روان شناختی ایرانیان
متن کامل مصاحبه با پروفسور لطف آبادی در مورد مسائل روان شناختی ایرانیان
چاپ شده در مجله موفقیت
شماره های 215 و 216 (نیمه دوم تیر و نیمه اول مرداد ماه 1390)
مصاحبه کننده: آقای احمد حلّت، صاحب امتیاز و مدیر مسئول مجله
سالها پیش بود. اولین بار در تلویزیون وقتی به سخنرانی برای کارکنان صدا و سیما دعوت شده بودم به من گفتند: “یکی از مشاوران سیما میخواهد با شما صحبت کند.”
در آن روز، گفتوگوی ما نیمهتمام ماند. پس از آن در تابستان گذشته، در یک دوره آموزش سنجش روان شناختی، من و گروهی از همکلاسیهایم در رشته روانشناسی تربیتی با اندیشههای قدرتمند پروفسور لطفآبادی آشنا شدم.
خالق “فلسفه خردگرایی مینوی و علمی”، اعتقاد دارد با اتکاء به نگرش انسانی و خردمندی و اندیشه درست و با تکیه بر دانشهای عینی، میتوان زندگی سالم و شادمانهای برای خود و دیگران خلق کرد.
این فرزند نیشابور خراسان بزرگ، سالها در شهر تورنتوی کانادا به تدریس و پژوهش اشتغال داشته است. دانشآموخته دکترای روانشناسی تربیتی دانشگاه روانشناسی سوئد و عاشق ایران و ایرانی است. او که وقتی نام وطن میآید با چشمانش بغض سنگینی را فریاد میزند، به مدت 10 سال در دانشگاههای بزرگ لینشوپینگ و کالمار در سوئد نیز به آموزش و تدریس و تحقیق علمی مشغول بوده و اکنون استاد روان شناسی دانشگاه شهید بهشتی در تهران است.
حلت به عنوان یک دانشجوی همیشگی رشته روانشناسی، برای لحظاتی با خود اندیشه کرد که: کاش مسوولان کشور من بهخصوص در آموزش و پرورش، از اندیشه و دانش و تجربیات این فیلسوف معاصر و دانشمند فرهیخته، بیشتر بهره ببرند.
با هم این گفتوگوی صمیمانه را که توسط مدیرمسوول محترم مجله، انجام گرفته است میخوانیم:
__ به عنوان یک روانشناس، کشور ما را از نظر روانی چگونه توصیف میکنید؟ میخواهیم بدانیم وضعیت روانی مردم ایران در حال حاضر چگونه است؟
من 27 سال است که همزمان با بازگشایی دانشگاهها از سوئد به ایران بازگشته ام و در این مدت مستمراً بر روی روانشناسی مردم ایران مطالعه کردهام. این مطالعات نکات بیشماری را در روان شناسی مردم ایران به من ثابت کرده است. می توانم از پیشینه و نقاط قوت و روح زیبای ایرانیان اصیل سخنها بگویم اما اجازه بدهید به مشکلات روان شناختی عموم مردم اشاره کنم تا به خود آییم و برای ایجاد وضعیت بهتری تلاش کنیم:
مساله اول و اساسی روانشناختی اکثر مردم ایران، وجود مشکلات در شخصیت آنها و در چگونگی شکل گیری هویت آنهاست.
مساله دوم وجود مشکلات بنیانی در شیوه فکر کردن و در ضعف خردمندی و کم توجهی به یافته های دقیق علمی در مورد جهان هستی و زندگی انسانی است.
مسأله سوم آن است که مردم ما خود را غالباً دانا تصور می کنند اما نادانی و خرافه شیوع بسیار گسترده ای دارد.
از این سه مشکل بزرگ یک چیزی متولد میشود و آن هم مشکلات رفتاری افراد است که خود را در رفتار شهروندی، در رفتار اجتماعی، در رفتار اقتصادی، در رفتارهای بهداشتی و حتی در شهرسازی و معماری و ترافیک شهری نیز نشان می دهد. بنابراین ریشه مشکل در ساختار شخصیت و نقشه های مفهومی ذهنی و داده هایی است که مردم با آنها فکر و عمل می کنند و زندگی خود را می گذرانند.
رشد شخصیت و اندیشه و دانایی مردم وقتی امکان پذیر است که آنان از کودکی در فضای متعادل و با کمک انسانهای رشدیافته اعم از پدر و مادر و معلم و نیز در خانواده و مدرسه و رسانه و دیگر نهادهای اجتماعی و فرهنگی پرورش یابند اما واقعیت این است که وضعیت رشد و تربیت آنان در حال حاضر چنان نیست که انتظار داریم.
ما هر روز در ارتباطات روزمره خود مشاهده و تجربه می کنیم که هویتها مشکل دارند، شخصیتها مشکل دارند. هویت مدنی و شغلی و فکری و فرهنگی عامه مردم را نگاه کنید بهتر حس خواهید کرد که من چه می گویم. نگرش انسانی و اندیشه درست و واقع گرایی علمی نیز کمیاب است. از همه بدتر آنکه تبعیض و دروغ و دغلکاری و عقب ماندگی و سطحی نگری شیوع دارد و ما از جایگاه تاریخی خود به عنوان یک ملت بزرگ و زندگی ساز که در طول تاریخ خود به اندیشه ورزی و آبادکردن جهان شُهره بوده ایم فروافتاده ایم.
تنها راه نجات از این وضعیت یک تحول اساسی رسانه ای و فرهنگی و تعلیم و تربیتی است تا فرزندان ایران با نگرش مینوی و انسان دوستی تربیت شوند، روش درست اندیشیدن و نگاه واقع گرایانه به هستی و به زندگی انسانی را بیاموزند، و رفتارهای متناسب با زیستن در جهان معاصر را فراگیرند.
بنابراین یک مشکل شخصیتی و یک مشکل فکری و یک کمبود واقع گرایی علمی، زمینهساز مجموعهای از مشکلات رفتاری است که یک قلم آن یازده میلیون پرونده جاری در دستگاه قضایی است که میلیونها نفر که اقلاً نیمی از جمعیت کشور را در بر می گیرد با آن درگیرند.
همین طور، تعداد بیکاران، بینوایان، بیماران، نابکاران، معتادان، آدمهای کلاهبردار، و آدمهای خلافکار و دغلکار به نسبت جمعیت مردم ایران زیاد است. از مردم شایسته ایران با تاریخ و فرهنگ چند هزار ساله و ارزشهای عمیق مینوی و انسانی واقعا انتظار بالاتری میرود.
از نظر روان شناختی نیز، رقم اضطراب و افسردگی و پرخاشگری و روان رنجوری و ترس و وسواسهای فکری و احساسی و رفتاری و خرافه گرایی رقم بسیار بالایی است.
به جرأت می توان گفت که نیمی از مردم دچار درجاتی از این اختلالهای روانی هستند و بقیه نیز نیازمند تحول در نگرش و ساختار اندیشه و نقشه های شناختی و مفهومی و مجهز شدن به واقع گرایی علمی هستند.
در وضعیتی که هستیم، من به عنوان کسی که نیم قرن است به کار روان شناسی اشتغال دارم و این دانش رهایی بخش حرفه من است، احساس نگرانی میکنم.
__ در حال حاضر بیشترین مراجعهکنندگان به مرکز شما چه کسانی هستند؟ و چه اختلالات رفتاری دارند؟
من بیرون مطب خود تابلو نصب نمیکنم. خودتان میبینید که تبلیغات هم نمیکنم. من زیاد وقت ندارم و عمدتاً در ساعات بعد از ظهر به کار سنجش روانی و مشاوره می پردازم. افرادی که اینجا می آیند طیف وسیعی از سنین گوناگون را تشکیل می دهند و مشکلاتشان از همان نوع اختلالهای روان شناختی است که برشمردم.
آدمی که مشکل روان شناختی دارد معمولاً ظرف 10 تا 15 جلسه یکساعت و نیمه بررسی و سنجش و تشخیص و مشاوره بهبودی پیدا می کند. به این ترتیب وقتی شما 15 مراجعهکننده در هفته دارید وقتتان به کلی پُر است. تازه من استاد رسمی و قطعی دانشگاه هم هستم و وظایفی دارم که سعی می کنم به درستی آنها را نیز انجام دهم یعنی کارهای تدریس و پژوهش وقت کمی را برای کارهای روان سنجی و مشاوره برای من باقی می گذارد.
اما مشکلات اصلی روان شناختی مردم از خانوادهها شروع می شود و در سطوح گوناگون اجتماعی و فرهنگی و جهانی و تاریخی تداوم می یابد. این مشکلات را اصلاً نباید صرفاً در محدوده روان شناسی فردی محصور کرد بلکه باید نگرش فلسفی و تاریخی و اجتماعی و فرهنگی را نیز به آن اضافه کرد.
بگذارید از مشکلات فردی شروع کنیم. اضطراب و افسردگی و پرخاشگری و ترس و وسواسهای گوناگون و خرافی گری که به شکلهای مختلف بروز میکنند شیوع فراوان دارند و اقلاً نیمی از مردم را گرفتار خود کرده اند. این مشکلات، خاصه به دلایل وضعیت متفاوت اجتماعی و فرهنگی در کشور ما در مقایسه با کشورهای پیشرفته صنعتی مجموعهای از اختلالها را ایجاد کرده است که خاص مردم ماست و درمان آنها نیز باید با ویژگیهای زندگی مردم ایران همخوانی داشته باشد.
به همین دلیل است که من بر اساس یک نظریه درمانی ابداعی خود که آن را “درمان زندگی ایرانی” نامیده ام، به کار مشاوره و بهبودبخشی می پردازم. شما می توانید برخی از کارهای رسانه ای را که در یوتیوب در “لطف آبادی چَنل” در این مورد وجود دارد ملاحظه کنید. این شیوه درمانی بر همان فلسفه “خردگرایی مینوی و علمی” استوار است.
از دیدگاه این روشِ “درمان زندگی ایرانی”، فردی که دچار اختلال روانی است در واقع طبیعت زیبای انسانی خود را گم کرده و بنیاد مشکلش این است که در چگونگی اندیشه و احساس و رفتار خود نه به طبیعت درونی انسانی خود پاسخ درستی می دهد و نه از دانشهای موجود و فرهنگ انسانی و ملی و مقتضیات حقوق انسانی خویش در عصر حاضر، کمک می گیرد.
و چنین است که من به هفت مشکل بنیادی روان شناختی مردم، یعنی به اضطراب و افسردگی و پرخاشگری و روان رنجوری و ترس و وسواس و خرافه گری، یک مفهوم دیگر به نام گمگشتگی هویتی را نیز که خاص ایرانیان است اضافه میکنم و تلاشم این است که فرد را به خود انسانی و اندیشه درست و واقع نگری باز گردانم تا خود او بتواند قدم به قدم اختیار زندگی سالم و پاسخگویی به طبیعت انسانی خویش و جایابی خود در تاریخ و فرهنگ انسانی معاصر جهانی و ملی را بدست گیرد و در جریان تشخیص و مقابله با این هشت بیماری که برشمردم، و اکثر افراد به نوعی گرفتار همه یا برخی از آنها هستند، به سلامت روانی برسد و راه رشد و کمال انسانی ممکن و مخصوص به خود را پیش گیرد.
در فرایند این درمان و بهبودبخشی، اساس کار در بررسی و سنجش و تشخیص درست است. به بیان دیگر، مهمترین بخش درمان، روانسنجی است و اگر کار سنجش و تشخیص به درستی صورت گیرد و کار مشاوره با سنجش و تشخیص مستمر همراه گردد، درمان و بهبودبخشی نیز امکان پذیر می شود.
مجموعه دوم از مشکلات، مسایل خانوادگی افراداست. که متاسفانه میزان آن هم بالاست. یعنی ما، به عنوان زنان و مردان بزرگسال، ادراک درستی از یکدیگر نداریم. انتخاب غلط، ادامه دادن غلط، و راه حل های غلط در برخورد با مسائل باعث می شود که مشکلات هم مدام در حال افزایش است. برخی از مشکلات خانوادگی، که با اختلالهای روانی هشت گانه ای که نام بردم گره خورده، آنقدر شدید است که نشانه روشنی از درهم ریختگی خانواده و نیازمند درمان و بهبودبخشی است.
مجموعه سوم از مشکلات مربوط به نوع فلسفه تعلیم و تربیت و برنامه ریزیهای آموزشی و درسی و تربیتی در مدارس است که هدفها و برنامه ها و محتوا و روشهای موجود آنها دچار گرفتاریهای بزرگ و بیشمار است. شرح این ماجرا مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
افزون بر اینها می توان به چهار مجموعه مهم دیگر، یعنی زمینه ها و بافتهای اجتماعی و اقتصادی و رسانه ای و فرهنگی اشاره کرد که شرح و توضیح آنها نیز از محدوده این گفتگوی کوتاه بسیار فراتر است. فهم این مشکلات روان شناختی در کشور ما، هرچند وجوه شباهتی با مشکلات مردم کشورهای دیگر دارد ولی دارای وجوه تفاوت بسیار نیز هست و ما واقعاً نیازمند پژوهش و نظریه پردازی و برنامه ریزیهای نوآورانه در بررسی و سنجش و تشخیص و درمان و بهبودبخشی روانی-اجتماعی-فرهنگی مردم هستیم تا بتوانیم ریشه های بسیار عمیق این اختلالها را در کلیت خود از کشورمان ریشه کن کنیم.
__ نگاه شما در مسایل خانوادگی، بیشتر یک نگاه احساسی و عاطفی است یا یک نگاه منطقی؟ مثلا: زن و مردی مراجعه میکنند که مرد از نظر مالی وضع خوبی دارد، ولی بسیار خسیس است. زن هم در یک خانواده فقیر بزرگ شده و آمده تا از نظر مالی نتایج بهتری بگیرد که عملا اتفاق نمیافتد. فکر کنید این زن و شوهر به شما مراجعه کردهاند، آیا بیشتر، کفه ترازو را به سمت طلاق میبرید یا ادامه زندگی؟
اولا من کسانی را که میآیند اینجا و عزمشان را جزم کرده اند که طلاق بگیرند میفرستم منزل. اینجا جای جداکردن اعضای خانواده از یکدیگر نیست. میگویم اگر آمدهاید مسالهتان حل شود من کمکتان میکنم، ولی اگر آمده اید که ما را بهانه و وسیله کنید تا از هم جدا شوید، بروید جای دیگر.
__ جمله بسیار قشنگی بود. به نکته بسیار کلیدیای اشاره کردید.
افرادی که تصمیم دارند طلاق بگیرند اصلا نباید اینجا بیایند. اما اگر روزی طلاق گرفتند و بعد آمدند و گفتند میخواهم برگردم و زندگی کنم یا می خواهم زندگی جدید خود را بهتر سازماندهی کنم، میگویم خوش آمدید. ما سعی داریم زندگی را به سوی آشتی، آرامش و وحدت پیش ببریم و برای وصل کردن آدمها تلاش میکنیم.
“جلالالدین بلخی خراسانی”، که من اصرار دارم او را به همین نام بنامیم نه به نامهای جعلی “مولانا” یا “ملای روم” یا “مولوی رومی” و امثال اینها که با حقیقت وجودی آن مرد بزرگ نیز سازگار نیست، به ما آموخته است که “ما برای وصل کردن آمدیم”. وصل کردن و مهرورزیدن راه و رسم کهن زندگی انسان ایرانی سالم و شریف بوده و هست و به راستی که ما باید همین روح مینوی و انسانی را مبنای روابط خود با خویشتن و با دیگران قرار دهیم.
بنابراین نگاه من در روانشناسی آدمها این است که ما در جهان کنونی هفت میلیارد نفریم که همه برخوردار از طبیعت انسانی هستیم، همه مخلوقات خداوند هستی هستیم، رشدیافتهترین و مقدس ترین موجودات این جهانیم، و از این میان ما مردم ایران که یک درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهیم، می توانیم با نگرش انسانی و خردمندی و واقع گرایی علمی زندگی را شادمانه و سعادتمندانه بگذرانیم.
__ بحرانی را که الان شاهدش هستیم و شما آن را ترسیم کردهاید که نیمی از مردم کشورمان مستقیم یا غیرمستقیم دچار اختلالات روانی هستند، کمکاری روانشناسان را چگونه ارزیابی میکنید؟ دیگر اینکه چگونه میشود نگاه مردم را عوض کرد تا فردی که میخواهد به روانشناس مراجعه کند نگاه منفیاش تغییر کند و آرام شود؟
روان شناسی دانشی بسیار پیچیده و دشوار است و جدا از جنبه های علمی بین المللی آن که قطعاً باید مورد استفاده ما باشد، حتماً باید رنگ و بوی ملی نیز به خود بگیرد. متاسفانه ما در کشورمان یک روانشناسی علمی و خردمندانه و اصیل انسانی نداشته ایم.
اغلب روانشناسان ما نیز وقتی میخواهند به بررسی و سنجش و تشخیص و بهبودبخشی اقدام کنند درک و دریافت و روش متناسب با وضعیت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی مردم در کار آنان جایگاه اصلی را ندارد بلکه دانشی که با آن کار می کنند اساساً تقلیدی است و برای آنان درونی نشده است و طبعاً مسائل و مشکلات بنیادی روان شناختی مراجعانشان را چنانکه باید حل نمی کند.
همچنین انتظار مراجعانی که پیش روان شناس می آیند آن است که درمانگرشان فردی بسیار دانا و مجرب و هوشمند و پرکار باشد و، علاوه بر این، انسانی شریف، درستکار و دلسوز باشد تا وقتی کسی میآید مشکل خود را مطرح میکند، با او همراهی کند. طوری که انگار مشکل مراجع او مشکل خود درمانگر است و قدمبهقدم او را تا دستیابی به بهبودی پیش می برد.
می دانید که مسأله تربیت روان شناسان یک مسأله آکادمیک دانشگاهی است و انتظار می رود که آموزشهای آکادمیک روان شناسی در دانشگاههای ایران بازنگری شود و به نظریه های محکم جدید علمی و به دانشمندان نواندیش و نوآور فرصت تعمیق و گسترانیدن خلاقیتها و تدریس و تجربه و پژوهش داده شود و گروه بندیهای غیرآکادمیک بر سرنوشت علمی ما مسلط نباشند تا در فضای آزاد و نقاد آکادمیک به انتظار مذکور پاسخ داده شود.
__ واقعا چه کار کنیم که نگاه مردم به روانشناس و روانکاو تغییر کند؟
باید نگاه آکادمیک ایران به علوم انسانی و روانشناسی را دوبارهسازی کرد. ذهنیات مردم نیز باید تغییر یابد. به بیان دیگر، هم روان شناسان و هم مردم باید نگاه دوباره ای به مسائل خود بیندازند. من سالهاست گفته ام که سیستم روان شناختی و ذهنیات موجود، همانگونه که با کامپیوترهای ویروسی عمل می کنیم، باید ریبوت (پاک کردن، جابهجا کردن) بشود. بزرگان ما نیز همین را گفته اند. حکیم و استاد بزرگ ما فردوسی از برافراشتن کاخ بلند خرد و انسانیت سخن می گوید. حکیم خیام نیشابوری می گوید باید از نو فلکی دیگر بسازیم تا دانائی و آزادگی جایگزین جهل و بردگی شود، یعنی باید اندیشه ها و احساس و رفتارمان را در زندگی عوض کنیم. حافظ بزرگ نیز گفته است می باید “فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم” و نگاه خود را به آسمان زندگی و به وضعیت موجود تغییر دهیم و راه تازه ای در پیش گیریم. انجام چنین کارهایی بسیار اساسی و بسیار واجب است ولی بسیار دشوار نیز هست چون موانع زیادی در این راه وجود دارد. دستیابی به چنین آرمانهایی در کشور ما نیازمند اندیشه های بلند و شجاعت و پختگی و فداکاری است. دستیابی به هدفهای بزرگ نیازمند کوششهای برنامه ریزی شده و جدی و همه جانبه است.
__ رسانهها چه کمکی میتوانند بکنند؟ مثلا مجله موفقیت با نیم میلیون خواننده در این زمینه چه حرکتی میتواند انجام دهد؟
به نظر من یک رسانه خوب، مانند رسانه شما، باید کار خودش را بر نگرش انسانی و خردمندی و دانش عینی استوار سازد. دوم اینکه رسانه باید برای بهبود زندگی مردم، درست اندیش و راست گفتار و راست کردار باشد. مجله شما هم، مثل هر نشریه دیگری، اگر این شرایط را نداشته باشد، راه درست را نرفته، یا در اسارت ترس و جهل و خرافه باقی می ماند یا کارش به نادرستی و تخریب هویت و شخصیت مخاطبانش میانجامد. بنابراین باید دقت کنیم که به جای درمان، به ضددرمان؛ به جای آموزش، به ضدآموزش و به جای پژوهش، به ضدپژوهش دچار نشویم. ملاحظه می فرمایید که من چگونه یک مقوله انسانی و اخلاقی و خردمندانه را بلافاصله کنار دست آموزش و اطلاع رسانی و تدریس و تربیت و درمان میگذارم که آن هم راستی و درستی و پاکی و زیبایی است. وقتی این دو جنبه با هم جمع شد حتما ثمره بزرگ انسانی حاصل می شود و اصلاح صورت میگیرد و بعد نگاه مردم را میشود روی آن تغییر داد. یعنی مردم سخنان درست را با دقت گوش میکنند و خاصه اگر این نگاه، نه فقط در مورد مجله ارزشمند شما بلکه، در سطح خیلی وسیع رسمی و غیررسمی باشد آن وقت ما میتوانیم نگاه مردم را عوض کنیم و آن را زمینه دستیابی به جایگاه شایسته مردم کشور خود در جهان معاصر و در جهان آینده قرار دهیم.
غم و فرهنگ غم در کشور ما نهادینه شده است. ما برای گریه کردن بسیار آمادهایم، اما برای شادی هیچ کاری نکردهایم. اصلا میخواهم بدانم با اطلاعات و دانشی که شما در زمینه شادی از ایران باستان دارید به عنوان یک ایرانشناس، شادی چه نقشی در زندگی مردم دارد؟
چون فرمودید ایران باستان اجازه بدهید من هم یک نگاه تاریخی به سئوال شما بیندازم. ما از برون و درون صدمه دیده ایم. کشور ما در طول دو هزار و پانصد سال گذشته از چهار سو مورد تهاجم بیابانگردان و غارتگران وحشی بوده است و آنها خیلی به ما لطمه زدهاند و تمدن و فرهنگ ایرانی را پایمال غارتگریهای خود کرده اند و ما زیانها کردهایم. مثلا در نظر بگیرید که مغولها از شرق ایران به کشور ما حمله کردند و ویرانیهای عظیم به بار آوردند که من نمونه شاخص آن را یادآوری می کنم. در سیاه روز 28 فروردین سال 600 خورشیدی خیامی، مغولها به نیشابور ما حمله کردند و به نوشته میرخواند و خواندمیر و استاد عباس اقبال و بسیاری از دیگر مورخان، طی 15 روز یک میلیون و هفتصد و چهل هزار 000/740/1 نفر را سر بریدند و شکمشان را پاره کردند. به طور میانگین هر سرباز مغول در هر روز سیزده نفر مرد و زن و کودک را کشت. در این میان چه بسیار انسانهای فرهیخته و دانشی که خونشان به زمین ریخته شد و به عنوان مثال یکی از این قربانیان، فریدالدین عطار نیشابوری است. در طول تاریخ بشریت چنین جنایت عظیمی در چنین مدت کوتاهی صورت نگرفته است. البته مردم مقاومتهای جانانه کردند ولی شدت خشونت بیابانگردان وحشی به حدی بود که به تمدن و فرهنگ ما واقعاً لطمه زد. ما مردمانی هستیم که با این تهاجمها بسیار مقابله کرده ایم ولی روح ایرانی چنان پرورده نشده بوده است که از این تهاجمها در امان بماند. ایرانیان اصیل مردمی شریف و بزرگوار هستند ولی ما، بجز موارد استثنا مثل کورش و داریوش و شاپور اول و نوشیروان و یعقوب و کریمخان و غیره، از حاکمانی بهره مند نبوده ایم که بزرگمردی اخلاقی و شجاعت مردم را با خردمندی و دانایی و صنایع و فنون پیشرفته همراه سازند تا آمادگیهای لازم برای مقابله با متجاوزان وحشی را داشته باشند.
افزون بر تهاجمهای بیرونی که اشاره کردم، عوامل گوناگونی از داخل نیز موجب ضرر و زیانها و غمهای بزرگ برای ما شده است. مثلاً می توانیم از خشکسالی و قحطی و بیماری نام ببریم که چقدر به ما لطمه زده است. همین طور می توانیم از جنایتکاران و ظالمان داخلی نام ببریم که بزرگترین مانع بر سر راه پیشرفت و آبادانی کشور و رفاه و شادمانی مردم بوده اند. مثلاً شخصی چون محمود غزنوی و اعوان و انصار او را در نظر بگیرید که چه جنایتهایی علیه مردم ما کرده است. همچنین، چه بسیار فریبکاریها برای غمزده کردن مردم و سوارشدن بر گُرده آنان صورت گرفته است. دهها و صدها و هزارها مثال از این گونه را می توان ارائه کرد تا بهتر بفهمیم چگونه آرامش و شادمانی طبیعی و خدادادی مردم مرتباً از میان رفته و غمهایی که اشاره فرمودید در میان ایرانیان نهادینه شده است.
آموزشهای خرافی و جهل و فهم خطای عامه مردم از زندگی نیز، که بیش از همه حکیمان بزرگ ما چون فردوسی و خیام و حافظ از آنها نالیده اند، علت دیگری در غمزدگی مردم است. بی جهت نیست که این سه بزرگمرد بی همتای اندیشه ایرانی راه سعادتمندانه و شادمانه زیستن را به ما نموده و ما را از غم و جهل و ترس برحذر داشته اند.
بنابراین ما از برون و درون دچار فشارهای گوناگون بودهایم و خواه ناخواه اینها غم گستری کرده و در درون دستگاه روان شناختی ملت ما جای گرفته اند.
در پاسخ به این سئوال که می پرسید راه چاره چیست باید بگویم که باز همان نگرش مینوی و انسانی، خردمندی و درست اندیشیدن، و دانایی و هستی شناسی و واقع نگری علمی است که درمان این دردهاست. در این مورد می توان صدها راهبرد و راهکار را مورد نظر قرار داد. مثلاً باید با قوت هرچه بیشتر، سپیدروزها و جشنهای ملی و فرهنگی و محلی و خانوادگی و فردی، از جشن بی همتای نوروز باستانی گرفته تا عروسیها و جشن تولدهای یک یک افراد خانواده را، به گرمی بسیار و با شادمانی برگزار کنیم و در بیشتر روزهای ماه و فصل و سال به سرور و شادی بپردازیم تا غمهای دیرین از ما برداشته شود، عادات بد از ما دور گردد، و راه زندگی شادمانه و سعادتمندانه را بپیماییم.
این روش زندگی شادمانه زیستن در همه جا و در هر مورد باید نمود پیدا کند. در کار مشاوره و روان شناسی نیز این نگاه به هستی باید جای ویژه خود را داشته باشد. یعنی مثلاً وقتی کسی وارد اتاق درمان میشود باید چنان با او برخورد کنیم که احساس آرامش کند و سموم تلخ غمزدگی را که در درونش نشسته است بیرون بریزد. در جریان سنجش و بهبودبخشی نیز او باید این سموم را ببیند، تعفن آنها را حس کند و ضرورت شستن و پاک کردن این سموم از درون دل و ذهن خود را دریابد و راههای جایگزین کردن شادمانی و آرامش و سعادت را بیاموزد و تمرین کند تا دستگاه روان شناختی تازه ای در او شکل بگیرد.
لازم است اشاره کنم که همان چیزی که در سطح روانشناسی فردی موجب بهبودبخشی میشود، در سطح روانشناسی جامعه هم همان است. با مثال ساده ای که ارائه شد می توان پاسخ پرسش شما را یافت و اهمیت فهم درست تاریخ، فهم درست فرهنگ، امور اجتماعی، امور اقتصادی، روانشناسی فردی و خانوادگی و… را بهتر درک کرد. این مطلب را که گفتم ما نیاز به دانایی و واقع نگری داریم، باید خردمندانه و فارغ از مغالطه گری بیندیشیم، و باید هویت و شخصیت خود را بازسازی کنیم تا رفتارمان درست شود، در واقع با مثالهای بیشمار می توان توضیح داد و هر یک از خوانندگان شما نیز می توانند مسائل خود را دسته بندی کنند و هر یک را با همین روش بررسی نمایند و راه حلهای ممکن و مناسب حال خود را بیابند.
__ در مورد نگاهی که به هستی دارید قدری بیشتر توضیح دهید
ببینید وقتی من به امور جهان هستی و انسانی مینگرم و نظم و قانومندی آن را می بینم، فکر میکنم تمام امور بنیاد و قاعده ای دارند و هر کس بر اساس تجربه هایی که دارد و با توجه به ساختار و محتوای ذهنی و روش اندیشهورزی خودش به مسایل نگاه میکند. بنیادی که من نگاه میکنم، خردگرایی مینوی و علمی است. همان گونه که قبلاً اشاره کردم، در این فلسفه و نگرش، عالم مینوی یعنی عالم انسانی، یعنی عالم راستی و درستی و پاکی و زیبایی.
کلمه مینوی یک مفهوم کهن ایرانی و در شمار باورهای تاریخی ملت ماست که به معنای بهشت است و این بهشت سرشته از زیبایی و پاکی و شادمانی و راستی و درستی است. بهشت آنجاست که زیبایی و راستی و درستی است و چنین بهشتی را می توان در زندگی فردی و جمعی نیز بنا کرد و میتواند در جهان خود ما نیز ایجاد شود. من فهمم این است. بنابراین ما باید امور را به گونهای نگاه کنیم و به گونه ای بسازیم که فضای زندگی درونی و بیرونی ما مملو از زیبایی و انسانیت و پاکیزگی باشد.
من اگر در کلاس درس خودم یا در اتاق سنجش و مشاوره روانی از چنین نگاهی با مراجعهکننده خودم برخورد نکنم آیا واقعاً میتوانم به مخاطبان خودم کمک کنم؟ همه تجارب من حاکی از آن است که جز از این طریق نمی توان کمک انسانی واقعی به کسی کرد. در واقع من فکر می کنم که انسان موجودی مقدس است و چنین نگاهی است که بایددر محور نگرش روانشناسی و درمان و بهبودبخشی قرار گیرد. خوب، وقتی شما یک نگاه مینوی و مقدس به هستی و به انسانیت دارید از اخلاق مینوی و انسانی برخوردار خواهید بود و دنیای درونی شما زیبایی و هارمونی و گشادگی پیدا می کند و راه رشد و کمالتان گشوده می شود.
و اما خرد و خردمندی. من خرد را به عنوان اندیشه درست و درست اندیشیدن میدانم و نظرم این است که فلسفه، روش درست اندیشیدن و راه درست زیستن است. من فلسفه را اینگونه میفهمم. سخنان مغلق و مبهمی که برخی در مورد فلسفه گفته و آن را، مثلاً مانند آنچه در کتاب المنجد نوشته شده، علم به مبادی و غایات معرفی کرده اند به کلی غلط است و ما با آن نگاه مبهم و مغالطه آمیز نمیتوانیم چیزی از فلسفه بفهمیم یا سودی از آن ببریم. دیدگاههایی چنین مبهم، غالباً بیمصرف و بلکه زیان بخشند. ما باید ببینیم فلسفه چگونه میتواند زندگی ما را، با کمک درست فکر کردن، زیبا و روشن کند.
خردمندی و فلسفه درست، نوعی از اندیشیدن است که فارغ از مغالطات است. مثلا در فرهنگنامه های بزرگ فلسفی بیش از 300 نوع مغالطه را برشمرده اند. کسی که می خواهد درست فکر کند باید این مغالطات را بشناسد و اندیشه و زبان خود را از این مغالطات پاک کند. اشکال کار این است که اکثر باورها و اندیشه ها و قضاوتهایی که در جامعه می بینیم و بسیاری سخنان که منطقی و عقلی جلوه داده می شود، عموماً مغالطه گرانه است. تفکر درست، یک پایه منطقی علمی دارد و خردمندی بدون فارغ بودن از مغالطات امکان پذیر نیست. خردمندی و درست اندیشیدن باید از کودکی به بعد مستمراً به ما آموخته شود.
حال برویم به موضوع واقعگرایی علمی و تکیه بر مشاهده و تجربه علمی در نگرش به جهان هستی و به جهان انسانی. در اینجا می خواهم بگویم که خردمندی نه تنها بر نگاه مینوی و انسانی متکی است بلکه محتوای خود را با مشاهده و تجربه علمی محک می زند. شخص دانا مانند دانشمندان فکر می کند. علم او، از ساده ترین امور گرفته تا پیچیده ترین آنها از نوع دوتا چهارتا (4=2×2) است. علمی است که مثل فولاد استحکام آن را حس می کنید. علمی است که مبتنی بر پژوهش عینی و روشمند است. نه از نوع باورها و اظهارنظرهای شخصی.
بنابراین فلسفه خردگرایی مینوی و علمی یک نگاه جامع و ترکیبی به سه مسأله انسانیت و خردمندی و دانش علمی است. خاصه در علوم انسانی ما نباید دچار یک جانبه نگری شویم و این سه جنبه را از یکدیگر جدا کنیم. هر بخشی از این سه جنبه، بنیاد آن دو جنبه دیگر را نیز محکم میکند. یعنی یک سوی قضیه طبیعت ما و قلب ما و انسانیت ما و وجدان پاکیزه ماست، یک سوی دیگر قضیه خردمندی و درست اندیشیدن و اجتناب از سفسطه و مغالطه گری است، و در سوی دیگر دانش عینی و پژوهش علمی است که به یاری ما می آید.
ما انسانها در طی تاریخ طولانی خود اکنون به مرحله ای رسیده ایم که می توانیم انسانیت و خردمندی و واقع نگری علمی را بنیاد نگرش خود به هستی و انسان قرار دهیم. دانشهای مدرن به ما کمک کرده اند که زندگی بسیار بهتری از گذشته داشته باشیم. حال اگر انسانیت و خردمندی را نیز که در فرهنگ ایرانی ما جایگاه برجسته ای داشته است دوباره سازی کنیم و روش زندگی خود قرار دهیم پیام ارجمندی به عالم انسانی نیز ارائه خواهیم کرد. همچنین، در قرن اخیر علوم انسانی، خاصه دانش علمی روانشناسی رشد بی سابقه ای یافته اما چنانکه باید، بخصوص در کشور ما، محتوای ملی و بومی به خود نگرفته است و به صورت ادامه و گسترش فرهنگ کهن و زیبای ایرانی درنیامده است. ما میتوانیم خانه زندگی فردی و جمعی خود را روی سه ستون انسانیت و خردمندی و واقع نگری علمی استوار کنیم و از این طریق از خود بپرسیم که چگونه باید زندگی کنیم؟ چگونه کار کنیم؟ چگونه وظایف شغلی خود را انجام دهیم؟ چگونه با دیگران رفتار کنیم؟ و همین طور، با شما آقای حلت عزیز، چگونه صحبت کنیم؟ و… به نظر من با این نگرش به هستی و به انسانیت میشود بسیاری از مشکلاتی را که از ابتدای این گفتگو درباره آنها سخن گفتیم حل کنیم.
__ اجازه بدهید یک سئوال متفاوت را هم از شما بپرسم. آیا هوش عاطفی قابل پرورش است؟ میشود آن را در زندگی، اکتسابی یا غریزی رشد داد؟
مفهوم یا سازه هوش هیجانی یا هوش عاطفی که در دو دهه اخیر توسط روان شناسانی چون گولمن و مایر و سالووی و بار-اُن و دیگران مطرح شده و ذهن دانشجویان ما را هم خیلی به خود جلب کرده است، به نظر من آنهمه دقیق و علمی نیست که تصور می شود. موضوع اصلی همان شخصیت آدمی است که ساختار اصلی روان شناسی انسان است و هوشمندی و روابط درون فردی و میان فردی نیز بخشهایی از آن است. من فکر میکنم به عواطف انسانی باید عمیقتر از آنچه در مبحث هوش هیجانی مطرح شده نگاه کرد. مثلاً آن جنبه مینوی و انسانی که توضیح دادم بهتر می تواند عواطف انسانی را نیز در خود جای دهد. بنابراین ما می توانیم نظریه هوش هیجانی را در بافت گسترده تری مورد نظر و سنجش و تشخیص و تغییر قرار دهیم.
__ پس قابل پرورش است؟
مسلما عواطف و چگونگی روابط ما قابل پرورش است. مثلا وقتی شما فرزند خود را روی پای خود میخوابانید و دست نوازش روی سرش میکشید و لالایی میخوانید، دارید عواطف او را پرورش میدهید. شما وقتی به دخترتان میگویید دخترم یادت نرود فلان اسباب بازی را به دوستت هم بدهی و با هم بازی کنید، رابطه او را با دوستش یک رابطه انسانی میکنید. بنابراین بچهای پرورش میدهید که با دوستانش رفاقت و همدلی می کند. در سطوح بسیار گسترده تر و حتی برای یک ملت و بلکه برای تمام انسانها نیز میشود چنین کارهایی کرد.
__ گروه سنی مهم نیست؟
چرا هر چه دیرتر شروع کنیم کار سختتر است یعنی مثلاً برای من که سن و سال بیشتری دارم مشکلتر از شماست، اما واقعا ممکن است. یعنی ممکن است در یک شرایط سنجش و تشخیص و درمان، با تکیه بر عواطف انسانی و اندیشه درست و با استفاده از دانش روان شناسی، برنامه هایی را طراحی و اجرا و پیگیری کنید که مراجع شما دریابد و حس کند که مصلحت زندگی او در بهبود وضعیت عاطفی او نیز هست و از این طریق به تدریج رفتار خود را نیز تغییر دهد. اساس روشهای درمانی شناختی-عاطفی-رفتاری نیز همین است. با چنین روشهایی است که فرد می تواند خلوص عاطفی خود را به دست آورد و آب گلآلود وجود خود را کمی زلال کند. از این راه است که ما می توانیم قنات عواطف خود را لایروبی کنیم تا هم حجم آب این قنات بیشتر شود و هم آب زلالتری داشته باشیم. هر کجا که مشکلی هست لایروبی میکنیم تا آبهای گلآلود و نامناسب جای خود را به آب زلال بدهند.
__ برویم سراغ سوالاتی که مردم میپرسند. خانوادههای زیادی الان درگیر ثبتنام مدارس بچهها و حواشی مدرسه هستند. سوال کلیام این است که شما اطلاع دارید الان بحث تست و امتحان ورودی و مسابقات به دبستانهای مملکت ما کشیده شده و بچههای دبستانی ما که در استرس و دلواپسی و نگرانی هستند اگر نمره خوبی نیاورند و اگر در مدرسه آنچنانی امتحان ندهند دچار بحران میشوند، هم خودشان و هم خانوادههایشان، چه توصیهای برای مسوولان دارید؟ آیا شما این سیستم آموزشی را میپذیرید و تایید میکنید؟ آیا بچههای دبستانی ما باید درگیر این استرسها و اضطرابها باشند؟
اولا آموزش و پرورش موجود با این فلسفه تربیتی و برنامه های آموزشی و درسی و با این جامعه موجود یک میلیون نفری معلمان و با این سطح و کیفیت نگرش و دانش و روشهایی که دارند، قادر به حل این مساله نیست. برای حل این مساله، جدا از نیازمندی به فلسفه و نگرش و برنامه های مدرن آموزشی و درسی، محتاج یک نهاد تربیت معلم پیشرفته است و این مبحثی بسیار مهم و گسترده است که فعلاً فرصتی برای گفتگو در مورد آن نیست. در مورد تستها و امتحانات و نگرانیهایی که شما ابراز می کنید راه حل مسأله آن است که باید موازین درست روانسنجی را در مدارس و برای معلمان توسط افرادی که صاحب صلاحیت علمی هستند آموزش دهیم و اجرا کنیم. باید دقت کنیم که سنجش از آموزش و پرورش جدا نیست و امتحانات و ارزشیابیهای آموزشی باید در خدمت رشد دادن افراد باشد نه در جهت رقابتها و حسادتها و دغدغه های گوناگونی که شاهد آنها هستیم.
معلمی که سر کلاس می رود ولی از تحصیلات عالی معلمی و از فراگیری و کارورزی سنجش و ارزشیابی علمی برخوردار نشده است و مفاهیم وحدت و یکپارچگی آموزش و پرورش و سنجش و ارزشیابی برای او روشن نیست طبعاً نمی تواند وظایف معلمی خود را به درستی انجام دهد. معلمان ما عموماً مردمان بسیار خوبی هستند، حتماًعلاقه هم دارند که کار خود را به درستی انجام دهند اما مشکل اینجاست که در کشور ما به اقتضای موضوع کار معلمی، که یکی از پیچیده ترین و دشوارترین مشاغل جهان است، عمل نمی شود. نگاهی که مدارس کنونی ما به تدریس و تربیت دارند اساساً یک نگاه رقابتی و امتحانی برای قبول شدن در مقاطع بالاتر و کسب یک مدرک تحصیلی است که احتمالاً بتوان با آن امرار معاش کرد. در این وضعیت موجود، موضوعهای مورد بحث، با آن فلسفه خردگرایی مینوی و علمی که عرض کردم، هماهنگی ندارد و چه بسا ممکن است دیدگاهی که من ارائه کردم، به دلیل فاصله زیادی که با وضع موجود دارد، به تمسخر نیز گرفته شود. با این حال من فکر می کنم که با اصلاحات جزئی و سرگرم کننده مسائل ما حل نخواهد شد و نیازمند یک راه حل اساسی و بازسازی برنامه ها و محتوا و روشهای کار مدارس و معلمان هستیم. ممکن است بگویید این کار خیلی سخت است ولی من می گویم هر کار مهمی سخت است. کارهای آسان هیچ وقت ما را به اهداف بزرگ نمی رساند.
بنابراین نظرم این است که اگر قرار باشد سنجش یا امتحانات به درستی صورت گیرد باید آموزش و پرورش ما مدرنیزه شود. در این موضوع معین و این مدرنیزاسیون، سنجش و آموزش توسط معلمانی باید صورت گیرد که سطح تحصیلات باکیفیت همراه با یادگیری دروس مورد نیاز در علوم تربیتی و روان شناسی، از جمله روانشناسی تربیتی، روانشناسی و آموزش و پرورش پیشدبستانی، روانشناسی و آموزش و پرورش دبستانی و آموزش راهنمایی و… آموزش خواندن و آموزش علوم و ریاضیات و دهها رشته دیگررا، داشته باشند. باید این آموزشها و کارورزیهای تخصصی و پرکیفیت در دانشگاههای تربیت معلم درست و حسابی ارائه شود.
از سوی دیگر، مدیران مدارس و گروههای آموزشی و دیگر بخشهای برنامه ریزی و تدریس و تربیت نیز باید از چنان تواناییهای علمی مدرن برخوردار باشند که بتوانند بر کار تدریس و تربیت نظارت و راهنمایی علمی داشته باشند تا دچار مشکلات موجود در سنجش و اندازه گیری و ارزشیابی و امتحانات و رد و قبولی و غیره که فعلاً شاهد هستیم نباشیم.
آموزش عمومی برای همه آحاد مردم است و همه باید از کودکی تا آغاز جوانی مسیر تعلیم و تربیت درست را طی کنند. آموزش همگانی به این معناست که تمام کودکان ایرانی، از پنج تا هجده سالگی در مدارس خوب و باکیفیت به تحصیل و تربیت مشغول باشند، خودشان را و دیگران را بشناسند، زبان و اندیشه شان رشد کند، ریاضیات و منطق ریاضی را فراگیرند، زندگی را بشناسند، علوم را بصورت پژوهشی فراگیرند، بهداشت جسمی و روانی و اجتماعی را بفهمند، کشورشان را بشناسند، بنیادهای زیبایی شناسی و هنرها را بفهمند، تاریخ را یاد بگیرند، و….. وصول به چنین مقصودی نیازمند تدریس و تربیت علمی و سنجش و ارزشیابی علمی برای دستیابی به هدفهای انسانی و فکری و علمی و هنری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است تا زمینه های لازم برای پیشرفت کشور و دستیابی به جایگاه شایسته ایران در جهان معاصر و جهان آینده فراهم گردد.
__ یعنی این سیستم سنجش، سیستم ناکارآمد است؟
سیستم سنجش و ارزشیابی تحصیلی فعلی ناکارآمد است چون سیستم آموزش و پرورش فعلی کارآیی مطلوب را ندارد.
__ یک مرحله به جلو میرویم مثلا بچهها میخواهند از پنجم به راهنمایی، و از راهنمایی به دبیرستان بروند، در آزمونهای مختلف شرکت میکنند که معروفترین اینها امتحان تیزهوشان است. من توصیه میکنم به جای امتحان تیزهوشان بگویند امتحان سختکوشان چون بچهای که تیزهوش واقعی باشد، از این مهم رد نمیشود. ما دیدهایم در این سیستم بچهها دورههایی را میبینند، که میتوانند از عهده امتحانات تیزهوشان برآیند و جلو بروند، در حقیقت چیزی که ما در روانشناسی یاد گرفتهایم شما چنین چیزی را به ما نمیگویید که فیلتر، فیلتر خوبی نیست آیا نکته یا مطلب خاصی در این زمینه دارید؟
بله. من با شما موافقم که این کلمه تیزهوشان معنای درستی در این آزمونها ندارد. آدم هوشمند، آدمی است که دارای قدرت فهم و نقادی و خلاقیت و حل مساله است. آدمی که متفکر و نوآور و مشکلگشاست تن به زیادهخوانی برای نمره گرفتن نمیدهد. مثلاً می دانیم که انشتین یک آدم خلاق و نوآور بزرگ، یک انسان شریف و در شمار هوشمندان بزرگ دنیاست. او را از مدرسه بیرون کردند، چون حرفی میزد و چیزی میفهمید که معلمان او نمیفهمیدند. در چنین مدارسی، انسان نوآور و نقاد مجرم به حساب می آید برای اینکه اندیشه او با وضع موجود همخوانی ندارد. در هرحال، من با شما موافق هستم که به جای مدرسه تیزهوشان بگوییم مدرسه سختکوشان در چارچوب شرایط موجود. همچنین، مدارس تیزهوشان موجود غالباً در پی کنترل اجتماعی و دستیابی به برخی اهداف دیگری هستند که بسیار متفاوت از هدفهای آکادمیک است. اگر هوش را در معنای درک عمیق و همه جانبه و نقادی و حل مساله و نوآوری و در معنای تعالی بخشیدن به زندگی معنا کنیم مدارسی را که نام بردید به سختی می توان در این مقوله قرار داد.
__ به همین دلیل است که بیستِ مدرسه، بیستِ زندگی نیست. برای زندگی به هوش هیجانی نیاز داریم. شما با سیستمی که الان به جای نمره، خوب، عالی و در حال پیشرفت به بچهها میدهند، موافق هستید؟
ببینید در این کشور در بیست و چند سال پیش، اولین کسی که در یک کتاب درسی دانشگاهی “سنجش و اندازه گیری و رویکردهای جدید در سنجش روانی و تربیتی” را ارایه کرده خود من بودهام. در آن زمان در ایران یک نفر هم در این مورد حتی یک مقاله ننوشته بود. بنابراین من با این موضوع آشنا هستم. سالها پیش کتابش را نوشتهام که در سازمان سمت چند بار چاپ شده است و میدانم که این روشها روشهای درستی است. اما مشکل در درست بودن این روشها نیست مشکل در این است که وقتی میخواهد در آموزش و پرورش ما به مرحله اجرا درآید چون هدفهای آشکار و پنهان آموزشی، برنامه های درسی، کتابها، روشهای تدریس، مدیریت مدرسه و کلاس، توانایی معلمان، مقتضیات واقعی زندگی بیرون از مدرسه و عوامل دیگر دچار مشکل است این کار بد از آب درمیآید. ممکن است حتی معلم و شاگرد و نظام آموزشی و اجتماعی نیز پذیرای چنین چیزی نباشند. در وضعیتی که امور آن با کیفیات راستین دانش و خردمندی و موازین انسانی فاصله زیادی داشته باشد، امکان ندارد بتوانید روشهای کیفی سنجش و ارزشیابی برای تدریس و تربیت مدرن را چنانکه شایسته است به کار ببرید. مشکلات ما عمیقتر از آن چیزی است که در بادی امر به نظر می آید. مثلاً ممکن است در میان ده معلم یک نفر باشد که بتواند روشهای مدرن سنجش و ارزشیابی را عمل کند، ولی با معدودی معلمان خوب، مساله حل نمیشود. مطلب خیلی درست است ولی در شرایطی که میخواهد به آن عمل شود ناقص از کار درمی آید.
__ و مطلب آخر…
فکر می کنید مطلب آخری وجود دارد؟
به نظر من مطلب آخر وجود ندارد. من جهان را رو به گسترش میبینم که اگر از آن بینگ بنگ اولیه تا به حال را در نظر بگیریم در طول و عرض و ارتفاع و در بُعد زمان و کیفیات همچنان رو به گسترش است. من چیزی به نام آخر نمیشناسم. فقط آرزو میکنم مردم بزرگ ایران، انسانهای شریفی که همه جا خود را نشان میدهند و ظرفیت دارند و این ظرفیتها شکوفا نشده باقی میماند، خودشان را دوباره دریابند و آن گمگشتگی هویتی که به عنوان یک مشکل روان شناختی به آن اشاره کردم به خودیابی و پیمودن راه رشد و کمال بدل گردد. اصل مطلب این است. ما ایرانیان اولین مدارس جهان را درست کردهایم. اولین مدارس برای کودکان و نوجوانان در جهان، توسط ایرانیان بنا شده. لوحههای گلی مشقهای بچههای ایرانیِ 2600 سال پیش، در انبارهای موزه ایران باستان که حالا میگویند موزه ملی ایران، موجود است. برویم نگاهی به اینها بیندازیم. ما مردمی هستیم که اولین جامعه بزرگ متمدن جهان را بنا گذاشتهایم. اولین دولت، در مفهوم کلمه دولت، را ساخته ایم. اولین مدارس و دانشگاهها را ایجاد کرده ایم، ما مردمانی هستیم که حتی اولین سازمان نظامی نظامیافته را با ریتم موسیقی حرکت داده و بنایش را گذاشتهایم. یعنی در امور آموزشی، امور شهروندی، امور اجتماعی و کشورداری، شهرسازی و معماری و حتی در امور نظامی و… پیشقدم بوده ایم. ما مردم کوچکی نیستیم اما اینکه بیاییم از خود تعریف کنیم کفایت نمیکند. من از خودم میپرسم شخصا صبح که بلند میشوم و تا شب که میخوابم در راستای چنین تاریخی چه میکنم؟ من دلم میخواهد که تکتک ما ایرانیان با احساس مسوولیت قدر و ارزش گذشتگان خوب خود را نگه داریم و کشور خود را از وضعیت موجود، به یک وضعیت واقعا متعالی ارتقا دهیم.
__ از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید متشکرم.
شاد باشید. حضور شما و همکارانتان در اینجا نیز مایه شادمانی من شد. خوشحالم که می بینم شادمانی را همه از شما میآموزند آقای حلت عزیز.