وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

منطق | مغالطات غیرصوری

طبقه بندی مغالطات

اگرچه اغلب متون منطقی حاوی بحثهایی از مغالطات اند، اما این بحثها به نحوی همگون و یکسان صورت نپذیرفته است و هیچ گونه دسته بندی جامع ومورد قبولی از مغالطات وجود ندارد. البته این وضعیت تعجب آور نیست. همان گونه که منطقدان مدرن لوائل دمورگان نیز گفته : چیزی به نام طبقه بندی شیوه هایی که بشر را به خطا می اندازد وجود ندارد، و امکان تحقق چنین چیزی نیز شدیدا مورد تردید و شک است.

واژه «مغالطه» دارای کاربردهای مختلفی است. یکی از موارد استعمال شناخته شده، اصطلاح مزبور عبارت است از بیان هر نوع اندیشه یا عقیده نادرست همانند این مغالطه که : «هر انسانی درستکار است.»

اما منطقدانان این واژه را در معنایی أخص و أضیق از معنای پیشین به کار می برند و آن عبارت است از خطا در اقامه دلیل و برهان. معنایی که از این پس واژه مغالطه را در مورد آن به کار خواهیم بست، نحوه معینی از استدلال نادرست است.

از آنجا که هر مغالطه شکلی از استدلال نادرست است، در مورد دو استدلال مختلف می توان گفت که شامل مغالطه واحدی هستند. البته نادرستی برخی از این استدلالها چنان آشکار و واضح است که هیچ کس را گمراه نمی سازد. در مطالعات منطقی مرسوم است کلمه مغالطه بر براهینی اطلاق شود که اگرچه نادرست اند، اما از نقطه نظر روانی اغوا کننده اند.

بنابراین ما مغالطه را به عنوان نوعی از استدلال تعریف می کنیم که ممکن است درست به نظر رسد، اما با بررسی دقیق معلوم می شود که درست نیست. مطالعه چنین استدلالهایی بسیار سودمند است چرا که شناخت و فهم آنها به ما کمک می کند تا دچار خطا و فریب نشویم. همیشه اخطار پیش از وقوع خطر، موجب تجهیز در برابر آن است.

علی رغم توصیه دمورگان مبنی بر جدی نگرفتن طبقه بندی مغالطات، ما معتقدیم که می توان آنها را به روش ذیل دسته بندی نمود.

در ابتدا مغالطات به دو دسته عمده تقسیم می شوند : مغالطات صوری (Formal Fallacies)و مغالطات غیر صوری (Informal Fallacies).

مغالطات صوری اغلب در ارتباط با الگوهای معتبر انتاج مورد بحث قرار می گیرند که با آنها شباهتی ظاهری دارند. ما بررسی این نوع از مغالطات را به فصل آینده موکول می کنیم. در این فصل به بحث پیرامون مغالطات غیر صوری می پردازیم. یعنی همان خطاهایی که به خاطر بی دقتی و عدم توجه به موضوع مورد بحث و یا به جهت انحراف ناشی از وجود ابهام در زبانی که برای ساخت صوری دلیل به کار برده ایم، به استدلال ما راه یافته و بدان گرفتار گشته ایم. می توانیم مغالطات غیر صوری را به دو دسته، مغالطات ربطی (Fallacies of Relevance) و مغالطات ابهامی (fallacies of Ambigvit)تقسیم نماییم. در اینجا هیچ کوششی برای جمع آوری همه مغالطات نخواهیم کرد و تنها به هجده قسم مغالطه غیر صوری می پردازیم که رایجترین و فریبنده ترین انواع مغالطات اند.

ارسطو در کتاب ابطالهای سفسطی (Sophistical Refutations) خود تنها سیزده نوع مغالطه را ذکر کرده است. فیرن ساید (W. Ward Fearnside) و هولتر (William B . Holther)در کتابشان موسوم به مغالطه (Fallacy, 1959) پنجاه و یک نوع مغالطه را شرح و توضیح داده اند. تا آنجا که معلومات من اجازه می دهد جامعترین یا لااقل حجیمترین فهرست از مغالطات توسط فیشر David Hackett) Fischer) در کتاب مغالطات مورخین (Historians, Fallacies, 1970) ارائه شده است. شمار مغالطات در فهرست این کتاب به 112 عدد می رسد اما مغالطاتی که وی در متن کتاب مورد بحث قرار داده بیشتر از این تعداد است. هامبلین (C.L.Hamblin) در اثر خویش به نام مغالطات (Fallacies, 1970) به بحثی تاریخی، انتقادی و نظری پرداخته است. د ربخش «نهاد و طبقه بندی مغالطات» The Nature and) classification of fallacies) از کتاب مغالطات غیر صوری (Informal logic) اثر کاهان (Howard Kahane)نقدی پر مایه از شیوه های معمول در طبقه بندی مغالطات صورت گرفته است. مطالعه کتب فوق به تمام کسانی که می خواهند به بررسی عمیق مغالطات بپردازند توصیه می شود.

الف : مغالطات ربطی

اولین گروه از مغالطات مورد نظر عبارت است از مغالطات ربطی. وجه اشتراک تمامی استدلالاتی که مشتمل بر مغالطه ربطی هستند، آن است که مقدمات آنها هیچ ربط منطقی به نتایج ندارند و به همین جهت نمی توانند صدق و صحت آن نتایج را اثبات نمایند. البته مراد از «عدم ربط» در اینجا بیشتر ربط منطقی است تا روانی، زیرا چنانچه ارتباط روانی میان آنها نباشد، اصلاً قابلیت اغواگری یا درست نمایی نیز نخواهند داشت. اینکه چگونه ارتباط روانی با ربط منطقی خلط می گردد، در بعضی موارد با اشاره به این حقیقت تبیین می شود که زبان می تواند هم به گونه احساسی هم به نحو اخباری، احساساتی همچون ترس، ترحم، هیجان یا درد را برانگیزد.

به تعدادی از انواع خاص «استدلالات نا مربوط» از دیرباز نامهای لاتین اطلاق گردیده است. برخی از این نامها مانند (Ad Hominem) اینک بخشی از زبان انگلیسی شده است. اما مغالطات دیگری هم هستند که از معروفیت کمتری برخوردارند. ما در این کتاب تعداد اندکی از این مغالطات را مورد بحث قرار می دهیم. اینکه چگونه این مغالطات با وجود نادرستی منطقی در بعضی موارد می توانند اغوا کننده باشند، بیشتر از طریق عملکرد احساسی آنها در جلب نظر و پذیرش نتایج، قابل توضیح می باشد تا فراهم آوردن زمینه و شرایط صدق و درستی نتایج.

1 – مغالطه توسل به قدرت (Argumentum ad Baculum (Appeal to force)

این مغالطه زمانی صورت می گیرد که شخص برای قبولاندن نتیجه به زور یا تهدید توسل جوید. و این معمولاً هنگامی است که ادله یا براهین عقلی ناکام گشته اند. مغالطه توسل به زور را می توان در این جمله خلاصه نمود : «حق با قدرت است» (Might Makes Right). تهدید به کار برد زور برای مطیع ساختن رقبای سیاسی، مثالهایی از این نوع مغالطه را در زمان معاصر تشکیل می هد. کاربرد دیگر شیوه های غیر عقلی در ترسانیدن افراد ممکن است بسیار ظریفتر از استفاده آشکار از اردوگاهها یا گروههای ترور باشد. لابیگر پارلمان (the Lobbist) زمانی که به نماینده ای یادآوری می کند که وی سخنگوی هزاران رأی دهنده در حوزه انتخاباتی یا نماینده افراد بی شماری است که بالقوه از مساعدت کنندگان مالی حزب اند، در واقع از این نوع مغالطه استفاده جسته است.از نظر منطقی چنین ملاحظاتی که لابیگر با گوشزد کردن آنها تلاش در تأثیر بر نحوه قانونگذاری می کند، در تقنین قانون و اعتبار آن هیچ گونه اثری ندارد. اما متاسفانه این مغالطات در بسیاری موارد متقاعد کننده اند. در مقیاس بین المللی مغالطه «توسل به زور» به معنی جنگ یا تهدید به جنگ است. مثال جالب و در عین حال وحشتناک تمسک به زور در سطح جهانی، گزارشی است از هری هاپکین Harry Hopkins)) از ملاقات سران سه گانه در کنفرانس یالتا که در آستانه پایان یافتن جنگ جهانی دوم تشکیل گردید. بر طبق این گزارش چرچیل به سایر سران می گوید : پاپ مواردی را به عنوان عملکردهای مناسب و مفید پیشنهاد نموده و استالین برای نشان دادن عدم موافقت خویش با پیشنهاد پاپ می گوید : فرمودید پاپ برای مبارزه جهت به کرسی نشاندن پیشنهاداتش، چند لشکر در اختیار دارد؟

2 – مغالطه تشنیع و اهانت بر طرف (Argumentum ad Hominemcabusive)

این مغالطه و مغالطه بعدی اقسام مغالطه (Argumentum ad Hominem) را تشکیل می دهند. معنای لغوی عبارت (Argumentum ad Hominem)، «دلیل خطاب به شخص» می باشد. از این معنی لغوی می توان دو تفسیر مختلف ارائه داد که ارتباط میان آن دو بعد از بحثهای جداگانه مربوط به هر یک تبیین خواهد شد. بر مبنای تفسیر اول از این مغالطه می توان آن رابه عنوان تشنیع و توهین تعریف نمود. این مغالطه زمانی صورت می گیرد که به جای تلاش در جهت ابطال صدق و درستی اظهارات شخص، خود وی را مورد هجوم و حمله قرار دهیم و مثلاً در باب قابل اعتماد نبودن فلسفه بیکن (Bacon)چنین استدلال کنیم که وی به خاطر تقلب و نادرستی از مقام و منصب خویش بر کنار گردیده و چنین استدلالی مغالطی است، زیرا شخصیت فردی یک انسان از نظر منطقی هیچ ربطی به درستی یا نادرستی آنچه می گوید یا صدق و کذب استدلالهایش ندارد. اینکه بگوییم پیشنهاداتی بد هستند یا اظهاراتی دروغین می باشد، به این دلیل که توسط تندروهای- راست یا چپ- صورت گرفته اند، گفتاری مغالطه آمیز و موردی از مغالطه تشنیع بر طرف می باشد.

گاهی گفته می شود که چنین استدلالی «مغالطه تکوین»(Genetic Fallacy) است، زیرا شخصی را که منشأ پیدایش و تکوین موضع مخالف می باشد، به جای اظهاراتش مورد حمله قرار می دهد.

اینکه این نوع از استدلال نامربوط ممکن است گاهی متقاعد کننده باشد به دلیل فرایند روانشناختی انتقال معنی است. هنگامی که احساس رد و انکار نسبت به یک شخص تحریک گردد، چه بسا زمینه عواطف را در نوردد و به مخالفت با آنچه آن شخص می گوید تبدیل شود. اما چنین ارتباطی میان مقدمات و نتیجه، تنها ارتباط روانی است نه منطقی. حتی شریرترین مردمان هم ممکن است حرف حق بگوید یا استدلال صحیح انجام دهد. مثال قدیمی این مغالطه مربوط به مراحل محاکمه در کشور انگلستان است. در دادگاههای این کشور جریان محاکمه میان دستیار وکیل و وکیل تقسیم می شود. دستیار وکیل، موارد داوری را برای دادگاه مهیا می سازد و وظیفه وکیل نیز ارائه دلیل یا دفاع است. عادتا همکاری و تعاون میان این دو دسته تحسین برانگیز است اما گاهی اوقات مطلوب نیست. در یکی از این موارد وکیل تا روز محاکمه به واسطه اعتماد بر کار دستیار یعنی رسیدگی به مورد دفاع و آماده ساختن گزارشی خلاصه پیرامون آن، نسبت به مورد کاملاً بی خبر ماند. هنگامی که وکیل یک لحظه پیش از شروع محاکمه به دادگاه رسید و خلاصه گزارش را که توسط دستیار تهیه شده بود در دست گرفت، با تعجب از نازکی و کم حجمی گزارش آن را باز نمود و این جمله را در آن خواند :

«مسئله مهمی نیست، وکیل مدعی را مورد تشنیع قرا ربده»

3 – مغالطه استناد به وضعیت مخاطب(Argumentom ad Hominem (circumstantial)

تفسیر دیگر مغالطه (Argumentum ad Hominem) مربوط به رابطه بین عقاید شخص و اوضاع و شرایط او است. وقتی دو تن با یکدیگر بحث می کنند ممکن است یکی از آن دو نسبت به این پرسش که آیا نظر طرف مقابل درست است یا نه بی اعتنا بماند و به جای آن به دنبال این باشد که مخالف وی باید به این دلیل که دارای وضعیت و موقعیت خاصی است نظر او را بپذیرد. مثلاً اگر رقیب شخصی یک کشیش باشد، ممکن است وی چنین استدلال کند که فلان پیشنهاد معین باید پذیرفته شود، زیرا انکار آن با کتب مقدس ناسازگاری دارد. چنین دلیلی درستی مطلب را اثبات نمی کند وتنها موجب می شود که شخص خاصی به دلیل اوضاع و شرایط ویژه ای که دارد- در این مثال آن اوضاع عبارت است از وابستگی مذهبی- آن را بپذیرد. یا اگر رقیب و طرف شخصی فرضا یکی از اعضای حزب جمهوریخواه باشد، این فرد ممکن است به جای اثبات صدق یک قضیه معین چنین بگوید: این عضو حزب جمهوریخواه باید مطلب را تصدیق کند فقط به این دلیل که مطلب مذکور توسط اصول حزب مورد تأیید می باشد. مثال قدیمی این نوع مغالطه مربوط به شکارچی است که از سر تفریح و سرگرمی با کمال بیرحمی به کشتار حیوانات بی دفاع می پردازد و چون مورد انتقاد قرار می گیرد جواب می دهد: خود شما چرا از گوشت گاوهای بی گناه تغذیه می کنید؟ در اینجا این شکارچی دچار مغالطه سوء استفاده از وضعیت مخاطب شده است و البته د رصدد نیست تا اثبات کند که قربانی کردن حیوانات برای لذت جویی کاری درست است، بلکه دلیل او این است که این عمل نباید مورد تقبیح قرا گیرد، صرفا به خاطر وضعیت و شرایط ناقدان که در این مثال، هیچ یک گیاهخوار نیستند.

واژه (tu quoque) به معنای «خودت هم همین گونه ای» گاهی اوقات در مورد این مغالطه به کار می رود. چنین استدلالهایی واقعا دلیل و مدرکی مناسب جهت اثبات صدق نتایج خویش فراهم نمی آورند، بلکه این استدلالها فقط به این جهت صورت می گیرد که طرف را به خاطر شرایط خاصی که دارد ناچار به پذیرفتن نتیجه کند. این چیزی است که غالبا این نحوه استدلالها در پی آن هستند و معمولاً هم موجب قبولاندن نتیجه می شوند.

در بند پیشین، چگونگی استفاده از مغالطه «استناد به وضعیت مخاطب» را برای وادار کردن او به پذیرش نتیجه توضیح دادیم. این نوع استدلال همچنین برای رد و انکار نتیجه مورد تایید خصم نیز به کار می رود و آن زمانی است که چنین استدلال شود که : نتیجه ای که خصم بدان اعتقاد دارد بیش از آنکه بر مبنای دلیل یا مدرک باشد، اوضاع و احوال او به او تحمیل و تلقین کرده است. مثال چنین موردی این است که کارخانه داری معتقد به حمایت از صنایع داخلی باشد و برای تحقق چنین حمایتی، مالیات بستن بر اجناس وارداتی را توصیه و مدلل کند و شخصی استدلال وی را چنین مورد انکار قرار دهد که از یک کارخانه دار باید به طور طبیعی انتظار داشت که از چنین مالیاتی طرفداری کند، در اینجا منتقد مرتکب «مغالطه سوء استفاده از موقعیت طرف» گشته است.

اما فهم ارتباط میان مغالطه «تشنیع» و مغالطه «استناد به موقعیت طرف» که هر دو از اقسام (ArgumentumadHominem) هستند، زیاد مشکل نیست. استناد به موقعیت را می توان به عنوان یکی از موارد خاص تشنیع در نظر گرفت. در اولین کار برد استناد به موقعیت، افرادی را که با نتایج شما مخالف اند، متهم به تناقض در عقایدشان یا در فعل و قولشان می کنید. این کار ممکن است به عنوان سرزنش یا عیبجویی لحاظ گردد. در دومین کاربرد توسل به موقعیت، رقبای خود را متهم می سازید که تعصبات بی مورد دارند و دلایل آنها صرفا در جهت معقول ساختن نتایجی است که مربوط به منافع شخصی آنهاست. چنین اتهاماتی قطعا تشنیع آنهاست. کاربرد دوم از استناد به موقعیت را گاه، به دلایل روشن، «گل آلود کردن آب» (Poisoningthe well) نیز نامیده اند.

4 – مغالطه استناد به جهل: (ArgumentumadIgnorantiam (Argument form Ignorance)

در این مغالطه چنین استدلال میشود که مثلاً: اشباح و ارواح باید وجود داشته باشند، زیرا هیچ کس تا به حال نتوانسته اثبات کند که آنها وجود ندارند. ارتکاب مغالطه استناد به جهل وقتی صورت می گیرد که شخصی استدلال نماید که یک قضیه درست است تنها به واسطه این اصل ساده که کذب آن اثبات نشده است. یا استدلال کند که یک قضیه کاذب است زیرا صدق آن اثبات نشده است. اما کاملاً روشن است که جهل ما نسبت به چگونگی اثبات یا رد یک قضیه، نه صدق آن را اثبات می کند و نه کذب آن را. این مغالطه اغلب در ارتباط با موضوعاتی مثل پدیده های روحی، تله پاتی یا موارد شبیه آن صورت می گیرد که هیچ دلیل قاطع و روشنی در جهت اثبات یا ابطال آنها وجود ندارد. عجیب آنکه اغلب مردمان روشنفکر به این نوع مغالطه تمایل دارند و مثلاً بسیاری از دانش پژوهان کذب ادعاهای مربوط به ارواح یا تله پاتی را به این دلیل ساده مستدل می سازند که صدق آنها تا به حال اثبات نشده است.

علی رغم آنکه این گونه استدلال در بیشتر حالات مغلطه آمیز است، اما باید خاطرنشان ساخت در یک حالت خاص چنین استدلالی مغالطی نیست و آن مورد مربوط به دادگاه قانون است. زیرا در دادگاه قانون، اصل مرجح و مقدم آن است که شخص تا زمانی که جرمش اثبات نشده، بی گناه تلقی می شود. مدافع می تواند به صورت قانونی ادعا کندکه در صورتی که دادستان جرم را ثابت نکند، همین موجب حکم به تبرئه می شود. چنین ادعایی براساس اصل قانونی خاص مذکور بنا نهاده شده است، ولی در هر صورت با این حقیقت که «استناد به جهل» در سایر حالات، مغالطه است، منافاتی ندارد.

گاهی ادعا می شود که «تشنیع بر طرف» هنگامی که در دادگاه برای ایجاد تشکیک نسبت به گواهی شاهدی به کار رود، مغالطه آمیز نیست. البته این مطلب کاملاً درست است که تردید به شرطی می تواند شهادت شاهد را از درجه اعتبار ساقط کند که بتوان نشان داد شاهد یک دروغگوی حرفه ای است و سوگند دروغ می خورد. در جایی که بتوان چنین چیزی را نشان داد، می توان قطعا از اعتبار و ارزش شهادت ارائه شده کاست. اما اگر کسی به جای آنکه بگوید شهادت شاهد، درستی مورد را اثبات نمی کند، چنین ادامه دهد که گواهی شاهد نادرستی آنچه را که بدان گواهی داده اثبات می کند، استدلالی مغالطی و از نوع استناد به جهل کرده است. این گونه خطاها بسیار رایجتر از آن است که فکر می کنیم. در مورد این مطلب توضیح یک نکته لازم است. در بعضی شرایط براحتی می توان فرض کرد که اگر حادثه معینی اتفاق افتاده بود، مدرکی از آن می توانست توسط بازرسان خبره کشف گردد. در چنین احوالاتی کاملاً معقول است که عدم وجود مدرکی دال بر رویداد آن حادثه را به عنوان مدرکی دال بر عدم وقوع آن تلقی نمود. البته این دلیل در اینجا براساس «توسل به جهل» نیست، بلکه براساس علم ما به این حقیقت است که اگر اتفاق می افتاد معلوم می شد.

برای مثال اگر تحقیقات جدی امنیتی نتواند مدرکی دال بر اینکه آقای × عامل و مأمور بیگانه است ارائه نماید، نباید نتیجه بگیریم که بررسیهای انجام شده چیزی جز جهل و نادانی برای ما به بار نیاورده است. بلکه این بررسیها اثبات میکند که آقای × عامل خارجی نیست. شکست در استنتاج چنین نتیجه ای در بعضی موارد، در واقع روی زشت سکه، کنایه زدن است مثل اینکه شخصی در مورد شخص دیگری بگوید : هیچ مدرکی وجود ندارد که این شخص انسان رذل و پستی است. گاهی نتیجه گیری نکردن به همان اندازه شکست خوردن در استنتاج درست است، که نتیجه گیری غلط.

5 – مغالطه جلب ترحم (Argumentum ad Misericordiam (Appeal to pity))

این مغالطه هنگامی صورت می گیرد که شخصی برای به دست آوردن نتیجه مطلوب، به جلب ترحم و دلسوزی افراد تمسک جوید و این در جایی است که نتیجه باید مبتنی بر واقعیت باشد نه احساسات و عاطفه. چنین استدلالی نوعا در دادگاههای قانون انجام می شود هنگامی که وکیل مدافع واقعیتهای مربوط به مورد را نادیده می انگارد و برای تبرئه موکل خویش سعی در برانگیختن احساس ترحم در هیئت منصفه می کند. کلارنس دارو (Clarence Darrow)وکیل قضایی نامدار، در استفاده از این شیوه استاد بوده است. وی در دفاع از توماس کید (Thomas I . kidd)مأمور اتحادیه کارگران چوب، که به اتهام یک توطئه جنایی تحت پیگرد قرار گرفته بود کلمات ذیل را خطاب به هیئت ژوری ایراد کرد:

«من از شما تقاضا می کنم نه به خاطر توماس کید، بلکه تقاضا می کنم به خاطر صفی طولانی، صفی طویل که از میان سالهای گذشته عبور کرده و به سوی سالیانی که خواهند آمد امتداد یافته است، صفی طولانی از انسانهای غارت شده و پایمال گردیده. من به خاطر مردانی که سحرگاهان پیش از طلوع آفتاب بستر گرم خویش را ترک می گویند و شب هنگام که آفتاب از آسمان رخت بر می بندد به خانه باز می گردند و از حیات، قدرت و تلاش خودمایه می گذارندتا دیگران را به عظمت و ثروت برسانند. از شما تقاضا می کنم به نام زنانی که زندگی خویش را به پای این خداوندگار نوین زر و سیم تقدیم می کنند تقاضا می کنم و به نام کودکان خردسال زنده یا متولد نشده از شما تقاضا می کنم.»(2)

آیا واقعا توماس کید طبق اتهام وارده مجرم است؟ تقاضای دارو به اندازه کافی تحریک کننده بود که افراد معمولی و معتدل هیئت منصفه را وادار نماید تا بررسیهای مربوط به مدارک این جرم و نیز احکام و قوانین را از پنجره به بیرون پرتاب کنند. چنین درخواستی اگرچه ممکن است اغوا کننده باشد، امااز نقطه نظر منطقی استنتاج بی گناه بودن این متهم از آن مقدمات مغلطه آمیز است. البته اینکه د رمواردی از این دست چه چیزی مربوط به شمار می آید چندان واضح و روشن نیست. لذا به عنوان مثال پروفسور هامبلین (C.L. Hamblin) در کتابش موسوم به «مغالطات» بعد از اشاره به کلمات دارو چنین هشدار می دهد :

«این سخنان بیشتر مربوط به یک دادخواهی یا سخنرانی سیاسی می شود تا تصدیق یک قضیه. یک حکم اساسا به عنوان راهنمایی برای عمل ارائه می گردد، اما هنگام عمل بدان، نا مربوط بودن عواملی همچون ترحم یا احساسات، آشکار و واضح به نظر نمی رسد».

یک مثال قدیمی و در عین حال بسیار ظریفتر از «جلب ترحم» را افلاطون در کتاب مدافعات (APology) که ظاهرا دفاعیه سقراط در دادگاه است به این قرار گزارش کرده است :

شاید در میان شما کسی باشد که مرا خطاکار بداند و به این دلیل که چون خویش را با من مقایسه کند و در وضعیتی مشابه من یا حتی کم وخامت تر از آن قرار دهد دریابد که برای نجات خویش از هیچ کاری رویگردان نخواهد بود. به هیئت داوران التماس و لابه خواهد کرد. اشکهای فراوان خواهد ریخت و فرزندان و فامیل و دوستان خویش را به دادگاه خواهد کشاند تا صحنه تکان دهنده و محرک به وجود آورد. اما من که احتمالاً زندگیم در معرض خطر قرار دارد هیچ یک از این اعمال را انجام نداده ام. آری این مقایسه و اختلاف ممکن است درذهن چنین شخصی پدید آید و به همین خاطر احتمال دارد علیه من اقدام کند و از روی عصبانیت ناشی از ناخشنودی نسبت به من، علیه من رأی دهد. اکنون اگر چنین شخصی در میان شما هست البته نمی گویم که حتما هست – من دوستانه به او خطاب می کنم که: دوست من، من یک انسانم ومثل انسانهای دیگر مخلوقی از گوشت و خون هستم نه آن طور که هومر میگوید مخلوقی از سنگ یا چوب، و من هم خانواده دارم آری و نیز صاحب پسرانی هستم. ای مردم آتن سه فرزند دارم که یکی از آنها تقریبا مردی شده است و دوتای دیگر هنوز جوان هستند. ولی من هیچ یک از آنها را برای درخواست تبرئه به اینجا نیاورده ام.

مغالطه «جلب ترحم» گاهی به گونه ای مضحک مورد استفاده قرار می گیرد. چنان که در جریان یک محاکمه، جوانی که متهم به قتل پدر و مادر خویش با استفاده از تبر بوده است، با اینکه مدارک موجود با قاطعیت جرم وی را اثبات می نمود، وی در دادگاه تقاضای ملایمت وبخشش داشت فقط به این دلیل که یتیم شده است.

6 – مغالطه عوامفریبی (Argumentum ad populum)

گاهی این مغالطه را چنین تعریف می کنند :

مغالطه ای که در آن به احساسات مردم یا توده تمسک می شود تا نتیجه ای که از هیچ دلیل و مدرک مناسبی برخوردار نیست تصدیق کنند.

اما این تعریف نسبت به معرّف اعم است به گونه ای که شامل مغالطات استناد به جهل، تشنیع و اکثر مغالطات ربطی دیگر می شود. ما می توانیم تعریف مغالطه عوامفریبی را محدودتر و اخص کنیم و آن را به نحو زیر تعریف نماییم :

این مغالطه عبارت است از تلاش برای به دست آوردن تصدیق جمعی نسبت به نتیجه از راه تحریک نمودن احساسات و هیجانات جمعیتها به جای توسل جستن به واقعیتهای مرتبط.

این مغالطه وسیله ای مطلوب برای تبلیغاتچیان، مبلغان سیاسی و آگهی دهندگان است. این گروه از مردمان با تحریک عواطف عمومی له یا علیه یک مورد خاص، از طی مراحل طاقت فرسای جمع آوری و ارائه دلیل و بحث عقلانی اجتناب می ورزند و از این مغالطه به عنوان یک راه میان بر استفاده می برند. به عنوان مثال اگر طرح یا پیشنهادی حاوی ایجاد یک تغییر و تحول است و نظر آنان برخلاف آن باشد،شبهه «بدعتهای نوظهور» را مطرح می کنند و اصل «نظم موجود» را مورد ستایش قرار می دهند. اما اگر نظر آنان موافق آن پیشنهاد باشد، خود را طرفدار پیشرفت و مخالف تعصبات کهنه و منسوخ نشان می دهند.

آنچه که در این موارد با آن مواجه هستیم عبارت است از کاربرد تبعیض آمیز کلمات بدون هیچ گونه تلاش عقلی برای مستدل نمودن یا تعدیل استعمال آنها. چنین شیوه ای ممکن است با برافراشتن پرچمها، استفاده از دسته کر و موزیک و هر چیز دیگر که بتواند توده مردم را تحریک کند و به هیجان آورد تکمیل شود. استفاده مبلغان سیاسی از مغالطه عوامفریبی به شکل زیبایی توسط شکسپیر، در خطابه مارک آنتونی هنگام مراسم تدفین بر فراز جنازه ژولیوس سزار نشان داده شده است.

می توانیم مغالطه عوامفریبی را در فروشندگان دوره گرد و تهیه کنندگان آگهیهای تجارتی قرن بیستم که به عالیترین درجات هنر تبلیغات دست یافته اند، نظاره کنیم. در اینجاست که تلاشی همه جانبه انجام می شود تا ارتباطهایی میان فرآورده، تبلیغ شده و اشیایی که بسیار مورد پسند ما هستند برقرار کنند. لذا خوردن یک نوع معین از غله و حبوبات به عنوان یک وظیفه میهن پرستانه اعلام می گردد و شستشو با یک نوع خاص از صابون به عنوان یک تجربه هیجان آور توصیف می شود.

قطعاتی از موسیقی سمفونی قبل و بعد از ذکر نام یک خمیر دندان خاص به سفارش سازنده، آن در برنامه های رادیو تلویزیون نواخته می شود. در تبلیغات تصویری، افرادی که از کالاهای مورد تبلیغ استفاده می کنند همیشه لباسی می پوشند یا در خانه ای زندگی می کنند که تصدیق و تحسین مصرف کنندگان را برمی انگیزد. مردان جوانی که در این تصاویر کشیده می شوند و با اشتیاق و شعف از محصولات تبلیغی مصرف می کنند، دارای چشمانی روشن و شانه هایی پهن هستند. و مردان پیر همیشه از افراد مشهور و برجسته اند. زنان همگی باریک اندام، دوست داشتنی و بسیار خوش پوش یا تقریبا بدون پوشش اند.

اگر به یک مسافرت با صرفه علاقه مند باشید یا طرفدار یک مسافرت راحت در جاده های کشور باشید، توسط هر یک از سازندگان اتومبیل مطمئن خواهید شد که محصولات او بهترین اند و وی این مطلب را با استفاده از نمایش اتومبیلهای خویش که توسط دوشیزگانی زیباروی محاصره شده اند اثبات می نماید. تبلیغاتچیان محصولات خویش را فریبنده می سازند و همراه با هر بسته از قرصهای صورتی یا هر بسته کیسه زباله، رویاها و فریبهای حاکی از عظمت و بزرگی را به ما می فروشند. در اینجا اگر تبلیغاتچیان منظورشان این باشد که ثابت کنند محصولات آنان به قدر مطلوب و کافی به وظیفه ظاهری خویش عمل می کنند، رویه و شیوه کار آنان مثالهای برجسته ای از مغالطه عوامفریبی است. همچنین می توانیم آنچه را که قبلاً به عنوان “قدرت جلب توجه مردم” (ر.ک. همین فصلنامه صص 40-41) بدان اشاره کردیم تحت عنوان “استدلال کاروان کامیون” بگنجانیم، سیاستمداری که در مبارزه تبلیغاتی شرکت جسته است استدلال می کند که باید آرای ما رابه دست آورد، زیرا “همگان” چنین رأی خواهند داد. به ما گفته می شود که یک صبحانه، غذا، سیگار یا اتومبیل بهترین است به این دلیل که فروشنده آن یکی از بزرگترین فروشنده های آمریکاست. یا اینکه یک اعتقاد خاص باید درست باشد، زیرا هرکس آن را می داند.

اما پذیرش عمومی یک روش، معقول بودن آن را اثبات نمی کند. استعمال گسترده و رایج محصولاتی معین اثبات نمی کند که این محصولات رضایت بخش اند. تصدیق عموم به یک ادعا، صدق آن را اثبات نمی کند. چنین استدلالاتی را مغالطه “استناد به رأی عموم یا عوامفریبی” می نامند.

7- مغالطه استناد به کلام یا فعل خُبره (Argumentum ad verecundiam (Appeal to Authority))

برای تصمیم گیری نسبت به یک سؤال مشکل و پیچیده ممکن است به جستجوی نظر و داوری یک متخصص مورد تأیید که به طور کامل موضوع را مورد بررسی قرار داده برویم. مثلاً ممکن است این گونه استدلال کنیم که فلان و فلان نتیجه درست است زیرا یک مقام متخصص آن را مورد داوری و تأیید قرار داده. این نوع استدلال در بسیاری موارد کاملاً صحیح و معقول است، زیرا مراجعه به یک مقام مورد تأیید در حوزه صلاحیت و تخصص وی ارزش فراوان دارد و دلیل و مدرک مناسبی به دست می دهد. اگر افراد غیر وارد و غیر متخصص در مورد مسائل علم فیزیک به بحث و جدال بپردازند، یکی از آنها ممکن است به گفته و گواهی اینشتین در مورد موضوع مورد بحث استناد کند که البته چنین استشهادی کاملاً مرتبط و معتبر است. اگر چه این استشهاد مطلب را اثبات نمی کند، ولی قطعا در جهت حمایت از آن می باشد و چنین استدلالی مرتبط با موضوع است. اما اگر خود متخصصان – نه افراد غیر متخصص – در مورد مسئله ای که خود در آن دارای تخصص می باشند به بحث بپردازند، استنادشان تنها به واقعیتها و همراه با ادله است و لذا هرگونه استناد به افراد و مراجع متخصص در علوم دیگر، به عنوان مدرک و دلیل کاملاً بی اعتبار است. اما هنگامی که در مورد مطلب خاصی به گواهی شخصی که در زمینه دیگری غیر از آن مطلب تخصص دارد تمسک می شود، چنین استنادی در واقع ارتکاب مغالطه استناد به خبره است. مثلاً اگر در استدلال پیرامون یک موضوع دینی یکی از طرفین بحث به نقطه نظرات زیست شناس بزرگ داروین استناد کند چنین کاری یک مغالطه است. همچنین استناد به نظرات فیزیکدانی نامی مثل اینشتین برای اقامه استدلال پیرامون یک نظریه سیاسی یا اقتصادی نیز مغالطه آمیز است.

ممکن است ادعا شود که مردان بزرگی که به مراتب و درجات رفیعه علوم وسیعی چون زیست شناسی یا فیزیک دست یافته اند، باید آرا و نظریات صحیحی در حوزه های غیر مربوط به تخصص خویش داشته باشند. اما ضعف چنین ادعایی وقتی معلوم می شود که دریابیم در دنیای تخصصهای عالی، به دست آوردن معلومات کامل در یک زمینه خاص، مستلزم نوعی تمرکز دقیق است و چنین تمرکزی امکان دستیابی به یک علم تخصصی دیگر از میان سایر علوم را محدود می کند و از بین می برد.

تبلیغاتی که حاوی استناد به گواهی یا شهادت افراد می باشد، مثالها ونمونه های رایج این نوع مغالطه اند. ما به کشیدن این یا آن مارک سیگار اشتیاق داریم، زیرا یک قهرمان شنا یا یک ستاره فوتبال برتری آن مارک را تأیید می کند. و یا یقین پیدا می کنیم که فلان کرم زیبایی بهتر است، زیرا این خواننده اپرا یا آن ستاره سینما آن را ترجیح می دهد. البته چنین تبلیغاتی ممکن است در عین حال به عنوان «جلب توجه توده» تفسیر گردد و نمونه ای از مغالطه عوامفریبی به حساب آید. اما در جایی که ادعا می شود یک قضیه جدا درست است و مبنای آن اظهار نظر مقامی است که توانایی و صلاحیتش در زمینه دیگری است، با مغالطه استناد به خبره مواجه هستیم.

8- مغالطه عدم تخصیص (Accident)

این مغالطه شامل مواردی است که بخواهیم به یک قاعده عام در مورد شی ء خاصی که به خاطر وضعیت خاصی که دارد قابلیت انطباق آن قاعده بر آن غیر عملی است، استناد کنیم. مثلاً در کتاب جمهوری (Republic) افلاطون در مورد قاعده ادای دیون یک استثنا بدین شرح ذکر شده است: «فرض کن که شخصی در حالت عادی مقداری اسلحه در نزد من به امانت سپرده و سپس در زمانی که حالت غیر عادی دارد آنها را مطالبه کند. آیا من باید آنها را به او بازگردانم؟ خیر چنین نیست. هیچ کس نمی گوید که با انجام چنین کاری حتما به عملی درست اقدام کرده ام.»

آنچه به وجه عام درست است چه بسا به شکل کلی و فراگیر و بدون در نظر گرفتن حالات و شرایط خاص صحیح نباشد، چرا که همیشه اوضاع و احوال، مسایل را تغییر می دهد. بسیاری از تعمیمهایی که موارد استثنا برایشان شناخته شده است یا فرض می شود، بدون ذکر حالات خاص مطرح می شوند و این یا به خاطر آن است که شرایط دقیقی که کاربرد آن قواعد عام را محدود می کند ناشناخته اند و یا اوضاع خاصی که آنها را غیر قابل اجرا می سازد، آن قدر به ندرت روی می دهد که تقریبا مورد تسامح قرار می گیرد. وقتی در استدلال به چنین قانون عامی برای مورد ویژه ای که شرایط خاص آن مانع از اجرای قضیه کلی نسبت به آن می شود استناد کنند، این استدلال را مغالطه عدم تخصیص می نامند.

بعضی از اشکال این نوع مغالطه از جدیت کمتری برخوردارند. به عنوان مثال :

«آنچه دیروز خریده اید، امروز می خورید. دیروز گوشت خام خریدید پس امروز گوشت خام می خورید.»

در این استدلال مقدمه اول یعنی «آنچه دیروز خریده اید، امروز می خورید» به شکل عام فقط ماده آنچه خریده شده را شامل می شود نه حالات و شرایط خاص آن را. از این جمله شمول تمامی اوضاع خاص من جمله وضعیت خام بودن گوشت قصد نشده است.

دمورگان (De Morgan) درباره قدمت این مثال چنین می نویسد:

“این قطعه گوشت برای مدت زمانی دراز ناپخته و تازه مانده است. این گوشت هنگامی که رایش (Reisch) در کتاب فلسفه مارگریت (Margarita Philosophica)در سال 1496 میلادی آن را ذکر کرد، تازه بود و دکتر ویتلی (Dr. Whately) آن را درست به همان تازگی در سال 1826 میلادی بازیافت»(3)(De morgan, 1926) .

فیلسوفان اخلاق و متخصصان قانون که سعی می کنند تا در مورد امور پیچیده و عینی با استناد مکانیکی به قوانین عام تصمیم گیری کنند، گرفتار اشکال جدیتر این مغالطه عدم تخصیص می گردند. ژوزف در این مورد می گوید:

«هیچ مغالطه ای موذیانه تر و مخفیانه تر از حکمی نیست که چون در بسیاری از اوضاع و شرایط درست بوده است گمان کنیم همیشه درست است و دارای هیچ مورد خاص و استثنائی نیست.» (Joseph, 1906)

9- تعمیم نابجا (Converse Accifent (hasty generalization))

ممکن است به جای بررسی وتشخیص تمام موارد یک نوع معین، تنها به چند مورد خاص توجه شود. اما برای استنتاج یک قاعده کلی باید آن تعداد که مورد تجربه قرار گرفته اند نمونه و مصادیق واقعی آن نوع باشند نه صرفا چند مورد غیرمعمول وتصادفی. اگر شخصی چند مورد غیر واقعی یا غیر معمول رامشاهده کند و باعجله یک حکم و قاعده ای را که تنها همان موارد خاص را شامل می شود، تعمیم دهد، مرتکب مغالطه تعمیم نابجا شده. مثلاً با مشاهده تاثیر داروی خواب آور هنگام تجویز پزشک در تسکین درد افراد بیمار، ممکن است شخصی نتیجه بگیرد که داروهای مخدر باید در دسترس همگان باشد. یا با ملاحظه اثر الکل تنها در مورد کسانی که در مورد مصرف آن زیاده روی می کنند کسی چنین نتیجه بگیرد که تمامی نوشیدنیها مضر هستند و لذا فروش و استفاده از آنها باید توسط قانون ممنوع گردد. چنین استدلالی ناقص است و نمونه ای از مغالطه، تعمیم نابجاست.

10- مغالطه علت دروغین (False cause)

این مغالطه در گذشته به طرق مختلف مورد تحلیل قرار گرفته و بدان نامهای لاتین متعددی مثل (post hoc ergo propter hoc) , (non Causa pro causa) داده شده. نام اول کلیت بیشتری دارد و به معنی اشتباه گرفتن چیزی که علت یک اثر مفروض نیست با چیزی است که علت واقعی است. نام دوم به معنای استنتاج این نتیجه است که یک حادثه علت حادثه دیگری است تنها به این دلیل که حادثه اول زودتر از حادثه دوم اتفاق افتاده. استدلالی را که حاوی هر یک از انواع فوق باشد مغالطه علت دروغین خواهیم دانست.

شاید آنچه یک استدلال مبنی بر وجود ارتباط علی را بنیاد می نهد، مشکل اساسی منطق استقرایی یا شیوه علمی باشد و این مطلب در فصول بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت.

البته در ک این مطلب ساده است که صرف پدیده همزمانی یا تعاقب بین دو حادثه، بر هیچ رابطه علی میان آن دو دلالت ندارد.

به طور قطع این ادعای انسانهای ابتدایی را که زدن طبل موجب پیدا شدن دوباره خورشید پس از وقوع کسوف می شود، علی رغم این که هرگاه در وقت کسوف طبلها به صدا در آمده اند خورشید ظاهر گشته است، انکار می کنیم. هیچ کس با چنین استدلالی فریب نمی خورد. اما بسیاری از مردم هنگامی که در گزارشهای مربوط به آزمایش داروها می خوانند که فلان فرد مبتلا به زکام، سه شیشه از یک عصاره گیاهی مرموز و ناشناخته را نوشیده و در ظرف دو هفته معالجه شده، بلافاصله گول می خورند.

11- مغالطه مصادره بر مطلوب petito principii (begging the question))

برای اثبات صدق یک قضیه اشخاص اغلب در جستجوی یافتن مقدماتی قابل قبول که بتوان از آنها نتیجه مطلوب را استنتاج کرد برمی آیند. حال اگر شخصی به عنوان مقدمه استدلال، همان نتیجه را که قرار است اثبات شود. مسلم فرض کند چنین مغالطه ای را مصادره بر مطلوب می نامند. اگر قضیه ای که قرار است درستی آن اثبات شود دقیقا هم به عنوان مقدمه و هم به عنوان نتیجه با یک عبارت واحد در استدلال وارد شود. خطایی چنان آشکار خواهد بود که کسی را گمراه نمی سازد. ولی اغلب مفاد یک قضیه به دو صورت کاملاً مختلف در قالب کلمات در می آید و معلوم نمی شود که یک قضیه واحد هم مقدمه است و هم نتیجه. تصویری از این وضعیت را می توان در استدلالی که توسط ویتلی ( (Whately نقل شده مشاهده کرد:

«اعطای آزادی بی قید و بند در بیان به طورکلی و همیشه مفید به حال کشور است زیرا اینکه هر فردی از آزادی وعدم محدودیت کامل در بیان احساسات وعواطف خویش برخوردار باشد، کاملاً به نفع اجتماع است.»

لازم به ذکر است که از نظر منطقی صدق مقدمات با صدق نتیجه مرتبط است یعنی اگرمقدمات صادق باشد، نتیجه نیز باید صادق باشد، زیرا نتیجه چیزی جز همان مقدمات نیست. اما از لحاظ منطقی مقدمات ربطی به عمل اثبات یا احراز نتیجه ندارند. اگر قضیه ای بدون دلیل قابل قبول باشد، هیچ نوع استدلالی برای اثبات آن مورد نیاز نیست. و اگر قضیه ای بدون دلیل قابل قبول نباشد، اقامه هر نوع دلیلی که این قضیه به عنوان مقدمه آن مسلم فرض شود، بی فایده است. در چنین استدلالهایی نتیجه تنها همان را بیان می کند که در مقدمات آمده و لذا چنین استدلالی هر چقدر هم با ارزش و معتبر باشد، در اثبات صدق نتیجه کاملاً ناتوان است.

گاهی مجموعه ای از چندین دلیل برای اثبات یک نتیجه مورد استفاده واقع می شود. مثلاً ممکن است کسی این طور استدلال کند که:

شکسپیر نویسنده ای است بزرگتر از رابینز، زیرا مردمانی ک ذوق ادبی خوبی دارند، شکسپیر راترجیح می دهند. وقتی از چنین شخصی سؤال می شود که چگونه می توان گفت کسی ذوق ادبی خوبی دارد؟ جواب دهد: ذوق چنین افرادی را می توان به واسطه ترجیح شکسپیر نسبت به رابینز تشخیص داد. چنین استدلال دوری به نحو آشکار حاوی مغالطه مصادره بر مطلوب است.

12- مغالطه سؤال مرکب (Complex Question)

در برخی پرسشها چیزی مضحک جلب توجه می کند مانند این سؤال که : “آیا شما از اعمال شیطانی خویش دست برداشته اید؟” یا این سؤال که ” آیا شما دیگر در بازی ورق تقلب نمی کنید؟” اینها سؤالات ساده ای نیستند ک بتوان جواب آنها را با یک “آری ” یا “خیر” داد. چنین سؤالاتی حاوی این فرض است که جوابی معین به پرسشی که قبلاً اظهار شده، داده شده است. مثال اول چنین فرض می کند که به این سؤال ناپرسیده : “آیا شما در گذشته کارهای شیطانی انجام می داده اید؟” قبلاً جواب مثبت داده شده است. و مثال دوم نیز فرض می کند که به سؤال ناپرسیده “آیا شما تابحال در بازی ورق تقلب کرده اید؟” پاسخ مثبت داده شده. بنابراین اگر پاسخ ساده “آری ” یا “خیر” به چنین سؤالهای حیله گرانه ای داده شود، مستوجب تصدیق و تأئید جواب مقدر و محذوف سؤال ناپرسیده است. این نحو سؤالات تنها یک جواب ساده آری یا خیر را طلب نمی کند، زیرا یک سؤال مفرد یا ساده نیست بلکه یک سؤال مرکب است که در آن چندین سؤال نهفته است.

باید توجه داشت که سؤالات مرکب منحصر در فکاهیات شبیه به مثالهای بالا نیستند. در بازپرسی از شاهد، یک وکیل ممکن است از شاهد سؤالات مرکب بپرسد تا او را گیج کند یا گناهکار قلمداد نماید. ممکن است بپرسد: ” مدرک را کجا پنهان کرده اید؟” یا “پولی که به سرقت برده اید چه کرده اید؟” یا سؤالاتی از این قبیل. شخصی که به نفع بخش خصوصی سخن می گوید ممکن است این سؤال را مطرح کند: ” چراتوسعه منابع خصوصی مؤثرتر از هرگونه نظارت دولتی است؟”. یک میهن پرست متعصب جنگ طلب ممکن است در سخنرانی از حضار سؤال کند: ” ما تا چه مدت می خواهیم دخالت بیگانگان را در منافع ملی خویش تحمل کنیم؟”

بهترین رویه برای پاسخگویی به سؤالات فوق الذکر آن است که به پیچیدگی و ترکیب سؤالات اشاره و آنها را به اجزای ترکیب شده تحلیل کرد. حتی ممکن است در بعضی موارد وقتی به سؤال ضمنی یا پرسش مقدر به طور صحیح پاسخ داده شود، سؤال دوم یا سؤال صریح بسادگی منتفی شود. مثلاً اگر من هیچ مدرکی را پنهان نکرده باشم، سؤال از اینکه آن را کجا پنهان کرده ام بی معناست.

انواع دیگری از سؤالات مرکب وجود دارد. در بعضی از آنها به طور واضح دو سؤال با هم ترکیب شده اند و هیچ یک از دو سؤال جواب مشخصی به سؤال دیگر را فرض نمی کند. مانند اینکه والدین از فرزندان خویش بپرسند که آیا آنها می خواهند بچه های خوبی باشند و به رختخواب بروند؟” فریبندگی این نوع سؤالات کمتر است و آنچه در آنها غلط است پاسخ واحد دادن به هردو پرسش است.

در بعضی موارد حداقل می توان تشخیص داد یک سؤال، مرکب از چند سؤال است و لذا پاسخهای متعدد می طلبد، مثل این سؤال که :

«آیا شما طرفدار حزب جمهوریخواه و پیشرفت روزافزون هستید یا نه؟ آره یا نه؟»

در اینجا یک سؤال مرکب وجود دارد و حداقل می توان دریافت که این دو سؤال دارای پاسخهای متفاوت هستند.

در روش کار مجلس، پیشنهاد «تجزیه پرسش» یک پیشنهاد مرسوم است. قاعده تجزیه سؤال نشان می دهد که سؤالات ممکن است مرکب باشند و لذا می توان با تحلیل وتجزیه آنها را با دقت بیشتری بررسی کرد.

درسیستم قانونگذاری کشور ما(4)، حق وتو یا فسخ رئیس جمهور نشانه پایین بودن سطح روشنفکری است. زیرا رئیس جمهور ما فقط می تواند یک طرح را به طور کلی وتو کند اما نمی تواند جزیی از آن را که باطل می داند فسخ و جزء دیگر را تایید کند. پس رئیس جمهور نمی تواند سؤال را تقسیم کند بلکه یا باید وتو کند یاتأیید، به سؤال چه مرکب باشد یاغیر مرکب یا باید جواب مثبت دهد یا جواب منفی.

چنان که می دانید این محدودیت موجب شده که در مجلس به قوانین پیشنهادی که معلوم است رئیس جمهور آنها را قبول دارد مواد الحاقی وکاملاً غیر مربوط را که معلوم است رئیس جمهور مخالف آنهاست اضافه کنند. وقتی چنین چیزی به عنوان لایحه عرضه می شود یا رئیس جمهور باید آنچه را قبول ندارد تصویب کند یا آنچه را تصدیق دارد وتو نماید.

نوع دیگری از سؤال مرکب وجود دارد که حاوی مصادره بر مطلوب است. به طور مثال وقتی کسی می پرسد: «آیا فلان شخص یک رادیکال احمق است؟» یا «آیا فلانی یک محافظه کار بی شعور است؟» یا «آیا این سیاست منجر به رفع تورم خانمان برانداز خواهد شد؟» در اینجا برای پاسخ باید همچون موارد دیگر سؤالات را تجزیه کرد، جوابها چنین است: یک رادیکال آری اما یک احمق نه، یک محافظه کار آری ولی یک بی شعور نه، این سیاست منجر به رفع تورم می شود ولی خانمانسوز نیست، بلکه یک تعدیل سالم است.

تا اینجا از مغالطه، سؤال مرکب به صورت کلی بحث کردیم، اما تا به حال موارد آن را معین نکرده ایم. مغالطه سؤال مرکب به شکل کاملاً صریح در مکالمات روی می دهد. یک متکلم سؤال مرکب مطرح می کند. متکلم دوم بدون رعایت احتیاط با آری یا خیر جواب می دهد و بلافاصله متکلم اول یک نتیجه مغالطی مناسب می گیرد. مکالمه زیر مثال این مورد است.

بازپرس : آیا فروش شما در اثر تبلیغات گمراه کننده تان افزایش می یابد؟

شاهد: خیر.

بازپرس : آها! پس شما اعتراف می کنید که تبلیغاتتان فریبنده بوده است. آیا شما می دانید که رفتار غیر اخلاقیتان می تواند شما را دچار زحمت کند؟

مغالطه سؤال مرکب ممکن است با صراحت کمتری فقط در کلام یک گوینده اتفاق بیفتد به این ترتیب که وی سؤالی مرکب را مطرح کند و خودش بدان جواب دهد و سپس نتیجه ای، مغالطی بگیرد. یا حتی با صراحتی از این کمتر، گوینده ممکن است صرفا سؤالی را مطرح کند و سپس با جوابی که آن را اصلاً اظهار نکرده و تنها آن را در نظر داشته یا فرض نموده است، نتیجه بگیرد.

13- مغالطه نتیجه نامربوط (Ignoratio Elenchi (irrelevant con clusion)

این مغالطه وقتی صورت می گیرد که از استدلالی حاوی یک نتیجه معین، نتیجه ای متفاوت استنتاج کرد. مثلاً وقتی یک طرح معین برای وضع قانون مسکن تحت بررسی است، عده ای از قانونگذاران ممکن است در حمایت از آن سخن بگویند وچنین استدلال کنند که مسکن مناسب، برای همه مردم مطلوب است. اظهارات ایشان از نظر منطقی هیچ ربطی به مسئله ندارد، زیرا سؤال مربوط به یک طرح در دست اقدام است. به جرئت می توان گفت هر کسی قبول دارد که مسکن مطلوب مورد آرزوی همه مردم است، حتی آنهایی که واقعا چنین عقیده ای ندارند، وانمود می کنند که قبول دارند. سؤال این است که آیا این طرح مشخص مشکل مسکن را حل می کند؟ اگر چنین است آیا بهتر از هر راه حل عملی دیگر است؟ استدلال اظهار نظر کنندگان مغالطه آمیز است و آنها مرتکب مغالطه نتیجه نامربوط شده اند.

در یک دادگاه قانون برای اثبات اینکه شخص متهم به قتل گناهکار است، بازپرس ممکن است مقدار زیادی در مورد اینکه این قتل جنایتی خوفناک است بحث کند و حتی ممکن است در متقاعد ساختن حضار نسبت به آن نیز کامیاب گردد. اما وقتی کسی از این سخنان پیرامون هولناک بودن قتل نتیجه بگیرد که متهم مجرم است، مرتکب مغالطه نتیجه نامربوط گشته است.

در اینجا یک سؤال به طور طبیعی مطرح می شود که چگونه چنین براهینی ممکن است دیگران را فریب دهد؟ وقتی معلوم است نتیجه از نظر منطقی کاملاً نامربوط است، چرا باید این استدلال کسی را گمراه کند؟

واقع این است که اولا” همیشه روشن نیست که استدلال مفروضی، نمونه ای از مغالطه نتیجه نامربوط باشد. در خلال مراحل مفصل یک بحث، خستگی ممکن است موجب بی دقتی گردد و امور نامربوط از روی غفلت وارد بحث شوند. ثانیا می توان گفت زبان همان قدرکه در خدمت انتقال معلومات و داده هاست، در خدمت برانگیختن عواطف نیز هست.

اولین مثالی که در مورد این مغالطه ذکر شد در نظر بگیرید. اگر فرض کنیم که مسکن مناسب مطلوب همه مردم باشد ممکن است با اظهار آن، حس مقبولیتی برای خود و گفته های خود در مردم به وجود آوریم و چنین حسی از طریق تداعی روانی، و نه استلزام منطقی، منجر به نتیجه نهایی گردد. گوینده ممکن است موفق شود چنان احساسات افراد رانسبت به بهبود وضع مسکن تحریک کند که شنوندگان همه با هیجانی زائدالوصف به نفع لایحه مطرح شده رأی دهند و تمایل آنان نسبت به لایحه بسیار بیشتر از تمایلی باشد که ممکن بود به دنبال اثبات منطقی نفع و سود عمومی حاصل از اجرای طرح ایجاد شود.

در مثال دوم، اگر بازپرس تصویر کاملاً محرکی از دهشتناک بودن قتل ارائه دهد، اعضای هیئت منصفه ممکن است به واسطه این وحشت و تنفر چنان تحریک شوند که خیلی سریعتر از آنکه بازپرس جرم متهم را اثبات کند، حکم به محکومیت متهم بدهند.

علی رغم آنکه هرگونه تمسک به تحریک عواطف از نظر منطقی ربطی به صدق یاکذب نتیجه، مورد نظر افراد ندارند، ولی در تمام موارد مغالطه نتیجه نامربوط، توسل به تحریک عواطف لازم نیست. یک استدلال ممکن است خالی از هیجان، خالی از هرگونه سوء نظر و بی طرفانه صورت گیرد ولی با وجود این آمیخته با مغالطه نتیجه نامربوط باشد. قاضی دلسوزی وکیل جوانی را به خاطر سخنرانیش مورد ستایش قرار داد و چنین آرزو کرد که روزی برسد که وکیل جوان بتواند موردی پیدا کند که سخنانش واقعا ارتباطی با آن مورد داشته باشند.

ب – مغالطات ابهامی (Fallacies of Ambiguity)

مغالطات غیرصوری که از این پس مورد بحث قرار خواهد گرفت، از دیرباز “مغالطات ابهامی” یا “مغالطات وضوح” (Fallacies of clearness) نامیده شده اند. این مغالطات در براهینی روی می دهد که ساختار آنها حاوی کلمات یا عبارات مبهم است و معانی آنها کم یا بیش به صورتی ظریف و زیرکانه در ضمن برهان تغییر می یابد و آن را مغالطه آمیز می سازد. تمامی آنچه در ذیل می آید، مغالطات ابهامی هستند اما طبقه بندی و تقسیم آنها براساس عوامل و موجبات ابهام مفید است.

1- ایهام (Equivocation)

اولین دسته از مغالطات ابهامی که مورد بحث قرار می گیرد مغالطه ای است ناشی از نوعی ایهام ساده. اغلب واژه ها بیش از یک معنای لغوی دارند. به عنوان مثال کلمه «pen» هم به معنی ابزاری جهت نگارش به کار می رود و هم به معنی حصاری برای حیوانات. کاربرد انفرادی و مجزای چنین معانی مشکلی پدید نمی آورد. اما هنگامی که در یک متن واحد، واژه یا عبارتی با معانی مختلف مورد استفاده قرار گیرد و بدین ترتیب میان معانی خلط گردد، این واژه و یاعبارت به گونه ای ایهام آور و دوپهلو استعمال شده است. چنین متنی اگر متن یک برهان باشد، مرتکب مغالطه ایهام گشته ایم. مثال قدیمی این نوع مغالطه چنین است: «پایان هر چیز کمال آن است. مرگ پایان حیات است، بنابراین مرگ، کمال حیات است.» این برهان، مغالطه آمیز است زیرا دو معنی متفاوت از واژه “پایان” در آن خلط گردیده است. کلمه «پایان» هم به معنی «مقصد» است و هم به معنی «آخرین رویداد”. البته هر دوی این معانی- برای واژه مذکور- مجازاست، اما آنچه جایز نیست آنست که مانند این برهان میان آن معانی خلط گردد. مقدمات این برهان به شرطی قابل قبول هستند که کلمه “پایان در هر یک ازآنها به گونه ای متفاوت مورد تفسیر قرار گیرد. مثل اینکه گفته شود:

«مقصد هر چیز کمال آن است.» و «مرگ آخرین رویداد حیات است.»

اما از این مقدمات نمی توان نتیجه گرفت که «مرگ کمال حیات است». البته کلمه «پایان» را می توان در هر دو مقدمه به یک معنا به کار برد اما با این کار برهان مقبولیت خویش را از دست خواهد داد زیرا ناگزیر یکی از دو مقدمه نادرست ذیل تشکیل خواهد شد.

«آخرین رویداد یک چیز، کمال آن است» یا «مرگ مقصد حیات است.»

بعضی از مثالهای ایهام چنان عبث و بی معناست که بیشتر به یک شوخی می ماند تا برهان. برای مثال : بعضی از سگها گوشهای کرکی دارند.

سگ من گوشهای کرکی دارد. بنابراین سگ من بعضی از سگهاست.

مثال جدی تر ایهام در متن زیر مورد بحث قرار گرفته است. این متن از کتاب ارزشهای یک ملحد (An Atheist Values) اثر ریچارد رابینسون (Richard Robinson) اقتباس شده است:

در عبارت «اعتقاد داشتن به» ابهامی وجود دارد که واژه اعتقاد را جالب توجه می سازد. وقتی شخصی می گوید که به رئیس جمهور اعتقاد دارد، در واقع بافرض اینکه وجود رئیس جمهور برای هرکس واضح و بدیهی است، با اطمینان اظهار می کند که این رئیس جمهور در مجموع اعمال خوبی انجام می دهد.

اما اگر فردی بگوید که به تله پاتی اعتقاد دارد مقصودش این نیست که اطمینان دارد تله پاتی در مجموع کار خوب انجام می دهد. بلکه براین باور است که گاهی تله پاتی حقیقتا وقوع پیدا می کند. بنابراین عبارت «اعتقاد به × داشتن» گاهی به معنای آن است که × مفروض الوجود یا معلوم الوجود مطمئنا کار خوب انجام می دهد و گاهی تنها به معنی اعتقاد به وجود × است. حال در عبارت «اعتقاد به خداوند» کدام یک از این دو معنا مراد است؟

این عبارت به نحوی مبهم هر دو معنا را داراست و بداهت این لفظ در یکی از دومعنا، معنای دیگر را نیز موجه جلوه می دهد. اگر یک خدای خیر و مقتدر مطلق وجود دارد، به بداهت عقلی باید باور داشت که از او خیر صادر می شود. به این معنا «اعتقاد به خداوند» موعظه ای است عقلانی که معنای دیگر را یعنی «اعتقاد به وجود قادری مطلق که فاعل خیر است» القا می کند بدون آنکه دلیلی برای آن باشد. لذا عقلانی بودن اعتماد به خدا اگر وجود داشته باشد، اعتقاد به وجود خدا را مستدل جلوه می دهد.

یکی از اقسام مغالطه ایهام از ویژگی خاصی برخوردار است و لذا باید جداگانه بیان شود. این نوع مغالطه با صفات نسبی صورت می گیرد که معانی متفاوتی در ترکیبهای مختلف دارند. مثلاً کلمه «بلند» یک صفت نسبی است. یک انسان بلند و یک عمارت بلند دو مقوله کاملاً مختلف می باشند. انسان بلند قد آن است که بلندتر از غالب انسانهاست. اما یک ساختمان بلند آن است که از اغلب ساختمانها بلندتر است.

صور معینی از برهان که با کاربرد واژگان غیر نسبی دارای ارزش صدق هستند، با جایگزینی الفاظ نسبی در هم فرو می ریزد. این برهان که : «فیل، یک حیوان است، پس فیل خاکستری یک حیوان خاکستری است» کاملاً صادق است. کلمه «خاکستری» واژه ای غیرنسبی است. اما برهان: «فیل یک حیوان است پس فیل کوچک یک حیوان کوچک است» مضحک است. علت آن است که «کوچک» واژه ای نسبی است وفیل کوچک در واقع حیوانی بسیار بزرگ است. مغالطه ای که در اینجا صورت گرفته ناشی از ایهام در واژه نسبی «کوچک» است.

البته همیشه موارد مغالطه ایهام در کاربرد صفات نسبی روشن و قابل فهم نیست. مثلاً کلمه «خوب» یک واژه نسبی است و غالبا به نحوی ایهام آور مورد استفاده قرار می گیرد. مثل اینکه استدلال شود که:

«فلان شخص یک فرمانده خوب است، پس یک رئیس جمهور خوب خواهد بود» یا «فلان شخص یک دانشمند خوب است، پس باید یک معلم خوب باشد.»

2- ابهام ساختاری (Amphiboly)

این مغالطه در استدلالی صورت می گیرد که ترکیب مقدمات آن به جهت ساختمان دستوری مبهم گردیده است. جمله ای که مفهوم آن به خاطر ضعف دستوری یا ترکیب ناشیانه کلمات آن مبهم و نامعلوم گردیده، دارای مغالطه ابهام ساختاری است. چنین جمله ای ممکن است بنابر یک تعبیر درست باشد اما به تعبیری دیگر خطا. هنگامی که این جمله را با تعبیر اول به عنوان مقدمه یک استدلال ذکر می کنیم و سپس استنتاج را بر مبنای تعبیر دوم انجام می دهیم، مرتکب مغالطه ابهام ساختاری می شویم.

مثال قدیمی مغالطه ابهام ساختاری در داستان کرسوس (Croesus) و پیشگوی معبد دلفی (Delphi)آمده است. شگرد عمده کاهنان این معبد در گفتارشان با مردم “اظهار مطالبی حاوی مغالطه ابهام ساختاری بوده است.

پادشاه لیدیا (Lydia) در نظر داشت که با پادشاه ایران وارد جنگ شود. اما از آنجا که وی شخصی با تدبیر و محتاط بود نمی خواست به نبرد بپردازد، مگر آنکه پیروزی در جنگ برایش تضمین شده باشد. لذا با کاهن معبد دلفی در مورد این اقدام مشورت و این جواب رااز او دریافت کرد:

“اگر کرسوس به جنگ داریوش برود یک امپراطوری قدرتمند رانابود خواهد ساخت.”

کرسوس که از شنیدن این پیشگویی شادمان گردیده و چنین نتیجه گرفته بود که پادشاه مقتدر ایران را نابود خواهد ساخت وارد جنگ شد و دیری نپایید که از داریوش پادشاه ایران شکست خورد.

بعد از آنکه از مرگ نجات یافت، شکوائیه ای به خدای معبد نوشت و در آن به تلخی از او گلایه کرد. کاهنان معبد که مدعی بودند خدای پیشگو درست پیش بینی کرده است، به وی جواب دادند: کرسوس در این جنگ واقعا یک پادشاه مقتدر یعنی خودش را نابود کرد.

عبارتهایی که دارای ابهام دستوری هستند، مقدمات استدلالی خطرناکی راپدید می آورند. البته چنین جملاتی در بحثهای جدی کمتر دیده می شود.

بعضی از جملات که دارای مغالطه ابهام ساختاری هستند خالی از جنبه های مضحک نیستند که گاهی عمدی هم نیستند. مانند پوسترهای زمان جنگ که ما را تشویق می کند:

“Save Soap and Waste paper”(5)

و گاهی هم عمدی است مانند این شعار که:

“Safe Driving Is no Accident”(6)

مغالطه ابهام دستوری اغلب در عناوین روزنامه و بندهای مختصر آن می آید مانند:

“The farmer blew out his brains after taking affectionate farewell of his family with a shotgun”(7)

3- مغالطه تکیه و تأکید لفظی (Accent)

این مغالطه همانند سایر مغالطات ابهامی در استدلالی صورت می گیرد که به علت برخورداری از چند معنای متفاوت دارای وضعی فریبنده اما نادرست است. تغییرات معنایی در مغالطه تأکید لفظی به این بستگی دارد که کدام یک از اجزای جمله مورد تأکید قرار می گیرد و بر آن تکیه می شود. واضح است که برخی عبارات با تأکید بر الفاظ مختلف آن، از معانی کاملاً متغایر برخوردار می شوند. به عنوان مثال به معانی مختلفی که با تأکید بر الفاظ مختلف جمله امری زیر ایجاد می شود توجه نمایید:

“ما نباید از دوستان خود بدگویی کنیم”(8)

اگر این جمله بدون هیچ گونه تأکید زایدی قرائت شود، معنای کاملاً درست و منطقی خواهد داشت. اما اگر بر کلمه “دوستان خود” تکیه کنیم دارای این نتیجه خواهد بود که می توانیم از کسانی که دوست ما نیستند بدگوئی کنیم. در این حالت دیگر جمله فوق یک پند اخلاقی نیست و دارای مفهوم متفاوتی خواهد بود که در حقیقت ناشی از تفاوت مقدمه منطوق آن است. چنین استدلالی یکی از موارد مغالطه تأکید لفظی است.

همچنین از همین جمله می توان چنین استنتاج کرد که می توانیم از دوستان خویش بدگویی کنیم به شرط آنکه این کار را با صدایی آهسته انجام دهیم.(9) بدین ترتیب نتایج مختلفی را با تأکید لفظی می توان از یک جمله اخذ نمود.

این جمله انگلیسی که: « Woman without her man would be lost» مانند مثال بالا بسته به اینکه چگونه تلفظ شود می تواند برای هر یک از جنس مرد و جنس زن قابل قبول باشد. اما استنتاج یک عبارت با تکیه خاص از عبارتی با تکیه متفاوت نمونه ای از مغالطه تأکید لفظی است. یکی از موارد مهم ارتکاب این مغالطه به شکل کلی نقل قولهایی است که معنای آنها با اضافه یا حذف حروف خوابیده (Italics) تغییر می کند. یکی دیگر از انواع مغالطه تأکید لفظی ممکن است بدون تغییر در شکل حروف هنگامی صورت گیرد که عبارتی از یک متن جدا شده و نقل گردد. اغلب معنای یک عبارت وقتی خوب فهمیده می شود که در متن اصلی قرار گیرد و معنایی که از آن اراده گردیده روشن شود، و یا ممکن است متن اصلی حاوی اوضاع و شرایطی باشد که بدون لحاظ آنها، عبارت معنایی دیگر یابد. لذانویسنده متعهد کسی است که در نقل قول مستقیم معلوم می سازد که واژگانی که در نقل او با حروف خوابیده مشخص شده، در متن اصلی نیز با حروف خوابیده آمده اند یا نه. و همچنین حذف کلمات یا عبارات دیگرمتن اصلی را با نقطه چین نشان دهد.

عبارتی را که از لحاظ ادبی درست است اما هنگام قرائت یا نگارش عادی، از ظاهری زیبا و جذاب برخوردار نیست، می توان با شیوه هایی معین به گونه ای تلفظ کرد که کاملاً محرک و هیجان انگیز باشد. اما تأکید بر الفاظ چنین عبارتی ممکن است معنای آن را متفاوت سازد و با تغییر معنا دیگر جمله صادق باقی نماند. در اینجا صدق جمله در اثر تأکید بر بعضی کلمات آن، قربانی جنبه عاطفی آن می شود. خبرنامه های مصور برای جالب کردن عناوین خویش از چنین شیوه ای استفاده می کنند. مثلاً ممکن است در یکی از آنها با کلماتی بزرگ و واضح این عنوان درج شود که:

انقلاب در فرانسه

و سپس در زیر آن با حروف کوچکتر این کلمات به چشم آید:

مسئولان را نگران کرده است

جمله: “مسئولان از انقلاب در فرانسه نگران شده اند” ممکن است کاملاً صادق باشد. اما وقتی به این نحو در خبرنامه بیان گردد، دارای معنایی هیجان آور و در عین حال کاذب خواهد بود.

تأکیدات لفظی مشابهی را می توان در بسیاری از آگهیهای تجارتی یافت. به عنوان مثال غالبا وقتی که قیمت کالاهای معینی ذکر می شود، می توان به دنبال اعلام قیمت، کلماتی مثل “همراه با مالیات” و یا ” به بالا” را همیشه با چاپ حروف کوچکتر مشاهده کرد. اغلب در آگهیهای تجارتی که اقشار تقریبا کم سواد اجتماع را مخاطب می سازد، این نحو تأکید لفظی بوضوح یافت می شود.

اینها نمونه هایی از تأکیدات لفظی فریب دهنده بود. اما این تأکیدات زمانی مغالطی خواهند بود که در ضمن استدلال قرارگیرند و موجبات تغییر در معنا را پدید آورند.

حتی صدق تحت اللفظی نیز می تواند ابزاری برای کذب باشد، به شرطی که در متنی فریب دهنده قرار گیرد. به عنوان مثال به داستان دریایی زیر توجه کنید:

تقریبا از اولین لحظات شروع یک سفر دریایی، میان فرمانده یک کشتی و معاون او مشاجره ای در گرفت. علت این نزاع، عادت معاون به نوشیدن مشروبات الکلی بود. اما کاپیتان کشتی اعتقادی راسخ به ممنوعیت مصرف الکل داشت و اکثر مواقع معاون را به خاطر این عادت بد مورد سرزنش قرار می داد. و البته این عتابها تنها موجب می شد که معاون مشروب بیشتری بنوشد. پس از چند بار تذکر، یک روز که معاون کشتی حتی بیش از حد معمول شراب مصرف کرده بود، کاپیتان در دفتر ثبت روزانه این جمله را وارد نمود:

«معاون امروز مست بود»

هنگامی که نوبت به معاون رسید تا مطالب خویش را در دفتر ثبت کند، با مشاهده این گزارش به هراس افتاد. زیرا عکس العمل صاحب کشتی با مطالعه این گزارش، چیزی جز اخراج قطعی وی نمی بود. معاون به کاپیتان اصرار کرد تا این عبارت را از دفتر حذف کند. اما کاپیتان خودداری کرد. معاون از این مطلب ناخشنود بود تا این که به راهی جهت تلافی و انتقام دست یافت. او در پایان بخش مربوط به ملاحظات همان روز این جمله را اضافه کرد:

«کاپیتان امروز هوشیار (در مقابل مست) بود.»

4 مغالطه ترکیب (Composition)

اصطلاح “مغالطه ترکیب” در مورد دو نحو استدلال باطل که ارتباط نزدیکی با هم دارند به کار می رود:

الف- اولین نوع از مغالطه ترکیب را می توان به عنوان استدلالی مغالطی توصیف کرد که در آن از احکام اجزای یک مجموعه، حکم تمام مجموعه استنتاج می شود.

نمونه روشن و مشخص این مغالطه، آن است که استدلال شود: چون هر جزء از یک ماشین معین، سبک وزن است پس ماشین به عنوان یک مجموعه از اجزا، سبک وزن است. خطا در این استدلال زمانی روشن می گردد که ماشین بسیار سنگینی را در نظر آوریم که از تعداد فراوانی اجزای سبک تشکیل شده باشد.

البته همه موارد این ترکیب مغالطی چنین واضح و روشن نیست و بعضی از آنها فریب دهنده است. شنیده ایم که بعضی به نحو جدی چنین استدلال کرده اند که: چون هر صحنه از یک نمایشنامه معین نمونه ای از کمال هنری است پس تمام این نمایشنامه یک کمال هنری است. چنین استدلالی همان قدر از مغالطه ترکیب برخوردار است که استدلال زیر:

«چون هر یک از کشتیها برای جنگ آماده اند، پس مجموعه ناوگان باید برای نبرد آماده باشد.»

ب – قسم دیگر مغالطه ترکیب کاملاً شبیه قسم قبلی است. در اینجا از صفات هر یک از عناصر یا افراد یک مجموعه بر صفات کل آن مجموعه استدلال می شود. برای مثال استدلال زیر مغالطه است:

چون یک اتوبوس بیش از یک سواری سوخت مصرف می کند، پس مصرف سوخت تمام اتوبوسها از کل سواریها بیشتر است. این قسم از مغالطه ترکیب میان کاربرد استغراقی الفاظ عام و کاربرد مجموعی آنها خلط کند.(10)

لذا اگرچه ممکن است دانشجویان در هر ترم در بیش از شش کلاس ثبت نام نکنند اما می توان گفت که در هر ترم در صدها کلاس نام نویسی می کنند. چنین تغایر لفظی به راحتی قابل حل است. زیرا هر یک از دانشجویان به تنهایی ممکن است در بیش از شش کلاس در هر ترم ثبت نام نکند. در اینجا واژه «دانشجویان» به صورت استغراقی به کار رفته، زیرا ما در مورد تک تک دانشجویان به طور جداگانه صحبت می کنیم. اما می توانیم در مورد دانشجویان دانشگاه من حیث المجموع بگوییم که در هر ترم در صدها کلاس مختلف ثبت نام می کنند. هنگامی که در مورد مجموعه دانشجویان صحبت می کنیم، این واژه عام را به نحو مجموعی به کار برده ایم. بنابراین اگرچه هر یک از اتوبوسها بیش از هر یک از سواریها سوخت مصرف می کند، اما مصرف مجموعه سواریها از مجموعه اتوبوسها بیشتر است زیرا تعداد سواریها بیشتر است.

نوع دوم مغالطه ترکیب را می توان این گونه تعریف کرد : استنتاج نادرستی است که در آن صفتی را یک بار فردی و یک بار جمعی به کار بریم. بنابراین بمبهای اتمی که در جنگ دوم جهانی مورد استفاده قرار گرفت، از هر یک از بمبهای معمولی اثر تخریبی بیشتری داشت. اما اگر مجموعه، بمبهای اتمی و مجموعه بمبهای عادی را در نظر بگیریم، مطلب برعکس می شود زیرا مجموعه بمبهای عادی که در این جنگ پرتاب شد، زیادتر از بمبهای اتمی بود. غفلت از این تفاوت، موجب ارتکاب مغالطه ترکیب در استدلال می شود.

این دو قسم از مغالطه ترکیب اگرچه شباهت زیادی به یکدیگر دارند اما متفاوتند، زیرا میان مجموعه ای از عناصر تجمع یافته و مجموعه ای که از ترکیب عناصر خویش به وجود آمده اند تفاوت وجود دارد. لذا تجمع اجزا، هیچ گاه یک ماشین را به وجود نمی آورد. و یا صرف اجتماع آجرها، یک خانه یا دیوار پدید نمی آورد. یک مجموعه مثل خانه یا دیوار دارای اجزایی است که به نحوی معین سازمان یافته و مرتب گشته اند. و چون یک مجموعه سازمان یافته با اجتماع صرف تفاوت دارد، لذا میان دو قسم مغالطه ترکیب نیز تفاوت وجود دارد. در یکی از این دو، حکم اجزای یک مجموعه سازمان یافته – که با یکدیگر ارتباط ارگانیک دارند – به کل مجموعه سرایت داده می شود و در دیگری حکم اعضا یا عناصر یک اجتماع به تمام آن سرایت داده می شود. ممکن است به نظر رسد میان مغالطه ترکیب و مغالطه تعمیم نابجا شباهت وجود دارد، اما چنین شباهتی سطحی و ظاهری است و این دو کاملاً مختلف اند و تفاوت آنها با توضیح زیر روشن می شود.

اگر شخصی تنها دو یا سه جزء از یک ماشین را بررسی و مشاهده کند که این قسمتها بدقت ساخته شده اند ممکن است فورا نتیجه بگیرد که تمام اجزای این ماشین بدقت ساخته شده است. اما اگر این ماشین دارای اجزای فراوان باشد، تنها با مشاهده دو یا سه جزء آن نمی توان نتیجه را به یکایک اجزای ماشین تعمیم داد. بنابراین استنتاج کلی در این حالت، مغالطی است و چنین مغالطه ای از نوع مغالطه تعمیم نابجاست. اما ممکن است شخصی یک یک اجزای این ماشین را بررسی کند و دریابد که هر یک از آنها بدقت ساخته شده است و سپس نتیجه بگیرد که تمام ماشین بدقت ساخته شده است. در صورتی که امکان دارد تمام اجزای ماشین بدقت ساخته شده باشد اما به گونه ای ناشیانه و بدون دقت به یکدیگر متصل شده باشد. پس چنین استنتاجی، مغالطی بوده و از اقسام مغالطه ترکیب است.

برای تأکید بیشتر بر تفاوت میان این دو مغالطه می توان دو نمونه متفاوت دیگر را ذکر کرد. شخصی که مردم ژاپن را تنها از طریق تماشای کشتی گیران سومو (مردان عظیم الجثه ای که بیش از صد پوند وزن دارند) می شناسد، ممکن است – اشتباها – چنین نتیجه بگیرد که همه مردم ژاپن بسیار بزرگ هستند. این نتیجه تعمیم نابجا است. از طرف دیگر کسی که فقط سربازان ژاپنی را قبل از جنگ دوم جهانی دیده است و با مقایسه استانداردهای غربی دریافته که آنها بسیار کوتاه قدند، ممکن است چنین استنتاج کند که ارتش ژاپن باید ارتش کوچکی باشد. این نوع مغالطه با مغالطه قبل متفاوت است و مغالطه ترکیب نام دارد، زیرا واقعیت آن است که در آن زمان ژاپنی ها ارتشی عظیم داشتند که از افرادی نسبتا کوتاه قد تشکیل می شد. حکمی که در مورد فردفرد اعضای یک مجموعه صادق است، نمی تواند در مورد تمام آن مجموعه صادق باشد. چنانکه حکمی که در مورد جزءجزء یک شی ء مرکب صادق است، نمی تواند در مورد تمام آن ترکیب صادق باشد.

البته مثال آخری که ذکر شد به خاطر کلمه “کوچک” دارای مغالطه ایهام ناشی از کاربرد واژگان نسبی هم هست و این نشان می دهد که در یک استدلال واحد ممکن است بیش از یک مغالطه صورت گیرد.

5- مغالطه تقسیم (Division)

این مغاطه عکس مغالطه ترکیب است. یعنی همان اختلاط و اختلال در آن هست، منتها جهت استنتاج در آن عکس مغالطه پیشین است.

درست مانند مغالطه ترکیب، دو قسم مغالطه تقسیم وجود دارد که باید از یکدیگر متمایز شود:

الف – اولین قسم مغالطه تقسیم آن است که حکمی را که برای مجموعه ای از اجزای صادق است به اجزای آن سرایت دهیم. به عنوان مثال استدلال کنیم که چون فلان شرکت معین، بسیار مهم است و فلان شخص از مسئولان آن شرکت است، پس وی آدم مهمی است. این استدلال، مغالطی است. اولین قسم از مغالطه تقسیم ممکن است در استدلالاتی نظیر آنچه ذکر شد به کار رود. مثال دیگر: از این مقدمه که فلان ماشین معین سنگین یا پیچیده یا ارزشمند است، نتیجه بگیریم که یک جزء یا هر یک از اجزای آن باید سنگین، یا پیچیده یا ارزشمند باشد.

مثال دیگر از مغالطه تقسیم آن است که چنین استدلال کنیم: چون در فلان خوابگاه بزرگ دانشجویی، اتاق بزرگی وجود دارد پس هر یک از دانشجویان باید یک اتاق بزرگ داشته باشد.

ب – نوع دوم از مغالطه تقسیم وقتی صورت می گیرد که شخصی حکم یک مجموعه مرکب از عناصر را به عناصر تشکیل دهنده آن سرایت دهد. یکی از مثالهای این مغالطه آن است که چنین استدلال کنیم:

چون دانشجویان در دانشگاه، طب، حقوق، مهندسی، دندانپزشکی و معماری می خوانند، پس هر یک از دانشجویان دانشگاه هم طب می خواند هم حقوق و هم مهندسی هم دندانپزشکی و هم معماری. درست است که مجموعه دانشجویان این موضوعات مختلف را می خوانند اما درست نیست که تک تک دانشجویان همه آن موضوعات را بخواند.

موارد این نوع از مغالطه تقسیم به این علت صادق به نظر می رسد که هر حکمی در مورد مجموعه ای از افراد به نحو استغراقی صدق کند، قطعا برای هر یک از افراد صادق است

بنابراین استدلال زیر کاملاً درست است :

سگها گوشتخوارند

سگهای شکاری افغان، سگ هستند.

پس سگهای شکاری افغان گوشتخوارند.

استدلال زیر اگر چه شباهت زیادی به استدلال فوق دارد اما غلط است :

سگها غالبا در خیابان یافت می شوند.

سگهای شکاری افغان، سگ هستند.

پس سگهای شکاری افغان غالبا در خیابان یافت می شود.

زیرا در این استدلال مغالطه تقسیم وجود دارد.

برخی نمونه های مغالطه تقسیم کاملاً مضحک اند. مثل اینکه به تقلید از استدلال درست:

انسانها فانی اند

سقراط انسان است

پس سقراط فانی است

استدلال مغالطی زیر را تشکیل دهیم :

سرخپوستان آمریکایی در حال انقراض اند

آن مرد یک سرخپوست آمریکایی است

آن مرد در حال انقراض است.

معمای قدیمی «چرا گوسفندان سفید بیش از گوسفندان سیاه می خورند؟» مبتنی بر مغالطه تقسیم است. زیرا جواب «زیرا تعداد گوسفندان سفید بیشتر است» حکمی را که ظاهرا سؤال کننده در مورد تک تک گوسفندها مورد پرسش قرار داده، به مجموعه آنهانسبت می دهد.

ممکن است میان مغالطه تقسیم و مغالطه عدم تخصیص نوعی شباهت ظاهری به نظر برسد. در صورتی که مغالطه عدم تخصیص زمانی صورت می گیرد که شخصی قانون عامی را به موردی خاص یا نوعی از موارد که در واقع مشمول قانون نمی شود سرایت دهد.

در انجیل مرقس (مرقس، بی تا، ج 2، صص 23 – 28 و ج3، صص 1 – 6) فریسیان هنگامی که عیسی مسیح را به خاطر اطعام پیروان و نیز شفابخشی بیماران در روز شنبه – که برای استراحت قرار داده شده و نه کار – محکوم کردند، مرتکب مغالطه عدم تخصیص شدند. قوانین عام همیشه به عنوان یک قانون عام دارای موارد استثنا هستند. از مواردی که مغالطه عدم تخصیص رخ می دهد آن است که استدلال شود :

شخصی که برای نجات غرق شده ای خود را در آب انداخته باید مجازات شود زیرا، به تابلوی «شنا ممنوع» بی توجه بوده است. از طرف دیگر مغالطه تقسیم زمانی صورت می گیرد که شخصی چنین استدلال کند که چون یک کل (یک مجموعه) دارای حکم معینی است بنابراین هر قسمت آن کل یا هر عضو آن مجموعه دارای آن حکم است. پس اگر استدلال شود که چون ایالات متحده، ملتی ثروتمند است پس فلان آمریکایی هم باید ثروتمند باشد، مثالی از مغالطه تقسیم است. همچنین اگر استدلال شود که چون آرایشگران صدها سال است آرایشگری می کنند، پس فلان آرایشگر تازه کار در فلان آرایشگاه باید بسیار با تجربه باشد.

خواننده باید سعی کند تا تفاوت میان مغالطه ترکیب و مغالطه تعمیم نابجا را به وضوح دریابد. در مغالطه تعمیم نابجا چنین استدلال می شود که چون بعضی یا اکثر اعضای تصادفی و نا معین یک مجموعه دارای حکم معینی هستند پس هر یک از افراد آن مجموعه به نحو استغراق دارای آن حکم می باشد. اما در مغالطه ترکیب این گونه استدلال می شود که چون هر یک از افراد یک مجموعه حکم معینی را داراست پس خود مجموعه به نحو مجموعی دارای آن حکم است، که موردی است یقینا متفاوت. در مغالطه عدم تخصیص تمامی محمولها بر تک تک افراد حمل می شوند در حالی که در مغالطه ترکیب از حکم تک تک افراد، محمولی برای مجموعه آنها استنتاج می شود.

تفاوت میان مغالطه تقسم و مغالطه تعمیم نابجا نیز به همین اندازه اهمیت دارد. در دومی چنین استدلال می شود که چون اکثر اعضای یک مجموعه دارای حکم خاصی هستند، پس هر عضو خاص یا زیر مجموعه هر یک از اعضا – هر چقدر هم که تصادفی اختیار شده باشد – باید آن حکم را داشته باشد. اما در مغالطه تقسیم چنین استدلال می شود که چون یک مجموعه به نحو مجموعی دارای حکم خاصی است پس یک عضو یا زیر مجموعه از اعضای آن باید چنین حکمی داشته باشد. این دو بوضوح با یکدیگر متفاوتند. در مغالطه عدم تخصیص همه محمولات، استغراقی هستند، در حالی که در مغالطه تقسیم، از حکم مجموعی،حکم استغراقی نتیجه گرفته می شود.

اجتناب از مغالطه

مغالطات برای هر یک از ما به منزله دامهایی هستند که ممکن است در استدلالهای خود در آنها گرفتار شویم. درست همان طور که علایم هشدار دهنده در سر راه مسافران نصب می گردد تا آنها را از خطرات راه آگاه سازد، عناوین مغالطاتی را که در این بخش عرضه گردید می توان به منزله علایم خطری دانست که برای محافظت ما از مهلکه استدلال نادرست قرار داده شده اند. آشنایی با این خطاها و توانایی نامگذاری و تحلیل آنها می تواند در جلوگیری از انحراف افراد به واسطه آنها ثمربخش باشد.

هیچ راه مطمئنی برای اجتناب از مغالطات وجود ندارد. دوری جستن از مغالطات ربطی نیازمند توجه به راههای مختلفی است که به عدم ربط می انجامد. در این رابطه مطالعه پیرامون کاربردهای مختلف زبان می تواند مفید باشد. فهم انعطافهای زبان و تعدد کاربردهای آن باعث می شود که ما توصیه پذیرش یا تصدیق یک نتیجه را با استدلالی که برای اثبات صدق آن نتیجه اقامه شده اشتباه نگیریم.

مغالطات ابهامی، موارد ظریفی هستند. واژه ها غیر قابل اعتمادند و اکثر آنها مدلولها یا معانی مختلفی دارند. اگر این معانی مختلف و متعدد در ساختمان یک استدلال خلط شوند، این استدلال مغالطی خواهد شد. برای احتراز از مغالطات ابهامی، باید معانی روشنی از کلمات در ذهن داشته باشیم. یک راه مناسب برای تحقق این مورد آن است که کلمات کلیدی را که مورد استفاده قرار می گیرد تعریف کنیم. از آنجا که تغییر در معنای کلمات، استدلال را مغالطی می سازد و همچنین با تعریف دقیق واژه های مربوطه می توان از ابهام دوری جست لذا پدیده تعریف برای دانشجوی منطق، مطلبی بسیار مهم است.

یادداشت:

1 این مقاله در ص 97 تا 128 کتاب زیر چاپ شده است:

Copi, Irving M. / Introduction to logic. New York: Macmillan Co. Inc. London: collier Macmillan publisheres, 1982.

فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374 صص 199-169

  1. As quoted by Irving stone in “clarence Darrow for the Defense”, Garden city, N. Y. Doubledouy and Company, Inc., 1941.

3 . It appeard even earlier in the twelth-century Munich Dialectica. See Lambertus Marie De Rÿk, Loyica modernorum: a Contribution to History of Early Terminist Logic (Assen: Van Gorcom, 1962 – 1967). Cited by C.L.Hamblin.

  1. مراد، کشور مؤلف است.

5.این عبارت دو معنا دارد: الف: صابون و کاغذهای باطله را دو رنریزید.

ب: صابون را دور نریزید و کاغذها را دور بریزید. مترجم

  1. این عبارت دو معنا دارد: الف: رانندگی درست، تصادف ندارد.

ب: رانندگی درست اتفاقی و تصادفی نیست . مترجم

  1. این عبارت دو معنا دارد: الف: کشاورز پس از وداعی پرشور با خانواده خویش، با شلیک تیری خودکشی کرد.

ب: کشاورز پس از مشاهده وداع پر شور خانواده خود که با شلیک گلوله همراه بود خودکشی کرد. مترجم

  1. we should not speak ill of our friends.
  2. این استنتاج از عبارت انگلیسی صورت می گیرد. مترجم
  3. مراد از کاربرد استغراقی لفظ عام آن است که مراد از آن لفظ، تک تک عناصر با افراد آن باشد. و مراد از کاربرد مجموعی لفظ آن است که مراد از آن مجموع عناصر یا افراد باشد. مترجم

 منبع : مجله پژوهشی دانشگاه امام صادق علیه السلام، شماره 2 , اروینگ، م.کپی/محمد زادهhawzah  net

 

مغالطات غیر صوری | بخش دوم

بحث پیرامون مغالطه بحثی نوین و نوظهور نیست، بلکه در کتب و آثار پیشینیان سابقه طولانی دارد و آنچه توسط عده ای از نویسندگان متأخر یا معاصر به رشته تألیف در آمده است، از سرمایه علمی که گذشتگان اندوخته اند بی نصیب نیست. بشر از دیرباز همواره با افرادی مواجه بوده است که برای اثبات مطالب خویش به هر چیزی متوسل می شدند و از هر حیله و فریبی استفاده می بردند. کامیابی این فریبکاران عاملی اساسی جهت مبادرت به کشف و افشای حیل و دسایس گردید و لذا علمی به نام «منطق» تدوین شده و رشد پیدا نمود که هدف اساسی آن چیزی جز کشف خطای در فکر و غلط کاریها نبود. این مهم به راحتی از تعریف «علم منطق» که معمولاً در آغاز آثار منطقی عرضه می شود، قابل برداشت است (ابن سینا، 1331، ص 9؛ ابن سینا، 1364، صص 4 – 5؛ ابن سینا، 1403، ج 1، صص 8 – 9). نگاهی گذرا به تاریخ علومی چون فلسفه و منطق نشان می دهد که بنیانگذاران و مدونان این علوم زمانی در عزم خویش نسبت بدین اقدام بزرگ را سخ گردیدند که عده ای نیرنگ باز معروف به سوفیست (یا سوفسطایی) برای تحقق مقاصد خویش و اثبات نتایج مطلوب خود به استدلالاتی پرداختند که کمتر کسی می توانست خطا و غلط کاریهای آنها را تشخیص دهد یا حتی در صورت تشخیص، ایشان را رسوا نماید. لذا عده ای از بزرگان که به خطر وجودی سوفیستها نسبت به ارزشها و مکارم اخلاقی و اجتماعی و انسانی آگاه بودند، با طرح مسایل و موارد دقیق و مبسوط منطقی در جهت آگاه ساختن مردم نسبت به دروغپردازیهای مغالطه گران گام برداشتند.

با توجه به این مطلب احتمال دارد موضوع کشف غلط و بحث مغالطه در نزد پیشگامان منطق مهمترین مباحث این علم تلقی می شده و بقیه مباحث پیش درآمد ورود به همین بحث به حساب می آمده است.

البته ترتیب و تنظیم مباحث منطقی در آثار و کتب مؤلفان شاید به طور کامل گویای محور اصلی مباحث آن نباشد. کسی به سرّ این مطلب پی می برد که دوره کاملی از این علم را مطالعه نموده و فراگرفته باشد.

آثار قدیمی منطق را می توان به دو دسته عمده تقسیم نمود. دسته اول کتابهایی است که منطق را به نُه باب تقسیم کرده اند(3) و دسته دوم نوشته هایی است که منطق را به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کرده و ذیل هر بخش عناوین مختلفی را مورد بحث قرار داده اند.(4) دسته اول را کتب منطقی نُه بخشی و دسته دوم را کتب منطقی دو بخشی می خوانیم. در کتب منطقی دو بخشی بحث تصدیقات به دو شاخه صوری و مادی منشعب گردیده است. در بحثهای صوری، روش صحیح ترکیب قضایای مفروض الصدق برای دستیابی به نتایج صحیح مورد بررسی قرار گرفته است. در بحثهای مادی براساس تقسیم قضایا برحسب درجه صدق و درستی آنها، استدلال قیاسی به پنج نوع مختلف تقسیم شده که مقدمات هر نوع را یک دسته از قضایای قبل تشکیل می دهد (سبزواری، 1369، صص 319 به بعد؛ طوسی، 1327، صص 344 به بعد؛ یزدی، بی تا، صص 110 به بعد). هر یک از این پنج نوع به یک صنعت معروف است و مجموع آنها «صناعات خمس» خوانده می شود. یکی از این صناعات، صناعت مغالطه است. البته در بعضی کتب از مجموع این صناعاتهای پنجگانه تنها دو صناعت برهان و مغالطه طرح و بحث شده و از ذکر بقیه خودداری شده(5) و همین نشانه اهمیتی است که این دو بحث در نزد بزرگان داشته است.

در کتب منطقی نه بخشی نیز بحث مغالطه یک بخش از نه بخش را تشکیل می دهد.

در کتب جدید منطق بحث مغالطه نه تنها منحصر در استدلال قیاسی دانسته نشده، بلکه بیشتر در زمره بحثهای معنایی تلقی شده است و لذا تحت عنوان (Informal logic) یعنی منطق غیر صوری مورد بحث قرار می گیرد. البته تعدادی از مغالطات نیز دارای جنبه صوری هستند که در سطور بعد به بعضی از آنها اشاره خواهد شد. به هر حال در این کتب بحث در مغالطات و شناخت نسبت به آنها از طریق نوعی تقسیم بندی صورت می گیرد.

به طور کلی تقسیم مغالطات در جمیع کتب شناخته شده به یکی از دو راه صورت گرفته است :

راه اول عبارت است از تقسیم مغالطات به صوری و غیر صوری. آنچه استدلالگر برای اثبات مطلوب خویش انجام می دهد چیزی نیست جز استناد به تعدادی قضایای مفروض الصدق و سپس اثبات مدعا. آن قضایا به «مقدمات استدلال» و این مدعا به «نتیجه استدلال» معروف است. بنابراین برای وصول به یک نتیجه مورد قبول، دو چیز ضرورت دارد؛ یکی صدق مقدمات و دیگری ترکیب صحیح آنها با یکدیگر. و در صورت اخلال در هر یک از این دو امر، نتیجه استدلال قابل اعتماد نخواهد بود. به همین دلیل می توان مغالطه را به دو دسته صوری و غیر صوری تقسیم نمود که در اولی منشأ مغالطه و نحوه ترکیب مقدمات است و در دومی منشأ مغالطه نادرستی مقدمات می باشد. از این روی عده ای از دانشمندان مغالطه را به دو قسم اصلی صوری و غیر صوری (مادی) تقسیم کرده و سعی نموده اند تمامی موارد مغالطه را به این دو قسم برگردانند (ابن سینا، 1364، صص 89 – 90؛ ابن سهلان ساوی، 1898، صص 18 به بعد؛ ابن ابی الجمهور، 1329، صص 37 به بعد).

راه دوم تقسیم مغالطه به لفظی و معنوی است. در مغالطات لفظی منشأ مغالطه لفظ است اما در مغالطات معنوی منشأ مغالطه معناست. توضیح آنکه اگر الفاظ را نسبت به معانی خارجی به منزله آیینه ای بدانیم که عمل تفکر و تفاهم را سهولت می بخشد، محدودیت الفاظ و عدم دقت در کاربرد آنها در پاره ای اوقات موجب عدم تطبیق معنا بر لفظ یا بالعکس می شود. شناخت و کاربرد صحیح الفاظ و تمییز آنها از یکدیگر می تواند در رفع چنین مغالطه هایی مؤثر باشد. اما اگر منشأ مغالطه لفظ نباشد، معناست. مغالطات معنوی در مفردات قابل تصور نیست، بلکه تنها در تألیفات و ترکیبات روی می دهد (ابن سینا، 1405، صص 32 به بعد؛ طوسی، 1403، ج 1، صص 319 به بعد؛ حلّی، 1410، صص 27 به بعد).

گفتنی است کسانی که در تقسیم مغالطات راه دوم را پیموده اند به قسم دیگری از مغالطات قائل اند که منشأ غلط در آنها نه لفظ است نه معنا، بلکه اموری است که از آنها با عنوان «اجزاء الصناعة العرضیة» یاد کرده اند و آن را قسیم «اجزاء الصناعه الذاتیه» می دانند. دو قسم مغالطه لفظی و معنوی در واقع اقسام «اجزاء الصناعة الذاتیه»اند.

در اجزاء الصناعة العرضیة معمولاً از عوامل روانی و رفتاری سخن گفته می شود که هیچ یک از آنها جزء مقدمات استدلال نیست اما در ایجاد مقبولیت روانی نسبت به نتیجه مؤثرند. مغالطات ناشی از عوامل لفظی یا معنوی را مغالطه بالذات و مغالطه ناشی از عوامل روانی را مغالطه بالعرض گویند(6) (طوسی، 1367، صص 535 – 528؛ حلّی، 1410، صص 274 – 275). هر یک از مغالطات بالعرض به نام سبب آن نامگذاری شده مثل مغالطه تشنیع، مغالطه قول باطل، مغالطه غضب، استهزاء، دشنام….

در این میان عده ای معتقدند که همه اقسام مغالطه را می توان به یک امر واحد ارجاع کرد. اما در اینکه آن امر واحد چیست اختلاف نظر وجود دارد. بعضی بازگشت همه مغالطات را به مغالطه صوری می دانند. عده ای همه آنها را به مغالطه لفظی قابل برگشت می دانند. بعضی هم منشأ همه مغالطات را جهل نسبت به قیاس درست دانسته اند. (ابن سینا، 1405، ص 29 و ص 45؛ طوسی، 1367، ص524؛ اهوانی، 1405، ص 21؛ آل یاسین، 1983، صص 131 – 132؛ Edwards,1972,II,p.169). البته هستند کسانی که در تقسیم مغالطات هیچ از شیوه های معمول را مورد تبعیت قرار نداده اند.(7) اختلاف در تقسیم مغالطات و تنوع در آن مبین آن است که تقسیمات متعددی که برای مغالطه صورت گرفته هیچ یک کامل نیست. برخی معتقدند که شمارش همه اقسام مغالطات امری نا ممکن است و این به خاطر آن است که تعداد علوم نامحدود و غیر متناهی است و در هر یک از این علوم به مقتضای اوضاع و احوال حاکم بر آن براهین متعددی وجود دارد که هیچ یک از آفت و بلای مغالطه در امان نیست. بنابراین تقسیم کامل مغالطه منوط به داشتن تمامی این علوم است و چنین چیزی برای بشر ممکن نیست(8) (اهوانی، 1405، ص 91).

البته شاید تقسیم جامع و مانع مغالطات امکانپذیر نباشد اما مجموعه بحثهای مربوط به نحوه تقسیم مغالطات و ایجاد قواعد کلی مربوط به آنها تلاشی است برای کسب مهارت در تمییز و تشخیص سریع آنها.

با توجه به کوششهای افراد در تقسیم مغالطات، طبیعی است که در تقسیم آنها اختلاف نظر وجود داشته باشد و عده ای اقسام آن را به ارقامی حدود 112 نیز برسانند( Copi, 1978, p.98). حتی گاهی اختلاف در مبانی منطقی نیز عامل گسترش اقسام مغالطه گردیده. چنان که کسانی چون جان ستوارت میل که برخلاف ابن سینا و ارسطو مغالطات را منحصر در قیاس نمی دانند و براساس تجربی دانستن ادراک و دامنه آن را تا به استقرا نیز توسعه داده اند و به اقسام جدیدی از مغالطه نیز قائل شده اند(9) (اهوانی، 1405، ص 20).

شاید به خاطر دقیق نبودن تقسیمهای معروف در مغالطات عده ای مثل شیخ اشراق در بحث مغالطات تقسیمی ذکر نکرده اند، بلکه تنها به شمارش حدود 36 مورد و مصداق از مغالطه با ذکر مثال اکتفا کرده اند. البته قطب الدین شیرازی در شرح خویش بر حکمة الاشراق سعی نموده این موارد را در قالب تقسیم بندی معمول در آورد. اما روشن است که شیخ اشراق از روش دیگران در تقسیم مغالطات تبعیت نکرده است(10) (شیرازی، بی تا، صص 140 به بعد).

در منطق اروپایی، مغالطات عموما به دو قسم صوری و غیر صوری، و در منطق کلاسیک عمدتا به دو قسم کلی لفظی و معنوی تقسیم شده است. باید دانست که منطقدانان کلاسیک در تقسیم خویش از ارسطو تبعیت کرده اند. ارسطو ضمن تقسیم مغالطات به دو دسته لفظی و غیرلفظی (IndictionandExtradiction) هر یک از آنها را به اقسام زیرتری تقسیم کرده است. نمودار کلی تقسیم او به قرار ذیل است :(Ross, 1923, pp. 59 -61)

الف : اقسام مغالطات لفظی

1 – اشتراک لفظی (Equivocation)

2 – اشتباه یا ممارات (Amphiboly)

3 – ترکیب (Composition)

4 – تقسیم (Division)

5 – تأکید لفظی (Accent)

6 – صنایع بدیعی (Figures of speech)

ب – اقسام مغالطات غیر لفظی

1 – أخذ ما بالعرض (Accident)

2 – أخذ ما بالجوهر (Secundum Quid)

3 – تجاهل مطلوب(11) (Ignoratio Elenchi)

4 – مصادره بر مطلوب اول (Petitio Principii)

5 – أخذ مالیس بعلة علة (Non Causa pro Causa)

6 – ایهام عکس اللوازم (Consequent)

7 – جمع المسائل فی مسألة واحدة (Many Questions)

البته ارسطو به هیچ وجه مدعی نیست که اقسام مغالطه منحصر در همین سیزده قسم است و تصریح می کند که ممکن است مغالطات را به بیش از این تعداد تقسیم نمود (Ross, 1923, p.61)

نمودار کلی تقسیم ابن سینا در کتاب شفا (ابن سینا، 1405، ص 8 و ص 20) بدین قرار است :

الف – مغالطه بحسب لفظ

1 – اشتراک الاسم

2 – المماراة

3 – الترکیب

4 – اشتراک القسمة

5 – اختلاف العجمة

6 – اختلاف اللفظ

ب – مغالطه بحسب معانی

1 – من جهة ما بالعرض

2 – سوء اعتبار الحمل

3 – قلة العلم بالتبکیت

4 – ایهام عکس اللوازم

5 – المصادرة علی المطلوب الاول

6 – جعل مالیس بعلة علة

7 – جمع المسائل الکثیرة فی مسئلة واحدة

البته لحن ابن سینا در مورد تقسیم مغالطات در کتاب اشارات لحن حصر دادن به این تقسیم است. لذا خواجه نصیر در شرح کلمات او این حصر را به طور کامل نشان داده است (طوسی، 1403، ج 1، صص 313 به بعد).

با ملاحظه تقسیم ارسطو و ابن سینا معلوم می شود که تقسیم آنها از جهات زیادی شبیه به هم است. و اکثر علمای منطق در تقسیم مغالطات پیرو آنها بوده اند. البته تفاوتهایی میان تقسیم آنها مشاهده می شود. ابن سینا در برابر قسم «تاکید لفظی» ارسطو، «اختلاف عجمه» را ذکر نموده و در تبیین قسم «قلة العلم بالتبکیت» مطلبی متفاوت از ارسطو در قسم «تجاهل مطلوب» بیان کرده است. به هر حال توضیح اجمالی این اقسام بدین قرار است :

چهار قسم از اقسام مغالطات لفظی یعنی اشتراک اسم، ممارات، اختلاف لفظ و اختلاف عجمه به عامل اشتراک لفظی و نقش آن در ایجاد توهم و خطا در شنونده مربوط می شود. مغالطه ترکیب (مفصل) و اشتراک قسمت (تفصیل مرکب) نیز ناشی از خطا در اثر توهم وجود یا عدم تألیف میان الفاظ تشکیل دهنده کلام است.

مغالطات ما بالعرض، ایهام انعکاس و سوء اعتبار حاکی از مغالطاتی است که در آنها جایگزینی، جابه جایی یا بیان نادرستی نسبت به یکی از حدود و اجزای قضیه صورت گیرد. جمع المسائل مغالطه ای است که مغالطه کننده با طرح چند سؤال در یک پرسش طوری شنونده را فریب دهد که به جای جوابهای مختلف و متعدد، یک پاسخ واحد بدهد. قلة العلم بالتبکیت یا سوء تألیف آن است که قیاس برای امری تشکیل شود که واقعا مطلوب نظر نیست و ابن سینا سبب آن را عدم رعایت شرایط صوری و مادی قیاس دانسته است (ابن سینا، 1405، ص 22). مغالطه صوری در همین قسم از اقسام کلاسیک مغالطات می گنجد. مصادره بر مطلوب نیز قیاسی است که نتیجه آن به نحوی در مقدمات آمده باشد.

منطقدانان اروپایی با ملاحظه همین تقسیم سعی کرده اند در ذکر اقسام مغالطات تنوع بیشتری دهند. البته در پاره ای موارد از سخنان ارسطو تلقی نادرستی داشته اند و در برخی موارد نیز تفصیل و بسط آنها در مغالطات بهتر از بحثهای کلاسیک بوده است (Ross, 1923, p.61). در نزد ایشان مغالطات به دو دسته کلی صوری و غیر صوری تقسیم شده و البته این تقسیم منحصر در استدلال قیاسی نیست. از نظر آنان مغالطات صوری، مغالطاتی هستند که در آنها استدلالی صورت می گیرد که همه شرایط انتاج صحیح را دارا نیست، اما گوینده با فراهم آوردن زمینه روانی مناسب به مخاطب تلقین می کند که استدلال وی درست است. این مغالطات صوری در واقع از مصادیق همان مغالطه سوء تألیف در منطق کلاسیک هستند، و تمامی ضروب عقیم أقیه أربعه مثال و نمونه ای از آن اند.

بحث حکیمان اروپایی در باب مغالطات صوری محدود است و تقریبا با ذکر شرایط انتاج صحیح به پایان می رسد. آنان برای صحت هر استدلال قیاسی بر حدود پنج قاعده تکیه دارند که دو تا از آنها مبتنی بر مفهوم «انبساط»(12) و سه تای دیگر مربوط به کمیت و کیفیت قضایاست. لذا عدم رعایت هر یک از این قواعد را عامل تحقق یک نوع از انواع مغالطات صوری قیاسی می دانند. این قواعد عبارت اند از :

قاعده 1 – حداقل در یکی از مقدمات قیاس، حد وسط باید منبسط باشد. نام مغالطه ناشی از عدم رعایت این مغالطه «حد وسط نامنبسط» (Undistributed Middle Fallacy) می باشد.

قاعده 2 – هر یک از حدود (اجزا) نتیجه که منبسط باشد، باید در مقدمه ای که مشتمل بر آن حد است نیز منبسط باشد. مغالطات ناشی از عدم رعایت این قاعده را «اکبر نادرست» (IllicitMajorFallacy)و «اصغر نادرست» نامیده اند.

قاعده 3 – هر دو مقدمه قیاس نباید سالبه باشند. مغالطه حاصل از عدم وجود این شرط را «مقدمات مانعة الجمع» (Illicit Minor Fallacy)گویند.

قاعده 4 – اگر یکی از مقدمات سالبه باشد نتیجه حتما سالبه است. اگر نتیجه سالبه باشد حتما یکی از مقدمات باید سالبه باشد. مغالطه ناشی از عدم رعایت این قاعده را «أخذ نتیجه ایجابی از مقدمه سلبی» یا «أخذ نتیجه سلبی از مقدمات ایجابی» گویند.

قاعده 5 – اگر هر دو مقدمه کلیه باشند نتیجه نباید جزئیه باشد. عدم رعایت این قاعده منجر به «مغالطه وجودی» ( Existential Fallacy)می شود.(13)

در کتب منطق اسلامی اسلامی، 2 و کلاسیک برای منتج بودن استدلال قیاسی دو دسته شرایط تحت عنوان شرایط عمومی (که مشترک بین اشکال اربعه قیاس است) و شرایط اختصاصی (که هر یک از اشکال اربعه دارای شرایطی مختص به خویش است) ذکر شده.(14) عدم رعایت هر یک از این شرایط می تواند منجر به مغالطه صوری شود. مجموعه این مغالطات در تقسیم بندی منطقیان قدیم در قسم «الجهل بالتبکیت»- که گاهی قلة العلم بالتبکیت یا سوء تألیف خوانده می شود- وارد می گردد.

بعد از مغالطات صوری نوبت به بحث از مغالطات غیر صوری می رسد.(15) کپی در کتاب خویش مجموعه مغالطات غیر صوری را به دو دسته کلی تقسیم نموده و با ذکر اقسامی برای هر یک از این دو دسته مجموع مغالطات را به هجده قسم می رساند. البته همان گونه که قبلاً اشاره شد تنوع در طرق ایجاد غلط به حدی است که می توان تقسیم مغالطات را به تفصیل بیشتری انجام داد. چنان که فارابی (فارابی، 1410، ج 1، صص 197 به بعد)، سهروردی (شیرازی، بی تا، صص 140 به بعد) و ابن ابی الجمهور (ابن ابی الجمهور، 1329، صص 36 به بعد) در میان منطقدانان مسلمان شماره مغالطات را به مراتب بیش از سیزده قسم مرسوم طرح و بحث کرده اند، در میان منطقدانان اروپایی نیز عده ای چون فیشر (Ficher, 1970) و هرلی (Hurley, 1991) اقسام مغالطات را افزونتر از کپی آورده اند.

در این قسمت از بحث به توضیح مختصر مغالطات غیر صوری موافق با ترتیب و تقسیم کپی پرداخته و با ارجاع به منابع و آثار کلاسیک منطق نشان می دهیم که در موارد متعددی بحثهای جدید مغالطات ریشه در بحثهای قدیم آن دارد.

کپی مغالطات غیر صوری را به دو دسته اصلی تقسیم کرده که عبارت اند از : مغالطات ربطی و مغالطات ابهامی. سپس برای مغالطات ربطی سیزده قسم و برای مغالطات ابهامی پنج قسم بر شمرده است.(16)

اقسام مغالطات ربطی

مغالطات ربطی عبارت اند از استدلالهایی که هیچ ربط منطقی میان مقدمات و نتیجه وجود ندارد. اقسام آن به شرح ذیل است.

1 – مغالطه توسل به زور : که حصول نتیجه در آن بیشتر در گرو تهدید به زور و ارعاب است تا استدلال منطقی. البته این تهدید می تواند جنبه فیزیکی داشته باشد و ممکن است جنبه روانی داشته باشد (Walton, 1991, pp.93 – 101; Hurley, 1991, p.122).

2 و 3 – مغالطه تشنیع (یا استدلال علیه شخصیت مخاطب) : در این نوع مغالطه حتما باید دو استدلال کننده وجود داشته باشد. یکی از آن دو به نحو صریح یا غیر صریح استدلالی را انجام می دهد. نفر دیگر به جای آنکه استدلال نفر اول را مورد انتقاد قرار دهد سعی می کند با مخدوش کردن شخصیت استدلال کننده اول، استدلالش را در نظر دیگران نادرست جلوه دهد. این خدشه سازی از سه راه امکان پذیر است. یا از طریق ناسزاگویی به شخص، یا از طریق بیان تأثیر شرایط و اوضاع مربوط به شخص در نحوه استدلال او، یا از طریق تبیین مغایرت رفتار شخص با نتیجه استدلال او. به نوع اول مغالطه تشنیع (به معنی خاص) (Ad hominem abusive)، به نوع دوم مغالطه استناد به شرایط و اوضاع و احوال (Ad hominem circumstantial) و به نوع سوم مغالطه «خودت هم چنین هستی»(17) (The tu quoque) اطلاق می شود (Hurley, 1991, p.115; walton, 1991, pp. 135 – 149). در بعضی کتب منطقی کلاسیک به این قسم از مغالطه ذیل مغالطات عرضی اشاره شده است(18) (حلّی، 1410، ص 275). نکته مهمی که باید بدان توجه شود آن است که چنین مغالطه ای زمانی تحقق می یابد که شخص بخواهد به عنوان اثبات مطلوب خویش به تشنیع شخص دیگر اقدام کند. بنابراین اگر شخصی به توصیف صفات منفی و زشت کسی اقدام کند و هدف وی از این عمل رد استدلال آن شخص نباشد، مرتکب مغالطه نشده است. چنانچه اگر در دادگاه، وکیل مدافع عدالت شهود را مورد خدشه قرار دهد در کلام وی مغالطه ای وجود ندارد، زیرا شهادت شاهد استدلال منطقی نیست.

4 – استناد به جهل : اگر کسی از جهل به چیزی نسبت بدان نتیجه ای قطعی بگیرد، دچار چنین مغالطه ای شده است (Walton, 1991, pp.43 – 49). این مغالطه غالبا شامل مواردی می شود که یا قابل اثبات نیستند و یا تا کنون از نظر علمی اثبات نشده اند. البته مغالطی بودن چنین استدلالهایی در دو مورد منتفی است .

مورد اول : اگر گروهی از متخصصان و کارشناسان ماهر و کارآمد در مورد یک امر معین به بررسیهای دقیق علمی بپردازند و دلیلی بر وجود آن نیابند، همین می تواند تا حد زیادی عدم وجود آن را اثبات نماید. البته نوع تخصص و مهارت بررسی کنندگان بستگی به مسئله مورد بحث دارد. حتی در بعضی موارد نیازی به تخصصهای سطح بالا وجود ندارد (Hurley, 1991, p.129).

مورد دوم : مربوط به نوعی استدلال می شود که معمولاً در دادگاهها صورت می گیرد. این استدلال مبتنی بر یک اصل مسلّم حقوقی است و آن اینکه تا زمانی که جرمی به اثبات نرسیده است، متهم بی گناه تلقی می شود. لذا اگر وکیل مدافع مدعی شود که چون دادستان نتوانسته است جرمی علیه متهم اثبات کند پس متهم بی گناه است، مرتکب مغالطه نشده است.

5 – مغالطه جلب ترحم و دلسوزی : آن است که از طریق برانگیختن حس عاطفه و ترحم در مخاطب، او را به پذیرش نتیجه ای تحریک کنند که از لحاظ منطقی مستدل نیست (Walton, 1991 pp. 101-105).

6 – مغالطه عوامفریبی (یا توسل به مردم) : بدون شک هر انسانی تمایل دارد مورد علاقه، احترام و تقدیر دیگر انسانها قرار گیرد. در مغالطه عوامفریبی برای رسیدن به نتیجه از وجود چنین تمایلی در مخاطب (شنونده یا خواننده یا بیننده) استفاده می شود. در این مغالطه از دو شیوه، یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم استفاده می گردد.

شیوه مستقیم : آن است که استدلال کننده جمعیتی کثیر را مورد خطاب قرار دهد و برای جلب توجه آنها به تهییج علایق و احساسات آنها بپردازد. این همان کاری است که توسط کارگزاران امور تبلیغات صورت می گیرد. افرادی چون هیتلر از استادان این فن شمرده شده اند. غالبا همراه با این شیوه از مغالطه، اسباب و عواملی که تاثیر کلام را در شنوندگان افزایش دهد مثل اهتزاز پرچمها و نوای پر سر و صدای موسیقی مناسب به کار گرفته می شود. در این مورد هر یک از افراد جمعیت به دنبال آن است که سهمی در هیجان، شادی، دوستی و مودت جمعی داشته باشد و رسیدن به این هدف را از طریق تصدیق نتایج القا شده به جمع می بیند.

شیوه غیر مستقیم : کاربرد این شیوه منحصر در استدلالهای شفاهی نیست. در این شیوه روی سخن استدلال کننده با مردم است ولی نه به عنوان یک جمعیت و توده، بلکه مخاطب او تک تک افراد هستند از این جهت که نوعی علاقه و ارتباط میان آنها و یک جمع خاصی وجود دارد. معمولاً مغالطه ای که این شیوه در آن اتخاذ می شود، به اقسامی تقسیم می گردد که هر یک از آنها از شگردهای استاندارد صنعت تبلیغات نوین به حساب می آید که خلاصه آنها ذیلاً ذکر می شود :

الف : استدلال «کامیون تبلیغاتی» (Band wagon Argument) : استدلال کننده طوری مطلب را به مخاطب القا می کند که مخاطب احساس می کند انکار نتیجه مورد نظر گوینده مستلزم خروج یا عقب ماندگی وی از خیل جمعیتی است که بدان نتیجه اعتراف دارند. با این توضیح وجه تسمیه این مغالطه به کامیون تبلیغاتی نیز معلوم می گردد.

ب : توسل به تفاخر (Appeal to vanity) : غالبا در مواردی صورت می گیرد که ادعا شود انجام یک عمل و استفاده از یک کالای خاص، از ویژگیهای فرد مشهوری است که مورد تحسین و تقلید مردم است و در صورتی که شما آن عمل را انجام دهید یا از آن کالا استفاده کنید، از تحسین و شهرت مشابه برخوردار می شوید.

ج – توسل به افاده (Appeal to snobbery) : بسیاری از مردم علاقه دارند خود را از طبقه اشراف و ثروتمند جلوه دهند. در این شیوه مغالطه کننده از این تمایل بهره می گیرد.

همان طور که از مطالب فوق بر می آید در شیوه مستقیم مغالطه توسل به مردم، تحریک جمعی افراد یک احساس آنی در آنان ایجاد می کند به گونه ای که هر کس خود را متعلق بدان جمع می داند و خود را با جمعیت متحد می بیند و در سایه این اتحاد، نوعی احساس قدرت و امنیت می کند. هنگامی که این جمعیت یکپارچه نتایج مورد نظر گوینده و سخنران را مورد تصدیق و تأیید قرار می دهد، افراد به طور نا خود آگاه احساس می کنند که اگر این نتایج را نپذیرند، خود را از آن قدرت و امنیت و مقبولیت محروم کرده اند. همین پدیده به نحو ظریفتری در شیوه غیر مستقیم این نوع مغالطه تحقق می یابد (Walton, 1991, pp.182 – 193; Hurley, 1991, pp.113 – 115).

7 – توسل به کارشناس (شخص معتبر) : این مغالطه در موردی صورت می گیرد که استدلال کننده برای اثبات مطلوب خویش کلام یا فعل شخصی را که از نظر مخاطب مورد اعتبار است- ولی در واقع شایستگی اظهارنظر در موضوع مورد بحث را ندارد- استفاده می کند. البته اسباب و عوامل متعددی وجود دارد که موجب می شود کلام یا شهادت شخصی از درجه اعتبار ساقط باشد. مثلاً عدم تخصص لازم، تعصب جمود، تمایل به دروغپردازی و عدم توانایی بر فهم رویدادها از جمله این عوامل هستند. در تشخیص اعتبار افرادی که در تحصیل نتیجه به کلام ایشان استفاده می کنیم باید توجه داشت که اولاً ممکن است فردی در چند زمینه و رشته دارای تخصص نسبی باشد و ثانیا ممکن است شخصی در نزد گروهی از مردم دارای اعتبار باشد، اما در نزد عده ای دیگر از این اعتبار برخوردار نباشد. به عنوان مثال، یک فرد ممکن است هم در شیمی و هم در طب تا حدی تخصص داشته باشد. این فرد در ارتباط با کسانی که در هیچ یک از این دو رشته صاحبنظر و آگاه نیستند، ممکن است متخصص تلقی شود اما نسبت به همقطاران و همکاران خود ممکن است دارای چنین اعتباری نباشد (Walton,. 1991, pp.172 – 197)

8 – مغالطه عدم تخصیص : هنگامی که قاعده عامی را به مصداق خاصی سرایت دهیم که به جهت اوضاع و احوال ویژه ای که پیدا کرده است مشمول آن قاعده نمی شود، دچار مغالطه عدم تخصیص شده ایم. شیخ اشراق به نحوی در حکمة الاشراق به این مغالطه اشاره کرده است (شیخ اشراق، 1367، ص 106؛ شیرازی، بی تا، ص 157).

9 – تعمیم نابجا : برعکس مغالطه عدم تخصیص، عبارت است از تعمیم حکم از طریق مشاهده جزئی که دارای وضعیت خاصی است و همین وضعیت خاص، عمل تعمیم را مخدوش می سازد. این مغالطه در واقع همان برهانی جلوه دادن استقرای ناقص است که در متون منطقی کلاسیک عنوان مغالطه بر آن اطلاق شده است (طوسی، 1403، ج 1، ص 231).

10 – علت دروغین : مغالطه ای است که در آن پیوند میان مقدمات و نتیجه، بر نوعی رابطه علیت خیالی استوار است که واقعیت ندارد. برای این مغالطه اقسامی ذکر شده :

قسم اول : استنتاج علیت از صرف دو پدیده (Walton, 1991, pp.212 – 234) (Post hoc ergopropter hoc) در این مغالطه یک مقدمه خفی و پنهان وجود دارد و آن این است که از هر دو حادثه ای که یکی پس از دیگری اتفاق بیفتد، اولی علت و دومی معلول است.

قسم دوم : در این قسم تعاقبی در کار نیست، بلکه چیزی علت وا نمود می شود که در واقع علت نیست .(Noh cousa pro causa)

قسم سوم : آن است که جزء علت، علت تام قلمداد شود(over simplified cause). یعنی اگر برای تحقق یک پدیده باید چندین عامل دست به دست هم دهند، گوینده وانمود کند که تنها یکی از آن عوامل علت تحقق پدیده است.

در کتابهای منطق کلاسیک یک قسم از لحاظ اسم و نام، شباهت فراوانی با این مغالطه دارد و معروف به مغالطه «أخذ ما لیس بعلة علة» است. اما باید دانست مراد پیشینیان از این نوع مغالطه با آنچه در توضیح علت دروغین بیان گردید متفاوت است. برای فهم مراد آنان از این مغالطه لازم است اشاره شود که یکی از شیوه های استدلال در منطق استفاده از برهان خلف است که در این شیوه، فرض کذب مطلوب علت برای وقوع محال می شود و چون وقوع محال ممکن نیست، پس فرض کذب مطلوب باطل است و بدین ترتیب صدق مطلوب اثبات می شود. اما گاهی فرض کذب مطلوب علت وقوع محال نیست، ولی استدلال کننده آن را علت وقوع محال جلوه می دهد و در نتیجه مطلوب خود را اثبات می کند. در اینجا مغالطه «أخذ ما لیس بعلة علة» روی داده است (ابن سینا، 1405، ص25؛ حلّی، 1410، ص 273؛ ارموی، بی تا، ص 376). بعضی این مغالطه را به موردی اختصاص داده اند که حد وسط، واسطه در اثبات اکبر برای اصغر نباشد (طوسی، 1403، ج 1، ص 314). بنابراین می توان گفت مغالطه «أخذ ما لیس بعلة علة» در واقع به مغالطه «نتیجه نا مربوط» بر می گردد که توضیح آن در سطور بعد خواهد آمد. ذکر این نکته لازم است که برخی بزرگان به قسم سوم از مغالطه علت دروغین با عنوان «أخذ جزءالعلة مؤثرا» یا «أخذ جزء العلة مکانها» اشاره کرده اند (شیرازی، بی تا، ص 150؛ ابن ابی الجمهور، 1329، ص 42). همچنین شیخ اشراق از قسم اول با اصطلاح «أخذ ما مع الشی مکان ما به الشی» یاد کرده است (شیرازی، بی تا، ص 148).

11 – مصادره بر مطلوب: آن است که استدلال کننده به عنوان مقدمات استدلال از قضیه یا قضایایی استفاده کند که مورد قبول مخاطب نیست اما با عبارت پردازی فریبنده آنها را به عنوان مقدمات صادق وا نمود کند (Walton, 1991, pp.52 – 54). این مغالطه دارای صور متعددی است از قبیل:

الف : نتیجه استدلال عین یکی از مقدمات است البته در عبارت و لفظ اندکی با آن متفاوت می باشد. در متون قدیم به این قسم از مصادره بر مطلوب عنوان «ظاهر» اطلاق شده است (طوسی، 1403، ج 1، ص 315).

ب : گاهی برای اثبات یک نتیجه، استدلال مرکب صورت می گیرد. یعنی مجموعه ای از استدلالها (Chains of Arguments)پشت سر هم انجام می شود تا در نهایت یک نتیجه را به اثبات رساند. در چنین استدلالی ممکن است نتیجه نهایی، یکی از مقدمات آغازین آن را تشکیل دهد. این قسم از استدلال مغالطی نیز مصادره بر مطلوب است، ولی به خاطر بعد و فاصله میان نتیجه و مقدمه ای که عین آن است، تشخیص مصادره بودن آن مشکل می شود. و از این رو بر آن عنوان «خفی» اطلاق شده است (طوسی، 1403، ج 1، ص 315).

ج : گاهی یکی از مقدمات استدلال در نزد مخاطب کاملاً مجهول و مورد سؤال است، ولی گوینده با استفاده از شیوه های خاصی که در عبارت خویش به کار می برد از توجه مخاطب به مجهول بودن آن مقدمه جلوگیری می کند و بدین ترتیب این حقیقت را مخفی می سازد. شیخ اشراق به گونه ای به هر سه این موارد اشاره کرده است (شیرازی، بی تا، ص 143).

12 – سؤال مرکب : این مغالطه با طرح یک سؤال صورت می پذیرد. این پرسش از نظر مخاطب یک سؤال مفرد تلقی می شود و لذا بدان یک پاسخ (مثبت یا منفی) می دهد. اما سؤال کننده که در طرح این سؤال ظرافت خاصی به کار گرفته است در واقع چندین سؤال را در قالب یک سؤال مورد پرسش قرار داده که هر یک از آن سؤالها دارای جوابی خاص است. مخاطب با پاسخ مثلاً مثبت در واقع به همه آن پرسشها پاسخ مثبت داده است و همین در نتیجه گیری علیه مخاطب به کار می رود. (Walton, 1991, pp.31 – 43.). از آنچه گفته شد معلوم می شود که در این نوع مغالطه یک نحوه استدلال مقدر و ضمنی وجود دارد. در منطق کلاسیک این نوع مغالطه «جمع المسائل فی مسئلة واحده» نام گرفته است (ابن سینا، 1405، صص 25 – 26؛ طوسی 1367، ص 524؛ حلّی، 1410، ص 274). اما به نظر می رسد در معنی این اصطلاح نوعی اختلاف میان منطقدانان کلاسیک وجود دارد. از سخنان ابن سینا و خواجه نصیر چنین بر می آید که مراد ایشان از این مغالطه آن است که سؤال کننده با طرح پرسشی وانمود نماید که میان دو چیز نوعی تقابل وجود دارد و لذا شنونده باید در مقام جواب، یکی از دو طرف را اختیار کند. اما در واقع میان آن دو طرف تقابلی وجود ندارد و رفع هر دوی آنها و اظهار شی سومی به عنوان جواب امکانپذیر است. در آثار جدید منطق این مورد تحت عنوان «تقابل دروغین» (False Dichotomy)آمده است (Hurley, 1991, pp.146 – 147).

اما در نزد عده ای دیگر (حلّی، 1410، ص 275) این مغالطه هنگامی صورت می گیرد که یکی از مقدمات قیاس- که جمله خبری است نه پرسشی- به گونه ای اظهار شود که اگرچه یک قضیه واحد به نظر می رسد، ولی در واقع به دو قضیه منحل می شود. چنین مقدمه ای می تواند موجب مغالطی شدن استدلال گردد. البته برخی از متأخران چنین تفسیری از مغالطه «جمع المسائل فی مسئلة واحدة» را درست نمی دانند (مظفر، 1413، ص 437).

13 – نتیجه نامربوط : مراد از این مغالطه آن است که مغالطه کننده با اعمال نوعی تحریف، از مقدماتی به نتیجه برسد که واقعا آن مقدمات این نتیجه را اثبات نمی کند. (Walton, 1991, pp. 61-64)در این خصوص شیوه های متعددی قابل اتخاذ است.

الف : تجاهل مطلوب : آن است که مغالطه کننده مقدماتی را در کنار هم گردآورد که دارای لوازم خاص و معینی هستند. اما به جای آن لوازم، چیزی نتیجه بگیرد متفاوت از آنها و در عین حال مرتبط با آنها. وجه تسمیه این مغالطه با توضیح پیشین روشن است. چرا که دراین مغالطه، استدلال کننده خویش را نسبت به لوازم و نتایج صحیح استدلال جاهل جلوه می دهد.

ب : خصم خیالی (Walton, 1991, p.22). (Straw man): در این مغالطه، مغالطه کننده ابتدا استدلالی را که قبلاً توسط خصم او صورت گرفته به گونه ای تغییر می دهد که نادرست و بد شکل جلوه کند. سپس استدلال جدید را مورد نقض و نقد قرار می دهد و وانمود می کند که خصمش را در بحث شکست داده است. بنابراین در این مغالطه حتما باید دو استدلال کننده وجود داشته باشد.

ج : تغییر موضوع :(19) هنگامی صورت می گیرد که مغالطه کننده با تغییر موضوع بحث، توجه مخاطب را از مطلب اصلی منحرف می کند و بدین ترتیب وانمود کند که در بحث پیروز شده است.(20)

از آنجا که هر سه این اقسام مشتمل بر نوعی بی ربطی میان مقدمات و نتیجه هستند و ممکن است میان آنها خلط شود، لذا باید به تفاوتهای میان آنها توجه نمود. هر دو مغالطه «تغییر موضوع» و «خصم خیالی» سعی در انحراف مخاطب دارند. اما در «خصم خیالی» مغالطه کننده استدلال خصم خود را مخدوش جلوه می دهد و سپس به استدلال مخدوش شده حمله می کند. در صورتی که در «تغییر موضوع» مغالطه گر به استدلال خصم کاری ندارد، بلکه موضوع مورد بحث را عوض می کند. بر خلاف این دو مغالطه که در واقع مغالطه کننده مقدمات استدلال اصلی را تغییر می دهد و مقدمات جدیدی جایگزین آنها می سازد، در مغالطه تجاهل مقدمات تغییری پیدا نمی کند و در عین حال ربطی میان مقدمات و نتیجه آن وجود ندارد. البته در مغالطه خصم خیالی نتیجه بامقدمات جدید مربوط هست، ولی نسبت به مقدمات پیشین نا مربوط است. در متون کلاسیک این مغالطه گاهی به نام «قلة العلم بالتبکیت» خوانده شده (ابن سینا، 1405، ص 22) و گاهی سوء تألیف نام گرفته است. البته مغالطه سوء تألیف هم شامل سوء تألیف صوری می شود و هم سوء تألیف غیر صوری (حلّی، 1410، صص 273 -274). و بیشتر تأکید منطقدانان قدیم بر جنبه صوری این مغالطه بوده تا جهت غیر صوری آن.

اقسام مغالطات ابهامی

کپی برای این دسته از مغالطات، پنج قسم ذکر نموده است :

1 – مغالطه ایهام : ناشی از اشتراک لفظی است. یعنی یکی از الفاظ به کار رفته در مقدمات استدلال دارای دو یا چند معنای متفاوت است که به یک معنا موجب صدق مقدمه است و به معنای دیگر مستلزم انتاج نتیجه. در منطق قدیم این مغالطه «اشتراک اسم» یا «اشتراک لفظ» نام گرفته است (ابن سینا، 1405، ص 9؛ حلّی، 1410، ص 270).

2 – مغالطه ابهام ساختاری : زمانی روی می دهد که یکی از طرفین بحث عبارتی از خصم را که نوعی ابهام در آن است به نحوی نادرست- خلاف مقصود گوینده- تفسیر کند و براساس این تفسیر نادرست، استنتاجی را انجام دهد. بنابراین غالبا عبارت اصلی توسط خصم مطرح می شود و ابهام آن ناشی از یک خطای دستوری یا مربوط به نقطه گذاری- مثلاً نداشتن ویرگول ضروری، داشتن قید مبهم و کاربرد ضمیری که مرجع آن مشخص نیست- می باشد. به خاطر همین ابهام است که یک عبارت ممکن است دارای معانی متعددی باشدو معمولاً مغالطه کننده آن معنایی را انتخاب می کند که مورد نظر گوینده آن عبارت نیست. تفاوت «مغالطه ایهام» با «ابهام ساختاری» در دو مورد است : یکی آنکه «مغالطه ایهام» مربوط به الفاظ مفرد است اما «مغالطه ابهام ساختاری» مربوط به عبارات و ترکیبهای جمله ای است. دوم اینکه «ابهام ساختاری» غالبا مشتمل بر خطایی است که مغالطه کننده در تفسیر عبارت مبهمی مرتکب می شود، اما ابهام آن عبارت از ناحیه شخص دیگری است، در حالی که ابهام «مغالطه ایهام» توسط خود مغالطه کننده ایجاد می شود. در منطق کلاسیک از مغالطه «ابهام ساختاری» تحت عنوان «اشتباه» و نیز «مماراة» یاد شده است (ابن سینا، 1405، ص 10؛ حلّی، 1410، ص 271؛ طوسی، 1367، ص 519).

3 – مغالطه تکیه و تأکید لفظی : بعضی از منطقدانان سنتی در ضمن مغالطه اعراب و اعجام از نقش لحن و آوا در ایجاد مغالطه یادکرده اند (طوسی، 1367، ص 519؛ ابن سینا، 1410، صص 17 – 18). فارابی نیز این قسم را تحت عنوان «مغالطه تغییر اصوات» به نحو مستقل ذکر کرده است (فارابی، 1410، ج 1، ص 251).

4 – مغالطه ترکیب : اگر نتیجه استدلال مبتنی بر تسری نا بجای حکم اجزای یک مجموعه به کل آن باشد، چنین مغالطه ای صورت می گیرد. لازم به ذکر است که گاهی ممکن است کل یک مجموعه در حکمی از احکام با هر یک از اجزای خود مشترک باشد. اما گاهی ممکن است چنین اشتراکی نادرست و نابجا باشد. در حالت دوم اگر کسی چنین اشتراکی را مدعی شود، مرتکب مغالطه ترکیب شده است. در منطق قدیم مغالطه ای تحت عنوان «ترکیب المفصل» آمده که یکی از اقسام دوگانه آن شباهت زیادی به این مورد دارد(21) (ابن سینا، 1405، صص 14 – 15؛ شیرازی، بی تا، ص 145).

5 – مغالطه تقسیم : درست برعکس مغالطه ترکیب است و مغالطی بودن آن، ناشی از تسری نابجای حکم کل به اجزا یا افراد آن است. در متون کلاسیک این مغالطه تحت عنوان «تفصیل المرکب»، «اشتراک تألیف» و «اشتراک قسمت» آمده است (طوسی، 1367، ص 520؛ حلّی، 1410، ص 271؛ شیرازی، بی تا، ص 146). البته مثالهای مربوط به مغالطات ترکیب و تقسیم در منطق قدیم حاوی نوع صعوبت و پیچیدگی است که مثالهای مربوط به آنها در منطق جدید چنین صعوبتی را ندارد. فارابی مغالطه ترکیب را «تغییر افراد الی ترکیب» و مغالطه تقسیم را «تغییر ترکیب الی افراد» خوانده است (فارابی، 1410، ج 1، ص 200).

در پایان ضمن تأکید مجدد بر اینکه برای مغالطات اقسام متعدد دیگری می توان یافت و نمی توان تعداد آنها را در عدد خاصی محصور نمود، این نکته مهم نیز خاطر نشان می شود که اگرچه بحث مغالطات در کتب منطقی کلاسیک به گونه ای عام است که همه موارد و فروع و زمینه های علمی و غیر علمی را شامل می گردد، اما مثالهایی که برای مغالطات ذکر شده بیشتر مربوط به مباحث علوم عقلی چون فلسفه و منطق است(22) در حالی که در بحثهای جدید مغالطات این محدودیت به مراتب کمتر است.

کتابنامه:

آل یاسین، جعفر، المنطق السینوی، بیروت، بی نا، 1983 م

ابن ابی الجمهور، المجلی، بی جا، بی نا، 1329 ق

ابن سینا، ابوعلی، الاشارات، بی جا، دفتر نشر کتاب، 1403 ق

ابن سینا، ابوعلی، دانشنامه علایی، تصحیح محمّد معین و سیدمحمد مشکوة، تهران، انجمن آثار ملی، 1331 ش

ابن سینا، ابوعلی، الشفاء، به کوشش ابراهیم مدکور، قم، افست کتابخانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی، 1405

ابن سینا، ابوعلی، النجاة، تهران، انتشارات مرتضوی، 1364 ش

اهوانی، احمد فؤاد، مقدمه سفسطه شفاء، قم، افست کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1405 ق

اشراق، شهاب الدین سهروردی، حکمة الاشراق، ترجمه سیدجعفر سجادی، تهران، دانشگاه تهران، 1367

پاپکین و استرول، کلیات فلسفه، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوی، تهران، انتشارات حکمت، 1369 ش

حلّی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید، قم، انتشارات بیدار، 1410 ق

سبزواری، ملاهادی، اللئالی المنتظمه، به کوشش حسن حسن زاده آملی، تهران، نشر ناب، 1369 ش

شیرازی، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، چاپ سنگی، بی جا، بی نا، بی تا

طوسی، خواجه نصیر، اساس الاقتباس، تهران، دانشگاه تهران، 1367 ش

طوسی، خواجه نصیر، شرح الاشارات، بی جا، دفتر نشر کتاب، 1403 ق

ابن سهلان ساوی، عمر، البصائر النصیریه، بی جا، یولاق، 1898

غزالی، ابوحامد محمد، معیارالعلم فی فن المنطق، بیروت، دارالاندلس، بی تا

فارابی، المنطقیات، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، قم، مکتبة آیة الله العظمی مرعشی نجفی، 1410 ق

مصاحب، غلامحسین، مدخل منطق صورت، تهران، انتشارات حکمت، 1366 ش

مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، انتشارات فیروزآبادی، 1413 ق

یزدی، ملاعبداللّه ، الحاشیة (علی تهذیب المنطق)، قم، انتشارات اسلامی، بی تا

8791 ,A.S.U ,cigol ot noitcudortnI givrI ipoC

2791 ,dtL nallimkcaM ,nodnoL ,yhposolihp fo aideapolcycnE ehT ,luap ,sdrawdE

Fischer, D.H, Historians fallacies, New York, Harper & Row pub. 1970

1991 ,.buP htrowsdaw ,A.S.U ,cigol ot noitcudurtnI esicnoc A ,J .P ,yelruH

3291 ,.bup drofxo ,nodnoL ,eltotsirA ,D .W ,ssoR

1991 ,ytisrevinu egdirbmac ,kroY weN ,cigol lamrofnI ,N .D ,notlaW

یادداشت:

1- دانشجوی دوره دکترای رشته فلسفه و کلام اسلامی در دانشکده الهیات دانشگاه تهران عضو هیأت علمی و مسئول بخش فلسفه و کلام اسلامی دفتر مطالعات و تحقیقات علوم اسلامی دانشگاه امام صادق(ع)

فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374، صص 49-31

  1. این نوشته پیش در آمدی بر ترجمه «مغالطات غیرصوری» از کتاب درآمد منطق اثر کپی است که ترجمه آن در ضمیمه اول همین شماره از نظرتان خواهد گذشت.
  2. به عنوان مثال : الشفاء، اساس الاقتباس و الجوهر النضیر
  3. به عنوان مثال : الشمسیة، الحاشیه، الثانی المنتظمه.
  4. از جمله آنها می توان از کتاب النجاة و شرح الاشارات نام برد.
  5. این موارد بیشتر توسط ارسطو مورد بحث قرار گرفت.نک: اهوانی، 1405ق، ص 22؛ اما ابن سینا از آنها بحث چندانی نکرده است.
  6. به عنوان مثال غزالی در معیارالعلم اسباب غلط را منحصر در هفت تا می داند که از هر یک آنها تعبیر به «مثارغلط» نموده و از تقسیم رایج پیروی نکرده اما در نهایت همان اقسام رایج را ذکر کرده است. وی تردیدها و شبهات سوفسطائیان را در اصل به سه عامل عمده یعنی خطا در صورت استدلال، خطا در مقدمات و شبهات مربوط به مقدمه و نتیجه نسبت می دهد.
  7. اهوانی، 1405، ص 19 به نقل از ارسطو
  8. اهوانی، 1405 ص 20 به نقل از Mill, Joyce
  9. فارابی نیز همچون شیخ اشراق عمل نمود است: فارابی، 1410، ج1، صص917 به بعد
  10. این عنوان علی رغم ابهامی که دارد به همین گونه در متون عربی به عنوان ترجمه لفظ لاتین ذکر شده. ما در سطور بعد آن را مغالطه «نتیجه نامربوط» خواهیم نامید.
  11. در رابطه با مفهوم انبساط(Distribution) ، نک: مصاحب، 1366، ص 577؛ پاپکین و استرول، 1369، صص 350 به بعد و نیز: Hurley,1991,pp.188-189.
  12. برای توضیح بیشتر، نک : Hurley, 1991, pp. 256 – 261.
  13. به عنوان مثال، نک : حلی، 1410، صص 103 به بعد؛ طوسی، 1367، صص 193 به بعد.
  14. این همان بحثی است که متن آن توسط مؤلف از کتاب Introduction to logic اثر کپی ترجمه گردیده است.
  15. Hurley مجموع مغالطات را به پنج دسته کلی : مغالطات ربطی، استقرای ضعیف، پیش فرض، ابهامی، شباهت دستوری تقسیم نمود و با ذکر اقسامی برای هریک از این پنج دسته مغالطات را به حدود 22 قسم رساند. نک: Hurley, 1991
  16. کپی، این قسم را به صورت مستقل نیاورده است.
  17. توجه شود که تشنیع در منطق کلاسیک معمولاً در مواردی صورت می گیرد که شخص مورد تشنیع به کلامی خلاف قول مشهور قائل باشد. لذا شنیع در مقابل مشهور قرار می گیرد.

19- این مغالطه را اصطلاحا (Red Herring) به معنی «ماهی دودی» می نامند. این نام در اصل از اسم یکی از شیوه های تربیت سگان شکاری أخذ شده است. برای امتحان توانایی این سگها در تعقیب شکار با استفاده از حس بویایی، تعدادی ماهی دودی در داخل کیسه ای قرار داده و روی رد پای شکار می کشند و سپس مسیر حرکت کیسه را از رد پای اصلی منحرف می کنند. سگ شکاری باید بتواند بوی شکار را از بوی ماهی دودی تشخیص داده و تحت تأثیر بوی شدید ماهی دودی قرار نگیرد. تنها بهترین سگ می تواند بوی اصلی را دنبال کند.

20- برای توضیح بیشتر در مورد هر سه قسم، نک : Hurley, 1991, pp.120 – 122

  1. لازم به ذکر است تفاوتی که کپی میان کل استغراقی و کل مجموعی قائل شده (و در متن ترجمه شده نیز آمده)به نحوی در کلام منطقدانان ما نیز هست . نک: حلی، 1410 ، ص 270
  2. به عنوان مثال، نک: سبزواری، 1369، صص 359 به بعد برای برخی مغالطات، پس از شرح اقسام آنها
هم افزایی علمی
هم اندیشی علمی و جمعیت آگاهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *