وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

زنان شیفته | تفاوت شیفتگی و عشق

«شیفتگی» حالتی روانی، برآمده از کمبودهای عاطفی و هیجان های مبتنی بر اموری وهمی و غیر واقعی برای ارضای کاذب نیازهای احساسی و  مرهم گذاشتن بر  تألمات و دردهای پیشین با وارد کردن درد وابستگی شدید و اعتیاد به مردی همگون به خود می باشد. شیفته، مرد جذاب خود را اسیر هوس ها ، عقده ها و کمبودهای خویش می خواهد، به عکس عاشق واقعی که معشوق خویش را اسیر خود نمی خواهد، بلکه او آزاد می گذارد، و عشق می ورزد بدون انتظار و بدون توقع و بدون خود محوری. انسان شیفته از درک واقعیت ها باز می ماند و خصوصیات مرد جذاب خود را بزرگنمایی و خصوصیات منفی وی را فراموش می کند. انگار فقط همین آدم خوب است و بس. او شیفته یک خیال شده است، نه شیفته یک موجود واقعی. شیفتگی شباهت زیادی به عشق دارد اما عشق نیست و نوعی بیماری است. شیفتگی زنان نوعی اعتیاد است. همان طور که معتادان برای رسیدن به میزان وجد قبلی، باید هر بار مواد مخدر بیش تری استعمال کنند، زنان شیفته نیز هر بار شیفتگی بیش تری ابراز می کنند و بیش تر و باز هم بیش تر درگیر رابطه احساسی و وابستگی خود می شوند، اما بهره و نشاط آنان از این وابستگی هر روز،  کم و کم تر می گردد. در روابط سالم محبت آمیز، رابطه، نگرانی، یأس، خشم و حسادت ندارد و رابطه امیدبخش است اما رابطه ای که زنان شیفته به دنبال آن هستند بسیار متفاوت است. ویژگی بارز این گونه رابطه، شکل سلطه جویانه آن است که از طرف زن شیفته ، قدم به قدم با زیرکی طراحی و اجرا می شود. این سلطه جویی در لباس خدمت و  کمک و یاری به مرد مخفی می شود. قصد خدمت آن هم با شیفتگی ، مهمترین دلیل مجذوبیت ظاهری و ابتدایی زنان شیفته برای مردان ناآگاه و مسإله دار است. آنان مردان را این گونه در دام وابستگی خود گرفتار می سازند؛ مردانی مسأله داری که به دلیل مشکلات خود مترصد هستند کسی به آن ها کمک کند و به آن ها احساس امنیت خاطر بدهد و در عین حال با شیفتگی دست به سینه در خدمت آن ها باشد. زنان شیفته بر این باورند که اگر زنی مردی را به قدر کافی دوست داشته باشد، می تواند او را تغییر دهد اما مهرورزی را به انکار و کنترل معنا می کنند.  ما در ادامه، برگرفته ای آزاد از کتاب «زنان شیفته» را می آوریم. بنابراین باید توجه داشت که این کتاب از ویژگی های زنانی می گوید که شیفته شده اند، نه زنانی که عاشق می باشند. متاسفانه بسیاری از جوامع به طور کلی شیفتگی را با عشق اشتباه گرفته اند و بر شیفتگی در روابط و مناسبات شورانگیز تأکید می ورزد و به آن به عنوان یک ارزش نگاه می کند . بسیاری از سرودها و ترانه ها، بسیاری از نمایش ها و نوشته های کلاسیک که شیفتگی را به تصویر کشیده اند نه عشق را، خام و نابالغانه اند و با این حال متأسفانه، بسیاری آن را با شکوه و زیبا توصیف می کنند.

 

زنان شیفته

نوشته:رابین نوروود | برگردان:مهدی قراچه داغی

عشقی که با تالم و تخریب روح و روان همراه باشد، شیفتگی و وابستگی ناسالم است. وقتی روابط زنی با  دیگری احساسات زن را خدشه دار می کند و سلامت او را به مخاطره می اندازد، شیفتگی هوس مدار در میان است. وابستگی خودخواهانه ای که به رغم همه تألمات و نارضایی ها ، میان زنان شایع است و برخی آن را با عشق سالم اشتباه می گیرند.  این زنان با آن که خود را مایل به بذل محبت نشان می دهند، عشق خود را از آن ها دریغ می کنند. زنان شیفته، به صورت معمول هراس و اضطراب دارند. زنانی که اضطرارگونه و بیش از حد تناسب، شیفته گونه خود را دوستدار دیگری نشان می دهند، پر از هراس هستند . هراس از تنها شدن ،هراس از اینکه کسی آن ها را دوست نداشته باشد،هراس از این که ارزشمند نباشند، نادیده انگاشته شوند و فراموش گردند. آنان وقتی با روشی که انتخاب کرده اند به خواسته خود نمی رسند، باز بر شور و شیفتگی خویش می افزایند. این زنان به صورت غالبی به خانواده های مسأله دار تعلق دارند؛ خانواده هایی که رنج و فشار بیش از اندازه را بر آنان تحمیل کرده است. آن ها نیاز روانی به برتری جویی دارند و برای ارضای این نیاز به رنجی پناه می برند که آنان را در نقش ناجی نشان می دهد و این گونه زندگی خود را به فنا می دهند.  تجارب دوران کودکی چنین زنانی رابطه آنان با مرد زندگی اشان را ترسیم می کند. زنان شیفته با شیفتگی خود می خواهند آلام درونی اشان  را تسکین دهند؛ دردها، رنج ها و آلامی که به ویژه از دوران کودکی داشته اند. زنان شیفته به جای فلصله گرفتن از آلام و تسکین دردهای خود با فرو رفتن در کار زیاد، یا روی آوردن به ورزش های مختلف یا تفریحات و سرگرمی های گوناگون، به دلایل فرهنگی و بیولوژیایی، کمبودهای خود را  شیفتگی خویش متجلی می سازند و چه بسیار پیش می آید که ناخودآگاه و ناخواسته شیفته مردی می شوند که او نیز از دردی آسیب دیده است. آنان مهر خود را نثار مردهای مسأله دار می کنند نه مردان سالم و ایده آل. این زنان به مردهای مهربان،باثبات، قابل اعتماد و علاقمند به آنان جلب نمی شوند و چنین مردانی برای آنان ملال انگیز هستند. زن شیفته می خواهد مورد نیاز باشد و مردی را می طلبد که دنبال زنی می گردد تا مسئولیت هایش را عهده دار شود . زن شیفته به شدت از خود گذشته می گردد  و جذب مردی می شود که به شدت خودخواه است یا زنی مظلوم قربانی مردی شقی می شود . زن شیفته می خواهد زمام همه امور را در دست داشته باشد و برای همین با مردی نابسنده و بی کفایت کنار می آید. زنان شیفته قربانیان درماندهای را جذاب می بینند که می پندارند کسی باید آنان را درک، حمایت و اصلاح کند. زن در نقاب حمایت از مردی که به چهره می زند، هیجان هوس آلود ناشی از اصلاح اشتباهات گذشته خود، رسیدن به عشق از دست رفته و به دست آوردن تأیید و تصدیقی که پیش از آن از دست داده است را دنبال می کند.

زنان شیفته اکراه دارند بپذیرند شیفته اند و ریشه های تالمات و دردهای خود را انکار می کنند تا بدین گونه از خویشتن خویش و رفتار خود به خود و ناخواسته خود دفاع کنند. زنانی که احساس نمی کنند و نمی پذیرند دچار مشکل شده اند و تألم دیگران را بیش از درد خود احساس می کنند و روز به روز سلامت احساسی و عاطفی خود را تهدید می کنند و آن را به مخاطره می اندازند. این زنان مدت ها مهر ورزی بیش از اندازه و شیفتگی را آموخته و به آن عادت کرده اند و به همین دلیل دست کشیدن از آن برای آنان خوشایند نیست ؛ اما این بیماری درمان شدنی است و می توان از زنی که به سبب شیفتگی و محبت بیش از اندازه به دیگران، رنج می برد، به زنی تبدیل شد که خود را آن قدر دوست دارد که از تألم مصون بماند.

وجه مشترک زنان شیفته ناتوانی آن ها در شناسایی ریشه های گرفتاری و دلبستگی افراطی آنان است. زنان شیفته توانایی تشخیص را از دست می دهند. زنان شیفته دیگر موقعیت ها و اشخاص خطرناک را درک نمی کنند تا از آن ها اجتناب کنند. آن ها  خطرات را نمی شناسند و اثر منفی تخریب ها را نمی دانند. زنان شیفته در روابط خود با دیگران به جای توجه به واقعیت های موجود به آنچه می توانست وجود داشته باشد و به عبارت دیگر به رؤیا و خیال توجه می کنند.  آنان واقع بینی خود را از دست می دهند و قدرت ارزیابی درست را ندارند. آن ها به سوی خطرات رانده می شوند و تن به اقدامات و رفتارهایی می دهند که اگر دیگران بودند، از آن اجتناب می ورزیدند. ویژگی خطرپذیری زنان شیفته ریشه در انکار آنان دارد. آنان جنبه های اصلی و مهم واقعیت را انکار می کنند و نقش ها برای آنان بدون انعطاف باقی می ماند؛ زیرا حقیقت چنین زنانی در کودکی و در خانواده خود انکار شده است. از آن جا که خانواده روزی حقیقت زنان شیفته را انکار کرده است، آنان در پوشش شیفتگی، حقایق زندگی امروزی را  انکار می کنند . انکار حقایق می تواند مربوط به تربیت کودک باشد یا امور مربوط به همسر. به هر حال، تمامی آن ها نیز آسیب می بینند. زنان شیفته در خانواده ناسالمی بزرگ شده اند که به نیازهای آنان بهای لازم داده نمی شده است. آنان اغلب متعلق به خانواده های ناسالم و بد کارکردی هستند که نیازهای احساسی اشان مرتفع نگردیده است. این زنان محروم از محبت و نیازمند عاطفه، نیاز احساسی خود را با محبت کردن به دیگران و به خصوص به مردان مسأله داری که به شکلی محتاج آن به نظر می رسند، ارضا می کنند. آنان چون نمی توانستند خانواده خود را به اشخاصی گرم و پرمحبت تبدیل کنند، سعی می کنند به مردی محبت کنند که محبت آنان را با محبت پاسخ نمی دهد؛ مردانی که می خواهند هر طور شده آنان را کنترل کنند. زنان شیفته می خواهند مرد خود را تغییر دهند، می خواهند کاری کنند که او احساسی متفاوت نسبت به آن ها پیدا کند و گاه برای عملی کردن خواسته خود راه های سلطه جویانه ای انتخاب می کنند. زنان شیفته می خواهند در  روابط خود نقش شخص مسلط را بازی کنند؛ زیرا در کودکی از احساس امنیت خاطر برخوردار نبوده اند . زنان شیفته بر نیازی که به کنترل دیگران دارند نقاب می زنند و خود را زنی می نمایانند که می خواهد به همسرش و مردش کمک کند و کاری در حق او انجام دهد.

«نیازهای احساسی» تنها نیاز به عشق و محبت را شامل نمی شود . گرچه این جنبه نیز مهم است. اما مهم تر از آن توجه به این حقیقت است که خانواده های بدکارکرد نه تنها احساسات زنان شیفته نپذیرفته و تصدیق نکرده اند، بلکه آن ها را نادیده گرفته و منکر شده اند. برای مثال، پدر و مادر نزاع می کنند . کودک می ترسد. از مادرش می پرسد: “چرا از بابا عصبانی هستی؟” مادر در حالی که خشم به خوبی از چهره اش پیداست می گوید: “عصبانی نیستم.” کودک گیج و سردرگم می شود. بیش تر می ترسد . می گوید: “اما صدای شما را شنیدم.” مادر خشمگنانه جواب می دهد: “گفتم عصبانی نیستم ، اما اگر همچنان سؤال کنی، عصبانی می شوم” حالا کودک بیشتر احساس هراس می کند، سردرگم و خشمگین است و احساس گناه هم می کند. مادرش در اصل به او گفته که درک درستی ندارد، اما اگر احساسش درست نیست، این ترس چگونه به سراغ او آمده است؟ کودک حالا در معرض یک انتخاب قرار می گیرد یا باید بپذیرد که برداشتش درست است و مادرش به او دروغ می گوید و یا این که بپذیرد که آن چه او می بیند، می شنود و احساس می کند، اشتباه است. این گونه اعتماد کودک نسبت به خود نقصان می گیرد و در کودکی و به دنبال آن، در سال های بلوغ و به ویژه در روابط نزدیک با دیگران، دچار مشکل می شود.

نیاز به محبت نیز ممکن است انکار شود یا به قدر کافی تأمین نگردد. وقتی والدین با هم نزاع می کنند یا درگیر منازعات دیگر می شوند ممکن است فرصت کافی برای رسیدگی به بچه ها را نداشته باشند. این مطلب کودک را تشنه عشق و نیازمند محبت می کند، اما نمی داند چگونه به آن اعتماد کند و یا آن را بپذیرد و خود را شایسته آن بداند. ضمن آن که این مشاجرات ، کودک را بسیار ضعیف می گرداند و فرزند دچار ضعف نفس مفرط و بدون اعتماد به خود می گردد.

کودک، اگر از التفات احساسی و توجه عاطفی والدین محروم باشد، گاه می شود که باید برای برادر یا خواهر خود مادری نماید و برای همین باید مانند بالغ ها بیندیشد و مانند آن ها عمل کند. به ویژه آن که کودکان کم سال اغلب خود را قدرتمند ارزیابی می کنند و برای خود قدرتی جادویی قایل می شوند، احساس می کنند که می توانند روی همهٔ حوادث مهم زندگیشان اثر بگذارند.

باید توجه داشت در خانواده های بدکارکرد، چنانچه والدین یا مادر  نتواند حضوری احساسی و عاطفی برای فرزندان داشته باشند، دختر خانواده (و به صورت معمول بزرگ ترین دختر) برای پر کردن جای خالی مادر انتخاب می شود و دیگر فرزندان به او پناه می برند. این در حالی است که کودکان از لحاظ روانی تمایل دارند با والد ناهمگون خود باشند. پسرهای کوچک صمیمانه آرزو می کنند پدرشان ناپدید شود تا مهر و توجه مادرشان در شب در اختیار آن ها قرار گیرد.دختران کم سال نیز به همین شکل می خواهند پدرشان منحصرا از آن آنان باشد و برای نمونه به پدر خود می گوید: پدر،بیا بدون مامان، من و تو به خانه دیگری برویم. این ها احساسات عمیق کودک است که آن را تجربه می کند و اگر نقش سالم یکی از والدین به دلیلی از صحنه خانواده حذف شود، کودک با مسایل عاطفی فراوانی روبه رو می گردد و این نیازها او را هرچه بیش تر به خواهر بزرگتر متمایل می سازد. در این فضا که کودک، پناهگاه والدین را ندارد تا بتواند هراس هایش را مطرح کند، برای بزرگ نشان دادن خود به قدر کافی وانمود به بزرگ بودن می کند تا این گونه خود را از شر هراس دوران کودکی خلاص کند. او برای این که خوب عمل کند و وظایفش را در نظر خود به نحو احسن انجام دهد، به آشفتگی و نابسامانی رو می آورد تا بلکه این گونه به احساسی از آرامش برسد. از آن گذشته احساس ثقالت و سنگینی ای که او در کودکی به دلیل تقبل مسئولیت های اداره خانواده و محافظت از برادر و خواهر خود بر او تحمیل می شود، به مراتب فراتر از آن است که مناسب یک کودک باشد . چنین کودکی با کار زیاد، مراقبت از دیگران و گذشت از خواسته ها و نیازهای خود درصدد کسب تأیید و تصدیق دیگران بر می آید و این گونه احساس از خودگذشتگی بخشی از شخصیت او می شود تا این که شرایط شیفتگی برای او پیش آید و برای ازخودگذشتگی بیشتر ، به آن پناهنده شود.

به هر روی، فرزندان خانواده های بدکارکرد به صورت غالبی در زمینه های احساسی و برقراری رابطه به دیگران با دشواری روبه رو هستند. این کودکان وقتی به اندازه کافی محبت نمی بینند و مورد توجه قرار نمی گیرند، نیاز ارضا نشده خود را با محبت کردن بیش از اندازه به ویژه به مردانی که به شکلی محتاج به نظر می رسند،جبران می کنند. به این فکر کنید که بچه ها و به ویژه دختران کم سال، وقتی از مهر و محبت مورد نیازشان محروم می شوند، چگونه واکنش نشان می دهند. در حالی که پسربچه ها ممکن است خشمگین شوند و رفتاری مخرب و ویرانگر به نمایش بگذارند، دخترهای کم سال محروم از محبت، عروسکشان را بر می دارند و به او توجه می کنند، او را تکان می دهند، برایش لالایی می خوانند. دختر کوچک با این رفتار، نیاز خود را آشکار می کند و آن را به شکلی ارضا می نماید. زن ها در سنین بلوع و بزرگی نیز وقتی شیفته می شوند، همین کار دختربچه ها را می کنند. شاید این کار را اندکی زیرکانه تر انجام دهند. زنانی که در خانواده های بدکارکرد بزرگ شده اند، اگر انتخاب و اختیار داشته باشند، بیش تر به مشاغلی مانند پرستاری، مشاوره، روان درمانگری و مددکاری اجتماعی توجه می کنند؛ زیرا می خواهند با محبت کردن به دیگران، این گونه نیازهای مهرطلبانه ارضانشده خود را برطرف نمایند. مردی که مورد پسند چنین زنانی واقع می شود لازم نیست بی پول یا بیمار جسمانی باشد، بلکه همین که نتواند با دیگران به خوبی ارتباط برقرار سازد، برای زن شیفته کافی است. مرد مورد پسند وی سرد و نامهربان یا لجوج یا خودخواه یا بدمشرب و بدخو یا اندکی گستاخ و غیر مسئول باشد یا نتواند تن به تعهد بدهد و وفادار باقی بماند. با توجه به زمینه زندگی زنان شیفته، هر یک مجذوب و شیفته مردی می شوند که نیازهای متعدد و متفاوتی دارد؛ اما از یک مورد باید مطمئن بود و آن این که این مرد به کمک زن احتیاج دارد، به محبت زن احتیاج دارد، به عقل و خرد زن احتیاج دارد تا زندگی اش را بهتر کند. زنان شیفته از آنجا که هرگز نمی توانستند پدر و مادر خود را به اشخاصی گرم و صمیمی و متوجه تبدیل کنند، به مردان بی اعتنا و بی حضوری توجه می کنند به این امید که بتوانند آن ها را تغییر دهند. آنان می خواهند آنچه را در گذشته به عنوان یک مشکل داشتند، در این جا و در زمان حاضر برطرف نمایند. آنان به مردی توجه می کنند که کمبودهای دوران کودکی آنان را دوباره حیات می بخشد؛ همان دورانی که می خواستند به قدر کافی خوب، به قدر کافی مهربان، به قدر کافی مفید و علاقه مند باشند تا مهر و عشق والدین را ارزانی خود کنند و می خواستند مورد توجه آن ها قرار گیرند و مهر و محبتشان را برای خود بخرند، اما آن ها تحت تأثیر مشکلاتی که داشتند نمی توانستند محبت خود را به این زنان بدهند و نیازهای احساسی آنان را برآورده سازند. اکنون این زنان می خواهند قهرمانی باشند که دیگر  عشق، توجه و تأیید و تصدیق برای آنان مهم نیست مگر آن که بتوانند آن ها را از مردی به عاریت بگیرند که نمی تواند به سبب مشکلات و مسایلی که دارد، آن را به راحتی در اختیار این زنان قرار دهد؛ اما زن در عین حال دچار ترسی احساسی است. زنان شیفته در مقطعی از زندگی خود به ویژه در کودکی ترک احساسی شده اند و هم اینک نیز تحت تأثیر ترس از تنها ماندن و ترک شدن، به هر کاری تن می دهند تا روابط هوس آلود خود با مرد جذاب خویش را ادامه دهند و این گونه، اتفاقی ویرانگر را پدید می آورند. آنان در پوشش شیفتگی و ارضای نیازهای احساسی خود، هرچه قدر بتوانند به مرد مورد علاقه خود کمک می کنند. نظریه واقع در پس زمینه تمامی این مساعدت ها و تلاش ها این است که اگر این رفتار موثر واقع شود، مرد جذاب زن  تبدیل به کسی می شود که او  می خواهد و معنای آن این است که آنچه را وی مدتها در زندگی طلب کرده بود، به دست می آورد. زن در این لحظه به ندرت به درست بودن کاری که می کند می اندیشد. او وقت و نیروی زیادی را هزینه می کند تا روش های جدیدی برای کمک به مرد جذاب خود پیدا کند تا بلکه او راضی شود و در صورت مؤثر نبودن تمامی روش ها، زن که به ضعف نفس دچار است، خود را مقصر می داند و با خود به این نتیجه می رسد که به قدر کافی تلاش نکرده است. این در حالی است که زن شیفته از آن جهت که در کودکی احساس امنیت خاطر نداشته، به شدت نیاز دارد در پس نقاب «مفید و یاور بودن»، مرد مورد علاقه خود را کنترل کند. زن شیفته خود را در مقام حمایت از دیگری قرار می دهد از وحشت این که مبادا بار دیگر ملعبه دست دیگران قرار گیرد و ترک و طرد شود. وی برای این منظور، در روابط خود بیش از توجه به آنچه وجود دارد، به این رؤیا التفات دارد و همین رؤیا او را از واقعیت ها دور می سازد و به دست گرداب خیال و توهم می دهد. او احساس می کند مردی که به او علاقه دارد، می تواند به کسی که وی می خواهد تبدیل شود و کوچک ترین تردیدی در آن ندارد. تمامی این تلاش های وسواس گونه شورآفرین و دردناک و تخریبگر برای آن است تا زن احساس کند از تألم، پوچی، هراس و خشم پیشین خود فاصله گرفته است. هر چه تبادل های شیفته آلود دردناک تر باشد، حواس زن از آلام خود بیش تر پرت می شود. این گونه رابطه ای بد و وحشتناک و دردناک در حکم استعمال مواد مخدر قوی می گردد؛ همانطور که زنان شیفته مستعد مصرف مواد زیان آور مانند موادی قندی یا دخانیات می گردند. آنان برای احتراز از تألمات گوناگون، به استعمال مواد زیان آور روی می آورند. ضمن آن که ممکن است آنان به بی اشتهایی عصبی مبتلا شوند. به هر روی شیفتگی به مردان مسأله دار، برای زنان شیفته در حکم ماده مخدر می باشد تا از احساسات دردناکی که از گذشته  دارند، اجتناب کنند. برخی از زنان شیفته نیز از آن روی شیفتگی می کنند که می خواهند افسردگی شان را کنترل کنند، اما وقتی ارتباطی میان آن ها و مردان ناسالم برقرار می شود، بر شدت افسردگی اشان اضافه می گردد.

زنان شیفته مترصد یافتن مردی می شوند تا از طریق او احساسات و چالش های مربوط به دوران کودکی خود را دوباره تجربه کنند. آنان کسانی را به همسری انتخاب می کنند که مانورهای آشنای خود در دوران کودکی و مهارتهایشان را به خوبی روی او پیاده کنند. آنان این گونه احساس راحتی بیش تری می کنند. آنان احساس می کنند در خانه خود هستند و آن طور که می خواهند و راغب هستند زندگی می کنند. کودک کم سالی که برای مدتی یک ناراحتی را تحمل می کند، آن را به شکلی بارها در بازی هایش نشان می دهد تا برای این تجربه، چیرگی لازم را پیدا کند. برای مثال کودکی که تحت عمل جراحی قرار می گیرد تا مدت ها در بازی هایش در نقش پزشک و بیمار و پرستار ظاهر می شود تا ترس ایجاد شده از حادثه به قدر کافی نقصان پیدا کند. زنان شیفته نیز همین کار را می کنند. به عبارت دیگر، آنان  روابط ناخوشایند را به اندازه ای تکرار و تمرین می کنند تا بر آن ها احاطه لازم را پیدا کنند. بهبود یافتن از روابط ناسالم نیز به کمک اشخاص ذی صلاح نیاز دارد تا چرخهٔ اعتیاد شکسته شود.مهم این است که زنان زندگی سالم را بیاموزند،باید به احساسی از ارزشمندی برسند و برای رسیدن به این کیفیت از منابعی سوای مردانی که نمی دانند چگونه می توانند آن ها را نجات دهند استفاده نمایند.مهم این است که هرکس برای رسیدن به احساس خوشبختی به خودش متکی باشد.

 زنان شیفته نیاز دارند که نزدیک ترین بستگانشان را به شکلی کنترل کنند. نیاز به کنترل دیگران از دوران کودکی نشات می گیرد، زمانی که کودک احساسات قدرتمندی مانند هراس، خشم ، تنش ، احساس گناه ، احساس شرم و دلسوزی و ترحم به حال دیگران و خود را تجربه می کند. کودکی که در این شرایط بزرگ می شود به قدری تحت تاثیر این عواطف قرار می گیرد که اگر نتواند روشی برای حراست از خود پیدا کند، ذلیل و ناتوان می شود. همیشه ابزار او برای حمایت و حراست از خود شامل مکانیسم دفاعی قدرتمندی به نام انکار می شود از سوی دیگر نیاز به کنترل را شدیدا” احساس می کند. همهٔ ما به طور نا خود آگاه در تمام مدت زندگی برای موارد جزئی و بی اهمیت و گاه برای حوادث مهم زندگی از مکانیزم ها دفاعی از قبیل «انکار» استفاده می کنیم. در غیر این صورت باید با حقایقی در این باره که کیستیم و چه فکر می کنیم و چه احساسی داریم که با تصویر دلخواهمان از خود و شرایط، ناهماهنگ و ناسازگار است روبه رو شویم. مکانیزم انکار به خصوص برای نادیده گرفتن اطلاعاتی که با آن نمی خواهیم روبه رو شویم مفید است. انکار را می توان خودداری از تصدیق کردن حقیقت در دو سطح تعریف کرد: یکی در سطح اتفاق و واقعه، و دیگری در سطح احساس.

حال ببینیم چگونه می شود و چه اتفاقی می افتد که یک دختر کوچک به زن بزرگی تبدیل می شود که شیفته می شود. ممکن است این دختر در کودکی پدری داشته که شب ها به منزل نمی آمده و دنبال معصیت بوده است. ممکن است به این کودک بگویند که پدرش از آن جهت شب ها به منزل نمی آید زیرا کار دارد و باید برای تامین معیشت خانواده تا دیر وقت کار کند. این دختر منکر آن می شود که اختلافی میان پدر ومادرش وجود دارد و نمی پذیرد که اتفاقی غیر طبیعی در خانواده آن ها در جریان است. کودک با این مکانیزم دفاعی ترسی از به هم خوردن ثبات و دوام خانواده اش پیدا نمی کند. از سوی دیگر به خودش می گوید که پدرش به سختی تلاش می کند و در نتیجه به جای اینکه از پدرش خشمگین شود ، ویا به جای اینکه شرم بر او غلبه کند ، نسبت به پدرش احساس محبت می کند، بنابراین هم واقعیت را منکر می شود و هم احساس خودش را ، و به جای آن که به دنیای خیال می رود که به سر بردن در آن برایش ساده تر است . این دختر در اثر مرور زمان و با تمرین می تواند به خوبی از خود در برابر این تالم حراست کند ، اما در ضمن حق انتخاب آزادانه درباره کاری را که می کند ، از خود می گیرد.

در خانواده های ناسالم و بدکارکرد، همیشه به انکار واقعیت مشترک بر خورد می کنیم. مسائل هر اندازه جدی باشند خانواده بدکارکرد و ناسالم نمی شود مگر آن که انکاری در کار باشد. از آن گذشته ، اگر هر یک ازاعضای خانواده بخواهد این انکار را مثلا” با توصیف موقعیت خانواده به شکل دقیق و صحیح آن بشکند، سایر افراد خانواده معمولا” در برابر او مقاومت می کنند و اغلب سعی می کنند با تمسخر و یا روش های دیگر ، شخص پای از خط بیرون گذاشته را به مسیر قبلی خود بازگردانند. اگر این اتفاق نیفتد، عضو خاطی خانواده را از دایر محبت ، توجه و پذیرشی خود خارج می کنند. کسی که از مکانیزم دفاعی انکار استفاده می کند به واقعیت بی توجه می شود به چشمان خود چشم بند می زند و گوش هایش را می بندد تا نتواند به درستی آنچه را دیگران می گویند بشنود و آنچه را می بیند باور کند. ممکن است کودکی که پدر ومادرش مرتب مجادل می کنند ، دوستش را دعوت کند تا شب پیش او بماند. وقتی این دوست در منزل او حضور دارد، صدای مشاجره پدرو مادر تا دیر وقت هر دو را بیدار نگه می دارد. کودک مهمان از دوستش می پرسد:” پدر ومادرت خیلی شلوغ کرده اند چرا اینقدر به صدای بلند حرف می زنند؟” دختر کوچک که خجالت کشیده می گوید:” نمی دانم.” . بعد با احساسی بد در رختخوابش دراز می کشد، اما منازعهٔ پدر ومادر و داد و فریادشان همچنان بلند است. دختر مهمان در روزهای بعد احساس می کند دوستش سعی دارد از او فاصله بگیرد،اما هر چه فکر می کند دلیلش را پیدا نمی کند. دختر کوچک از دوستش اجتناب می کند زیرا او به راز زندگی اش پی برده است و بنابراین چون می خواهد در مقام انکار باشد، سعی می کند هر چه بیشتر از او فاصله بگیرد. حادثهٔ نزاع پدر ومادر به قدری خجالت آور است که کودک سعی می کند آن را به شکلی انکار کند و در نتیجه از هر چه او را به یاد آن حادثه بیندازد اجتناب می کند . او خواهان تجربه کردن احساس شرم ، خجالت  ، هراس ، خشم ، درماندگی ، وحشت زدگی ، نومیدی ، رنجش و تنفر نیست. به همین دلیل سعی می کند که اصولا “این ها را انکار نکند. این منبع نیاز او برای کنترل اشخاص و حوادث در زندگی اوست. با کنترل کردن حوادثی که پیرامون او می گذرد سعی می کند برای خودش احساسی از امنیت خاطر ایجاد کند. نه تکانی ، نه حیرتی ، و نه احساسی. هر کسی که در یک موقعیت ناراحت کننده قرار می گیرد، می خواهد تا حد امکان  آن موقعیت را در کنترل خود در آورد . این واکنش طبیعی در خانواده های ناسالم شکل مبالغه آمیز به خود می گیرد زیرا در این خانواده ها درد و تالم به شدت وجود دارد و احساس می شود. فرزندان این خانواده ها بدون استثنا به خاطر مسائلی که در خانواده هایشان وجود دارد احساس گناه و خجالت می کنند. علتش این است که بچه ها به دلیل اینکه خود را در خیال توانمند مطلق می پندارند گمان می کنند که علت ناراحتی شرایط خانواده خود هستند و این قدرت را دارند که شرایط خانواده شان ر ابهتر یا بدتر کنند. بسیاری از کودکان از سوی پدر ومادرشان مسئول حوادثی شناخته می شوند که بر آن اختیاری ندارند. اما حتی بدون سرزنش های کلامی و زبانی ، کودک بخش قابل ملاحظه ای از ناراحتی ها خانواده اش را متوجه خود می داند. به هر روی، به آسانی نمی توانیم این را بپذیریم که از خود گذشتگی های اشخاص و خوب و مهربان ظاهر شدن آن ها می تواند اقدامی از روی بشردوستی نباشد و صرفا”به قصد کنترل کردن صورت خارجی پیدا کند.

وقتی تلاش به منظور کمک از ناحیه اشخاصی صورت می گیرد که در خانواده های ناسالم و بدکارکرد بزرگ شده اند و یا در حال حاضر روابط استرس آمیز دارند، نیاز به کنترل موضوعی است که همیشه باید مدنظر قرار بگیرد. وقتی ما برای کسی کاری را انجام می دهیم که خود او هم می تواند برای خودش انجام بدهد. وقتی آینده یا فعالیت های روزمره کسی را برنامه ریزی می کنیم، وقتی پیوسته در مقام توصیه ، نصیحت و اندرز دادن به کسانی بر می آییم که کودک و کمسال هستند، وقتی نمی توانیم تحمل کنیم که همسرمان به خاطر اشتباهی که کرده است ناراحت شود، اقدامی از روی کنترل او انجام داده ایم . امیدواریم اگر بتوانیم او را کنترل کنیم ، می توانیم احساساتمان را کنترل کنیم و البته هر چه برای کنترل او بیشتر تلاش می کنیم کمتر از عهده این کار بر می آییم . با این حال نمی توانیم از این رفتارمان دست بکشیم.

زنی که از روی عادت انکار و کنترل را اعمال می کند به شرایطی جذب می شود که این خصوصیات را بطلبد. انگار با دور نگه داشتن او از واقعیت ها او را اسیر روابطی مشکل زا می کند. از این رو از تمام مهارتش استفاده می کند تا اقدامی به منظور کمک و کنترل انجام دهد تا شرایط تحمل پذیر تر شود. اما در ضمن منکر آن می شود که در شرایط بدی به سر می برد. انکار نیاز به کنترل کردن دیگران را افزایش می دهد و عدم موفقیت در کار کنترل، بر نیاز به انکار می افزاید.

در مورد همه زنانی که سرگذشتشان را در این فصل خواندید شرط التیام این است که با تالمات گذشته و موجود خود ارتباط برقرار کنند و این کاری است که قبلا” نکرده اند، همهٔ تلاش آن ها این بوده که از تالم و ناراحتی اجتناب کنند، این زنان جملگی در کودکی برای حفظ بقا و دوام خود راه انکار و کنترل دیگران را برگزیدند، به عبارت دیگر دفاع هایشان یکی از دلایل عمده رنج و تالم آن ها بوده است.

زنان شیفته تقصیرها و اشکالات همسرشان را نمی بینند و به بیانی آن ها را انکار می کنند، باید دانست انکار و کنترل دیگران نه تنها از مشکلات زنان شیفته نمی کاهد، بلکه در نهایت بر وخامت روابط میان آنان و مرد جذابشان می افزاید. زن شیفته می پندارد اگر زنی مردی را دوست داشته باشد می تواند او را متحول سازد، می تواند روحیه و رفتار او را تغییر دهد البته زن شیفته دوست داشتن را به انکار و کنترل معنا می کند و می گوید زن ها با انکار و کنترل می توانند خوشبخت شوند. اما جان کلام در درمان شیفته یک پذیرفتن است. پذیرفتن، نقطه مقابل انکار و کنترل است. باید واقعیت ها را به شکلی که هستند پذیرفت و در مقام تغییر دادن آن ها نبود، باید دانست که شادی وخوشبختی با توجه کردن به درون خویش و به زمان حال و زندگی در حال، ایجاد می شود.

پذیرفتن دیگران به آن شکلی که هستند، بدون تلاش برای تغییر دادن آن ها به هر شکل ممکن ، حالت متعالی عشق است که برای اغلب ما انجام دادنش دشوار است. اقدام برای تغییر دادن دیگران در اصل انگیزه ای از روی خودخواهی است. می خواهیم با تغییر دیگران به خوشبختی برسیم. اما وقتی منبع خوشبختی در بیرون از خود قرار می دهیم ،وقتی خوشبختی خود را در دست های دیگران می بینیم، از توانای خود برای رسیدن به خوشبختی و مسئولیتی که در این زمینه داریم اجتناب می کنیم. به ظاهر عجیب است اما همین پذیرفتن است که به شخص طرف مقابل ما امکان میدهد که در صورت تمایل تغییر کند.اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم، برای مثال، اگر مردی بیش از اندازه کار می کند و زن با او به این علت که تا دیروقت در بیرون از منزل کار می کند مشاجره کند چه نتیجه ای را می توان انتظار داشت؟مرد که طرز برخورد ناخوشایند زنش را می بیند بیش از گذشته از خانه بیرون می ماند، احساس میکند برای نجات از غرولند دائم همسرش این حق اوست که کمتر به خانه بیاید، از سوی دیگر، وقتی زن پیوسته در مقام اعتراض است مرد مشکل موجود میان خود و زنش را  کار بیش از اندازه خود نمی داند، به جای آن فرض را بر این می گذارد که غرولند زنش علت وجود تنش میان آن هاست . تلاش فراوان زن برای تغییر دادن شوهرش عاملی است که به فاصه گرفتن بیشتر این زن وشوهر از یکدیگر منجر می شود، زن در اصل با تلاش به منظور نزدیک کردن شوهر به خود میان خود و او فاصله بیشتری ایجاد می کند.

اعتیاد به کار زیاد هم مانند بسیاری از رفتارهای اضطرار گونه دشواری بزرگی است. بسیاری از مردانی که از صمیمیت می ترسند، سر خودشان را با کار بیش از اندازه گرم می کنند، بسیاری از مردانی که در خانواده های ناسالم و بدکارکردی بزرگ شده اند به کارهای افراط گونه روی می آورند، همانطور که محبت کردن بیش از اندازه نیز سلاحی است که زنانی که در خانواده ای ناسالم و بدکارکردی بزرگ شده اند از آن استفاده می کنند، مردانی که در کار کردن افراط می کنند از بسیاری از مواهب زندگی لذت نمی برند، اما وظیفه همسران مردانی که اعتیاد مفرط به کار وفعالیت دارند، این نیست که این عادت را از سر آن ها بیرون آورند،به جای آن وظیفه آن ها این است که به زندگی خودشان برسند.

بسیاری از ما از این توانایی برخورداریم که زندگی سرشارتری داشته باشیم، اغلب اوقات متوجه این خوشبختی نمی شویم زیرا برا این گمانیم که دیگران ما را از رسیدن به آن محروم کرده اند. ما فراموش می کنیم که برای رسیدن به تعلی نقشی داریم و به جای آن درصدد بر می آییم که دیگران را تغییر بدهیم و چون در این کار موفق نمی شویم، خشمگین ، مایوس، و افسرده می شویم. تلاش برای تغییر دادن دیگران ناراحت کننده است وسبب افسردگی می شود اما اقدام برای تغییر دادن خود اسباب نشاط می گردد.

زنی که شوهرش معتاد به کار بیش از اندازه است باید بداند که این مشکل شوهر اوست و خود اوست که باید فکری به حال آن بکند. در توان زن نیست که شوهرش را از افراط در کار نجات دهند. وظیفه او هم نیست که چنین کند و اصولا” چنین حقی هم ندارد ، زن باید به حق و حقوق شوهرش احترام بگذارد و بداند که این حق اوست که هر طور می خوهد زندگی کند هر چند ممکن است زن مشتاق باشد که شوهرش به شکلی که او می خواهد تغییر کند.

زنی که از تلاش برای تغییر دادن شوهرش دست می کشد به لحاظ مختلف راحت و رها می وشد. رها از احساس گناه که چرا نتوانسته شوهرش را تغییر دهد، وقتی رنجش و احساس گناه زن کاهش می یابد او در موقعیتی قرار می گیرد که نسبت به شوهرش محبت بیشتری احساس کند و به این تنیجه برسد که شوهرش دارای ویژگی های مثبتی است که او تا آن زمان به آن ها توجه نکرده است.

وقتی زن از تلاش برای تغییر دادن شوهرش دست می کشد و به جای آن نیرویش را صرف رشد وتعالی علایق خودش می کند به احساسی از شادی و خوشبختی و رضایت خاطر می رسد . ممکن است به این نتیجه برسد که بدون در نظر گرفتن شرایط همسرش نیز می تواند شاد و راضی باشد. وقتی زن برای رسیدن به خوشبختی کمتر به شوهرش وابسته می شود، چه بسا به این نتیجه برسد که زندگی بدون مردی که در زندگی حضور ندارد نیز می تواند اسباب رضایت خاطر باشد.

وقتی زن از اندیشه تغییر دادن مرد زندگی اش می گذرد، مرد در شرایطی قرار می گیرد که به زندگی اش به طرز متفاوتی نگاه کند و زن می تواند در هر صورت زندگی شادمانه داشته باشد.

هم افزایی علمی
هم اندیشی علمی و جمعیت آگاهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *