حدیث | صهبای حق پرستان | ترجمه و تفسیر خطبه البیان
پیشگفتار : تفسیر خطبه البیان
این خطبه از دیرباز مورد توجه عارفان روشن ضمیر بوده و محدثان خبرهای همچون فیض اهل معرفت،[1]عبدالصمد بحرانی[2]و سید حیدر آملی[3]به آن اهتمام ویژهای داشتهاند و خواجه محمد دهدار به شرح آن همت گماشته است.[4]
خواجه محمد دهدار «قدس سره» (947-1016ه.ق) شارح بزرگ خطبه «البیان»، از اندیشمندان برجسته عصر صفوی است. هانری کربن در نوشته های خود ، وی را از نمایندگان بارز حکمت شیعی میداند. وی از شاگردان بارز میر فتح الله شیرازی است که در رشتههای گوناگون علوم و معارف اسلامی به ویژه تفسیر، فقه، عرفان و حکمت صاحب نظری توانا به شمار میآید. در عرفان از تبار حافظ رجب برسی و در حکمت پی در اندیشههای فارابی و ابن سینا دارد. باور به اصالت وجود، وحدت جعل، عوالم سهگانه طبیعی، خیالی، و عقلانی در انسان و خارج، اتحاد عقل، عاقل و معقول، وحدت وجود و تشکیکی بودن جلوههای آن از آراء ممتاز وی در بین پیروان حکمت مشاء است. علامه همچنین در ریاضیات، علم اعداد، حروف و جفر نیز صاحب نظریه میباشد.
در این نوشته، نخست از دو حدیث شریف که همه معانی خطبه البیان را میرساند و بر غربت مولا امیر المومنین )علیهالسلام( دلالت دارد، به عنوان مقدمه ای بر این سفر روحانی نوریاب میشویم. امید آن دارم که کاستیهای احتمالی این نوشته را به دیده اصلاح بنگرید.
تفسیرهای ارایه شده در این بخش از شرح علامه دهدار بر خطبه مذکور بنام «خلاصة الترجمان فی تاویل خطبة البیان» گرفته شده است.
روایت شیخ مفید
شیخ مفید (ره) گوید: «روی أن أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب (صلوات الله علیه) کان قاعدا فی المسجد و عنده جماعة، فقالوا له: حدثنا یا أمیرالمؤمنین، فقال لهم: و یحکم أن کلامی صعب مستصعب، لا یعقله الا العالمون، قالوا: لابدّ من أن تحدثنا، قال: قوموا بنا فدخل الدار، فقال: انا الذی علوت فقهرت، أنا الذی أحیی و أمیت، أنا الأول و الآخر و الظاهر و الباطن، فغضبوا و قالوا: کفر و قاموا، فقال علی (صلوات الله علیه و آله) للباب: یا باب! استمسک علیهم، فاستمسک علیهم الباب، فقال: ألم اقل لکم: أن کلامی صعب مستصعب لا یعقله إلاّ العالمون؟ تعالوا فسرّ لکم:
أمّا قولی: أنا الذی علوت فقهرت، فأنا الذی علوتکم بهذا السیف فقهرتکم حتی آمنتم بالله و رسوله.
و أمّا قولی: أنا أحیی و أمیت، فأنا أحیی السنّة و أمیت البدعة.
و أمّا قولی: أنا الأول، فأنا أوّل من آمن بالله و أسلم.
و أمّا قولی: أنا الظاهر و الباطن، فأنا عندی علم الظاهر و الباطن.
قالوا: فرّجت عنّا فرّج الله عنک».[5]
روایت شیخ صدوق
روایت شیخ صدوق نیز در این راستا بسیار گویاست. وی نقل میکند که: «حدّثنا علی بن الحسن بن فضال عن أبیه قال سالت أبا الحسن )علیهالسلام( فقلت له لم کنّی النبی (صلی الله علیه و آله) بأبی القاسم؟ فقال لأنّه کان له ابن یقال له قاسم فکنّی به قال فقلت له یابن رسول الله فهل ترانی أهلاً للزیادة؟ فقال: نعم، أما علمت ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: أنا و علی أبوا هذه الامة قلت: بلی، قال: أما علمت أنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) أب لجمیع أمته و علی )علیهالسلام( فیهم بمنزلته،؟ فقلت بلی. قال: اما علمت أنّ علیاً قاسم الجنه و النار؟ قلت بلی. قال: فقیل له ابو القاسم لانه ابو قسیم الجنة و النار. فقلت له و ما معنی ذلک؟ فقال أن شفقة النبی (صلی الله علیه و آله) علی أمته شفقة الآباء علی الأولاد و افضل أمته علی )علیهالسلام( و من بعد شفقة علی )علیهالسلام( علیهم کشفقته (صلی الله علیه و آله) لانه وصیه و خلیفته و الامام بعده فلذلک قال (صلی الله علیه و آله): أنا و علی أبوا هذه الامة و صعد النبی (صلی ا… علیه و آله) المنبر فقال: من ترک دیناً او ضیاعاً[6]فعلی و إلی و من ترک مالا فلورثته فصار بذلک اولی بهم من آباؤهم و امهاتهم و اولی بهم بأنفسهم، و کذلک أمیرالمؤمنین (علیهالسلام) بعده جری ذلک له مثل ماجری لرسول الله (صلی الله علیه و آله).[7]
با اندکی درنگ در روایت شریف فوق، دانسته میشود که اگر پرسشگر باز معنای دیگری را خواهش میکرد، پاسخی نو و لطیفتری را میشنید.
اگر روایت حاضر به این روایت عطف گردد، معنای لطیفتری به دست میآید: امام باقر (علیهالسلام) میفرماید: «إن فاطمة تکنّی ام ابیها»[8]
حاصل این که برداشت معانی لطیف از روایات، آن گونه که در کلام گوهر فشان علامه دهدار آمده است از آموزههای اهل بیت (علیهمالسلام) به پیروانشان میباشد. فهم این معانی همانگونه که در کتاب ساحت غیبی اهل بیت علیهم السلام آورده ایم کاملا روشمند بوده و بر اساس قواعد فهم متون معارف صورت میگیرد.
صهبای حق پرستان
متن و تفسیر خطبه البیان
أنا الذی عندی مفاتیح الغیب لا یعلمها بعد محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) غیری، أنا بکل شیء علیم، أنا الذی قال خیر رسول الله )صلی الله علیه و آله و سلّم(: «أنا مدینة العلم و علی بابها».
منم گردشگر ساحت اسماء ذاتی ( و نیز ذات) و رازگوی صاحبان استعداد ذاتی به گویش تاویل که ویژه ولایت است و گفتههای فروکاسته شده (تنزیل) که ویژگی نبوت است. دانای بر همه چیز که با «فنای فی الله و بقای بالله» عین دانش ازلی الاهیم و روحم آیینهدار جلوههای ذات با همه اسمها و صفتهای نیکویش است. دروازههای دانش گرد هم آمده و جمعی رسول الاهیم، دروازههایی که هر یک عین دیگری و چون یک دروازه است بی هیچ گونه حصاری، و بر شرح حال همه شهروندان این شهر، جدا جدا، آگاهم. شناسای جمعم و دانای تفصیلم. پس آنکه بر ساحت قدسی ولایت من پیشانی نیاسوده، هیچ دانشی نیاندوخته؛ مردهای است بیروح که هیچ توان، ایستاری و دزدی از این شهر هزار دروازه و بیحصار را ندارد.
«أنا ذوالقرنین المذکور فی الصحف الاولی، أنا الحجر المکرم التی یتفجر منه اثنتا عشر عینا»
میانه وجوب و امکان و دربردارنده راز صحیفههای پیشی گرفته بر صفحه طبیعت و میاندار میانههایم، مفاتیح غیب که چوبه خواسته موسای الاهیت بر آن زده شده و چشمههای پدیداری را جاری ساخته است.
«أنا الذی عندی خاتم سلیمان، أنا الذی أتولّی حساب الخلایق، أنا اللوح المحفوظ»
سر و نهان هر پدیدهای در اوج پدیداری من نهان است و اسمهای ذاتی که قالبریزی قابلیتها را عهدهدارند در ولایت مطلق و کلی من جای دارد. و منم نفس کلی که هر چیزی را به پدیداری جمعی خود به همراه دارد.
«أنا مقلب القلوب و الابصار، «إن إلینا إیابهم ثم إنّ علینا حسابهم»
سیر دهنده سالکان به ساحت مشاهده و فنای ذاتی ویژگی من است و همه شئون و وصفهای الاهی زیور شاهد حقیقت من است چرا که باقی بالله شدهام و همه حالها با دگرگونی من، دیگر گون میگردد که «کل یوم هو فی شأن».
«أنا الذی قال رسول الله )صلی الله علیه و آله و سلّم(: «یا علی! الصراط صراطک و الموقف موقفک، أنا الذی علم الکتاب علی ما کان و ما یکون»
«حکم عدل» و میانه میانهها و مرکز بایسته جمال و جلال، حقیقت من است، که همه جلوههای الاهی، کلمههای نیکوی آنند، بلکه معجم کتابهای دانشی و شهودیم: «علمها عند ربی فی کتاب لا یضل ربی و لا ینسی»[9] شرح شانی از شئون من است. سیارگان خیره کننده اسمهای الاهی در آسمان ملکوت من در سیرند.
«أنا آدم الاول، أنا نوح الاول، أنا ابراهیم الخلیل حین القی فی النار، أنا موسی مونس المومنین أنا مفجر العیون، أنا مطرد الأنهار، أنا داحی الأرضین، أنا سماک السماء، أنا الذی عندی فصل الخطاب، أنا قسیم الجنة و النار»
منم سر پیمبران و اصل آنها همچون آدم ولایت، و ابراهیم، زمانی که ساحت «سر ولایت» بر او چیره گردیده و بینیاز از هر چیزی بود. چشمههای دانش از دریای حقیقت من روان گردیده و کشتزارهای امکانی به میوه معرفت من به بار مینشیند و گستراننده زمینهای هفتگانه از خفی تا طبع و بر پیدارنده آسمانهای هفتگونه و هندسه پرواز ملک و ملکوت منم و هر پدیدهای به من نه در دام تنزیه به تنگ آمده و نه در شبکه تشبیه گرفتار آمده است.
دانای شرح حال هر پدیده به تفصیل منم، هر یک را به معیار «عشق» در ایستار ویژه خود جای میدهم.
«أنا ترجمان وحی الله، أنا معصوم من عند الله، أنا حجة الله علی من فی السماوات و علی من فی الارضین، أنا خازن علم الله، أنا قائم بالقسط، أنا دابة الارض، أنا الراجفة و أنا الرادفة»
ترجمان گفتارهای الاهی از ما بعد مطلع تا ظاهر آن منم، آن گونه که آن را شایسته است، پس منم که خطا از من گرفته شده و منم حجت بر خلق چرا که هر نیکویی از من نوریاب است و چون مطلق و کلی بر هر محدودی، پیشی گرفتهام. منم خزانه دانش ازلی که بهره هر کس را به فراخور استعدادش که اقتضای عدالت است میدهم چرا که من میاندار میانههایم. و منم آن دم روحانی که فانی کننده است و دومین دوگانهای که بقا ساز است.
«أنا الصیحة بالحق یوم الخروج، الذی لا یکتم عنه خلق السموات و الارض، أنا صوت علی بن ابیطالب (علیهالسلام) فی الحروب کاصوات الرعد، أنا أوّل ما خلق الله حجة و کتب علی حواشیه لا اله إلاّ الله، محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم، علی ولی الله و وصیه علیهالسلام»
منم بانگ «نفس الرحمن» که از گورستان نبود، همه نمود را برانگیختهام و به سزای استحقاق ذاتی خود رسانیدهام، و سرّ من در هر پدیدهای ساری است و همه ساحتها برای من مساوی است. همه رهیافتهای نیکویی خواهی به دریای رحمت من انجام میپذیرد، پس از من بر هر نمودی، حجتها است که بر پیشانی و حاشیه او برجستگی دارد.
ثم خلق العرش و کتب علی أرکانه الاربعة: لا اله إلاّ الله، محمّد رسول الله )صلی الله علیه و آله و سلّم(، علی ولی الله )علیهالسلام(، ثم خلق الارضین، فکتب علی اطرافها لا اله إلاّ الله، محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم(، و علی وصیه )علیهالسلام(، ثم خلق اللوح فکتب علی حدوده لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، علی وصیه علیهالسلام.
پهنای الاهیت، و چهارگونگی ارکانش و پدیدههای امکانی به نقش ولایت من پیسازی گردیده و قوههای فرشی به مدد من، ظهور خود را از الواح عرشی میگیرد.
«أنا الساعة التی اعتد لمن کذب بها سعیرا، أنا ذلک الکتاب الذی لا ریب فیه هدی للمتقین، أنا اسماء الله الحسنی التی امر الله أن یدعی بها، أنا النور الذی اقتبس منه موسی فهدی، أنا هادم القصور، أنا مخرج المومنین من القبور، أنا الذی عندی الف کتاب من کتب الانبیاء، أنا المتکلّم بکل لغة فی الدنیا، أنا صاحب نوح و منجیه، أنا صاحب أیوب المبتلی و منجیه و شافیه، أنا صاحب یونس و منجیه»
منم قیامت پدیدهها که ولایم ولوله قیامت است، پدیدهها همه در ساحتی از ساحتهای من گرد آیند و منم کتاب ناطق که وصف «بک یهتدی المهتدون»[10] شأن آن است.
«أنا اسماء الله الحسنی التی أمر الله ان یدعی بها، أنا النور الذی اقتبس منه موسی فهدی، أنا هادم القصور، أنا مخرج المومنین من القبور، أنا الذی عندی الف کتاب من کتب الانبیاء، أنا المتکلم بکل لغة فی الدنیا، أنا صاحب نوح و منجیه، أنا صاحب ایوب المبتلی و منجیه و شافیه، أنا صاحب یونس و منجیه»
کسی که با توسل به من خدای تعالی را بخواند، گویا خداوند را به همه اسمای حسنایش خوانده زیرا من در مقام جمع مظهر اسم اعظم جامع و در محفل فرق، مراتب همه اسماء را واجدم پس «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها»[11]و نور حقیقت ولایت مطلقه من در ولایت موسی )علیهالسلام( تعین یافته و او را بعد از رسالت، هدایت نموده است. و من قصرهای لوازم بشریت و طبیعت را از بنیاد برکنده به باد فنا میدهم و تعینات وجودی خلق را به ظهور حقیقة الحقایق در هم میشکنم و مومنان امکانی که استعداد قبول فیض وجود رحمانی را دارند و از کفر امتناع باز آمدهاند از قبور عدم ذاتی به فضای وجود بیرونی به حسب اتحاد با حقیقت محمدی درآورده و به حسب تشخص فردی ارواح مومنان را از قبور بشریت به محشر ولایت و کمال بیرون آورم و دانش همه کتابهای ظهور یافته و عرفانی ایشان که همه مظاهر اسماء اللهاند و سیر و سلوک در هزار مقام ایشان و کتابهای نازل شده بر ایشان در نزد من است و منم علم مطلق و علم اجمالی و علم تفصیلی و جفر کلی من بر همه اسرار ترکیب حروف که هماهنگ با ترکیب پدیدهها است، احاطه دارد پس به هر زبانی در هر عالمی دانایم و حقیقت آن سر که پیامبران به قوت آن ابتلاء میکشیدند و به غلبه سلطنت آن، نجات مییافتند، حقیقت ولایت مطلقه من است که عین من است و نه عین انبیاء بلکه این حقیقت با آنان معیت دارد و نه عینیت. منم همه نیکوییها که اگر مرا بخوانید همه نامهای نیکوی الاهی را خواندهاید: «ولله الأسماء الحسنی فادعوه بها»[12]و موسی به نور ولایت من، تعین یافته و فنا دهنده جهتهای امکانی منم ، و باورمندان به رحمت رحمانیم از کافرستان نبود، پدیدار گردیدهاند و به حشر ولایت درآمدهاند، دانای به هر کتاب پدیدهای و چگونگی راهبردش در هزار مقام سیر سالکان منم. دانش جمعی و دانایی تفصیلی و آگاهی ازلی منم که بر هر گویشی چیرهام. منم، حقیقت پیغامبران الاهی که هر رنجی را با غلبه حقیقت من، به جان میخریدند.
«أنا اقمت السموات السبع بنور ربی و قدرته الکاملة، أنا الغفور الرحیم و إن عذابی هو العذاب الألیم، أنا الذی بی أسلم إبراهیم الخلیل لرب العالمین. أقرّ بفضله، أنا عصاء الکلیم و به آخذ بناصیة الخلق اجمعین، أنا الذی نظرت فی عالم الملکوت فلم نجد غیری شیء و قد غاب، أنا الذی أحصی هذا الخلق و إن کثروا حتّی أؤدّیهم الی الله، أنا الذی «ما یبدّل القول لدی و ما أنا بظلام للعبید»[13]
هر محدودی به نور من روشنا گردیده و هر سالکی با رؤیت ماه رخسار من دست از خودی شسته و خود را به فتح قریب باخته، و قهر من، که نادانی به شان من و دوری از نیکوییهای بهجتآور است، کشندهترین دردهاست.
منم که ابراهیم قلبم به مشاهده صفتهای نیکوی ذات مطلق پرداخته و نیروی الاهی موسی که چهره عصا به خود گرفته منم و هر پدیده ملکوتی، جلوهای از پدیداری من است پس نور من بر همه چیره است و هر چیزی جز مرا نمییابد و حال آنکه خود نیز چیره نور من است.
منم جلوه کلی الاهی که در هر آن در شانی است و هر پدیدهای را با همه نهانیها و رازهایش و شیوه زندگیش و منش بندگیش به وجه جمعی داراست؛ رهیافتهایی که هیچگاه تبدیل و تحویل نمییابند.
أنا ولی الله فی الأرض و المفوّض إلیه أمره ]و حاکم[ فی عباده، أنا الذی دعوت السموات السبع بما فیهن فأجابونی فأمرتها فینتصبون لأمری، أنا الذی بعثت النبیین و المرسلین، أنا الذی دعوت الشمس و القمر فأجابونی، أنا فطرت العالمین، أنا داحی الارضین و عالم بالاقالیم، أنا أمر الله و الروح، أنا الذی قال الله لنبیه «ألقیا فی جهنّم کلّ کفّار عنید».[14]
منم که بر خاک هر نیرو و توانی، حکم خوش یمنی و بد اقبالی میدهم زیرا منم آینه دار جلوه کلی الاهی که فرجام پدیداریم و آسمانها و ملکوت هر پدیدهای به فرمان من در عبادتند و منم سر پیمبران.
منم که آفتاب روح و ماه منزل قلب عاشقان را خواندم. منم سرشت هر پدیدهای و گستراننده هر خلق و قوهای، شناسای هفت سرزمینم و پهنای گسترده امر الاهیم. امر نشینان به تدبیر من طاعت میآورند: «یدبّر الأمر من السماء إلی الأرض ثم یعرج الیه»[15]و جلوههای جلال به من به جهنم درآیند. رمز دوگانگی را از «أنا المنذر و علی الهادی و بک یا علی یهتدی المهتدون» دریاب.
«انا الذی أرسیت الجبال و بسطت الارضین، أنا مخرج العیون، و منبت الزروع، و مغرس الاشجار و مخرج الثمار، أنا الذی أقدر أقواتها و منزل المطر و مسمع الرعد و مسرق البرق، أنا مضیئی الشمس و مطلع القمر و منشئ النجوم، أنا منشئ جواری الفلک فی البحور، أنا الذی أقوم الساعة، أنا الذی إن امت فلم أمت و إن قتلت فلم أقتل، أنا الذی أعلم ما یحدث آنا بعد آن و ساعة بعد ساعة، أنا الذی اعلم خطرات القلوب و لمح العیون «و ما تخفی الصدور»، أنا صلوة المؤمنین و زکوتهم و حجّهم و جهادهم»
کوهسارهای امکانی به من برافراشته گردیده و خاکها به من نماد ساخته، جویبارهای نیکویی به من به جریان آویخته و شاخسار هر نمودی به من نشانا گردیده و از شکوفه غیب من، بارا یافته، که قضایم و تقدیرم. ریزش باران جلوهها و روشنای درهم گیری کنشگر و واکنشنما، درخشانی از من یافته. تابشگر مهر اطلاق از مشرقای احدیت حقیقت هستی و ماه امکان در جلوه انبساطی منم.
منم پدیداره سیارههای نیرودار که از آفتاب جلوه کلی الاهی من فروغ یافته. کشتی یکتاپرستی در رمز و راز موجهای امکانی از من به جنبش درآمده و منم که از هدف دلهای نیکویان، گوهر معرفت دربند ظهور میکنم.
و منم که ولایم ولوله قیامت است، هرگز نمیرم زیرا من آن زندگی جاری در همه پدیدههایم و با دانش ذاتی یگانگی دارم و آینهدار غیب و حضورم و آگاهم که هر شانی، جلوه کدام اسم است و چه برون دادی در چه پدیدهای دارد.
منم راز عبادت و سر بندگی که بافتههای ننگ وهم را با زکات «ولایت» پاکیزه مینمایم و حج و فرجام هر پدیدهای هستم که در انجام به لمس حجرالاسود دل من نزدیکی جوید و از پردههای برکشیده بر سرشت خود به ظهور آورمشان و نیروی جنگاوری هر باورمندی با سپاهان خودی، «ولایت» من است.
«أنا الناقور الذی قال الله تعالی «فإذا نقر فی الناقور» و أنا صاحب النشر الاول و الآخر، أنا اول ما خلق الله نوری و أنا و علی من نور واحد، أنا صاحب الکواکب و مزیل الدول، أنا الذی هو صاحب الزلازل و الرجفة، أنا صاحب المنایا و صاحب البلایا و فصل الخطاب، أنا صاحب إرم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد و نازلها بما فیها، و أنا المنفق الباذل بما فیها، أنا الذی اهلکت الجبارین و الفراعنة المتقدمین بسیفی ذیالفقار»
منم آنکه مردگان را به بانگ نفس خویش به محشر نمود برانگیخته، و هر حضرتی را به حضرتی دیگر در آویخته و با حقیقت محمدی درآمیخته.
سیارههای نیکو نام زینت سپهر ساحت میانهای من است و ساحت حقیقی من، بزمگاه شهود اسماء ذاتی است. منم آنکه به زلزلهها، نیروهای ذاتی را به جنبش در میآورم تا چشمههای کشف و بینش را از دامن آن روان سازم. منم میانه میانهها، صاحب ارم که مرکز ملک است. منم پیشکشی دهنده گوهرهای کاخ ارم به مستعدان. منم سر پیمبران که هر چه از آنان نمودار است، آینهدار صولت حیدری من است و منم خداوند تیغ جمال و جلال.
«أنا الذی حملت النوح فی السفینة التی عملها، أنا الذی أنجیت إبراهیم من نار نمرود و مونسه، و أنا مونس یوسف الصدیق فی الجبّ و مخرجه، أنا صاحب موسی والخضر و معلّمهما، أنا منشأ الملکوت فی الکون، أنا البارئ، أنا المصوّر فی الأرحام، أنا الذی أبری الأکمه و أدفع الأبرص و أعلم الضمائر، أنا أنبئکم بما تأکلون و ما تدّخرون فی بیوتکم، أنا البعوضة التی ضرب الله بها مثلاً، أنا الذی قرّر الله أطاعتی فی الظلمة، أنا الذی أقامنی الله و الخلق فی الظلمة فدعا الی طاعتی فلمّا ظهرت أنکروا أمره ثم قال الله تعالی «فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به»[16]
نوح روح، ابراهیم دل و یوسف خرد به آفتاب «ولایت» من نوریاب است. دبیر موسی منم که نبوتم بر او چیره است و معلم خضر منم که ولایت بر او قاهر است. نهانخانه هر سری که در او سودایی است به جذبه ولایت من روشناست، هندسه هر پدیدهای بر نقشه دانش من در حد علم و عین صورت ریزی میشود.
منم که هر نمودی را از سفیدای وجودی انگاری به سیاهی پدیداریش به تحویل میبرم و بر نهانخانه و راز قدرش آگاهم و بر خوراک مقاماتش دانایم و بر توشه سرای آخرتش شناسایم. منم جلوه اطلاقی حقیقت هستی که هر خرد و کلانی را به دیدهای مساوی مینگرم. پس مثل حقیقی، منم که مثالهای دیگر رشحهای از این مثلند.
من آنم که، فرمان پذیریم در حضرت علمی به بند تقدیر درآمده، نخستین پدیدهام در حالی که نمودی نبود. پدیدهها بر صورت هندسه دانش من بر هودج هدایت نشستهاند و چون در منزلگاه دنیا در آمدهاند در فراموشی، غوطه خوردند و تار درازنای آرزو بر خود تنیدند.
«أنا الذی کسوت العظام لحماً، ثم أنشأته بقدرة الله، أنا الذی هو حامل عرش الله مع الأبرار من ولدی و حامل العلم، أنا الذی أعلم بتاویل القرآن و الکتب السافلة، أنا المرسوخ فی العلم، أنا وجه الله فی السموات و الارضین، کما قال الله: «کل شیء هالک إلاّ وجهه»،[17]
أنا صاحب الجبت و الطاغوت و محرقهما، أنا باب الله الذی قال الله تعالی: «إن الذین کذّبوا بآیاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم أبواب السماء و لایدخلون الجنّة حتی یلج الجمل فی سمّ الخیاط و کذلک نجزی المجرمین»[18]
منم آنکه جامه محدودی بر هسته روشنیها کشیدم، و به نیکوییها آراسته داشتم. جلوه اطلاقی و عرش الوهی منم که به آتش تجلی جهت خلقی پدیدهها را به خاکستری تحویل برم و دروازههای دژ ملکوت و بهشت باقی ذات به نیروی ولایت من و ورزش نفس و بیمیلی آن به هر تنگی و فسحتی گشوده میگردد.
«أنا الذی خدمنی جبرئیل و میکائیل، أنا الذی ردّت علی الشمس مرتین، أنا الذی خصّ الله جبرئیل و میکائیل بالطاعة لی، أنا إسم من أسماء الله الحسنی و هو الأعظم الأعلی، أنا صاحب الطور و أنا صاحب الکتاب المسطور و أنا بیت الله المعمور و أنا الحرث و النسل و أنا الذی فرض الله طاعتی علی کل قلب ذی روح متنفّس من خلق الله، أنا الذی أنشر الاولین و الآخرین، أنا قاتل الاشیاء بسیفی ذیالفقار و محرقهم بناری».
منم آنکه فرشتگان خرد بر دامنه بلندای ساحتم سر میسایند و خاک میشوند. آفتاب حقیقت هستی از آستان من بر قلب عالمیان روشنی بخش است؛ هر جا که فرمانی به فرجام رسد از برای من است که به انجام رسیده است. حقیقت هر پدیدهام. سرّ طورم که گیاهان نیکوی الاهی را بارور میسازد و شعله تجلی ذاتی به کلیم پدیدههای امکانیم. منم تاویل، منم ام الکتاب، منم خانه عرش الاهی که به طواف عالمیان از لاهوت تا حضرت ناسوت، آباد است. منم نفس الرحمن که هسته هر پدیدهایم، دستی بر ذوالفقار و جانی از واحدیت دارم، کشتگان جلالم به بازوانم آفرین میگویند و زندگان جمالم، چشم در پی رخسار من، نگاهشان ابدی است.
أنا الذی أظهرنی الله علی الدین، أنا منتقم من الظالمین، أنا الذی أری دعوة الامم کلها، أنا الذی اردّ المنافقین عن حوض رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)، أنا باب فتح الله لعباده من دخله کان آمنا و من خرج منه کان کافرا، أنا الذی بیده مفاتیح الجنان و مقالید النیران، أنا الذی جهد الجبابرة باطفاء نور الله و إدحاض حجة فیأبی الله إلاّ أن یتم نوره و ولایته، أعطی الله نبیه نهر الکوثر، و اعطانی نهر الحیوة، أنا مع رسول الله )صلی الله علیه و آله و سلّم( فی الارض فعرفنی الله من یشاء»
کوثر «دین» به زمزم من زلالی گردیده، گمراه آدمیزادگان که در مغاک تیره جهالت خویش دل بستهاند به نور جلوه من شناختهاند. من دربان شهر خدایم، و با نگاه، قفل دلها میگشایم، من پروانه بهشت جمال را به پرواز میآورم، و جواز جهنم جلال را، من میگذرانم، آب زندگانی را من به جریان میاندازم و بر تشنگان لب تفتیده میرسانم و از ملکوت باغها برای خرابه نشینان معرفت، میوه بر میآورم و به کوه صمدیت به پناه میبرم.
«أنا قائم فی ظلمة خضر حیث لا روح یتحرک و لا نفس یتنفّس غیری، أنا علم صامت و محمد )صلی الله علیه و آله و سلّم( علم ناطق، أنا صاحب القرون الاولی، أنا جاوزت موسی الکلیم و أغرقت فرعون، أنا عذاب یوم الظلة، أنا آیات الله و أمین الله، أنا أحیی و أمیت، أنا أخلق و أرزق، أنا السمیع، أنا العلیم، أنا البصیر، أنا الذی اجود السماوات و الارضین السبع فی طرفة عین و أنا الاول و أنا الثانی، أنا ذوالقرنین هذه الامة، أنا صاحب الناقة التی اخرجها الله لنبیه صالح، أنا الذی أنفخ فی الناقور «فذلک یومئذ یوم عسیر علی الکافرین غیر یسیر»[19]
تیرگی خضر نبی، روشنی احدیت ولایت من و فروغ آفتاب جمال و صولت جلال من و نهانی شدن دوره پیمبری و دانش اطلاقی است که پدیدهای یارای پر گشودن در آن ساحتم را ندارد و همه نامهای نیکو در آنجای خفتهاند. کلیم روح از من هدایت یافته و فرعون خلقی به من به غرقه رفته، منم عذاب بر آن که به خوک چرانی به خاک میرود. منم جان همه نیکوییهای سپرده شده، که در اشراق جلوههای ذاتی فلق و در افق پدیدارهای صفاتی شفق از شعاع شهودم، نهر نور جاری است و در میانه این دو بر یاجوج امکانی سدی ناگسستنی، گرفتهام و قفل ناگشودنی رازهای اعرافی بر آن سد بستهام و پدیدهها به ارث بری از من جلوه جلی اطلاقند.
منم که به بانگ توحید، هوش از پدیدهها برم، و در محشر نفس رحمانی به بقای جاودانی رسانم، و منم که روز قیامت، ولوله ولایت من است.
«أنا الإسم الأعظم و هو «کهیعص»،[20] أنا المتکلّم علی لسان عیسی «فی المهد صبیا»،[21] أنا یوسف الصدّیق، أنا متقلّب فی الصور، أنا الآخرة و الأولی، أنا أبدی و أعید، أنا فرع من فروع الزیتون و قندیل من قنادیل النبوة، أنا مظهر کیف الأشیاء، أنا الذی أری اعمال العباد فلا یعزب عنی شیء لا فی الارض و لا فی السماء، أنا مصباح الهدی، أنا مشکوة الذی فیها نور المصطفی، أنا الذی لیس عمل عامل إلاّ به معرفتی».
منم رمزینهها، هماهنگ با غیب ذات، که تنها کمی، شناسای غیب منند، سپرده پذیرای اطلاقیم، هسته هر جلوهام، زیتون اطلاقیم، که با اشراف بر خواسته نامهای ذاتی، آتشی میفشانم، و من ظاهر هر پیغمبرم، که محدودی شمعدانِ هر کدام، به نور هسته اطلاقیم، روشنی یافته. گونهگونی هر پدیده منم که فرجام هر چیزیم. منم مادر هر کتاب، شناسای هر واژهام. منم آنکه او مصطفاست )صلی الله علیه و آله و سلّم(.
«أنا خازن السماوات و خازن الارض، أنا قائم بالقسط، أنا عالم بتغیر الزمان و حدثانه، أنا الذی اعلم عدد النمل و وزنها و خفتها و مقدار الجبال و وزنها و عدد قطرات الامطار، أنا آیة الله الکبری التی أراها فرعون و عصی، أنا اقتل القتلتین، احیی مرتین و اظهر الاشیاء کیف شئت، أنا الذی رمیت وجه الکفار و بکف تراب فرجعوا هلْکی، أنا الذی جحدوا ولایتی الف امة فمسخوهم، أنا المذکور فی سالف الزمان و خارج و ظاهر فی آخر الزمان، أنا قاصم فراعنة الاولین و مخرجهم و معذبهم فی الآخرین، أنا معذب الجبت و الطاغوت و محرقهم و معذبهم یغوث و یعوق و نسرا، أنا متکلم بسبعین لسانا و مفتی کلی شیء علی سبعین وجها، أنا الذی اعلم ما یحدث فی الیل و النهار أمرا بعد أمر و شیئا بعد شیء الی یوم القیامة، أنا الذی عندی إثنان و سبعون إسماء من أسماء العظام، أنا الذی أری اعمال الخلایق فی مشارق الارض و مغاربها، لا یخفی علی منهم شیء، أنا الکعبة و البیت و الحرام و البیت العتیق، أنا الذی یملکنی الله شرق الارض و غربها فی طرفة عین و لمح البصر، أنا محمد المصطفی )صلی الله علیه و آله و سلّم(، أنا علی المرتضی )علیهالسلام(، کما قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) «علی ظهر منی»، أنا الممدوح بروح القدس، أنا المعنی الذی لا یقع علیه اسم و لا شبه، أنا اظهر الاشیاء الوجودیة کیف أشاء، أنا باب حطّتهم التی یدخلون فیها».
گنجینه نهانیهای ملکوت منم، خزانه نیکوییهای سرزمین ناسوت منم، منم میانه، چشمی بر عالمیان و چشمی بر خدا دارم، نشان پیام آوری هر پیامبرم، گردآورنده جلال و جمال منم، گفته ویژه هر پدیده در گفتمان حقایقم، خانه خدا در حضرت ناسوت و بیت عتیق ساحتهای پیشینم، یگانه با حقیقت محمدیام، منم قدس، که روح قدسی از من نیکویی یافته، مثل مثل الاهیم که «لیس کمثله شیئ»[22] مانندی برایم نگذاشته، به صید هیچ اسم در نیامده و دربند هیچ رسم پای نیاویخته و در شبکه هیچ تشبیهی به دام نساختهام. منم حلاوت حقیقت، تبلور توحید، نه گفتهای است، نه گفتمانی و نه گفتهخوان اوست که او گفتهپردازی میکند؛ پس پدیدار کننده هر پدیده منم.
منم واژهای که چون بر زبان آید، بار گناه را فرو بنهند. منم دروازه «توبه».
علامه دهدار در پایان خطبه، به فرجام خطبه با واژه «حطّة» اشاره کرده و نکتهای لطیف بر قلم جاری آورده، که نگه داشتنی است: «و سری نازک اینجاست و آن آنست که انجام هر مرتبه سابق دخول در مرتبه لاحق است پس انجام این خطبه اول وجود مرتبه دیگر از کمال است مر آن را که بعد از مطالعه ادراک تاویلات این کلام و غور در آن نموده باشد، و کمالی وجودی تازه آن را به حصول پیوسته باشد، پس ختم این با لسان کمالی میگوید با آنکس که از این خطبه کمال وجودی در خود یافته که هر چند وجود کمالی ترا حاصل شده به این خطبه، اما بدانکه «وجودک ذنب لا یقاس به الذنب» پس به صلح مثال شد که از باب این خطیة درآمد و در خطیه و گناه نسبت وجودی کمالی که او را حاصل و از این خطبه شد بخود. و فیه غنیمة للمتامل المتفطن الذکی الجلیل «والله یقول الحقّ و هو یهدی السبیل[23]»[24]
[1] . محمد محسن فیض کاشانی، کلمات مکنونه، پیشین، صص196-199.
[2] . عبدالصمد بحرانی، بحر المعارف، ص366، چ سنگی.
[3] . سید حیدر آملی، تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخصم، ج1، چاپ سوم، تصحیح محسن موسوی تبریزی، قم موسسه نور علی نور، 1380، صص214-225.
[4] . خواجه محمد دهدار «قدس سره» (947-1016ه.ق) شارح بزرگ خطبه «البیان»، از اندیشمندان برجسته عصر صفوی است. هانری کربن در نوشته های خود ، وی را از نمایندگان بارز حکمت شیعی میداند.[4] وی از شاگردان بارز میر فتح الله شیرازی است که در رشتههای گوناگون علوم و معارف اسلامی به ویژه تفسیر، فقه، عرفان و حکمت صاحب نظری توانا به شمار میآید. در عرفان از تبار حافظ رجب برسی و در حکمت پی در اندیشههای فارابی و ابن سینا دارد. باور به اصالت وجود، وحدت جعل، عوالم سهگانه طبیعی، خیالی، و عقلانی در انسان و خارج، اتحاد عقل، عاقل و معقول، وحدت وجود و تشکیکی بودن جلوههای آن از آراء ممتاز وی در بین پیروان حکمت مشاء است. علامه همچنین در ریاضیات، علم اعداد، حروف و جفر نیز صاحب نظریه میباشد.
[5] . شیخ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، علی اکبر غفاری، ص163، سید هاشم بحرانی، مدینه المعاجز، ج2 ص255، محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج42، ص189، شیخ علی نمازی، مستدرک سفینة البحار، ج1، ص249، به نقل از لوح فشرده المعجم الفقهی، ویرایش سوم، قم، 1421.
[6] . الضیاع: العیال.
[7] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، تحقیق: حسین اعلمی، چاپ اول، بیروت، موسسه الاعلمی، 1404، ص93؛ معانی الاخبار، ص52، بحارالانوار، ج16، ص95، عزیز الله عطاردی، مسند الامام الرضا )علیهالسلام(، ج1، ص80، فیض کاشانی، الصافی، ج4، ص166، الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج4، ص238، به نقل از لوح فشرده المعجم الفقهی.
[8] . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 43، پیشین، صص15-16.
[9] . طه (20)/ : 52.
[10] . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 9، پیشین، ص107.
[11] . اعراف (7)/ : 18.
[12] . اعراف (7)/ 180.
[13] . ق (50)/ 29.
[14] . ق (50)/ : 24.
[15] . سجده (32)/ 5.
[16] . بقره (2) /: 89.
[17] . قصص (28)/ : 88.
[18] . اعراف (7)/ : 40.
[19] . اشاره به مدثر (74)/ : 10.
[20] . مریم (19)/ : 1.
[21] . مریم (19) / : 29.
[22] . شوری (42)/: 11.
[23] . احزاب (33)/ : 4.
[24] . محمد بن محمود دهدار، شرح خطبه البیان، به کوشش محمد حسین اکبری ساوی، چاپ دوم، تهران، صائب، 1380، صص143-144.