روان شناسی مداراگرا | بازاندیشی قانون جذب
بازاندیشی «قانون جذب»
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند: 50 یا 100 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چهقدر است. اما سؤال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همینطور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمیافتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همینطور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟ یکی از شاگردان گفت: دستتان کمکم درد میگیرد. استاد گفت: حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد دیگری گفت: دستتان بیحس میشود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و ممکن است کارتان به بیمارستان کشیده شود! همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت، وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه. استاد گفت: پس چهچیز باعث درد و فشار روی عضلات میشود؟ در برابر، من باید چه بکنم؟ شاگردان جوابی نداشتند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید، اشکالی ندارد. اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنید، ذهنتان به درد خواهد آمد. اگر بیشتر از آن نگهشان دارید و مدام به نقاط منفی بیندیشید، اراده شما را تحت تأثیر قرار میدهد و دیگر توانایی و نیز انگیزهای بر انجام بسیاری از کارهای مثبت را نیز نخواهید داشت. ضمن آن که همراه داشتن مشکلات و امور منفی، امور منفی دیگری را نیز جذب خواهد کرد و شما را سنگینبارتر میسازد. فکرکردن به مشکلات زندگی و به پیشامدهای منفی اگر پیوسته باشد و در پایان هر روز و پیش از خواب، زمین گذاشته نشوند و از صفحه ذهن و دل، فرمت و جارو نشوند، انرژی فرد را تحلیل میبرد و او را که ظرفی از امور منفی شده است مسانخ با بدیها و بدها میگرداند. مسانخت نیز جاذب است و فرد را به سوی بدها و بدیها میکشاند.
اگر در زندگی روزمره کسانی هستند که در حق ما کم مهری میکنند یا بدی مینمایند، باید به خاطر سبکباری ذهن و دل خود نیز که شده از کار آنان گذشت. سنگینبار شدن از امور منفی، درون را به مخزنی از بنزین تبدیل میکند که اگر شعله منفیبینی دایمی و کینه را روشن سازد، نخست خود فرد را در آتش میسوزاند و سپس به دیگران سرایت میکند. باید شبها درون خود را ار هز گونه رنجیدگی و چرک منفیبینی و بداندیشی پاک کرد و با «رضایت» سبکبار بود. سبکباری، زمینه و بستر را برای ظهور مثبت «قانون جذب» و مسانخت با خوبیها و نیروهای خیر آماده میسازد. سبکباری، قانون جذب را به مسیری میکشاند که امکانات و موهبتهای زندگی را «نعمت» میسازد و آن را از تبدیل به «نقمت» و وبال دور میگرداند. ثروت در صورتی نعمت است که امنیت با آن باشد و جذب روان و جان آدمی شود و با او به هرجا که میرود، منتقل شود وگرنه چنانچه سلب آرامش روانی کند و استرس ورشکستگی، سرقت، اخاذی، امساک و بخل با آن همراه باشد، دیگر جذب جان نمیگردد، بلکه وبالی سنگینبار میشود. قانون جذب در پرتو مثبتاندیشی و مسانخت با نیروهای خیر، زندگی را «رضایتمندانه» و «به کام» و گوارا میسازد و سبب میشود فرد از همان که دارد و در اختیار و در خدمت اوست، بهره مثبت و رضایتمندانه و خیرخواهانه ببرد.
اگر کسی امکانات، ثروت، اموال و سرمایه و درآمد فراوانی داشته باشد اما از آن گوارایی نبیند، در حقیقت، مسانخت و سازگاری با این امکانات ندارد و مسیر قانون جذب آنها را نشناخته است، و تنها این امکانات را با خود جمع و همراه کرده است، نه همدل. آشنایی با قانون جذب و رعایت مشابهتها و مسانختها و توان همدلی با الگوهایی که کمال آنان را خواستار میشویم، حکم دفترچه راهنمای استفاده از سیستم پدیدههای هستی را دارد. مهمترین خاصیت قانون جذب، سرعت بخشیدن و شتاب دادن به فرآیند رسیدن به خواسته حقیقی میباشد.
از لحاظ فلسفی هر پدیدهای مرتبهای از باطن، به نام «دل» دارد. پدیدهها در دلهای خود یا با هم مشابهت دارند یا منافرت. شباهت در تمایلات دل، برخی پدیدهها را هماهنگ، همسنخ و متحد میسازد و آنان را همدلانه کنار هم میکشاند. قانون جذب بر پایهٔ شباهت و هماهنگی دلها، باطنها و پیشینهها پایدار است. بنابر این قانون، افراد مشابه و مسانخ به هم دل میدهند؛ چنانکه در برابر، بعضی که مسانختی با هم ندارند، به تنافر و تقابل کشیده میشوند و این نیز مبتنی بر قانون جذب و آن روی این سکه حقیفی است. به هر روی، این ساختار باطنی که به نام قانون جذب معروف شده، در بشر وجود دارد که امیال متفاوت و خوشایندها و بدآمدها را رقم میزند. برخی از خوشانیدها و نیز بعضی از مشکلات و مصایب، اندیشهمحور است. قرآن کریم میفرماید: «به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را که از جانب آنان بیمناک بودند، بنمایانیم». این فراز میگوید انسان منفیاندیشی که از چیزی میترسد، همان بر سرش میآید. در ناسوت باید در پرتو توکل به خداوند، مثبت اندیشید و به خداوند حسن ظن داشت و امیدوار بود تا از بلایای اندیشهمحور ایمن بود. مثبتاندیشی نه توصیه به انحصار نگاه به نیمه پر لیوان است که چنین نگاهی عاری از مشاهده حقیقت است و از واقعبینی دور و خوشبینی غیر واقعی است، بلکه بر مدار حقیقتبینی و بر اساس قانونی طبیعی است و این حقیقت است که به فرد نگاه ایجابی و اثباتی میدهد و از خوشبینی، منفیبینی و بدبینی مصون میدارد. مولوی گوید:
در جهان هر چیز، چیزی جذب کرد
گرم، گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل باطلان را می کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشاند
ناریان مر ناریان را جاذباند
نوریان مر نوریان را طالباند
عرف نیز به قانون جذب، اهتمام داشته و برای آن ضرب المثلهای فراوانی ساخته است؛ مانند این که:
کبوتر با کبوتر، باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
بخند تا دنیا به رویات بخندد!
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختگیر!
مار از پونه بدش می آید، در لانهاش سبز میشود!
درخت از ریشه اش آب میخورد، آدمیزاد از باطنش!
در منابع روایی نیز آمده است:
ܓ✿ «الارواح جنود مجندة، فما تعارف منها ائتلف وما تناکر منها اختلف” ارواح صف های به هم پیوسته هستند، آنهایی که با هم سنخیت دارند با یکدیگر مأنوس می شوند و الفت می گیرند، و آنهایی که سنخیتی ندارند، با هم اختلاف می ورزند.»
ܓ✿ «قال امیر المؤمنین علیهالسلام: «ان لم تکن حلیماً فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یکون منهم = اگر بردبار نیستی، خود را بردبار بنمای؛ زیرا کم میشود کسی خود را شبیه قومی سازد و اندک اندک از آنها نشود.»
ܓ✿ «عن ابی عبدالله ـ عليهالسلام ـ قال: «اوحی الله عزوجل الی نبی من انبیائه قل للمومنین: لاتلبسوا لباس اعدائی و لاتطعموا طعام اعدائی و لاتسلکوا مسالک اعدائی فتکونوا اعدائی کما هم اعدائی = امام صادق علیهالسلام فرمود: خداوند به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود: به مؤمنان بگو که لباس دشمنان مرا نپوشید و طعام دشمنان مرا نخورید و راههای دشمنان مرا نپیمایید وگرنه در زمره دشمنان من به شمار خواهید رفت.»
در فقه شیعه عنوان «تشبه به اهل معاصی» هرجا مصداق بیابد و اشاعه فحشا بر آن صدق کند، ممنوعیت و حرمت می آورد. بنابراین، استفاده از سبک های مخصوص اهل طاغوت، گناه و کفر، ممنوع شده و حرام است.
در سیاست نیز بحث تشبه و جذب با عنوان «یکسان سازی» مطرح است. تمدن آمریکایی برای تغییر شیوه زندگی مردم جهان و یکسان سازی فرهنگی به سبک و به «استیل زندگی امریکایی» تلاش دارد و طراحی پشتوانه های تئوریک و فلسفی را برای صدور فرهنگ امریکایی که مبتنی بر رفاه و لذت گرایی و سکس و خشونت برای حداکثر سود اقتصادی و نیز ترویج معنویت بدون خدا برای از پای درآوردن فرهنگ های مقاوم دینی و همچنین ترویج مسیحیت یهودی و در نتیجه بسط سلطه سیاسی خود بر جهان و تبدیل کشورها به بازار فروش محصولات خود است، با جدیت تمام پی گیر می باشد.
قانون جذب میگوید چیزی که به ذهن و اندیشه وارد میشود، در خارج و عین به سوی صاحب اندیشه جذب میشود و فکرکردن به چیزی به معنای دعوت کردن آن است. در تحلیل فلسفی این قانون آفرینش باید گفت: در نظام پدیدههای هستی همه چیز در حال جنبش و حرکت است و نهاد تمامی پدیدهها ناایستا و بدون ایستار و در حال ارتعاش است و نیز تمامی پدیدهها که همه ساختاری غیراتمیک و بشکن دارند، چینشی بر پایه شباهتهای ارتعاشی و جنبشی خویش دارند. تمامی پدیدهها با «قبض» و اسارت، ظهور مینمایند و با «بسط» و آزاد شدن، حرکت و جنبش خود را میآغازند. میل به آزادی در کوچکترین واحد شناخته شده ـ اتم ـ دیده میشود. واحدهای اتم (که البته اتم نامیدن چیزی بیمسماست)، هریک با سرعتی بسیار بالا در حرکت و ارتعاش هستند و با جاذبهای که بر اساس شباهتها از این حرکت تولید میشود، به دور یکدیگر چرخش دَوَرانی دارند، که این چرخش، به آزادسازی اتمها چارچوب میدهد. حرکت برای آزادسازی خود ـ آنگاه که موزون و نظاممند باشد ـ به «رقص» تبدیل میگردد. گفتیم تمامی پدیدههای ناسوتی حرکت دارند و هر پدیدهای در حرکت خود دارای نظم است؛ بر این اساس، پدیدهای نیست که «رقص» نداشته باشد؛ آن هم رقص برای آزادی و برای «خود شدن» و خود نمودن. آزادی، به معنای آشکار شدن چیزی است که پیش از آن، بسته و محدود بوده است؛ همانند در، که باید بر لولایی باشد، و این بدان معناست که آزادی باید در چارچوب خاصی باشد. رقص پدیدههای طبیعی، حرکت بر مدار خاص (و بر اساس شباهتها و جذب همدلانه) است و با خود، آزادی و آزاد شدن میآورد. این رقص همدلانه و برآمده از جنبش ذاتی، پدیدههایی با ارتعاش مساوی و برابر را به یکدیگر جذب میکند و آنها را به رقص همگون و هماهنگ میکشاند.
تمامی پدیدهها در «بسته بودن» اصالت دارند و برای آزادی، باز شدن و پردهگشایی از کمالات پنهان خود، تلاش میکنند و برای آن، حرکت دارند و حرکت آنان نیز بر مسیر خاص و طبیعی و جذب همدلانه به صورت سازمانیافته و نظاممند و موزون است. و چون بر اساس نظم باز میشود، میتوان آن را شبیهسازی کرد. آزاد شدن بر مدار حرکت موزون، هم فعل خود پدیدهها و هم مطابق با طبیعت و ملایم با جبلی آنهاست؛ از این رو، رقص آزادی را دوست دارند و پیگیر آن میشوند؛ هرچند سختی و زحمت فراوان و هزینههای بسیار داشته باشد.
رقص آزادی آدمی، با دخالت اراده و اختیار او شکل میگیرد؛ اختیاری که زمام آن در دست نَفْسی خودخواه است و در خودخواهی خود، حد و مرز نمیشناسد و حتی به معصیت میگراید. چه بسا که آدمی برای باز شدن و رقص آزادی خود ـ که ملایم طبع او و دوستداشتنی است ـ مرزهای رقص آزادی را نادیده میگیرد؛ از این رو، با این پندار که در حال شکوفا شدن و رقص آزادسازی خود است، به اشتباه در مسیری قرار میگیرد که بد است و او را بیشتر وابسته میسازد و چیزی را که مصداق رقص آزادی نیست، آزادی میداند. چیزی که بندی به بندهای او میافزاید و وی را اسیر خواستههای ناحق و باطل نفسی میسازد که به جای شکوفایی استعدادها و باز شدن توان وی، تباهی استعدادهای او را در پی دارد.
در نظام پویا و متحرک آفرینش، مغناطیس و جاذبه گرایش میآورد و به تمامی ذرهها همنشینی و مجاورت و ثبات و نظم میدهد. خوشایندها و بدآیندهای و هر کشش و کوشش پدیدهای از جاذبه است؛ جاذبههایی که عشق و نفرت، حبّ و بُغض و شهوت و غضب و تقارب و تباعد میآفریند.
در فرهنگ شیعی، نظام ولایت، بر پایه شباهت به حقتعالی و قرب به او میباشد. ولی اللّه کسی است که جهت خَلقی وی رو به جهت قربی و حقی دارد و با فنای جهت خلقی و بقای حکمی در قرب الهی استقرار یافته و به عنایت خاص حقتعالی، پایدار شده است. هرچه این قرب، بیشتر باشد، ولایت شدت و قوت مییابد و به ولی الهی شأنِ «از اویی» میدهد؛ بدون آنکه جنبه بشری در آن دخالت داشته باشد. این قرب، سبب مسانخت میان خداوند و آنان میشود و به تناسب ولایتی که دارند، علم، قدرت و دیگر اسما و صفات حق تعالی در آنان ظهور مییابد؛ همانطور که قرب به آتش سبب انتقال حرارت، و تماس با آب سبب خیسی میشود، قرب به حقتعالی نیز سبب تشابه و ظهور صفات حقی در ولی میگردد و صاحب ولایت به سبب قرب حقانی خود، این اقتدار را در خود مییابد که حقتعالی اسما و صفات حقی خود را در وی پدیدار سازد. جامعه روحانیت نیز در صورتی از تبار انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام و وارث آنان دانسته میشود که سبب اتصال و همسنخی و مشابهتی با آنان داشته باشند. یعنی سیستم ولایت فقیه نیز بر اساس مسانخت و مشابهت، رقم خورده و نظامی طبیعی است.
همچنین قانونی دیگر در فلسفه به نام «مشاعی بودن» که از اشتراک حقیقی جنبشها اعم از کردار، رفتار و گفتار حکایت دارد. این قانون فلسفی، تدبیر عالم را دارای لحاظ جمعی و اشاعی میداند. بر اساس این قانون میان پدیدههای هستی و حرکات آنها تفکیک و جدایی نیست و همه بر هم اثر میگذارند و هر کس بهنوعی در نیک و بد کردار دیگران مؤثر است. این پیوند حاکم بر پدیدهها سبب میشود کسی با فردی ویژه یا چیزی خاص آشنا گردد و فردی در مقام استاد و دیگری در مقام شاگرد وی یا زنی در مقام همسر و مردی در جایگاه شوهری و نیز بچهها در موقعیت فرزندی قرار گیرند و یکی با دیگری دوست و بریده از دیگر افراد گردد؛ هرچند این بریدگی خود بر اساس مسانخت در تنافر میباشد و هیچ گونه بریدگی و بیگانگی در جایی از عالم تصور نمیشود و همه نمودهای هستی و افراد، کار و عمل یکدیگر میشوند و بهصورتی که در هم دخیل بودهاند، در نظر میآید و ازل تا ابد، ظاهر تا باطن، نبی تا امت، پدر تا پسر، خواهر تا برادر و مردم تا مردم، همه و همه، اثر و نقش خود را در دیگری به نوعی دارند. به هر روی، فلسفه میگوید جهت خلقی پدیدارها و کردارها به گونه مشاعی و جمعی تحقّق مییابد و چنین نیست که کسی بتواند مدعی شود من خود بهتنهایی کاری را انجام دادهام، هرچند آن کار در ظاهر شکل فردی داشته باشد. به عبارت دیگر، هیچ فرد انسانی «من» نیست. آدمی تنها نیست و همواره و در هر حالی مجموعهای از صورتها و حالتهای گوناگون پیشینیان خود میباشد؛ از آفریدگار تا پدر و مادر و از محیط و مکان تا زمین و زمان و شرایط و مربی و فرد و جامعه. هر فرد چهرهای از همه این چهرههای گوناگون میباشد که زمینههای استعدادی آن در نمود فعلی کردار وی مشخص میگردد. این چنین نیست که آدمی خود به تنهایی فاعل و پدیدارکننده کارهای خوب و بد خود باشد. اینگونه نیز نیست که حقتعالی بدون واسطه سببی و اعدادی چیزی به آنان برساند و برای آدمیان نفس بکشد و بهجای آنها به خور و خواب بپردازد؛ و اینگونه هم نیست که شیطان و اهریمن عامل بدیها و زشتیها باشد. همه زمینههای پیشین، هر یک به نوعی، در ظهور امور و کارها نقش اصیل و اعدادی دارد که نقش اصیل ایجادی از آن حق است و دیگران جهات اعدادی دور و نزدیک را به عهده دارند. هر حرکتی مشاعی است و عمل تفکیکی در خارج تحقق ندارد و در اصل هیچ عملی بهطور فردی و استقلالی شکل نمیپذیرد و وراثت، زیستمحیط و حیثیتهای گوناگون دیگری هر حرکتی را به صورت مشاعی در خود گرفته است. برای دریافت معنای مشاعی به این مثال توجه شود: اگر شخصی مالک خرمن گندمی باشد و بخشی از آن به صورت شرکت، مال فرد دوم باشد، حتّی اگر شرکت بنا بر هبه و اعطا باشد؛ بهطوری که همه این خرمن از آن فرد اول و یک من یا یک کیلو و یا حتّی یک دانه از آن مال فرد دوم باشد و شرکت بهطور مشاعی باشد نه تفکیکی، و فرد دوم حتّی با آن که تنها یک دانه از همه آن خرمن مال اوست، دست بر هر دانهای که بگذارد، همان یک دانه میتواند از آن او باشد و فرد اول با آن که صاحب همه دانههای خرمن است جز آن یک دانه، نمیتواند بگوید: چرا بر این دانه گندم دست نهادی؛ زیرا شرکت، بهطور مشاعی است و آن دو در آن خرمن شرکت دارند و هر یک میتوانند خود را مالک آن یک دانه بدانند و در آن تصرف کنند؛ بدون آنکه دیگری بتواند منعی نسبت به آن داشته باشد؛ هرچند نسبت شرکت، نسبت خرمن به دانه باشد.
همچنین، اگر دو فرد مالک خانهای به صورت مشاعی باشند، به این صورت که یکی مالک بخش زیادی از آن و فرد دیگری فقط مالک قسمت کوچکی از خانه باشد، این دو نفر مالک جای جای آن خانه میباشند و مالک بخش بیشتر خانه نمیتواند مانع تصرف معقول فرد دیگر گردد؛ ولی چنانچه شرکت تفکیکی باشد و آن فرد تنها اتاقی از خانه را مالک گردد، در این فرض، دیگری میتواند مانع تصرف او در بقیه ملک گردد. پس با آن که ملک به صورت شرکت است و نسبت نیز تفاوت فاحشی دارد، اشاعه، چنان وحدتی را ایجاد مینماید که ملک با وجود تعدّد مالک، وحدت خود را حفظ میکند؛ بدون آن که مالکیت یا تصرف آنها طولی و عرْضی یا ذاتی و عَرَضی باشد؛ در صورتی که تفکیک با هر نوع و نسبتی از شرکت اینگونه نمیباشد.
در صورت مشاع؛ اگرچه همه ملک از آن یک فرد نیست، ملکیت دیگری نسبت به دانهای گندم یا بخشی از خانه، مانع از همه تصرفات مالک نمیگردد و همینطور با آن که فردی مالک یک دانه یا یک بخش است، در همه آن حقّ تصرف دارد. حال اگر شرکت، نصف در نصف یا بیشتر یا کمتر باشد، تفاوتی در این امر ندارد؛ بهطوری که هر کدام از مالکان به هر دانه از گندم یا هر بخش از منزل اشاره کنند؛ همچون صاحب خرمن یا صاحب خانه، آن دانه یا بخش از آن او میباشد.
پدیدههای هستی نیز در کردار و حرکتهای خود چنین شراکت مشاعی دارند و البته مسانختها و شباهتها آنها را به هم نزدیک یا از هم دور میگرداند. در این گونه شراکت، یک پدیده نه به تمامی صاحب هیچ یک از افعال خود است و نه به تمامی بریده از افعال دیگران. او در فعل خود شرکایی چون پدر، مادر، غذا، محیط، زمان، اسباب، صفات فردی و جمعی خود، اصلاب، جامعه، مردم، قوم، ملت و نژاد تا مبادی عالی و حضرت حق را دارد و همه و همه در تحقّق حتّی یک فعل کوچک او نقش تمامی دارند؛ همچنان که علم، اراده، منش و خلق و خوی او و صفات و خصوصیات دوران گذشته، روح و روان و هزاران عامل آشکار و پنهان دیگر پیش از این فرد در تحقّق آن فعل، نقش اساسی دارد.
تمامی پدیدههای هستی از خرد و کلان به تعبیر فیزیک، تحت قانون رزونانس میباشند. طبق این قانون، اگر چند دیاپازون به اشکال و جنسهای مختلف کنار هم چیده شوند و آنها از لحاظ طول موج و فرکانس با هم تفاوت داشته باشند، چنانچه به یکی ضربه زده شود، هریک به صورت متفاوتی به لرزش درمیآیند و با فرکانسهای مختلف ولی مختص به خود، در محیط پیرامون خویش ایجاد صدا میکنند. البته اگر دیاپازونی را که فقط شبیه یکی از دیاپازونهاست، نزدیک به آن قرار داده شود و به آرامی به آن ضربهای وارد گردد، از میان تمام دیاپازونهای ساکت و بیصدا، فقط دیاپازونی که از لحاظ مشخصات شبیه این دیاپازون ضربهخورده است، به ارتعاش در میآید و این، اهمیت شباهت و مسانخت در اثرپذیری را میرساند.
بر اساس قانون ارتعاش، هر پدیدهای در جنبش، لرزش و حرکت است و چیزی ساکن نیست. از پایینترین سطح ارتعاش تا بالاترین سطح آن، بینهایت سطح و لایه میباشد و توان و انرژی در تمام سطوح ارتعاش بروز میکند. شدت ارتعاش، فرکانس نامیده میشود و هرچه این فرکانس شدیدتر باشد، نیرو و انرژی آن بیشتر است. از آنجا که فکر و اندیشه، یکی از قویترین انواع ارتعاش است، از نیروی بالایی در سطح طبیعت برخوردار است. ارتعاشی که میتوان به آن شتاب بخشید.
قویترین لایه مشابهت، همدلی است. همدلی لایه ظاهر و نیز مسانخت و هماهنگی در ذهن و در اندیشه را نیز شامل میشود. این مسانخت و مشابهت سبب میشود فرد کمالات و ارزشهای گروه شبیه به خود را به خویش بگیرد؛ همانطور که بر اساس قانون، ارتعاش، فرکانس ویژه خود را به همسنخهای خویش انتقال خواهد داد. این تأثیرپذیری، به خواستهها و آرزوهای فرد هماهنگی و همسنخی میدهد و آنها را متأثر از دریافتهای باطنی همشاکلههای خویش میسازد؛ شاکلههایی که قدرت ارتعاش مشاعی را دارند. این ارتعاش مانند آینههای درهم میباشد و قدرت انعکاس را بر اساس میزان بسط و توان بردی که دارد، مضاعف میسازد. افکار و اندیشههای آدمی بازنشر جنبشهای درونی و فرکانسهای متأثر از ارتعاش مسانخان و جذب نیروهای آنان است. به هر روی، فلسفه در تحلیلهای خود قانون جذب را که میگوید چیزهای همجنس و مشابه یکدیگر را جذب میکنند، درست میداند. البته به شرط آن که وجه مشابهت به درستی رعایت شده باشد. این وجه مشابهت، هم افکار ما را متحول میگرداند و هم از اندیشه و ذهن ما تأثیر میپذیرد. اندیشههای نورانی و معنوی، خوبیها را جذب میکند و اندیشه آلوده یا دل چرکین، به صاحبان دلهای کثیف و خبیث پیوند میخورد. بر اساس قاعده مشاعی بودن نظام ظهوری و پدیدارهای هستی وقتی ذهن شخص با یک جهت مشابهت خاص با ذهن مشاعی عالم تماس میگیرد و بر آن تمرکز پایدار و طولانیمدت، تکرارشدنی و مدام مییابد، از آن جهت مشابهت، انرژی دریافت میکند و افکار نیروهای شبیه به آن را که میتواند خیر و نیکی یا شر و خباثتآلود باشد، به خود التفات دهد و از آنها تأثیرپذیری داشته باشد. قرآنکریم به این حقیقت، اینگونه دلالت دارد که وارد شدن صدمه به یکی از انسانها را همانند وارد آمدن آسیب به همه دانسته است: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الاْءَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا وَمَنْ أَحْیاهَا فَکأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعا». در آداب دعا نیز گفته شده است نمیشود با دلی که کینه یکی از مؤمنان را در خود دارد، به دعا برخاست؛ زیرا همین کینه سبب آسیب به موءمنانی میشود که وی آنان را دعا میکند. هم دعای دلی که همدلی ندارد و کینهتوزی دارد و هم کمترین گناه، پهنه پدیدههای هستی را مورد تأثیر قرار میدهد، همانطور که انداختن ریگی در دریا بر بالا آمدن آب آن موءثر است، ولی برای چشم ما محسوس نیست، و این تحلیل عقل است که آن را گزارش میکند. در زمینه کردار نیز کمترین خیر یا شرّی که از کسی سر میزند، بر تمامی پدیدهها اثرگذار است؛ چنانکه در روایت نبوی است: «من سَنَّ سنّة حسنة فله أجرها وأجر من عمل بها إلی یوم القیامة من غیر أن ینقص من أجورهم شیء». چنانکه وزش بادی که بر مردار میوزد همه را آزرده خاطر میکند، عملی عصیانی نیز تمامی پدیدهها را آلوده میسازد.
به هر روی، فلسفه و متون روایی و نیز تحقیقات علمی به ویژه فیزیک کوانتوم و نیز سلوک عملی، قانون جذب را مورد تأیید قرار میدهند. این قانون توجه میدهد که باید «شباهتها»ی کرداری، رفتاری و گفتاری و شبیهسازیها و همدلیها، محبتها و عشقها و نیز ورودیهای ذهن را کنترل کرد و باورهای معنوی و الهی و فراگیر را به صورت قدرتمند مدیریت نمود.
تا بدینجا گفتیم تمامی پدیدهها دل دارند و دلها با هم مسانخت و شباهت یا تفاوت و تنافر دارد. همچنین تمامی پدیدهای هستی و نیز خود هستی با هم در ارتباط میباشند و بریده و منفک از یکدیگر نمیباشند و باید وجه شباهتها را کنترل کرد.
اکنون قانون سومی را در خصوص مدیریت شباهتها میگوییم و آن اینکه دلهای هر یک از پدیدهها بر چیزی سرشته شده است و هریک از آن آنها دارای علایقی ذاتی و موهبتی که ناخودآگاه یا خودآگاه میباشند. به این علاقههای پیشنی «اقتضاءات» گفته میشود. اقتضاءات تمایلاتی هستند که در پدیده کششهایی خاص را به جود میآورند اما در تحقق این کششها علیت تام ندارند و در صورتی که فرد، تلاش نماید مواتع آن داشتههای باطنی را شکوفا سازد، این اقتضاءات و استعدادها به فعلیت میرسند. بنابر این، قانون جذب سبب میشود انگیزهها و تمایلاتی در ضمیر ناخودآگاه آدمی، او را به امور یا افرادی علاقمند سازد. علاقههایی که اگر پایداری آنها به دست آید و اموری گذارا و تحمیلی و خارجی نباشد، بلکه از درون ناشی گردد و بر آنها تمرکز شود، میتواند نقبی باشد برای ورد به کانال پدیدههای مسانخ خود و روزنی برای جوشش توانهای باطنی و دریافت انرژیهای پدیدههای مسانخ خود. نشانه اقتضاءات پیشینی آن است که فرد در طریق وصول به آنها و نیز بهرهمندی از آنها گویی در طبیعت خود گام برمیدارد؛ طبیعتی که ناخودآگاه وی آن را میطلبد و تحصیل آن نیز به فرد رضایتمندی و آرامش میدهد و فرد در طی این مسیر، هیچگونه رنج و زحمت و تقابل و درگیری با خود را مشاهده نمیکند. چنین استعدادهایی را «اقتضاءات قربی» میخوانند. برای نمونه امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «الموءمن لا یخلق علی الکذب ولا علی الخیانة = نهاد و سرشت موءمن (شیعه) بر دروغ و ناجوانمردی و خیانت آفریده نشده است. همچنین است ولایت و شیعه بودن که امری موهبتی و اقتضائی قربی و اعطایی میباشد، نه امری تحصیلی. کسی که اقتضاءات قربی را ندارد، بر اساس قانون جذب، میتواند با ایجاد مشابهت ظاهری و نیز باطنی میان خود و صاحبان ارزشها و کمالات قربی، نقش آنان را در باطن خود پدید آورد و این اعجاز قانون مشابهت است. برای همین است که در روایات از تشبه جستن به کفار به شدت نهی شده است.
بر پابه آنچه گذشت، قانون جذب، کمالات و انرژیهای متراکم دیگران را از دو مسیر به پدیدهها میرساند: یکی اقتضاءات قربی و مشابهتهای اعطایی و مسانختهای موهبتی که تحصیل و تلاش در اصل پدیداری آنها دخالتی ندارد؛ هرچند باید آنها را از زنگارهای دنیایی مانند آزردگیها، رنجیدگیها، کینهها و گناهان و خاکهایی که توسط تربیت تحمیلی والدین و مربیان ناآگاه پوشیده شده و در مسیر آن استعدا باطنی نبوده است، پاکسازی نمود تا مسیر برای فعالسازی جنبش شبیهساز و جذب و تغذیه از انرژیهای باطنی مسانخان و همدلانی که در رتبه انجذاب فرد قرار گرفتهاند، فراهم شود. امام صادق علیهالسلام این تفاوت را چنین بیان فرمودهاند: إن الخُلق منیحة یمنحها اللّه عزوجل خلقه؛ فمنه سجیة، و منه نیة، فقلتُ: فایتُهما أفضل؟ فقال: صاحب السّجیة هو مجبول لا یستطیع غیره، و صاحب النیة یصبر علی الطاعة تصبّرا؛ فهو أفضلهما؛ خلق و خوی، بخششی است که خدای عزوجل به بندگانش عطا میکند و آن دو گونه است: برخی از آن سرشت و فطرت است و برخی دیگر با نیت و اختیار یافت میشود. راوی میگوید: از حضرت سوءال کردم: کدام یک برتر است؟ حضرت فرمودند: اخلاق نیت؛ زیرا اخلاق سجیت بر اموری سرشته شده است که انتظار نمیرود صاحب آن، خلاف مقتضای آن امور را انجام دهد، ولی کسی که اخلاق او نیتی است، بر طاعت و بندگی خداوند با رنج و زحمت، صبر و بردباری میکند. پس این بهتر است.
افرادی که اقتضای قربی کمال و خواستهای را ندارند، چون با تلاش و تحمل رنج به کمالات میرسند، از جهت فعلی و عملی از قربیها برترند؛ اگرچه قربیها از جهت ذاتی و قرب و مرتبه ظهوری و پدیداری و برد معنوی، مرتبه بلندتری دارند و از افراد عادی برتر و از امتیازهای بالایی برخوردارند.
در اینجا یکی دیگر از قواعد قانون جذب، رخنمون میگردد و آن اینکه باید خواستههای باطنی خود را شناخت و علایق و آرزوها را نادیده نگرفت و امیدها را ارج نهاد و اهداف را بزرگ داشت و با شناخت استعدادهای موهبتی، شکوفایی آنها را خواستار شد. اما شناخت استعدادهای موهبتی و داشتههای پیشینی آسان نیست. انسان به ویژه فرد گرفتار در غلیان هوسها یا سرکوبشده از طرف نیروهای چیره نمیتواند خواستههای صادق و واقعی را از خواستههای کاذب و تحمیلی تشخیص دهد؟ این کار نیاز به مربی ماهر دارد و توجه به احساسهای مثبت حاصل از تمرکز، نشانههایی ابتدایی و ظاهری هستند و ذهنی که برخی از آن به کریستال تعبیر میکنند، در تیررس افراد عادی نیست تا نسخهٔ آنان برای شفافکردن خواستههایشان شود. انتخاب و گزینش خواستهها و آرزوهای حقیقی و متناسب با باطن و پیشینه، گاه زیر لایههای عمیقی مدفون میشود و کشف آن نیاز به زمان و مهارت لایهبرداری از باطن دارد. قانون جذب، در صورتی به درستی فهمیده میشود که فرد بداند آخرین خواسته حقیقی و راستین وی که تمامی خواستهها و آرزوها به آن میرسد چیست؛ خواستهای که وی به آن محبت وافر و عشق دارد و همه موجودی خود را برای رسیدن به آن، بدون قید و شرط و با رضایت کامل هزینه میکند. شفافکردن خواستهها کار دشواری است. اما برای نزدیک شدن به آن بهتر است فهرستی از آرزوها، امیدها، رؤیاها و خواستههای پایدار و دایمی داشت و آنها را از امیدهای کوتاه و موقت جدا کرد و آنگاه خواستههای اهم را از مهم جدا نمود و خواستههای غیر مهم را کنار نهاد و تمامی خواستهها را به یک خواسته رساند و به عمق و ژرفای تمامی خواستهها و ریشه آنها که یک خواسته است نایل آمد. برای رسیدن به این خواسته نیز باید تنها بر همین خواسته تمرکز داشت و از خواستن آن به صورت مثبت و قدرتمند سخن گفت و با اقتدار به آن اندیشید و دیگر آنچه را که خواسته نمیشود، در آن دخالت نداد تا سلبها بر این مرز ایجابی غلبه نکند. باید دید در سالهای متمادی، او آرزوی چه چیزی را داشته و میخواسته است به کجا برسد. باید خواستههای حقیقی خود را شناخت و برای بهرهبردن از قانون جذب، الگوهای خواسته خود را یافت و برای تشبهجستن به آن الگوها تلاش کرد؛ آن هم تلاشی علمی و روشمند تا بتواند فرکانس ارتعاش و انرژی آنان را به خود بخواند.
باید توجه داشت دایره شباهتها و مسانختها با پدیدههای هستی هرچه گستردهتر باشد، فرد در دریافت هرچه بیشتر انرژی برای نیل به کامیابی خود موفقتر خواهد بود. افراد تنگنظر و قابضی که دایره اندکی دارند و با کمتر فردی سازگاری نشان میدهند، خود را از توان دیگران محروم میسازند و نحیف میگردند. دلی که کینه و نفرت دارد و فردی که غضبناک، خودخواهی میکند و محبتی جز منیت نمیشناسد و حیلهگری و فریبکاری عادت اوست، مقهور و مغضوب طبیعت هوشمند میگردد و طبیعت هوشمند (نیروی کاینات) به وی اذن ورود در سیستم جذب معنوی نیروهای خیر را نمیدهد، بلکه او تحت نفوذ نیروهای قبضی شیطانی و شرانگیز، از رؤیت حقیقت باز میماند و از سر کجفهمی و انکار حقایق و عناد با آنها، به تنگنظری و ناسازگاری فسادزا مبتلا میگردد. چنین کسی از افراد جبهه باطل میشود؛ چرا که در قانون جذب دو جبهه کلی وجود دارد: جبهه ولایی حقگرا و جبهه حقستیز باطل. کسی که از بندهای موءمن و حق بددلی دارد، به ناچار در جبهه باطل قرار میگیرد و بدفرجام میشود و عاقبت به خیر نمیگردد. کسی که در دل خود در برابر بندهای جبهه میگیرد و در لایههای پنهان قلبش کینه وارد میشود، شباهت به دشمن خدا دارد و دیگر دل وی جایی برای نزول خدا ندارد. چنین دای با شباهتجستن با اهل باطل که عناد و کینه علیه حق در دل دارند، مزبلهای میشود که سگ نفس وی هرچه از آن نشخوار کند، هارتر و درندهتر میشود. دل کینهای و در از محبت، ناامیدی و منفینگری میآورد. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان میگذارد و آدمی پیش از آن که دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد میسازد. عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، همچون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن میمیرد. اسطقس و جوهره قانون جذب، بر عشق و صداقت است و اینکه انسان خواسته خود را بشناسد و همان خواسته را که خود اوست دنبال کند. قانون جذب بر این اساس است که هر کسی خودش باشد و خواسته خود را دنبال کند و به الگوهای بلند خواسته خود هماهنگی و مشابهت و مسانخت داشته باشد. کسی که شغلی را دوست دارد، ولی پیشهای دیگر اختیار میکند، در مسیر قانون جذب نیست. چنین کسی به خود و به عشق خویش ضربه زده است؛ چرا که همواره نقش محبوب خود را در شغلی دیگر بازی میکند و اختلاط میآفریند و چیزی مینماید که نیست. چنین کسی صداقت ندارد و آکنده از حیله و نیرنگ میشود. او خود را هم حیله میزند؛ زیرا برای خود خویشتن خویش نیست. همچنین است اگر ضمیر ناخودآگاه با خودآگاه هماهنگ نباشد، برای نمونه ذهن ناخودآگاه بر اساس تلقینپذیری از تربیت منفی دوران کودکی که باطن کودک از القاءات تحمیلی نقشپذیر است، پذیرفته باشد که فرد لایق موقعیتی خاص نیست، فرد هیچ گاه به آن ورود پیدا نمیکند. ذهن ناخودآگاه در دوران کودکی، از کلمات منفیگرایی که برای آن تکرار میشود، واکنش میگیرد و با پیشامد موقعیتهای مشابه، آن پیامهای ناامیدکننده و دلسردسازنده، دوباره تکرار میشود و بر اساس دادههای منفی آن پیامها، تصمیم میگیرد.
قانون جذب و موفقیت بر یافتن خواسته حقیقی خود و خویشتن خویش شدن، سه قاعده مهم دارد: نماز، نیاز و ناز. این سه عنصر، به فرد شگرد بهرهبردن از توان خداوند را میبخشد. این سه عنصر آدمی را قادر میسازد تا بتواند دل خداوند را به دست آورد و او را رضا سازد. مراد از نماز، بندگی، از نیاز، دستگیری از خلق و از ناز، نازکشی از حقتعالی با استقبال از مصایب و سختیها و مثبتاندیشی در مورد ابتلاءات و راضی بودن از آنهاست. برخی کودکان باهوش، وقتی از بابای خود چیزی میخواهند، نخست او را به خنده میآورند. برخی از شوهران نیز وقتی چیزی از همسر خود میخواهند، نخست مادرزن را میهمان میکنند. هرچیزی فنی و قلقی دارد و بهره بردن از قانون جذب نیز چنین است. قانون جذب، هم دل بزرگ میخواهد برای همدلی و مسانخت با بیشترین پدیدهها و هم فن ورود به جریان جذب و برای راضیساختن خداوند. برای یافت شگردهای خشنودسازی خداوند، باید نخست منش خداییکردن و خدا را از خدا خواستن و دل به غیر خدا نبستن را داشت. تمثل به خدا، یعنی روی حق ایستادن. کسیکه بر حق، ثابت و استوار میایستد، حرمت خَلق او را نگاه میدارد. تمثل خداییداشتن و مسانخت و شباهت به حقتعالی، یعنی همراه حق شدن.
یکی از شرایط ذکر، داشتن عبادت حکمی نسبت به حقتعالی است. مراد از عبادت حکمی، بندگی دایمی خداوند و خود را در بند او نهادن و این بند را پیوسته بر گردن خود استوار داشتن است. بندگی نسبت به خداوند، به معنای گرایش به او و حضور در برابر حق است؛ آن هم حضوری مستقیم و بدون واسطه بنده باید نماز داشته باشد. گفتیم مراد از نماز، پرستش حکمی خداوند است، نه فقط کردار مخصوصی که به این نام شناخته میشود. نماز، عبادت و ریاضت، دل را صیقل میدهد و آن را از سختی و زمختی رها میسازد. معنای نماز نیز چنین است. هیچ کسی بدون نماز نمیتواند به غیب عالم و قدرتهای ماورایی آن، قرب بجوید و انس بگیرد. تمامی ادیان و ملتها و نیز تمامی عرفانها، نوعی از نماز را درون خود دارند. نماز در قالب هیأت خاص، نیاز به تشریع دارد و سبک مسلمانی شیعی آن، بهترین نوع نماز میباشد که پشتوانهٔ علم و استانداردهای آن را با خود دارد. هیچ کسی بدون نماز (عبادت حکمی) قدرت تصرف در طبیعت و عوالم ماورایی را نمییابد. ورود به غیب عالم و استفاده از قدرتهای ماوایی آن، بدون عبادت و بندگی حقتعالی که منبع تمامی قدرتها و توانهاست ممکن نیست.
عبادت ـ که به سازندگی باطن میپردازد ـ باید همهجانبه باشد تا کاریکاتوری نگردد و رشد و کمال سالم و درست یابد؛ از اینرو مالیات هم دارد و باید هزینهٔ آن را پرداخت؛ وگرنه باطن دچار تورم میشود و عبادت برای آن مُضرّ میگردد. در قرآن کریم، توصیه به نماز در کنار زکات یا دیگر وجوهات و خراجهای شرعی آمده است. نظام کفارات، انفاقها، صدقات، هدایا، اطعام و میهمانی دادنها و ایثارها نیز در این دایره میباشد. عبادت به تنهایی امری مؤثر و کارگشا نیست؛ بلکه نماز به نیاز و برات نیازمند است. عبادت، بدون هزینه کردن بخشی از اموال و داراییها برای آشنایان و نیازمندان، کمال نمیپذیرد و رشددهنده و برشونده نمیگردد. هزینهٔ مال، سبب میشود باطن آدمی صافی گردد و عبادت رنگ صفا، خلوص و سادگی بپذیرد و فرد را سنگینبار و غیر قابل انعطاف نسازد. عبادت اگر در کنار انفاق مالی نباشد، باطن را سخت میسازد و نرمش در برابر بندگان خدا و کوتاه آمدن و داشتن روحیهٔ گذشت و بخشش نسبت به کاستیها و خطاهای احتمالی آنان را از فرد سلب میکند و او را به خشونت و عصبیت سوق میدهد. عبادت، با انفاق مالی جلا پیدا میکند. عبادت افراد مُمسک و بخیل، راه به جایی نمیبرد و تنها بر سختی آنان میافزاید. بخل و امساک، باطن را از روندگی و رونق میاندازد و آن را راکد، جامد، مانده و پوسیده میسازد؛ بهگونهای که اگر عبادتی بر آن قرار گیرد، جمود و سختی آن را بیشتر میسازد. عبادت برای فرد ممسک و بخیل، همانند جوشاندن آب در ظرفی کوچک است که نهایت آن را به خشکی و یبوست میاندازد و از آن غذایی بیرون نمیآید. همانطور که غذا با ترکیب مواد گوناگون شکل میپذیرد، عبادت نیز اگر با انفاق مالی ـ به شکلهای گوناگون آن ـ ترکیب شود و برات بپذیرد، تنوعِ تأثیرگذاری مییابد.
انفاق مالی نسبت به تمامی پدیدههای زنده ـ اعم از انسان، حیوان، گیاه و جمادات ـ مورد نظر است و با تنوع معقولی که میتواند داشته باشد، به قدرتهای باطنی، تشکیک و گوناگونی میبخشد. اعطای خوراک به مورچههای غیر مزاحمی که در حریم وی قرار دارند، بخشش صندوقی میوه به همسایه، دادن یک گونی برنج به فقیری شناختهشده یا اعطای یک راستهٔ کامل گوشت به خانوادهای ضعیف و محترم، آب دادن به گیاهان و زنده نگاهداشتن آنها و دهها نمونهٔ دیگر، قدرتهای متنوعی را به حساب باطنی شخص واریز میکند؛ بدون آنکه اندکی از آن در جایی گم شود و از دست برود. نیاز میتواند در قالب قول و گفته و همدردی و همدلی یا ارایهٔ مشورت برای کسی که از اهل خبره و آگاهان است، یا به فعل باشد؛ مانند دست کشیدن بر سر طفلی یا بوسهٔ مهروزانه به او، یا در قالب کمکهای مالی و نقدی.
بعد از نماز و نیاز، داشتن قدرت نازکشی پدیدهها و توان شفقت بر خلق خدا میباشد. عبادت و انفاق مالی باید مهرورزانه و شفقتآمیز باشد و همراه با داشتن روحیهٔ مهرورزانه نسبت به بندگان خدا انجام پذیرد. نازکشی از خلق خدا، مهمتر از نماز و نیاز میباشد؛ زیرا این گزینه است که به آندو، کمال میبخشد. باید «ناز» خداوند را به هر بهایی که باشد، به جان خرید؛ وگرنه دل جلا نمییابد و از تعالی، سیر و رشد خود، باز میماند. کسی میتواند به منابع قدرتی غیب عالم متصل گردد که پیش از آن، دارای دل شود و این توانایی را در خود داشته باشد که نازکش حقتعالی و خَلق او شود. کسیکه نماز میخواند و نیاز میدهد و با بندگان خدا فروتنی میکند و قلدری، زورگویی و ظلم ندارد، حساب قدرتی وی مورد تأیید قرار میگیرد. کسی که به یکی از بندگان خدا ظلم کند یا کدورتی از آنها در دل داشته باشد که مانع از کشیدن ناز آنها شود، به ملکوت عالم و در شبکه قانون جذب و عشق راه نمییابد و حساب قدرتی برای وی منظور نمیگردد یا مورد تأیید قرار نمیگیرد تا بتواند از آن برداشتی داشته باشد و بر قدرت ناسوتی خود بیفزاید. صاحبان قدرت حقیقی، به حتم ناز حقتعالی و پدیدهها را میکشند و آنها را ناز میکنند و با عشق و مهرورزی تمام با آنان مواجه میشوند. آنان نازِ پروردگار، کرشمه، غنج و دلال او را ـ که بیشتر در قالب بلاست ـ خریدار میشوند. خریدار ناز شدن در شریعت، با تعبیرهایی همچون «خضوع»، «خشوع»، «تسلیم»، «صبر» و «رضا» آمده است. کسیکه ناز پدیدهها را میکشد، وقتی بر سنگفرش پیادهرو راه میرود، موزاییکها را به مِهر، مورد خطاب قرار میدهد و پای خود را بدون تبختر و به نرمی بر آنها میگذارد. کسیکه به سختی و با غرور بر سنگها فشار میآورد، مکافات طبیعت، او را میگیرد. سنگی که با پا به آن لگد زده شد است، با اتصالی که به طبیعت دارد، میتواند از طریق طبیعت، از آن فرد انتقام بگیرد؛ هرچند وی مسافتها از آن دور شده باشد. از بلایای عالم ناسوت و ماده میشود فرار کرد؛ اما از مکافات طبیعت، گریزی نیست و چنانچه طبیعت بخواهد کسی را تنبیه کند، راه چارهای برای آن، جز توسل و زاری به درگاه خداوند و اولیای او نیست. همانطور که بر اساس دستگاه محاسباتی خداوند میتوان گفت: «تو نیکی میکن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز»، بر اساس نظام هوشمند طبیعت نیز میتوان از نظام جزا و مکافات طبیعی در همین دنیا گفت. نازکشی، آموزهٔ بزرگ طبیعت و امری تجربی است؛ یعنی طبیعت به هرکسی که قدرت نازکشی داشته باشد، به عیان نشان میدهد که نازکشی وی را بازپس خواهد داد و این همان نتیجه قانون جذب است. گفتیم عملکرد قانون جذب به این شکل است که پدیدههای مشابه همدیگر را جذب میکنند. صاحبان انرژیهای مثبت، یکدیگر را خواهان میشوند و از هم انرژی میگیرند. صاحبان ناراحتی، تشویش، عصبانیت، دلخوری، کینه و غم نیز انرژیهای منفی خود را به نظام مشاعی عالم میدهند. نظام مشاعی طبیعت هوشمند نیز در برابر هر دو نوع ارتعاش، از خود واکنش نشان میدهد و مشابه همان را به فرد حواله و بازگشت میدهد. از این نظر که ارتعاشات انرژی هر پدیدهای، باعث جذب انرژی همفرکانس به سوی خود میشود، باید بهصورت پیوسته انرژی، افکار و احساساتی را از خود بروز دارد که خواسته واقعی فرد میباشد و میخواهد آن باشد. در قانون جذب گفته میشود: احساس خوب، پدیدآورنده اتفاقات خوب است. اما این احساسات بر اساس نظام مشاعی عالم رخنمون میگردند؛ یعنی در مورد قانون جذب نمیتوان گفت هر آن چیزی که میخواهیم به ما داده میشود، بلکه تنها چیزی که در فرکانسش قرار داریم به ما داده میشود. بنابراین، فرکانسهای انرژی هر فردی باید با هر آنچه خواهان آن است، هماهنگ باشد، تا در طنین انرژیهای مشابه، قدرت خود را برای وصول به آن، مضاعف کند.
از نازکشی میگفتیم. نازکشی، سبب میشود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند. انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچهای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف مییابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک میشود. داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل میشود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حقتعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان میباشند. امیرمؤمنان علیهالسلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشتهاند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور میکند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه میکند و به کودک یتیم، سواری میدهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله میزند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرتهای باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهانشان استفادهای نداشتهاند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام نمونههای فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آنچه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.
به هر روی، نازکشی، بدون عشق ممکن نیست و داشتن قدرتهای باطنی، منوط به آن است. کسیکه ناز حقتعالی (بلایای او) را میخرد؛ کسیکه میتواند ملایکهٔ الهی را ناز کند؛ کسیکه با مؤمنان گرم میگیرد؛ کسیکه خریدار ناز اولیای الهی میشود؛ کسیکه ناز خاک، سنگ، مورچه، گیاهان، درختان، گلها و خارها را میکشد؛ کسیکه با لباس و وسایل خود به مهربانی رفتار میکند؛ چنین کسی صاحب قدرت باطنی میشود. کسیکه نازکشی پدیدهها را دارد، به کفش خود حرمت میگذارد و آن را با احترام برمیدارد و با احترام و با گرفتن اجازه از او، میپوشد و از آن استفاده میکند. چنین کسی در گامهای خود، زمین را ملاحظه میکند.
به صورت کلی، هر امر مرتبط با عالم معنا و متافیزیک، بر سه پایهٔ یادشده ـ یعنی نماز، نیاز (توان انفاق و ایثار)، و ناز ـ استوار است. کسیکه عبادت دارد، به همان تناسب، باید نیازهای خود و پدیدههای عالم را برطرف کند. شیر دادن به حیوانی بیپناه و بزرگ نمودن آن، رسیدگی به خوراک مورچههای بیابان و حشرات دیگر ـ همچون سوسک و کرم ـ یا گُلها و درختان و بوتهها و تمیز کردن جاده یا پاک کردن باغچه یا شستن توالت، یا سفت کردن میخی که سست شده است یا تمیز کردن میزی که کثیف شده است یا تعمیر کردن جادهای که خراب گردیده است یا رسیدگی به کسیکه بیمار است و برطرف کردن نیاز وی، توان باطنی را بارور میسازد.
داشتن توان ناز کشیدن از خداوند و پدیدههای او، از نماز (عبادت) و نیاز (برات و انفاق مالی) مهمتر است. این کار، از ایثار بالاتر و سختتر میباشد. ناز کشیدن، بسیار سنگینتر از نماز و نیاز میباشد. نماز، عبادت و ذکر برای توجه به حقتعالی و برقرار کردن ارتباط با خداوند است و نیاز و برات، برای حرمت گذاشتن به پدیدهها و رفع نیاز آنهاست در چهرهٔ حقی؛ اما ناز کشیدن، امری پنهانی و غیبی است که در سلوک و سلسله مراتب معرفت، بالاتر از آن نمیباشد. ناز کشیدن، اوج توحید و وحدت میباشد. کمک کردن به پدیدهای «نیاز» است و نوازش کردن او، ناز کشیدن از آن میباشد. گاه به پدیدهای حرمت گذاشته میشود، ولی آن پدیده ناز ندارد؛ اما برخی هستند که حرمت را با بیحرمتی میشکنند و توان کشیدن ناز آنان در این حالت، خیلی مهم است. کشیدن ناز خصم به لطف الهی، بسیار سنگین است و بالاتر از ایثار میباشد و به عشق میرسد. در سیرهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، نازکشیدن از خصم آمده است. کسیکه هر روز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را اذیت و آزار میکرد و خاکستر به سر و روی آن حضرت میپاشید، وقتی چند روز برای اذیت و آزار نمیآید، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پیجوی وی میشود و چون بیمار بوده است، به عیادت وی میرود. این عیادت، کشیدن ناز دشمن بوده است.
کشیدن ناز تمامی پدیدهها از عالی و دانی، به لطف خالقی که دارد و برای خدای آن، بیمنّت و بدون آنکه ظهور و بروزی داشته باشد، چهرههای بسیار متنوعی دارد و نیاز به شناخت ادب برخورد با پدیدهها دارد. برای مثال، میتوان روی صندلی نشست با انداختن خود بر روی آن؛ اما در سیستم نازکشی از پدیدهها، پیش از نشستن، به صندلی توجه میکند، به آن سلام میدهد و با اذن مینشیند. کارگری تیشهای را میاندازد؛ درحالیکه باید حرمت آن را نگاه بدارد و ناز آن را بکشد. نباید چیزی را پرت کرد، که بیحرمتی است. انگشتری را باید با احترام به دست کرد و با احترام از دست بیرون آورد و در جای مناسب گذاشت. توجه به این نکات ریز و ظریف، عالیترین مرحلهٔ کمال است. بیاحترامی به پدیدهها و به لباس و دیگر متعلقات، شِکوه و شکایت و مصیبت در پی دارد. باید خیر و عشق خویش را نثار پدیدهها ساخت. داشتن نیاز، از باب احتیاج پدیدههاست؛ ولی در کشیدن ناز، پدیده نیازی ندارد و از باب قرب، معرفت و عشق آورده میشود.
هر پدیدهای نوعی ادب برخورد و نوعی معاشقه دارد. گذاشتن چیزی بر روی کتاب، نوعی بیادبی به اوست. همچنین است گذاشتن چیزی بر نانی که در سفره میباشد. کسیکه توان کشیدن ناز پدیدهها را دارد، هرچیزی را در جای خود میگذارد و ظلم و تجاوز و بیعدالتی و اجحاف از او برداشته شده است. او کاسه را روی کوزه نمیگذارد و همهٔ پدیدهها را هوشمند و آگاه و طاهر و مطهر مییابد. البته کشیدن ناز نباید با اجحاف به هیچ پدیدهای ـ از جمله اعضای خود ـ همراه شود. اینکه کسی پای خود را به اعتبار اینکه در مقابل حقتعالی است، دراز نمیکند، ظلم به پای خویش میآورد و آن را فاسد میسازد و باید همان را برای خداوند و به لحاظ ناز کشیدن از آن در چهرهٔ حقی، دراز کرد. ریاضتهایی که اجحاف و ظلم به نفس در آن است، از همین باب، اشکال دارد. باید بهترین نوع خواب و خوراک را داشت؛ اما همراه با ناز کشیدن نسبت به مخلوقات الهی. اگر لباسی کهنه میشود، نباید آن را مانند آشغال دور انداخت. دین هم با بدن آدمی با حرمت رفتار میکند و از باب ناز کشیدن از بدن است که دستور به دفنِ همراه با احترام آن داده است. ناز خدا و ناز خَلق خدا را باید کشید که نازپروردهٔ حق است. اینکه قاشق را بردارید و به بندهای بیمار غذا بدهید و اینکه کفش کسی را جفت کنید و اینکه در برابر دیگری، بلند شوید و اینکه دست دیگری را در دست خود بگیرید، تمامی محبت به حقتعالی است. ناز اهل ناز را باید خرید که خریدن ناز آنان قرب میآورد و ملاحظهٔ بدیهای بدها را بهخاطر خدا داشتن، بلکه لطف کردن به آنان به جای بدیهایی که داشتهاند، و دوستداشتن همه و پرستیدن عالم هستی، در واژهٔ «ناز» اعتبار میشود. میشود ناز تمامی حیوانات جنگل را کشید. میشود به حال مشکلات عموم افراد اندیشید. میشود ناز دریاها و اقیانوسها و پدیدههای آنان را کشید. ناز اموات، یتیمها، صغیرها و بیمارها را میشود کشید. در زلزلهٔ بم، پسربچهای هشت نه ساله، برادر چهار یا پنج سالهٔ خود را بغل کرده بود و به او محبت میکرد و از او چه نازی میکشید. ناز کشیدن از پدیدهها ویژهٔ انسان است؛ اما دیگر پدیدهها، هم عبادت (نماز و تسبیح) و هم نیاز را دارند؛ چنانچه حیوانات به بچههای خود غذا میرسانند.
باید حرمت اشیا را داشت. حرمت ریگهایی که در بیابانها هستند و ماسههایی که در باد سرگردان میباشند؛ حرمت دریا و پدیدههای آبی، حرمت حیوانات بیابانی، حرمت بیمارهایی که در بیمارستانها احساس تنهایی و غربت دارند! حرمت زندانیانی که در بندها و سلولها گرفتارند. یاد کردن از آنان و داشتن حس دردی که آنان دارند، نوعی ناز کشیدن از این پدیدهها میباشد. ناز کشیدن، یعنی توجه به مخلوقات الهی. توجه ذهنی یا یادکرد از آنان با یک تماس تلفنی! داشتن حس درد فقر و ضعفی که بینوایان دارند. مسلمانی یعنی در اندیشهٔ دیگران بودن و اهتمام داشتن برای رفع مشکل آنان. یعنی نداشتن کینه نسبت به هیچ پدیدهای! یعنی صفا داشتن و صفاکردن و داشتن معرفت در برابر تمامی پدیدهها؛ حتی دشمنان معاندی که بغض و حقد و عناد دارند.
توان ناز کشیدن همسر و فرزندان نیز بسیار مهم است. باید عشقی را که همسر در تهیه و پخت غذا به کار برده است دید و ناز او را با خوردن بااشتها و خوشمزهٔ غذایی که به عشق درست کرده و صفا در آن ریخته است، خرید.
سیکه به نماز و نیاز و ناز میافتد، صفات خَلقی از او میریزد و صفا و عشق و معرفت از او تازه میشود. باید ناز مخلوقات را کشید و حرمت آنان را نگه داشت. کسیکه حرمت پدیدهها را نگه نمیدارد، نمیتواند ناز آنان را بکشد. توان کشیدن ناز بعد از توان نگاه داشتن حرمت آنان میباشد.
باید همراه پدیدهها شد و با آنان همدل و همراز گردید و عاشق تمامی آنها گشت و این رکن بنیادین قانون جذب است. چنین کسی دلش برای گیاهان، درختان و ریگهای بیابان تنگ میشود و غربت و انکسار آنان آزارش میدهد. وی نسبت به هرچیزی و هرکسی میتواند صفا، صدق و صمیمیت داشته باشد. وی با هرچیزی از باب عشق وارد میشود. اهل معرفت و عشق هرچیز و هرکسی را که میبینند، گمانشان این است که اوست! آنان ناز هر مخلوقی را به اندازهٔ ناز خداوند میکشند و هیچکس را کوچکتر از خدا و کمتر از او نمیدانند؛ زیرا هر پدیدهای را ظهور خدا یافتهاند. آنان حتی ناز نفْسِ خویش را میکشند و به خود، حرمتی عجیب دارند؛ حرمتی که الفاظی برای بیان آن نیست! آنان خوبخور و خوشخور و خداخور میگردند!
کسی صاحب قدرت میگردد که برای نماز تمرین داشته باشد و برای نیاز، دستی دهنده، و برای ناز، خاک و مهربان شود. فرد متکبر، خشک و خشن یا مُمسِک و بخیل یا کاهل در عبادت، هیچگاه صاحب قدرت باطنی نمیشود و در فرکانس قدرتها و انرژیهای باطنی قرار نمیگیرد و چنین کسی دیگر باطنی صافی ندارد تا اندیشهای صافی بیابد و قدرت بر تفکر نمییابد، تا چه رسد به آن که بخواهد بر پایه قانون جذب، بیندیشد تا بشود.
به هر روی، بر اساس این سبک، باطن پرورش بهتری جهت جذب انرژیهای مثبت مییابد و از تصورات منفی و نگرانیها دور میشود و با قرار گرفتن در مختصات مثبتاندیشی، قدرتهای خیر و انرژیهای مثبت را برای تعالی خود به خویش میگیرد. البته باید گفت بر اساس همین قانون: افراد حرفهایی را میشنوند که در فرکانس آن قرار دارند. اگر به شخصی که در فرکانس فقر است، هر قدر هم ایدههای ثروتآفرین داده شود، به هیچ عنوان در شرایط فیزیکی شنیدن آن قرار نمیگیرد و قادر به شنیدن آن نیست که بخواهد اقدامی کند و حتی اگر هم در این شرایط قرار گیرد، قدرت درکش را ندارد.
قانون جذب میتواند افراد را به خواسته اصلی و بنیادین آنان برساند، اگر اصول و قواعد آن به صورت علمی و آگاهانه دانسته و عملی شود.
از دیگر قواعد مهم قانون جذب و مثبتاندیشی، رعایت اصل «زندگی در حال» است. این اصل مبتنی بر اصل جنبش تمامی پدیدهها و ارتعاش آنهاست. وقتی همه چیز در حال حرکت است، همه چیز روندی رونده دارد و بنابراین، نقش و توان یا انرژی خاص هر پدیده را در همان زمان حال آن میتوان دریافت. بنابراین در هر زمان، برای همان زمان باید بود و چون تنها زمان حال در قدرت فرد میباشد، باید برای زمان حال در حال بود و هیچ گاه حال را به گذشته یا آینده نیامیخت. به تعبیر عرفانی، در هر تجلی، باید همان جلایی را که از آن انتظار است، دنبال کرد و در پی امور دیگر نبود که دستیافتنی نیستند. حفظ این اصل سبب میشود پدیدهها با یکدیگر خلط نشوند و همانگونه که آن پدیدهها در حال هستند، فرد در ذهن خود نیز در حال باشد و شباهت خود را با آنان بیشتر سازد و بهره جلایی از آنان ببرد.
برای دریافت حال هر پدیده و جلایی که به سرعت در حال شدن است، باید قدرت تمرکز اندیشه و استجماع داشت. فصل مقوم ارادهٔ قوی، داشتن «قدرت استجماع» است. نفس برای رسیدن به خواسته خود، توان چیرگی بر خویش را ندارد، کمحوصله است، زود خسته میشود، هدف را فراموش میکند و دلش بهانهٔ این لذت و آن خواهش را میگیرد. برای غلبه بر چنین حالاتی باید تمامی توان نهفته در خود را جمع نمود و آن توان نهفته را که به شکل پتانسیل در درون آدمی وجود دارد آزاد نمود و مدد انجام کار قرار داد. «استجماع» برایند تجمع نیروهای پراکندهای است که میتوان آن را اندک اندک گرد هم آورد. نوپای متشبه به خودی خود توانی ضعیف و محدود دارد و بدون حصول نوعی انرژی متراکم و مضاعف نمیتواند خود را به کاری آنگونه که بایسته است و موجب بر شدن وی به عالم فرامادی و نیروهای آن میگردد پیوند دهد و این انرژی لازم را تنها با استجماع میتوان به دست آورد. استجماع برای برقراری توازن با حرکت، ارتعاش و سیر سریعی است که عوالم خلقت و آفرینش در حال انجام است. ما غافلیم از این که حتی خداوند حقیقتی است با حیات ذاتی که در حال سیر و جنبش است، نه یک مفهوم صرف و کسی که قصد رسیدن به نیروهای فرامادی و باطنی و معنوی را دارد، باید با مدد گرفتن از استجماع، خود را به این نیروهای پایانناپذیر که با سرعت نامحدودی حرکت میکنند ارتباط دهد تا بتواند سرعت سیر خود را با سرعت سیر موجود در آفرینش هماهنگ سازد و با اتصال وی به ماورای خلقت از نیروی آن بهره برد.
ما نوشتار حاضر را با بیان یکی دیگر از قواعد بسیار مهم قانون جذب به پایان میبریم. حاکم در درستی شباهتها و مسانختهای باطنی و همسانگراییهای حقیقی «رؤیت نخست چشم» آدمی است. از قدرت های نهفته در چشم، توان قضاوت درست آن در نگاه نخست می باشد. با نگاه نخست به افراد، آنچه در نهاد بیننده می نشیند، قضاوت هایی است که او بدون پیرایه نسبت به دیده شده دارد. از این توان ارزشمند و بی نظیر چشم ، باید برای انتخاب دوست، رفیق و به ویژه همسان گزینی و یافت کفو برای ازدواج بهره برد. سازگاری و تفاهم به معنای علمی آن به راحتی پیش نمیآید و نخست تفاهم در خصوصیات روحی و حالات روانی را لازم دارد و سپس تناسب در اندام و ویژگیهای جسمی را میطلبد. همسانی در خصوصیات روح با معیار نگاه نخست چشم و قضاوت اولین دیده ممکن می گردد.
حس بینایی در تأثیر بر باطن، چنان قوی عمل مینماید که گاه نگاه کردن به فردی بینماز یا کسی که حرامی را مرتکب شده است، ذهن آدمی را به انباری از آلودگی تبدیل مینماید. ضمن آنکه برخی از آلودگیهایی که با نگاه به ذهن وارد میشود، با هیچ بلا و مصیبتی پاک نمیگردد و تمرینهای سخت و دردناک برزخی است که میتواند جراح جان آدمی شود و آن آلودگی را در دورهای طولانی از عذابهای برزخی از نفس بزداید. این امر کنترل نگاه چشم را میطلبد و باید آن را از هرزگی پاس داشت. (ر. ک : شگفتیهای چشم ، نگاه و اشک) این مقاله بر پایه آرای فلسفی و عرفانی استاد محمدرضا نکونام نوشته شده است.