روان شناسی | اختلالات شخصیتی | شخصيت خودشیفته | نارسیسیست
امروزه روانشناسان بسیار بیشتر از قبل بر این قضیه که باید خود را دوست داشته باشیم و برای وجود خود ارزش قائل باشیم، تاکید میکنند، اما با وجود این مساله که دوست داشتن خود بسیار خوب است و باعث اعتماد به نفس و پیشرفت و رسیدن به اهداف خود میشود، اما باید دقت کنیم این دوست داشتن خود، به «خودشیفتگی» منجر نشود.
در روانشناسی خودشیفتگی یا به انگلیسی نارسیسیسم (Narcissism) بیانگر عشق افراطی به خود و تکیه بر خودانگاشتهای درونی است. نارسیسیسم از ریشه لغت یونانیشدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شدهاست. نارسیس یا نرگس، مرد جوان خوب چهرهای بود که از عشق اخو (اکو) دوری کرد و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به تصویر چهره خود در یک استخر آب گردید. نام گل نرگس برگرفته از این افسانهاست. نارسیس وقتی به عشق خود (چهره انعکاس یافته خود) نمیرسد، آنقدر غمگین بر لب چشمه مینشیند تا تبدیل به گل میشود. بعضی افسانه ها نیز می گویند: نارسیسوس مرد زیبایی بود که مورد توجه بسیاری از زنان بود اما او نسبت به همه آنها بی تفاوت بود و سبب اندوه آنان میشد. برای مجازات او به دلیل بیرحمی اش، وی را محکوم به آن کردند که فقط عاشق خودش باشد. یک روز هنگامی که نارسیسوس خم شده بود تا یک جرعه آب از یک برکه بنوشد، عکس خود را در آب دید و عاشق آن شد. در این لحظه بود که دریافت دیگران همان احساسی را که اینک او نسبت به خود یافته، به او داشته اند. او نمی توانست نگاه از تصویر خود در آب برگیرد، دچار غم عشق به خود شد و در کنار برکه از این اندوه جان داد. او که عاشق تصویر رؤیایی ای بود که برای خود ساخته بود ، در کنار آن دریاچه وقتی تصویر خود را در آب دید، چنان جذب و مدهوش این تصویر شد که خود را در آغوش این تصویر رؤیایی در آب انداخت و غرق شد. او خود را فدای تصویر رؤیایی خود کرد. در روانپزشکی نیز نارسیسیسم افراطی براساس خصیصههای روانی و شخصیتی در عشق بیش از اندازه به خود و خودشیفتگی بی حد و حصر شناسایی میشود و آن را نوعی اختلال روانی میدانند. (wikipedia.org)
خودشیفتگی اصطلاحی است که اولین بار فروید آن را به کار برد. اصطلاح خودشیفتگی برای بیان حالت آنهایی به کار میرود که قدرت عشقورزی آنها به جای گرایش به سوی دیگران، به سوی خویش میباشد. این حالت بسیاری از کسانی است که نوروتیک یا سایکوتیک هستند، آنها منحصراً به خود مشغولند و باور دارند که بالاتر از دیگرانند یا دست کم مورد توجه همگان هستند.
اختلال شخصیت خودشیفتگی یک نوع اختلال فراگیر است که مشخصه آن خود محوری، کمبود احساس همدلی با دیگران، و حس مبالغهآمیز خود را مهم پنداری است. همانند دیگر اختلالات شخصیت، این اختلال نیز باعث به وجود آمدن یک الگوی پایدار رفتاری میگردد که بر روی بسیاری از جنبههای مختلف زندگی مانند روابط اجتماعی، خانوادگی و کاری تأثیر منفی میگذارد .
بیماران خود شیفته با احساس عمیق«اهمیت خود ، خود بزرگ بینی و نوعی بینظیر بودن» مشخص میشوند. این افراد خود را آدمهای خاصی میپندارند و انتظار دارند بطور خاصی نیز با آنها رفتارشود. تحمل انتقاد بر ایشان سخت است و در مقابل آن خشمگین شده ، فرد مورد نظر را به «نادانی ، حماقت و عدم درک واقعیت» متهم میکنند. خود را قوی ، مشهور ، داناترین و … قلمداد کرده ، انتظار اطاعت و پیروی دیگران را دارند. چون دیگران نمیتوانند خواستههای آنها را برآورده سازند. چون بزرگ بینی او در تضاد با واقعیت است، روابط اجتماعی شان شکننده بوده و مسائل بین فردی ، شغلی و فقدانهای زیادی دارند که با رفتارخود آنها را بوجود میآورند، در حالی که هیچ بینش و آگاهی نسبت به آنها ندارند.
انسان خودشيفته کسى است که بيش از حد تعادل و به شکلى بيمارگونه به خود توجه دارد. اين گونه افراد، بشدت دچار اضطراب هستند و بدترين درد برايشان اين است که کسى به آنها توجه نکند، بنابراين براى جلب توجه ديگران، دست به هر کارى مى زنند. خودشيفتگى هيچ پشتوانه اى ندارد و معمولاً متکى بر توهمات و خيالات فرد است. افراد خود شيفته تصور مى کنند بسيار آدم هاى مهم و بزرگى هستند و جالب اينجاست که مى خواهند ديگران را هم وادار کنندکه اين تصورات باطل را بپذيرند.
انسان خود شيفته، پيوسته خودش و ديگران را گول مى زند و براى بزرگ جلوه دادن خود، دائم دروغ مى گويد و امتيازات مالى و معنوى عجيب و غريبى را به خود نسبت مى دهد و گاه در اين کار به قدرى اغراق مى کند که خودش هم دروغ هايش را باور مى کند. رياکارى يکى از بزرگ ترين ويژگى هاى انسان هاى خود شيفته است. اين افراد به اين حقيقت دست نيافته اند که مهر و علاقه و عشق ديگران به انسان، حاصل صداقت و درستکارى است و چون پس از چندى، چهره واقعى آنها براى ديگران روشن مى شود و ديگر همان توجه و احترام پوشالى اوليه را هم نسبت به آنها نشان نمى دهند، دچار اضطراب، نگرانى و رنج دائم مى شوند.
انسان خودشيفته دچار عقده حقارت و خود کم بينى است، لذا سعى مى کند با بزرگ جلوه دادن خود، اين کمبودها را پنهان يا انکار کند. انسان خود شيفته بشدت از ديدن و پذيرفتن واقعيت ها مى گريزد و در دنيايى خيالى که براى خودساخته و پادشاه آن است، به سر مى برد. انسان خود شيفته به هيچ وجه شريک مناسبى براى کار و زندگى نيست و ارتباط با او کمترين اعتبار و ثباتى ندارد.
انسان هاى خود شيفته فقط صداى خودشان را مى شنوند و افکار خودشان را قبول دارند. آنها به هيچ وجه نمى توانند انتقاد از خود را بپذيرند و پيوسته از ديگران توقع دارند که از آنها تعريف و تحسين کنند. شور و نشاط زندگى در يک انسان خود شيفته وجود ندارد، زيرا او فقط خودش را مى بيند و از ديگرانى که عاجزانه، تحسين و توجه آنها را طلب مى کند، غافل است. او پيوسته با اين تصور بى پايه دست به گريبان است که همه افراد دنيا بايد به آرا و نظرات او گردن بنهند و او را قبول داشته باشند و تعصب عجيبى هم درباره عقايد خود دارد و به هيچ وجه زير بار عقايدى که با او موافق نباشند نمى رود. فرد خودشيفته، بشدت بيمار است، اما اگر کسى جرأت کند و اين حرف را به او بزند، بلافاصله به نفهمى متهم مى شود.
فانتزی قدرت و مقبولیت و زیبایی، مشغولیت ذهنی افراد خودشیفته است و چون ذهن آنها معطوف به خودشان است، بههیچوجه به دیگران حتی اعضای خانواده توجه نمیکنند و مرتب بهدنبال این هستند که چه کاری انجام دهند که دیگران از آنها تعریف و تمجید کنند.آنها عاشق خودشان هستند و این عشق افراطی نسبت به خود موجب میشود تا نسبت به محیط و اطرافیان ناسازگار باشند. این نبود سازگاری بهدلیل انتظارات زیاد آنها از محیط است.خودشیفتهها دوست دارند دیگران را هدایت کنند و به آنان امر و نهی کنند، اغلب دروغ میگویند تا بهتر از دیگران به نظر برسند، به جذابیت ظاهری و لباس پوشیدن خیلی اهمیت میدهند، بیشتر از دیگران تمایل به بد و بیراه گفتن و تحقیر کردن افراد دارند و نیازها و خواستههای خودشان را نسبت به دیگران در اولویت قرار میدهند.
خودشیفتهها به روابط کوتاه مدت بیشتر علاقه دارند و در روابط با دیگران آنها را فریب میدهند، اصلا از آزار دیگران احساس پشیمانی نمیکنند، وقتی دیگران از آنها پیروی نمیکنند، تمایل به تنبیه طرف مقابل دارند و با کمارزش جلوه دادن دیگران در پی جلب تحسین برای خود هستند.جالب است بدانید علاوه بر همه این علائم و نشانهها، خودشیفتهها در همه موارد بشدت خود را حق به جانب میدانند و قادر به تشخیص احساسات و نیازهای دیگران نیستند.
علی شاهحسینی، روانشناس درباره دلایل خودشیفته شدن افراد میگوید: درصد خیلی کمی از افرادی که به خودشیفتگی دچار هستند، بیماریشان ذاتی و بهصورت ژنتیکی است؛ اما باقی آنها اکتسابی است و بر اثر تربیت و محیط زندگی فرد بهوجود میآید.
در جامعه امروز ما که تعداد زیادی از افراد تکفرزند هستند، والدین آنها با برآورده کردن تمام خواستههایشان و اعتقاد به اینکه کودکان آنها استثنائی و فوقالعاده باهوش هستند، دائم به آنها القا میکنند که از دیگران برتر و بالاترند، بدون اینکه بدانند با این مسائل حس خودشیفتگی را در آنها تقویت میکنند.
تحقیر فرد در دوران کودکی نیز همین نتیجه را دارد و میگوید: کسی که در دوران کودکی سختی بسیاری را متحمل شده، تحت فشار بوده و چون در کودکی مورد ستایش قرار نگرفته و از او تعریف نشده است، به محض اینکه در ابتدای جوانی و بزرگسالی به فرصتی دست پیدا کند، میخواهد از تمام دنیا انتقام بگیرد و دائم دیگران را مجبور کند تا از او تعریف کنند و به همه حرفها و خواستههایش عمل کنند، یعنی خودشیفتگی هم بر اثر توجه بیش از حد و هم بر اثر توجه ناکافی خانوادهها به کودک ایجاد میشود.
اگر اعتماد به نفس را در سه گروه اعتماد به نفس پایین، بالا و کاذب تقسیمبندی کنیم، افراد خودشیفته جزو دستهبندی سوم یعنی افرادی با اعتماد به نفس کاذب هستند. افراد خودشیفته در ظاهر خود را بسیار قوی و قدرتمند نشان میدهند و به همین دلیل در نگاه اول انسانهای توانمند و جذابی به نظر میرسند، اما اعتماد به نفس آنها وابسته به تاکید بیرونی است و اساس شخصیتی آنها احساس حقارت است؛ آنها در درون، خود را پذیرش نکردهاند و من واقعیشان با من ایدهآلشان بسیار فاصله دارد به همین دلیل دچار تضاد و تعارض هستند و بهدلیل اعتماد به نفس کاذبشان دائم در حال نمایش خود بهعنوان یک فرد موفق هستند.
افراد خودشیفته قادر نیستند بهطور واقعی کسی را دوست داشته باشند، تمسخر و تحقیر دیگران برایشان عادی است و حسادت نسبت به دیگران در آنها وجود دارد زیرا هر زمان پیشرفت یا موفقیت کسی را میبینند، احساس حقارت آنها بیدار میشود. وقتی به شما علاقه دارند که نیازهایشان را برآورده کنید و به خواستههای بیپایانشان پاسخ مثبت دهید. در ابتدای رابطه نقش بازی میکنند و خوش سر و زبان هستند تا دیگران را جذب خود کنند و در طولانی مدت دیگران را استثمار میکنند؛ ظاهرا اعتماد به نفس بالایی دارند، اما با کوچکترین انتقادی از هم میپاشند. خود را در اغلب موارد محق میدانند و برای همین ، نه احساس پشیمانی به آنها دست میدهد نه احساس گناه. خودشیفتهها با کمارزش جلوه دادن دیگران بهدنبال کسب تائید و تحسین خود هستند.
ارتباط با افراد خودشیفته بسیار مشکل است، زیرا آنها تمام مسائل را فقط از دید خود نگاه میکنند و فکر میکنند فقط آنچه که آنها میگویند درست است و دیگران صلاحیت اظهارنظر و تصمیمگیری ندارند و اصلا نمیتوانند از دریچه نگاه دیگران بنگرند و درک کنند که امکان دارد طرف مقابلشان نظری غیر از نظر آنها داشته باشد.
از آنجا که افراد خودشیفته تحمل نپذیرفتن حرفهایشان را از سوی اطرافیان ندارند و همینطور نمیتوانند کسی را که از آنها انتقاد کند، تحمل کنند، ارتباط با آنها برای دیگران بسیار سخت میشود؛ هرچند در ابتدا برای اطرافیان جذابیت دارند، اما به مرور دیگران از دست آنها که مدام انتظار مدح و ستایش دارند، خسته میشوند یا از آنها میترسند و بهطور معمول دوری کردن را ترجیح میدهند. خودشیفتهها بهدلیل اعتماد به نفس شکنندهشان هم در روابط بینفردی بسیار ناموفق هستند و اگر کسی ذرهای با آنها مخالفت کند یا خواسته آنها را انجام ندهد، آنها واکنش نشان میدهند و به فکر تنبیه فرد مقابل میافتند.همچنین افراد خودشیفته طوری با دیگران رفتار میکنند که افراد در ارتباط با آنها کرامت و حرمت خود را از دست میدهند و احساس میکنند «هیچی» نیستند، اما در واقع این خودشیفتهها هستند که احساس «هیچی نبودن» درونی خود را به دیگران منتقل میکنند تا خودشان روی خاکستر روان دیگران احساس قدرت کنند.
کسی که خودشیفته است، نمیتواند افراد دیگر را دوست داشته باشد و کلمه دوست داشتن برای او معنایی ندارد. او مدام افراد زیردست خودش را تحقیر کرده و دیگران را مسخره میکند. این را بدانید که او برای گول زدن دیگران و به دام انداختن آنها در ابتدای رابطه از کلمه دوست داشتن بسیار استفاده خواهد کرد، اما تمام اینها نقش ویک بازی بیش نیست. باید متوجه باشید که این اشخاص بسیار چربزبان هستند و در اولین دیدار شما را بشدت مجذوب خود خواهند کرد.
فرد خودشیفته ممکن است سالها با همسرش زندگی کند، اما آنها بهطور قطع از هم جدا هستند، زیرا فرد خودشیفته نمیتواند وارد یک رابطه طولانیمدت شود چون طرف مقابل را به هیچ عنوان قبول ندارد و مرتب میگوید او به من احترام نمیگذارد، او از من انتقاد میکند، او لیاقت من را ندارد و … .
افراد خودشیفته حتی به فرزندانشان هم توجه نمیکنند و در واقع همسر و فرزند و زندگی و آرامش خانواده را فدای قدرت و موفقیت خود میکنند به همین دلیل همیشه زندگی با این افراد با اختلالاتی همراه است. شاید به همین دلیل هم است که در بعضی از جوامع معتقدند کسی که دچار خودشیفتگی است فقط باید کار کند، پست بگیرد و مقامها را اشغال کند، اما لیاقت ازدواج و پدر و مادر شدن را ندارد. (bioteb.ir)
دکتر محمود ساعتچی، روان شناس و عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، پیرامون مشکلات این افراد در محیط کار و خانواده چنین می گوید؛ «اگر ویژگی های گونه گون فرد خودشیفته را نیک بنگریم، درمی یابیم که آثار منفی شخص خودشیفته در محیط کار بسی متنوع و گسترده است. او هدف زندگی خویش را ارضای نیازهای خویشتن می داند و بنابراین علاقه و منظور اصلی وی، ارضاء خواسته ها و نیازهای خویشتن است.
به احتیاجات دیگران توجهی ندارد هرچند که ظاهرا تظاهر می کند که اینگونه نیست. از همین روی، در محیط کار، تمام همکارانش، با گذشت زمان، سرانجام به جایی می رسند که وی را دوست داشتنی نمی یابند، از همگامی با او دوری می گزیند و با طرق مختلف تلاش می ورزند که کمتر با وی برخورد داشته باشند، به سبب آنکه فرد خویشتن کام در مراحل متفاوت رشد و بالندگی شخصیت از دیدگاه فروید، در نخستین مرحله رشد شخصیت خود یعنی نهاد متوقف شده است، پس بر پایه اصل کسب لذت و اجتناب از درد، عمل می کند.
در صورتی که چنین فردی، مدیر یک واحد باشد، به رشد و ارتقای مهارت های شناختی، هیجانی و حرکتی افراد تحت نظر خویش اعتنایی ندارد و تمام تلاشش را معطوف آن می سازد که از توان، استعداد و مهارت های آنان در راه کسب امتیاز و شهرت برای خود سود جوید.»
استاد یادشده اضافه می کند؛ «وضع افراد مزبور در خانواده هایشان هم به همین سبک و سیاق است. یعنی همسرشان به منزله وسیله ای تلقی می شود که نیازهای زیستی، اجتماعی و فرهنگی وی را ارضاء کند و نهایتا همسر برایش ارزش جدی ندارد، روابط خانوادگی این اشخاص معمولا مغشوش و درگیری های لفظی، مشاجره ها و عدم تفاهم در خانواده آنها زیاد به چشم می آید. به دیگر سخن می توان گفت آثار و پیامدهای زندگی این قبیل افراد در خانواده سبب ایجاد پریشانی فکری، اعتماد به نفس اندک و بسیاری دیگر از اندیشه ها و نگرش های منفی در بین اعضای خانواده می گردد.»
انسان های خودشیفته کسانی هستند که ارزش های فردی و اجتماعی را تنها در برابر خواسته خود می دانند و رفتارشان را صحیح و به حق می شمارند و پیوسته سایرین را نامعتبر قلمداد می نمایند، خودشیفتگان هرگونه خوب بودن دیگران را نادیده گرفته و یا آن را شرطی می بیند.
شخصیتی که خویشتن کام است، از محرومیت نوازشی نیز در رنج به سر می برد و در نظر وی هیچ کس خوب نبوده، بنابراین نوازش خوب هم وجود ندارد. او در دوروبرش عده ای از افراد تایید و تصدیق کننده را گردمی آورد تا او را مدام تحسین کنند و در بازی های روانی که ایجاد می کند، نقش مقابل را به گونه ای مناسب ایفا کند. (aftabir.com به نقل از مجله شادکامی و موفقیت)
ممکن است این اختلال بسیار مزمن و دیر درمان باشد و افزون بر اختلالات دیگر هم همراه با آن، فرد را تهدید می کنند. افسردگی و اضطراب بیمارگونه، گرایش به میگساری و مواد مخدر و… در بیشتر مواقع در پی بیماری مورد بحث بروز می کند.
افرادی که با انسانهای خودشیفته رابطه تنگاتنگ دارندباید توجه کنند که اگر از طرف این افراد مورد ملامت و یا عیب و ایرادگیری قرار بگیرند، نباید به آن اهمیت زیادی بدهند. این عیب گیری ها و سرزنش ها مربوط به جهان بینی و دیدگاه های خاص این خود شیفتگان است. یک زن و شوهر جوان خانه خود را عوض کرده بودند. یک روز خانم خانه که از پشت پنجره اطاق خود منزل همسایه را مشاهده می کرد، به همسرش گفت: «نمی دانم چرا لباسهای این همسایه که روی بند آویزان شده اینقدر کثیف است، انگار او این لباسها را با آب کثیف شست و شو می کند. هر بار که این خانم از پشت پنجره این لباسهای همسایه را می دید این مسئله را با شوهر در میان می گذاشت. یک روز صبح که خانم طبق معمول به طرف پنجره رفته بود تا لباسهای همسایه را مشاهده کند، با تعجب و خوشحالی به همسرش گفت: «بالاخره انگار صدای نق زدن های من به گوش همسایه اثر کرد، امروز لباسهایش بسیار تمیز است.» شوهرش لبخندی به لب زد و گفت: «عزیزم لباسهای او همان لباسهاست، من امروز پنجره ی اطاقمان را شُستم.» خود شیفتگان به خاطر عدم شست و شوی پنجره ی دیدگاه خودشان همه چیز دیگران را تیره و تار می بینند. آنها برای پر کردن خلاء اعتماد به نفس خود تمام تلاش و کوشش خود را می کنند تا به دیگران بقبولانند که چقدر مهم هستند. طبق پژوهش های روانشناسان، امکان عوض کردن انسانهای خود شیفته کار ساده و آسانی نیست. همانند جریان آب رودخانه ایست که بخواهید جریان آب را به عقب برگردانید. سخنان و عقایدشما برای آنها چندان اثری ندارد. نه باید به تعریف و تمجید گزافه گویانه این خودشیفتگان دل خوش کرد و نه از ملامت و سرزنش های آنها رنجید. شما بیش از یک وسیله برای این افراد نیستید. درعرض ۲۴ ساعت، در چشمان آنها از بهترین آدمها به بدترین آنها تبدیل می شوید. افراد خود شیفته نمی توانند زیاد روابط عاطفی نزدیکی داشته باشند. آنها انسان های خود خواه، بی وفا و تشنه قدرت هستند. آنها ابتدا در جلد انسانهای جذاب برای جذب شکار خود وارد صحنه می شوند و بعد از رسیدن به اهداف خود ۱۸۰ درجه تغییر جهت می دهند. (dr-darabi.com)
يک فرد خودشيفته، ديگران را نيز دچار آسيب هاى روانى جدى مى کند. زندگى با چنين فردى، به خصوص براى کودکان، بسيار دشوار و آسيب رسان است. از آنجا که انسان خودشيفته، معمولاً نمى پذيرد که بيمار است، بايد به اطرافيان او يادداد که حتى الامکان، خود را از تأثير القائات او دور نگه دارند و قوى باشند.
واقعيت اين است که انسان تا «مجبور نباشد» با يک فرد خود شيفته زندگى نمى کند و اگر به هر علتى، چنين مشکل آزار دهنده اى براى شما پيش آمده است، سعى کنيد از بحث با او بپرهيزيد، زيرا جز خردشدن اعصاب و کلافگى، نتيجه اى نخواهد داشت. با آدم خود شيفته، جز «مدارا» چاره اى نداريد. مدارا به معنى تحمل اجبارى و پذيرفتن ضعف نيست. مدارا حاصل يک روح بلند و شناخت دقيق از طبيعت انسانى است. مدارا، در واقع سازگارى همراه با آگاهى با شرايطى است که گاه بر انسان تحميل مى شود.
زندگى و کار با انسان هاى خود شيفته، امرى نا ممکن است، مگر اين که بيمارى خود را بپذيرند و دنبال درمان باشند، اما مشکل کار اينجاست که افراد خودشيفته به قدرى توهمات پوچ خود را باور کرده اند که از هيچ پزشکى کمک نمى گيرند. اگر توان لازم براى کنار آمدن با يک فرد خود شيفته را نداريد، جداً از مشارکت با او، در هر زمينه اى پرهيز کنيد، چون خودتان هم بشدت آسيب خواهيد ديد. بايد براى انسان خودشيفته دعا کرد که خداوند به او آگاهى و معرفت کافى را بدهد که خود به اين عيب بزرگ پى ببرد و دنبال درمان آن باشد. (migna.ir)
خودشیفتگی مطلق یکی از مصادیق روان پریشی است، شخص با واقعیت های جهان بیرون بریده می شود. بیمار خود را جانشین واقعیت ها می سازد؛ تماماً از خویشتن سرشار است و خودش «خدا» و «جهان» شده است. خودشیفتگی فردی ممکن است به پارانوئیا منجر شود. پارانوئیا نوعی اختلال ذهنی است که با هذیان های منظم که به صورت سیستمی در آمده اند و بر زندگی روزانه شخص اثر می گذارند، مشخص می شود. این هذیان ها شامل هر چیزی است که در اطراف شخص وجود دارد. در اشخاص پارانوئیایی، به جز این سیستم هذیانی، سایر شخصیت فرد دست نخورده باقی مانده است. به همین علت، در برخورد با اشخاص پارانوئیایی، معمولاً اطرافیان وی درباره سلامتی و بیماری اش دچار تردید و تزلزل می شوند. این افراد معمولاً بسیار باهوش و سریع الانتقال نیز هستند.
برخی از روانکاوان از نوع دیگری از خودشیفتگی فردی نیز نام برده اند که مرز سلامت و جنون است و معمولاً در کسانی که به قدرت فوق العاده می رسند بروز می کند. از نمونه های تاریخی آن می توان فراعنه مصر، استالین و هیتلر را نام برد. به این نوعی خودشیفتگی «دیوانگی قدرت» نیز گفته می شود. آلبرت کامو در «کالیگولا» (Caligula) رفتارها و ویژگی های شخصیتی خودشیفته دیوانه قدرت را به تصویر کشیده است. واژه کالیگولا به معنای چکمه کوچک است و نامی است که به قیصر روم به نام ژائوس Gaius (۱۲ تا ۴۱ میلادی) داده شده است. وی به مدت چهار سال امپراتور بود و به خاطر خشونت و کشتارهای دوران سلطنتش معروف شد. او ادعای الوهیت نمود و به خواهرانش علاقه عجیبی پیدا کرد، بخش عمده ای از اروپا را تحت فرمان خود درآورد، مصر و ترکیه را اشغال نمود، در شهر بیت المقدس مجسمه خود را نصب کرد. در سال ۴۱ میلادی به دست افرادش در فلسطین کشته شد.
در روانشناسی کالیگولا معرف یک شخصیت خود شیفتگی مطلق و عصبانیت های جنون آور است. آلبر کامو با نوشتن نمایشنامه ای به این نام که در سال ۱۹۴۵ روی صحنه رفت، این واژه را معروف ساخت. در این نمایشنامه وقتی امپراتور ژائوس با مرگ خواهرش، که به او عشق می ورزید روبه رو می شود دچار بحران روانی و روحی و اندوه فراوان می شود و در نتیجه دست به قتل و خشونت های وسیع و گسترده ای می زند و ادعای خدایی می نماید.
تاریخ شخصیت های مخرب خودشیفته از این نوع ،فراوان داشته است؛ فرعون، نمرود، اسکندر، نرون، ضحاک، هیتلر و استالین، موسولینی، آتیلا و… در همین اواخر صدام حسین. تمامی این شخصیت های مخرب و ویرانگر تاریخ یک ویژگی مشترک داشته اند و آن خودشیفتگی است و این که خود را خدای مورد پرستش و بندگی اطاعت از آن، قرار داده اند. خدا انگاری هوای نفس یا خود خدا انگاری(Theomonism)، یعنی فرد نفس و شخص خود و آرا و عقاید و تمایلاتش خود را محور اصلی انگیزه خود در تمامی اعمالش قرار بدهد. به عبارت دیگر اگرچه نیاز به خدا از درون هر انسانی سرچشمه می گیرد، اما فرد خودشیفته، نفس خود یا خویشتن را به جای خدا می گیرد و پرستش «خود» را جایگزین پرستش خدا می سازد. این ویژگی رفتاری را می توان معادل ایگوتیزم (Egotisim)، ایگوایزم (Egoism) یا ایگوسانتریسم (Egocentrism) در روان شناسی دانست. همه این ویژگی ها را می توان «خودخواهی و خودپسندی» تعریف کرد. در روان شناسی این نوع افراد را «خودشیفته یا نارسیست» می نامند.
اریک فروم در توضیح این نوع خودشیفتگی مردان به قدرت رسیده، می نویسد؛ «همگی آنها از ویژگی های معین و مشابهی برخوردار هستند. به قدرت مطلق دست یافته اند، کلام شان معیار غایی قضاوت، در همه چیز از جمله مرگ و زندگی است؛ ظاهراً توانایی آنها برای انجام آنچه می خواهند انتهایی ندارد؛ خدایانی هستند که تنها بیماری و کهولت و مرگ محدودشان می کند. با تلاشی مذبوحانه می کوشند با تفوق بر محدودیت وجود انسان، برای مساله وجود انسان راه حلی بیابند. می کوشند چنین وانمود کنند که شهوت و قدرت شان را حدی نیست، از این رو با زنان بی شمار همبستر می شوند، مردمان بی شماری را می کشند، در هر جا قصری می سازند و «ماه را می خواهند» و «ناممکن را طالبند».
این نوعی دیوانگی است که در شخص مبتلا بیشتر و شدیدتر می شود. هر اندازه برای خدا شدن بیشتر بکوشد، بیشتر از نوع بشر دور می شود؛ این جدایی او را وحشت زده تر می سازد، همه دشمن او می شوند و برای مقابله با وحشت حاصل از آن ناگزیر است بر قدرت، بیرحمی و خودشیفتگی خویش بیفزاید. اگر تنها یک عامل وجود نمی داشت، این دیوانگی قیصری جز جنون محض نمی بود؛ قیصر با قدرت خود، واقعیت را، در برابر تخیلات خود شیفته خویش، به زانو درآورده است.
همه را واداشته است تا او را خدا دانند، یعنی؛ قدرتمندترین و خردمندترین. پس جنون خودبزرگ بینی اش احساسی معقول به نظر می رسد. از سوی دیگر، مردمان بسیاری به او نفرت می ورزند و می کوشند تا او را براندازند و بشکنند، پس سوء ظن های بیمارگونه او آنقدرها هم عاری از واقعیت نیست. در نتیجه، احساس نمی کند که تماس با واقعیت را از دست نهاده است. پس، هرچند به وضعی ناپایدار و مشکوک، می تواند از اندک سلامت عقلی برخوردار باشد.» (migna.ir)
پنج نشانه ی خودشیفتگی پنهان
همه ی ما در زندگی روزانه ی خود با انسان هایی برخورد داریم که به وضوح خودشیفته اند. شاید هرکسی در برخورد با این افراد پس از مدت کوتاهی به این نتیجه می رسد که آنها از خودمتشکر هستند و نگاهی ازبالا به پایین به تمامی اطرافیانشان دارند. اما نوعی دیگر از خودشیفتگی هم وجود دارد که به آن “خودشیفتگی پنهان” گفته می شود. تشخیص افراد این دسته به آسانی تشخیص خودشیفته های گروه اول نیست. اما این افراد هم به همان میزان ذوب در “خودشان” هستند و به همان اندازه ی افراد گروه اول برای روابط مخرب هستند.
اختلال خودشیفتگی یکی از انواع اختلالات شخصیت است که ریشه در دوران کودکی دارد و به دو دلیل ایجاد می شود: یا فرد در دوران کودکی توجه لازم را از اطرافیانش دریافت نکرده و یا مورد توجه بیش از اندازه ی اطرافیان بوده. همین موضوع باعث می شود که زمانی که فرد پا به دوران بزرگسالی می گذارد به شکلی غیر طبیعی به دنبال توجه باشد (یا می خواهد توجه نداشته در کودکی را حالا جبران کند و یا می خواهد توجه زیادی که در دوران کودکی به او می شده را همچنان داشته باشد.)
خودشیفته های پنهان این 5 علامت را دارند:
1. حقارت ساختگی
حقارت ساختگی در واقع نوعی از غرور و خودشیفتگی است. برخی از خودشیفته ها سعی بر این دارند که در هر موقعیتی نقش قربانی را بازی کنند و بیچاره ی داستان باشند تا از این طریق بتوانند توجه اطرافیان را به خود جلب کنند. خودشیفته های پنهان معمولا این جمله را زیاد استفاده می کنند که “من برای خودم زندگی می کنم و این کارها را انجام می دهم چون خودم دوست دارم که انجامشان دهم” اما این فقط یک نوع تواضع و بلوغ ساختگی است چرا که آنها بیش از هر فرد دیگری در انجام امور به دنبال جذب توجه اطرافیان هستند. هدف غایی آنها این است که به شما بفهمانند که خیلی مهم هستند و برای این کار از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. بخش قابل توجهی از پست های اینستاگرام یا فیس بوک این افراد به این موضوع اختصاص دارد که بگویند چقدر نگران کودکان کار هستند. در حالی که این تنها تلاشی است که برای وضعیت نا به سامان این کودکان انجام می دهند. در واقع هدفشان فقط این است که مطمین شوند که با این کارها مورد توجه و محبت قرار خواهند گرفت.
2. نداشتن حس همدردی
اگر برایتان مشکلی پیش بیاید و نیاز به همدردی داشته باشید، خودشیفته ها پذیرای شما نخواهند بود. آنها در هر گفت و گویی به دنبال این هستند که مسائل خودشان را دنبال کنند. در واقع دغدغه های شما برای آنها در باطن اهمیتی ندارد. برای همین هم ممکن است که به ظاهر بگویند چه بد. اما بیشتر از این نمی توانند شما را در ناراحتی همراهی کنند چرا که در اصل بد بودن شرایط احساسی شما را اصلا درک نکرده اند.
3.واکنش های غیربالغ
خودشیفته ها بسیار حساس هستند و در مقابل انتقاد بسیار شکننده. واکنشی که به انتقاد نشان می دهند معمولا همراه با عصبانیت و درگیری است. آنها معمولا این توانایی را ندارند که پاسخی که به محرک ها می دهند پاسخی معقول و متناسب با آن محرک باشد. در این شرایط حتی اگر بتوانند واکنش های کلامی خود را کنترل کنند، زبان بدنشان به وضوح نشانگر حجم عصبی بودن آنهاست (گرچه هرگز زیر بار آن نمی روند ). اگر موضوعی به نظر خودشیفته ها ایرادی داشته باشد، از بیخ و بن تیشه به ریشه ی آن می زنند و توانایی دیدن وجوه مثبت و چهره ی خاکستری و واقعی پدیده ها را ندارند.
4. ساده سازی نیاز های اطرافیان
خودشیفته ها نیازهای اطرافیان خود را تا حد ممکن نادیده می گیرند. از توصیف جزئیات شرایط اطرافیان سرباز می زند چون به نظرشان ارزش وقت تلف کردن ندارد.به سادگی به انسان ها برچسب می زنند و همه را سرزنش می کنند بدون اینکه لحظه ای به این شک کنند که ممکن است ایرادی در خود آنها وجود داشته باشد. از نگاه آنها هیچ چیزی به اندازه ی خودشان در این دنیا اهمیت ندارد و محور دغدغه هایشان خودشان و نیاز های خودشان است. از دید خودشیفته ها اطرافیان و نیازهایشان مسئله ی آنها نیست و ارزش وقت تلف کردن ندارند.
5.نداشتن توانایی گوش دادن
اگر با خوشیفته ها بخواهید دیالوگی داشته باشید متوجه خواهید شد که دیالوگ شما خیلی سریع به مونولوگ تبدیل می شود. آنها حرف هایشان را می زنند و وقتی نوبت به شما می رسد که نظرتان را بگویید می روند، یا از شما می خواهند که چیزی نگویید. در واقع از دید آنها نظرات شما اصلا اهمیت ندارد. مهم این است که آنها چگونه فکر می کنند. حتی گاهی برای اینکه وقتشان کمتر تلف شود، حرف هایشان را در ایمیل، نامه و یا چت برای شما می نویسند و در ادامه به شما می گویند که :”لازم نیست چیزی بگویی که خودم همه چیز را میدانم” یا “تو چیزی نگو که باور نخواهم کرد” یا جملاتی شبیه به این که با آن بتوانند راه را برای شنیدن حرف های شما ببندند.
با همه ی این ها باید توجه داشت که گاهی ممکن است فردی خجالتی یا درونگرا باشد و علائمی مشابه این علائم را بروز دهد. گرچه در ارتباط بودن با انسان های خودشیفته می تواند بسیار مخرب و آزار دهنده باشد، اما باید حواسمان باشد که قبل از اینکه دنبال زدن برچسب خودشیفته به اطرافیان باشیم این علایم را در خودمان چک کنیم. و باور کنیم که اختلالات شخصیت، خاص بیماران بستری شده در بیمارستان ها نیست. سالم بودن گاهی آموختنی است. (http://simiaservice.com)