من هؤ لاء اثالثه
این حدیث شریف که در میان دیگر روایات همچون یاقوت سرخ، کم نظیر است و این کمنظیری نیز به خاطر فقدان مخاطب بوده است. تصریح دارد که حدیث و گفته و علم خاندان پیامبر صلواتالله علیهم. از چنان شرافت، کرامت، پاکی، خلوص و عظمت برخوردار است که حتی ملائک مقرب و انبیاء مرسل و مؤمنان ممتحن نیز یارای درک و تحمل آن را ندارند چه رسد به دیگران. این مرتبه از علم و معرفت، غیر از مرتبه پیشین است که اختصاص به آن خاندان داشت بلکه مرتبهای است که به کسانی تعلق میگیرد که مشیت آن خاندان به آنها تعلق گرفته باشد و آنان شبیهترین خلق به آن خاندان هستند و به گمان نویسنده، آنان کسانی هستند که در محبت خالصانه و صادقانه و ابراز آن نسبت به آن خاندان پاک، به غایت قصوی و نهایت مسیر و آخرین منزل رسیده باشند. (رزقنا الله تعالی و جمیع احبائهم).
مقصود از این مرتبه از علم و معرفت، آنگونه که برخی گفتهاند، نیست. به نظر آنان، منظور از این حدیث یا علم و معرفت، امور غریب و شگفتآوری است که همگان تاب تحمل آن را ندارند بدینخاطر که امور شگفتآور حتی اگر قابل پذیرش نباشد و نتوان آن را فهمید، میتوان در برابر آن تسلیم بود و به درستی آن اعتراف کرد. چنانکه معجزات و کرامات را نمیتوان فهمید و به حقیقت آن دست یافت ولی میتوان بدان اعتراف کرد و پذیرفت، در حالی که اینگونه علم و معرفت که مورد بحث است از حوزه اقرار و اعتراف دیگران نیز بیرون است، چنانکه پس از این در مرتبه چهارم بدان اشاره خواهیم کرد.
مقصود از این علم که کسی جز آن که مورد تعلق مشیت حکیمانه خاندان پیامبر صلواتالله علیهم قرار گرفته باشد، بدان دست نمییابد و حتی بدان اعتراف و اقرار نمیکند. آن مرتبه از ظاهر و باطن حقیقت توحید است که همگان و حتی گروههای سهگانه نامبرده نیز نه توان نیل به آن را دارند و نه توان اعتراف به آن را زیرا ایمان، اقرار و اعتراف، فرع بر فهم و ادراک است و چون تنها فهم یک دسته بدان میرسد، تنها همانها بدان اقرار و اعتراف میکنند.
به گفته برخی مقصود از این حدیث و علم، آن مرتبه از حقیقت توحید است که از فهم گروههای سهگانه نامبرده، فراتر است و اختصاص به پیامبر و خاندان پاک او صلواتالله علیهم دارد، نه امور غریب و شگفتآور. در اینکه مقصود آن، امور شگفتآور نیست، جای تردید نیست و میتوان با توجه به احادیث دیگر این باب، آن را قطعی و بین دانست ولی این که این درجه از علم و فهم همان درجه ویژه پیامبر و خاندان پیامبر صلواتالله علیهم است، بر این اساس قابل درک و پذیرش است که عبارت: نحن نحتمله از حدیث پیش گفته و عبارت من شئنا از حدیثی که اینک مورد بحث است، به یک معنی باشد.
در حدیث پیشین، آنگاه که ابوصامت در باره علمی که گروههای سهگانه تاب تحمل آن را ندارند میپرسد. امام صادق صلواتالله علیه، فرمود: نحن نحتمله که نشانگر آن است که این علم ویژه آن خاندان است ولی در حدیث مورد بحث، پس از همین پرسش، فرمود: من شئنا که نشانگر آن است که این مرتبه به کسانی تعلق میگیرد که خاندان پیامبر صلواتالله علیهم بخواهند اینکه گفته شود متعلق من شئنا خود آن خاندان هستند دور از ذهن است، بلکه برای ذهن قاصر نویسنده، قابل تعقل نیست به ویژه اینکه ابوصامت در پایان این حدیث شریف میگوید: فظننت ان لله عباداً هم افضل من هؤ لاءالثلاثه. این که ابوصامت مخاطب چنین حدیث ژرف و گرانی قرار گرفته است، نشاندهنده میزان فهم اوست، چه اینکه خاندان پیامبر صلواتالله علیهم با هرکس به میزان فهم او سخن میگویند چنانکه زیر عنوان، منع از افشای اسرار، روایات بلند و ژرفی وجود دارد.
کسی که چنین درکی دارد که از علم و مراتب علم میپرسد و میفهمد، کسی نیست که نداند پیامبر و خاندان پیامبر صلواتالله علیهم برترین خلق خدا هستند و مثلاً روایات بسیاری را که در این زمینه وارد شده است، نشنیده باشد و حال آنکه میگوید: دانستم که خدا بندگانی دارد که از این سه دسته برترند. اگر مقصود از کسانی که برتر از این سه دستهاند، خاندان پیامبر صلواتالله علیهم باشند، ابوصامت و مانند او، پیش از آنکه این حدیث را بشنوند، میدانستند، زیرا برتری آنان بر دیگر بندگان خدا چیزی نبود و نیست که از چشم خواص از شیعیان خاندان پیامبر صلواتالله علیهم پوشیده مانده باشد.
با توجه به این شواهد که اولاً در مراتب هستی، امکان وجود مرتبهای بلکه مراتبی میان مرتبه وجودی پیامبر و خاندان او صلواتالله علیهم و مرتبه گروههای سهگانه، ممکن است و نه تنها دور از ذهن نیست بلکه بنابر مراتب متعدد بلکه بیشمار آن، فرض چنین مرتبهای قطعی است. دوم اینکه میان دو عبارت نحن نحتمله و من شئنا تفاوت بسیار است.
سوم اینکه، گفته ابوصامت شاهدی بر فهم او نسبت به چیزی است که پیش از شنیدن این حدیث شریف نمیدانست و آن برتری خاندان پیامبر صلواتالله علیهم بر دیگران نیست، زیرا این امر نه تنها بر ابوصامت بلکه بر فروتر از او نیز پوشیده و پنهان نیست.
چهارم اینکه، علامه عظیمالقدر (که از شاگردان عارف واصل و آیت کامل، حضرت آقای قاضی طباطبایی رحمهالله علیهما بوده و این مقاله به عنوان اظهار ارادت به ساحت قدسی این استاد عالیقدر نوشته شده است) در تعلیقه خود بر یکی دیگر از احادیث مربوط به این موضوع، پس از آنکه درجهای از علم و فهم به معارف الهی و اقرار به معارف خاندان پیامبر صلواتالله علیهم را به حقیقت دین که کمال توحید یعنی ولایت است، تفسیر میکند و فهم و اقرار به مرتبه کامل آن را ویژه ملائک مقرب و انبیاء مرسل و مؤمنان ممتحن میداند، عبارتی دارد که شاهدی بر آنچه گفته شد، هست. وی میگوید: ولا ینال المرتبة الکاملة منها الا من ذکروه بل یظهر من بعض الاخبار ما هو أعلی من ذلک و أغلی. مرتبهای از علم وجود دارد که جز گروههای سهگانه یاد شده، بدان اقرار و اعتراف نمیکنند. علاوه بر آن، مرتبه دیگری نیز وجود دارد که والاتر و عمیقتر و گرانبهاتر از آن است، این مرتبه که به تعبیر مرحوم علامه اعلی و اغلی است و حتی گروههای سهگانه بدان اقرار و اعتراف ندارند، مربوط به کیست؟ روشن است که نمیتواند مرتبه ویژه خاندان پیامبر صلواتالله علیهم باشد زیرا اگر این مرتبه ویژه آنها باشد، دیگر اقرار و اعتراف و ایمان به آن برای آنها معنی نخواهد داشت. اگر مرتبه بالاتر، همان مرتبه ویژه آنها باشد، ایمان به آن، ایمان به خود است که بر فرض که به نوعی توجیهپذیر باشد ولی از لطافت و روانی برخوردار نیست.
حق این است که مراتب علم خاندان پیامبر صلواتالله علیهم چنان متعدد و متعالی و گسترده است که برخی از آن را عوام میفهمند و بدان ایمان دارند، برخی از آن را خواص مییابند و بدان اقرار میکنند. برخی از آن را مقربان و ممتحنان میشناسند و بدان اعتراف میکنند و برخی از آن فراتر از ظرفیت وجودی مقربان و ممتحنان و رسولان است که جمعی دیگر بدان اقرار و اعتراف دارند.
این دسته اخیر از معارف الهی که فراتر از ظرفیت گروههای سهگانه است و مرتبهای است که جمعی که به من شئنا از آنها تعبیر شده است، میفهمند و بدان اقرار میکنند و این غیر از آن مرتبهای است که ویژه خاندان پیامبر صلواتالله علیهم است و به حکم ویژه بودن، کسی را بر آن آگاهی نیست تا بدان اعتراف و اقرار کند یا نکند. علم مربوط به مرتبه آن خاندان، همان است که حضرت ختمی مرتبت صلواتالله علیه از آن به علمنی ربی و نیز ادبنی ربی و أبیت عند ربی تعبیر کرده است و امام صادق صلواتالله علیه از آن به نحن نحتمله تعبیر فرموده است.
مرتبه مقربان
این مرتبه از معارف الهی، ویژه سه گروه است: الف- فرشتگان مقرب ب- پیامبران صاحب رسالت ج- مؤمنان دلآزموده.
ابوحمزه ثمالی از امام محمدباقر صلواتالله علیه نقل کرده است که: ان حدیثنا صعب مستصعب لایحتمله الاثلاث: نبی مرسل، أو ملک مقرب أو مؤمن امتحنالله قلبه للایمان.
مقصود از صعب، دشواری فهم آن است و مقصود از مستصعب، فزونی دشواری آن است. صعب به شتری گفته میشود که سواری نمیدهد و کسی بر آنها مسلط نمیشود و مستصعب به شتری گفته میشود که با دیدن کسی میگریزد. همچنان که برخی از اشتران صعبند و کسی بر آنها مسلط نمیشود و برخی مستصعبند و کسی به راحتی آنها را نمیبیند، برخی از معارف الهی نیز با استعاره به همینگونه است. درجهای از آن را کسی نمیتواند به دست آورد و بر آن احاطه پیدا کند و درجه دیگری وجود دارد که کسی نمیتواند یک لحظه بدان نظر کند. این نظر با هر ابزاری که باشد خواه عقل، خواه کشف و خواه شهود، کمندی نیست که بدان رسد.
در برخی از احادیث دیگر، علاوه بر گروههای سهگانه یاد شده، گروه دیگری نیز بیان و بدان افزوده شده است. چنانکه شعیببن حداد از امام جعفر صادق صلواتالله علیه نقل کرده است که: ان حدیثنا صعب مستصعب، لایحتمله الا ملک مقرب أو نبی مرسل أو عبد امتحنالله قلبه للایمان. أو مدینه حصینه. شعیب میپرسد مدینه حصینه چیست؟ حضرت فرمود: القلبالمجتمع پیش از آنکه به شرح کوتاهی در باره این حدیث شریف بپردازیم، قسمتی از حدیث دیگری را یادآوری میکنم که در توضیح آنچه باید گفته شود، سودمند است.
محمدبن سنان از امام جعفر صادق صلواتالله علیه نقل کرده است که فرمود: ان حدیثنا صعب مستصعب، لایحتمله الا صدور منیره أو قلوب سلیمه أو أخلاق حسنه.
آیا فهم این مرتبه از احادیث و معارف الهی که خاندان پیامبر صلواتالله علیهم آن را تعلیم دادهاند مربوط به سه گروه است یا چهار گروه؟ علاوه بر آن سه گروه کیانند؟
الف- ملائک مقرب، ب- أنبیاء دارای رسالت، ج- مؤمنان دلآزموده یا: الف- صاحبان دلهای نورانی، ب- صاحبان قلب سلیم، ج- صاحبان اخلاق نیک.
شکی نیست که تعبیر دوم یعنی صدر منیر و قلوب سلیم و اخلاق حسنه، دستکم با ملائک تناسب ندارد؛ زیرا صدر، قلب و مانند آن، از ابزارهای ادراکی انسان است و با موجودات مجردی که علم و ادراک ثابت و تغییرناپذیر دارند و در نتیجه فاقد ابزار درک و معنی عرفی هستند. تناسبی ندارند. بنابراین، این سه ویژگی یا مربوط به مؤمن آزموده دل است یا مربوط به مدینه حصین.
توضیح مدینه حصین، به فهم این نکته کمک میکند.
حصن همان دژ یا قلعه مستحکم و نفوذناپذیر است. شهر دارای حصن، شهری است که همچون قلعه نظامی نفوذناپذیر باشد. اطلاق واژه حصین نشاندهنده آن است که معنی حقیقی آن مورد نظر است یعنی چیزی فراتر از قلعههای انسانی که به آسانی نمیتوان در آن نفوذ کرد ولی نفوذپذیر هستند. اگر به موارد اطلاق و استعمال واژه حصن در روایات مربوط به بنیادها و اصول مربوط به ایمان. توجه کنیم، خواهیم دید که این واژه یا در مورد حقیقت توحید به کار رفته است یا در مورد حقیقت ولایت و شکی نیست که توحید و ولایت قلعه نفوذپذیری است که نه هر کسی میتواند جز از راه آن و با اجازه صاحب آن، بدان وارد شود و نه کسی که در آن قرار دارد، مورد تعرض دشمن قرار میگیرد و نه کسی را بدو دسترسی است.
موارد استعمال واژه حصن
بررسی همه موارد کاربرد این واژه در معارف یاد شده، نه لازم است و نه با این نوشتار تناسب دارد، از این رو تنها به برخی از روایاتی که این واژه در آنها به کار رفته است، اشاره میکنیم:
1- در دعایی که از امام جعفر صادق صلواتالله علیه نقل شده است، آمده است: اللهم ان هذهالنفس…. و تجعلها فی حصن حصین منیع، لایصل الیها ذنب ولاخطیئه ولایفسدها عیب ولامعیصة حتی ألقاک یومالقیمة ویژگی این قلعه آن است که هیچ گناهی به اهل نمیرسد و یا آنان از انجام گناه به نوعی مصونیت دارند. بنابراین، مصونیت از گناه یکی از آثار ورود در آن است. قلعهای که چنین ویژگی دارد، چیست؟ در بسیاری از روایات، تقوی، توحید و ولایت به عنوان مصداق این قلعه معرفی شده است.
2- امیرمؤمنان صلواتالله علیه فرمودند: اعلموا عبادالله، انالتقوی حصن حصین خویشتنداری پرهیزگاری و خداترسی قلعهای مستحکم و نفوذناپذیر است. در جای دیگر در باره تقوی و مراتب آن و ارتباط آن با اسلام، ایمان و ایقان به تفصیل بحث کردهایم که نمیتوان آن را در این مقاله مختصر، حتی به اشاره بازگو کرد. تنها میتوان گفت که مقصود از آن تقوی که قلعه نفوذناپذیر الهی است که اگر کسی در آن وارد شود از هرگونه خطا و گناه، وسوسه و خاطره نامطلوبی در امان است و از سوی غرایز درونی و شیاطین بیرونی، به او گزندی نمیرسد، همه مراتب آن نیست بلکه آن مراتبی است که با ولایت و توحید تناسب داشته باشد.
3- رسول خدا صلواتالله و سلامه علیه، توحید را قلعه نفوذناپذیر الهی توصیف کرده است، بلکه خدای متعال نیز آن را با واژههای قلعه و نفوذناپذیری، توصیف کرده است. به عنوان نمونه:
رسول خدا صلواتالله علیه فرمود: لااله الاالله، انت حصن کل هارب هر که از هر جا بگریزد و بخواهد وحشت خود را به امنیت و نگرانی خود را به آرامش بدل کند، باید به قلعه توحید پناه برد.
همچنین فرمود: یقولالله جل جلاله: لاالهالله حصنی فمن دخل حصنی آمن من عذابی در اینکه توحید قلعه مستحکمی است که مانع از رسیدن هر گزندی به اهل آن است، شکی نیست تنها باید به این نکته توجه کرد که تنها بر زبان راندن آن، سبب وصول و ورود در آن نمیگردد. بنابراین، اگرچه آن حضرت از سوی خدای متعال فرمود: کلمه لااله الاالله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی و گفتن و به زبان راندن این جمله را سبب ورود در قلعه الهی و امنیت از هرگونه آسیبی معرفی کرده است ولی این گفته را با دیگر گفتهها شرح و تفسیر کرد چنانکه از جانب خدای متعال فرمود: من أقر لی بالتوحید دخل حصنی آن که به توحید اقرار کند، وارد قلعه او میشود. اقرار با گفتن به تنهایی، تحقق نمیپذیرد چنانکه در ذیل روایات مربوط به دشواری فهم علوم خاندان پیامبر صلواتالله علیهم بارها به این نکته اشاره شده است.
امام جعفر صادق صلواتالله علیه در شرح حدیث امیرمؤمنان صلواتالله علیه که فهم مرتبهای از علوم آنها را ویژه گروههای سهگانه دانسته است، فرمود: این مقام بر ملائک عرضه شد، ولی تنها ملائک مقرب بدان اقرار کردند؛ بر انبیاء، عرضه شد، تنها رسولان بدان اقرار کردند، بر مؤمنان، عرضه شد و تنها دلآزمودگان بدان اقرار کردند. اگر اقرار، بر زبان راندن بود، به ملائک مقرب اختصاص نداشت.
حتی اگر اقرار، پذیرفتن یا باورکردن بود، باز هم ویژ? ملائک مقرب، انبیاء مرسل و مؤمنان آزموده دل نبود؛ زیرا غیر از آنها نیز میتوانستند به زبان آورند و بدان ایمان داشته باشند. به زبانآوردن و اولین درجات ایمان، بر فهم دقیق یقینی متوقف نیست تا چه رسد به شهود یقینی و بالاتر از آن. مگر عموم مردم که به غیب ایمان دارند و ایمان خویش را به زبان اظهار میکنند، نسبت به آن فهم دقیق و عمیق و یقینی دارند. پس اقرار به توحید که شرط ورود در دژ مستحکم الهی است، فراتر از اظهار زبانی آن است. در غیر این صورت ویژه گروه معینی از موجودات فهیم نبود بلکه همگان از آن بهره مند بودند.
از این گذشته، چنانکه یادآوری شد ویژگی این دژ، مصونیت از گناه و خطاست پس کسی که به گناه آلوده است و لغزشهای کم و بیشی دارد، وارد این دژ نشده است با اینکه بر زبان خود کلمه توحید را دارد. اصولاً کیست که کلمه توحید را بر زبان نداشته باشد؟ مگر برحسب ظاهر، کسی فروتر و خطاکارتر از ابلیس لعین وجود دارد؟ ابلیس با این جایگاه پست و فرودینش، کلمه توحید را بر زبان دارد و مراتب بسیاری از آن را میفهمد که دیگران از فهم آن عاجزند، مانند توحید ذاتی، وصفی و فعلی و حتی عبادی. پس اگر اقرار به معنی گفتن و حتی باورداشتن باشد باید ابلیس هم در دژ مستحکم الهی باشد و از عذاب او در امان باشد و همینطور و به طریق اولی، سایر خلق خدا در این صورت هیچ کس اهل عذاب نخواهد بود. این نکته هم خلاف عقل است و هم نقل، بلکه با بینات و بدیهیات ناسازگار است.
حاصل آنکه واژه قالها در روایت دیگر به أقرلی تعبیر شده است و در ظاهر، اقرار، بیانگر نوع گفتن و به زبانآوردن است. علاوه بر آن چه گفته شد واژ? اقرار نیز با واژههای دیگر تعبیر شده است به عنوان نمونه: رسول خدا صلواتالله علیه از سوی خدای متعال فرمود: من قاله مخلصاً من قبله. دخل حصی آنکه کلمه توحید را همراه با اخلاص به زبان آورد، به قلعه مستحکم و نفوذناپذیر من وارد میشود. گفتن، اقرار و گفتن همراه با اخلاص در این روایات، بیانگر یک حقیقت است که در روایات دیگر به عنوان ماندگاری بر توحید تا لقای خدا عنوان شده است. به عنوان نمونه: آن حضرت از سوی خدای متعال فرمود: من لقینی منکم بشهادة أن لااله الاالله مخلصاً بها انه قد دخل حصنی… این حدیث شریف، حقیقت مورد بحث را آشکار کرده است. مقصود از قلعه الهی که توحید و لااله الاالله است، توحید همراه با اقرار، اخلاص و لقای خدای متعال است.
در پایان اشاره به حدیث سلسلةالذهب که از امام رضا صلواتالله علیه نقل شده است و دیگر شرط آن را که ولایت است، بیان میکند، بسیار با برکت خواهد بود و با نقل آن، به موارد دیگری از کاربرد حصین میپردازیم: آن حضرت پس از بیان حدیث کلمه لااله الاالله حصنی… فرمود: بشروطها و انا من شروطها. نه تنها منظور از آن دژ تسخیرناپذیر، توحید همراه با اخلاص و لقای خداست بلکه این شرط، تنها از طریق خاندان پیامبر و به وسیله آنها به دست میآید.
4- رسول خدا صلواتالله علیه، ولایت را نیز قلعه نفوذناپذیر الهی معرفی فرموده است. به عنوان نمونه از جانب خدای متعال فرمود: ولایة علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.
همانگونه که توحید دژ نفوذناپذیر الهی است و ولایت نیز همینگونه است و چنانکه پیشتر گفته شد، برخی از مراتب تقوی نیز همین ویژگی را دارد و همانگونه که از سخن امام جعفر صادق صلواتالله علیه فهمیده شد. این دژ مانع از رسیدن هرگونه گزندی به اهلش میشود، نه به گناهی آلوده میشوند و نه به خطایی. اینک با توجه به معنی حصن و موارد استعمال آن، به شرح واژه مدینه حصینه بازمیگردیم.
واژه حصین هم به معنی فاعلی به کار میرود هم به معنی مفعولی. اگر به معنی فاعلی باشد، مدینه حصین یعنی شهری که برای اهلش، دژی پایدار است که آنان را از هرگونه گزندی نگه میدارد و اگر به معنی مفعولی باشد، یعنی شهری که در دژ و قلعه مستحکم قرار گرفته است. در معنی نخست، آن شهر دژ است و در معنی دوم در دژ واقع شده است. در هر صورت، به هریک از این دو معنی که باشد برای اهل آن تفاوتی ندارد؛ زیرا آنان در هر دو صورت، یا بیواسطه یا باواسطه در دژ قرار دارند.
با توجه به آنچه گفته شد، مقصود از مدینه حصینه که امام صادق صلواتالله علیه از آن به قلب مجتمع تعبیر فرمودند اهل تقوی، ولایت و توحید است که به عنوان گروه چهارم و همچون ملائک مقرب و انبیاء مرسل و مؤمنان آزمودهدل، از این مرتبه از معارف الهی برخوردارند.
با اشاره کوتاهی به معنی واژه مجتمع، این بحث را به پایان میبریم: مجتمع در برابر متفرق قرار دارد. دلی که مجتمع نباشد، متفرق است. این تفرقه یا به معنی قرارگرفتن در معرض شک و تردید و اوهام باطل و متأثرشدن از آن است، چنانکه برخی گفتهاند و یا به معنی عمیقتر از آن است.
تفرقه به معنی کثرت است و قلب متفرق یعنی قلبی که به کثرت آلوده شده است، اگرچه شک و تردید و وهم باطل نیز نداشته باشد. قلب پالوده از کثرت همان قلبی است که توجه تام و همه جانبه به وحدت دارد و در واقع از ما سوی الله پیراسته و پاک است، قلبی است که با نوشیدن شراب طهور از دست رحمت خاص خدای متعال، از اغیار غافل میشود و به تعبیر امام جعفر صادق صلواتالله علیه، یطهر هم عما سوی الله.
اگر کسی پیش از قیامت و ورود به بهشت، جام شراب طهور را از دست رحمت خاص خدای متعال، دریافت کند و بنوشد و از اغیار پاک گردد به گونهای که هیچگونه تفرقه یا کثرتی در مراتب وجود خود نیابد، به اجتماع رسیده است و وحدت حقیقی را به دست آورده است، خواه آن را مشاهده کند یا نکند چنین کسی جز اهل توحید و ولایت نیست و شایستگی همراهی گروههای سهگانه به منظور دریافت این مرتبه از معارف الهی را دارد.
از آنجا که تعیین مصداق دومرتبه اخیر برای غیرمعصوم، نه ممکن است و نه مطلوب، بنابراین از هرگونه حدس و گمانی پرهیز میکنیم و پس از اشاره کوتاهی به دو مرتبه دیگر از معارف الهی به توضیح روایاتی میپردازیم که نشاندهنده یکی از مراتب پنجگانه معارف الهی است.
مرتبه خواص
این مرتبه فروتر از مرتبه رسولان و فرشتگان و مؤمنان آزمودهدل است ولی از مرتبه عوام که پس از این بدان اشاره خواهیم کرد، فراتر است. چنانکه پیشتر در ذیل روایتی مبنی بر اینکه کتاب خدا چهار چیز دارد، گفتیم، معارف دین علاوه بر ظاهر و عبارت، اشارت نیز دارد که خواص از بندگان خدا که فروتر از انبیاء و اولیاء هستند، آن را میفهمند.
اینان به ویژه در قصههای قرآنی، فهمی دارند که برای دیگران ناشناخته است. به عنوان نمونه، قصه آدم علیهالسلام و ابلیس لعین را چنان میفهمند که نه با توحید فاعلی خدای متعال ناسازگار باشد و نه با مقام ولایت و خلافت و عصمت آدم علیهالسلام و نه با مقام عبادت و علم و احاطت ابلیس لعین. یا در اسرار قدر نکتهها دانند که عوام از خلق از فهم کمترین آنها ناتوانند، بلکه شنیدن و تعقلکردن آن با کفر و الحاد آنان برابر است.
به گفته برخی از عارفان: من عرف سرالقدر، فقدالحد، آن که به اسرار اینگونه معارف آگاه شود، به الحاد خواهد گرایید پیداست که مقصود از من در این گفته، همه طبقات انسانها و مخلوقات خدای متعال نیستند زیرا برخی از آنها، خود سر قدرند و برخی نیز که فروتر از آنان هستند، آن را تا اندازهای میفهمند و بر سکون و آرامش آنها افزوده میشود.
از ابنسینا در باره عبارت یاد شده پرسیدند: وی در پاسخ گفت: ان هذهالمسأله منالمسائل التی لایدورالامرموزة ولایعلم الا مکنونة.
منع از افشای معارف
برخی از آنچه که در معارف الهی به صورت رمز آمده است، نصیب خواص از بندگان خداست. اینان در عین حال که از خواصاند، در میان عوام زیست میکنند و احتمال این که به خطا مبتلا شوند و اسرار معارف را افشاء کنند، دور از واقعیت نیست. به همین خاطر است که پیامبر و خاندان پاک آن حضرت صلواتالله علیهم از افشای آن نهی کردهاند. پیداست که مخاطب این نهی و بازداشت، فانیان در محبت و مقربان نیستند، زیرا آنان به پیامدهای آن آگاهند و چنانکه گفته شد، آنان از این نظر؛ در قلعه مصونیت از خطا قرار دارند. بنابراین، مرتبهای فروتر از آنان که ما خواص نامشان نهادهایم، هستند. این نهیها نشاندهنده احتمال خطا در مخاطبان آن است وگرنه به لغو میگراید.
البته پیداست که مخاطب اینگونه بازداشتها و نهیها، عوام مردم نیستند، زیرا آنان از اینگونه رمز و رازها چنان بیخبرند، که افشای در باره آنان، معنی ندارد. نهی از افشاء مربوط به کسانی است که اولاً رمزی و رازی را بدانند، ثانیاً احتمال آلودهشدن به خطا و افشای آن در مورد آنان، امری خردپذیر باشد.
امیرمؤمنان صلواتالله علیه فرمودند: القدر بحر عمیق فلاتلجه… طریق و عر و لاتسلکه… اگر مخاطب این کلام را عوام از خلق بدانیم، این کلام رسول خدا صلواتالله علیه را خطاب به خواص آنان میدانیم که فرمود: القدر سرالله فلا تظهروا سرالله. قدر رازی است سر به مهر که افشای آن نشاید. منعکردن از افشاء، متوجه کسانی است که توانایی افشاء داشته باشند یعنی به سر قدر دست یافته باشند. اینان چون به سر قدر رسیدهاند، پس عوام نیستند و چون ممکن است افشاء کنند پس از مقربان نیستند از این رو باید آنها را از این کار بازداشت.
به گفته برخی، حاءالحوامیم سرالله فیالسور، اخفی حقیقته عن رؤیةالبشر مقصود از بشر در این عبارت. همه انسانها نیست، بلکه کسانی هستند که نه تنها جنبه بشری آنها غالب باشد و تنها دارای جنبه بشری باشند یعنی عوام.
ابوبصیر و محمدبن مسلم از امام جعفر صادق صلواتالله علیه نقل کردهاند که فرمود: خالطواالناس بما یعرفون و دعوهم مما ینکرون… ان امرنا صعب مستصعب… اینگونه نهیها تنها به خاطر حفظ و رعایت مصالح عموم مردم است که تاب تحمل و شنیدن این گونه معارف را ندارند.
- نکتهها، چون تیغ پولادی است تیز پیش این شمشیر، بی اسپر میا
- گر نداری تو سپر، واپس گریز از بریدن تیغ را نبود حیا
در عین حال که خواص نباید اسرار معارف الهی را به آنان که استعداد فهم و تحمل آن را ندارند واگذارند یا بازگو کنند، درعین حال نباید آن را از افراد شایسته دریغ دارند به بیان امیرمؤمنان صلواتالله علیه: ان حدیثنا صعب مستصعب، خشن، مخشوش، فانبذوا الیالناس نبذاً، فمن عرف فزیدوه و من انکر فامسکوا کتمان در عین سخاوت؛ دریغ دارید و گشاده دست باشید. از نااهل دریغ دارید و به اهلش ببخشید.
مرتبه عوام
این مرتبه از آن جهت به عوام توصیف شده است که عموم مردم استعداد فهم و دستیابی به آن را دارند، اگر چه این استعداد در بسیاری از افراد هرگز به فعلیت نمیرسد و به همین خاطر است که در علوم رسمی شرعی نیز درجات و مراتب بسیاری وجود دارد. از آنجا که بیشتر مردم با این مرتبه آشنایند و نویسنده آن را در جایی دیگر شرح داده است، از پرداختن مجدد به آن خودداری میکنیم.
* فهرست منابع و مأخذ در دفتر مجله موجود است.